مهدیس عباسی، فعال حوزه نوجوان: احتمالا شما داستان سیندرلا، زیبای خفته یا سفیدبرفی را شنیدهاید یا حداقل نام آنها به گوشتان خورده است. برای ما دخترها اما داستان متفاوت است. ما غالبا بیش از یکبار با انیمیشنها و داستانهای اینچنینی مواجه شدهایم، برای یک بارهم که شده خودمان را در لباس یک پرنسس زیبا تصور کردهایم، از تماشای زیبایی این پرنسسها لذت بردهایم و تعداد زیادی از ما رویای پرنسس بودن را حداقل در کودکی در سر پروراندهایم. نهتنها نسل ما، بلکه در سراسر جهان، تمام افرادی که کودکیشان همزمان با ما سپری شده است با داستان سیندرلا، پری دریایی، دیو و دلبر و انواع و اقسام باربیها بزرگ شدهاند. کمپانیهای انیمیشنسازی بهدنبال ساختن داستانهایی بودند که زیباترین و رویاییترین تصویر را در ذهن مخاطب ایجاد کند. به دنبال آن، کارخانههای اسباببازی طبق همین قاعده محصول تولید میکردند و ما مصرفکنندگان این فرآیند بودیم. ذائقه ما با داستانهای رویایی پرنسسها و عاشقانههای پرفراز و نشیبشان عجین شده بود؛ بنابراین کمپانیهای انیمیشنسازی، بالاخص کمپانی دیزنی که سردمدار این فرآیند بود، به بازتولید هرچه بیشتر این روایتها میپرداخت؛ اما چرا این فرآیند را توضیح دادیم؟ رسانهها تصویر ذهنی ما را درباره جهان پیرامونمان میسازند یا با تاکید بر یک تصویر خاص سایر بازنماییها از همان پدیده را برای ما کماهمیت جلوه داده و یک نوع خاصی از بازنمایی را رواج میدهند. این نوع خاص از بازنمایی یک پدیده، تصویر ذهنی ما را از آن پدیده میسازد. در فرآیندی که توضیح دادیم نیز این اتفاق افتاد. بازنمایی رایج از دختر زیبا و کامل، همان پرنسسهای دیزنی و انواع باربیها بودند که با وجود تنوع داستانی، همه از الگوی واحدی پیروی میکردند. اینکه تصور امروز ما از زیبایی و معیارهای آن کاملا برساخته رسانهها بهخصوص کمپانیهای انیمیشنسازی بوده، ممکن است کمی اغراقآمیز باشد؛ اما هیچکس نمیتواند منکر تاثیر شگرف آن بر استانداردسازی برای زیبایی و معیارهای آن باشد. این تاثیر امروزه نیز در بسیاری از پلتفرمهای جهانی مانند اینستاگرام مشهود است. انواع رژیمهای غذایی، عملهای جراحی و بازار داغ لوازم آرایشی همگی حاکی از این است که میل به زیبایی بهعنوان یک میل درونی امروزه به شیوه عجیبتری بروز یافته است. افراد تصویر واحدی از زیبایی دارند. زیبایی برای دختران در کمر باریک، چشمان درشت و دماغ کوچک است و برای پسران در تناسب اندام و عضلاتشان خلاصه میشود. حال در فضایی که استانداردهای زیبایی درحال نمایش حداکثری هستند، بسیاری از سرمایهگذاران با استفاده از این استانداردها بهدنبال سود هرچه بیشترند و هزاران سلبریتی و میکروسلبریتی برای بازتولید این استانداردها هزینه هنگفت میکنند، مردم عادی بیشترین قربانی خواهند بود. ما مردمان عادی، همواره با تصاویری مواجه میشویم که احساس رضایت از خودمان را کاهش میدهند. برای مطابقت با آنها، زمان و سرمایه بسیاری را هزینه میکنیم و درنهایت مغلوب میشویم؛ بنابراین اهمیت مساله در شکست همیشگی ما در این نبرد نابرابر است. جهان امروز ما که اصطلاحا پستمدرن نامیده میشود، دیگر تاب هجوم بیرحمانه استانداردهای رسانهای