تاریخ : Sat 31 Jul 2021 - 01:02
کد خبر : 58072
سرویس خبری : فرهنگ و هنر

هم‌خون‌تر از هم‌وطن

به یاد محمدسرور رجایی، نویسنده، پژوهشگر، شاعر و ادیب افغانستانی

هم‌خون‌تر از هم‌وطن

محمدسرور رجایی، شاعر و نویسنده افغانستانی، روز پنجشنبه بر اثر ابتلا به کرونا در بیمارستان میلاد تهران درگذشت؛ خبری که برای همه کسانی که او را از نزدیک می‌شناختند، بسیار تلخ و سخت بود. او سال‌ها در ایران با خانواده‌اش زندگی کرد و همه او را با حسن خلق می‌شناختند.

عاطفه جعفری، روزنامه‌نگار: یک ماه پیش بود که زنگ زدم تا باهم درمورد اتفاقی که برای تحصیل کودکان افغانستانی افتاده، با هم صحبت کنیم. جلسه بود و گفت عصر تماس بگیرم. حدودا نیم‌ساعت باهم صحبت کردیم و از دغدغه‌هایش گفت، اما مدام تاکید می‌کرد: «برادران ایرانی بسیار به ما لطف داشته‌اند، یک‌وقت حرف‌های من باعث نشود تا آنها فکر کنند ما گلایه داریم. نه، می‌خواهم بگویم کاش قانونی باشد که این بچه‌ها از تحصیل محروم نشوند.» محمدسرور رجایی، شاعر و نویسنده افغانستانی، روز پنجشنبه بر اثر ابتلا به کرونا در بیمارستان میلاد تهران درگذشت؛ خبری که برای همه کسانی که او را از نزدیک می‌شناختند، بسیار تلخ و سخت بود. او سال‌ها در ایران با خانواده‌اش زندگی کرد و همه او را با حسن خلق می‌شناختند. به بهانه درگذشت او به‌سراغ زندگی پرفرازونشیبش از کابل تا تهران رفتیم؛ مردی که همه کسانی که با او رفت‌وآمد داشتند، از نجابت و ایمانش می‌گویند.

روایت رجایی از پدربزرگ روحانی‌اش

زنده‌یاد محمدسرور رجایی متولد ۲۸ مرداد ۱۳۴۸ در کابل و در یک خانواده روستایی به دنیا آمد. به‌واسطه پدربزرگش که از روحانیان آگاه منطقه بود، به مطالعه علاقه‌مند شد. خودش درباره این موضوع گفته است: «پدربزرگم یکی از روحانیون منطقه بود و بسیار عمیق مسائل تاریخی را درک می‌کرد. تمام کتاب‌های تاریخی در خانه ما پیدا می‌شد. در آخرین سال‌های عمر پدربزرگم، شاهد بودم که با آنکه جایی مشغول نبود، اما تمام هم‌وغم او کتاب بود. همیشه کتاب‌هایی چون «گلستان مسرت» که مجموعه شعر بود، گلزار اکبری نهاوندی، «تاریخ مختصر المنقول» و «عجایب مخلوقات» را که تصویرگری آن برایم عجیب بود، ورق می‌زدم، اما از متن کتاب‌های پدربزرگم چیزی نمی‌فهمیدم و آرزو می‌کردم زودتر بزرگ شوم تا بتوانم بفهمم آن کتاب‌ها درباره چیست. در سال ۱۳۵۶ که پدربزرگم از دنیا رفت، کتاب‌هایش در یک صندوق چوبی قرار داشت.»

ماجرای ورود به ایران

رجایی درمورد اینکه چه زمانی وارد ایران شد، گفته است: «در سال ۱۳۷۳ که طالبان به کابل نزدیک شده بود، مجبور شدم کابل را ترک کنم. تمام واقعه‌نگاری‌ها و تصاویری که از مردم در هنگام جنگ گرفته بودم را به این امید که دوباره بازمی‌گردم، در خانه یکی از اقوام نزدیکم به امانت گذاشتم. هیچ‌گاه فکر نمی‌کردم ۲۵ سال در ایران ماندگار می‌شوم. آن زمان با دخترعمه‌ام نامزد بودم. برای مراسم ازدواج به ایران آمده بودم. تصمیم داشتم بعد از ازدواج با همسرم به زادگاهم کابل بازگردم، اما جنگ ادامه پیدا کرد و طالبان کابل را گرفت و من در ایران ماندگار شدم. در ایران زندگی را از نو آغاز کردم و اول از همه به‌سراغ کار رفتم. کارهای زیادی را تجربه کردم. از دستفروشی تا خیاطی و کفاشی و بنایی و... اما علاقه قلبی‌ای که به نویسندگی داشتم، باعث شد از سال ۱۳۷۴ دوستان فرهنگی را در ایران پیدا کنم.»

آثاری که از او به یادگار مانده است

«از دشت لیلی تا جزیره مجنون» خاطرات رزمندگان افغانستانی دفاع مقدس، «ماموریت خدا» هفت روایت از احمدرضا سعیدی شهید ایرانی جهاد اسلامی افغانستان و کتاب «در آغوش قلب‌ها: اشعار و خاطرات مردم افغانستان از امام‌خمینی(ره) ازجمله آثار منتشرشده او در این عرصه است. ازجمله آثار دیگر محمدسرور رجایی می‌توان به داستان «گرگ‌های مهربان کوه تخت»، «گل‌های باغ کابل» مجموعه شعر کودکان «سفیدتر از آفتاب» گزیده‌ شعرهای حیدری وجودی و... اشاره کرد. کتاب خاطرات «شهید دکتر سیدعلی‌شاه موسوی گردیزی» از فرماندهان جهادی افغانستان که به‌دست عوامل داعش ترور شد، از دیگر تلاش‌های محمدسرور رجایی‌ است که قرار بود به‌زودی منتشر شود.

علاقه به کتاب‌های ایرانی

علاقه به کتاب‌های ایرانی از کودکی همراه رجایی بوده است. او درباره این موضوع در گفت‌وگویی گفته است: «در دوران کودکی بیشتر کتاب‌های جنایی را که در ایران چاپ می‌شد، می‌خواندم. آثار امیر عسیری و پرویز قاضی‌سعید از کتاب‌های محبوبم بود. اما رفته‌رفته به آثار حوزه مقاومت و مبارزاتی علاقه‌مند شدم و آثاری چون «جمیله بوپاشا» و مجله‌های ایرانی را که پیش از انقلاب به کابل می‌آمد، می‌خواندم. من پولی برای خرید آنها نداشتم. پدرم روزی دو افغانی به من پول توجیبی می‌داد و من تا یک‌هفته آن را جمع می‌کردم و یک مجله ایرانی را ۱۰ افغانی می‌خریدم. وقتی تمام می‌شد و می‌خواندم، آن را ۸ افغانی به همان مجله‌فروش می‌فروختم و دو افغانی دیگر روی آن می‌گذاشتم تا مجله دیگری بخرم و بخوانم. نسبت‌به مطالعه کردن حریص بودم. میل به نوشتن از سال ۱۳۶۱ در من بیدار شد، آن دوران مجله‌های جهادی را که به‌صورت مخفیانه به دست من می‌رسید، مطالعه می‌کردم. دایی من از فرماندهان برجسته و بنام جهادی بود و هست. به‌ این واسطه، این مجلات به دستم می‌رسید. احساس می‌کردم دایی‌ام سفارشم را می‌کند. وقتی ماجرای شهید حسین‌بخش جعفری و شهید احسان پارسی و ابوالفضل کربلایی‌پور یزدی را مطالعه می‌کردم، دنبال این بودم که خانواده این شهیدان را پیدا کنم و از آنها تشکر کنم و بدانم چرا این اتفاق برایشان افتاد. این مطالعات سبب شد در سال‌های جنگ، مجاهد شوم، چون در پایگاه جهادی بیشتر زمینه مطالعات حماسی فراهم بود و فضا آزاد بود و اکثر کتاب‌هایی که وجود داشت نیز در همین زمینه‌ها بود. از سال ۱۳۶۳ به این طرف روند مطالعات من نیز تغییر کرد و بر مسائل اعتقادی و حماسی تحقیق و مطالعه کردم. مثلا کتاب‌های دکتر شریعتی و استاد مطهری را خیلی می‌خواندم. کتاب «جاذبه و دافعه»، «فطرت»، «انسان کامل» و «حماسه حسینی» آثار بی‌نظیری بود. از دکتر شریعتی هم کتاب «کویر» برایم بی‌نظیر بود. روزی به «خانه علم و فرهنگ جمهوری اسلامی ایران» در شهر پیشاور رفتم. مسئولان خانه، مسابقه مقاله‌نویسی برگزار کرده بودند. موضوعات متعددی برای آن درنظر گرفته شده بود، ازجمله «امام‌خمینی و عالم اسلام». احساس کردم در این‌باره می‌توانم بنویسم. همان شب که به دفتر جهادی که هم خانه‏ بود و هم محل کارم، رفتم، کاغذ A۴ برداشتم و پشت و روی آن در این‌باره نوشتم. صبح بعد آن متن را به خانه علم و فرهنگ بردم، مسئول آن بخش به من گفت این کم است و حداقل باید پنج صفحه A۴ بنویسید. چند شب دیگر روی این موضوع فکر کردم و نوشتم و پنج صفحه تحویل دبیرخانه مسابقه دادم.»

در همین رابطه مطالب زیر را بخوانید:

مهدی سلیمانی، فعال حوزه کتاب: / مجاهد بی‌مرز و مرزبان مجاهدان (لینک)

 

حمید نورشمسی، ناشر، کتابفروش و روزنامه‌نگار: /حکایت آن دو چشم پرسو (لینک)