را ندارد. ما پس از مدتها دستوپنجه نرم کردن با کلیشهها، پیروی دست و پا شکسته از آنها و درنهایت حس ناکامی از دستیابی به آنان، به نقطهای رسیدهایم که توجهمان جذب تفاوتها میشود. بیایید نگاهی به تولیدات دیزنی بیندازیم. بعد از اقبال روایتهای پرنسسان زیبا که تمامی هویت خود را پس از دلربایی شاهزاده قصه به دست میآوردند و به مکنت و خوشبختی میرسیدند، نوبت ظهور پرنسسان نسل جدید است. انیمیشنهای شجاع، رایا و آخرین اژدها و درنهایت با کمی اغماض، انیمیشن یخزده (frozen) نسل جدید این پرنسسها هستند. شخصیتهای اصلی این انیمیشنها دخترانی شجاع و باهوش هستند که در جریان داستان، دست به یک قهرمانی بزرگ میزنند. در طول داستان خبری از شاهزاده سوار بر اسب سفید که قرار است زندگی دختر را دگرگون کند و ثروت و مکنتی از ازدواج با او به دست بیاید، نیست. اما درخصوص کلیشههای زیبایی باید گفت بین سه انیمیشن گفتهشده یخزده بیشترین میزان کلیشهها را در خود دارد و به همین نسبت نیز طرفدارانش بیشتر است. تصاویر آن همهجا پیدا میشود و کمتر اسباببازی فروشی است که انواع مختلف اسباببازیهای یخزده (frozen) را نداشته باشد؛ اما درخصوص دو انیمیشن دیگر یعنی شجاع و رایا، میتوان تلاش در جهت حرکت به سمت کلیشهزدایی را مشاهده کرد. اوج این کلیشهزداییها را میتوان در تولیدات دیگر دیزنی مشاهده کرد. انیمیشن 6 قهرمان بزرگ، زوتوپیا، روح و درنهایت رالف خرابکار سری جدیدی از انیمیشنهای دیزنی هستند که با تاکید بر اقلیتها به دنبال ارائه تصویر جدیدی از مفاهیم استعداد و قهرمانی هستند. اوج این بازنمایی جدید را در رالف خرابکار میتوان مشاهده کرد. رالف شخصیت منفی یک بازی ویدئویی، از اینکه هیچگاه قهرمان نمیشود و همه با او رفتار نادرستی دارند، ناراضی است. او برای اینکه بتواند قهرمان شود و مقبولیت پیدا کند دست به کارهایی میزند و داستان انیمیشن جریان تلاش رالف برای قهرمانی است. از نظر ظاهری رالف با بقیه موجودات داخل بازی متفاوت است. جثه درشتی دارد. دستانش به نسبت تنش بزرگترند و چهره او هیچگونه جاذبه بصری متعارفی ندارد. این اولینباری است که دیزنی تعمدا یک شخصیت اینچنینی را که درواقع میتوان گفت ضدقهرمان است به شخصیت اصلی و درنهایت قهرمان داستان تبدیل میکند. شمار این انیمیشنها روزبهروز بیشتر میشوند. برای مثال انیمیشن من نفرتانگیز، لوکا و عروسکهای زشت از نمونه این تولیدات است که همگی با تاکید بر اهمیت توجه به اقلیتها ساخته شده است. امروزه علاوهبر انیمیشن در دنیای فیلم و سریال نیز شاهد موج جدیدی از کلیشهزداییها هستیم. ورود این جریان را نیز در فضای مجازی که با کمپینها ظهور یافته است، به وضوح میتوان مشاهده کرد. این جریان بیانگر نکات مهمی است. در جهان امروز و در عصر پستمدرن دیگر تکروایتها جایگاهی ندارند. دیگر نمیتوان معیار خاصی برای زیبایی قرار داد و لزوما فرم خاصی از چهره و بدن بر فرمهای دیگر ارجحیتی ندارند. استانداردسازی معیارهای زیبایی و کمال سالهاست گریبان مردم جهان را گرفته است و از قبل آن افراد زیادی سودجویی کردهاند؛ اما هرچه میگذرد تمایل برای نشان دادن تکثرها جای تکروایتها را گرفته و کلیشهها کمرنگ خواهند شد.