حمیدرضا ندیری: اسم امیرارسلان نامدار بهگوش اکثر ایرانیها خورده است اما خیلی از آنها حتی خلاصه دوخطی از این قصه را نمیدانند و شاید حتی ندانند که موضوعش درباره چیست. با این حال اگر بشنویم که همین نام چقدر در ژاپن معروف است و بهواسطه مانگا و انیمههای ژاپنی درسراسر جهان هم بهشهرت رسیده، شگفتزده خواهیم شد. ماجرای شهرزاد قصهگو و داستانهای هزارویک شب هم این وضع را داشت و اگر آن را اروپاییها سر دست نمیگرفتند و پرورش نمیدادند، برای ما تبدیل بهچیزی میشد که صرفا نامی از آن شنیده بودیم و دوخط توضیح درباره اینکه اصلا چه جور قصهای هست، نداشتیم. شهرزاد البته از یک جهت سرنوشت خوبی پیدا نکرد و در بازآفرینیهای مکرر غربیها تبدیل به یک بانوی عرب شد و امیرارسلان نامدار هم که خوشبختانه هنوز ایرانی یا بهاصطلاح خودشان پارسی مانده است، با درجات کمتری از انحراف نسبت بهخاستگاه اصلی خلق شدنش، بههرحال امروز دقیقا همان چیزی نیست که در فرهنگ فولکلور ایران وجود داشت. نمیشود با قاطعیت گفت این تغییرات یا انحرافات همیشه بهدلیل غرضورزی بازآفرینندگان شرقی و غربی، نسبت بهفرهنگ ایران صورت گرفته است، مثلا امروز هم میبینیم که غربیها قدرت تمایز چندانی بین ایرانیها و اعراب در منطقهای که به خاورمیانه معروفشده است، ندارند و اگر شهرزاد، قصهای از دل فرهنگ عربی بهنظر رسیده، بر همین اساس است. درمورد امیرارسلان نامدار هم اگر این قصه در ژاپن تغییراتی نسبت به بافت تمدنی ایران که آن را خلقکرده پیدا میکند، باز بههمین نحو است. مساله این است که ما قصههای خودمان را خودمان به دنیا معرفی نکردهایم و نمیشود توقعی بیش از این داشت. مقدار قابلتوجهی از این وضعیت بهخود ما برمیگردد. هر بار در ایران لزوم بازگشت به قصههای کهن و بومی این سرزمین مطرح شده، بهطور مطلق نگاهها بهسمت شاهنامه فردوسی بوده است که یک کلیشه در بومیگرایی ما ایرانیهاست. این درحالی است که خالقان مجدد قصههایی مثل شهرزاد و امیرارسلان نامدار در غرب و شرق هم بهطور قطع با شاهنامه فردوسی برخورد کرده بودند، اما قصههای دیگری را جذابتر دیده بودند. همین امروز هم همچنان داستانهای کهنی در ایران وجود دارند که در آنها میشود قابلیت بالایی برای دیده شدن در دنیا و زنده کردن علایق بومی در داخل کشور یافت و برای مطرح شدنشان ابتدا باید از زیر سایه کلیشهای که در بومیگرایی دچار آن شدهایم، بیرون بیاییم و حتی روایت خود شاهنامه هم اگر خواست ادامه پیدا کند، از این حالت خشک و متصلب و بهروزرسانی نشده خارج شود. ژاپنیها اولینبار در سال ۱۹۸۶ با قصه امیرارسلان نامدار آشنا شدند. یک نویسنده ژاپنی این داستان را در ژاپن بازآفرینی و منتشر کرد و علاقهمندان بیشماری جذب آن شدند، سپس مانگاهای متعددی از آن کار شد. بعد نوبت به انیمیشنهای ژاپنی رسید که به انیمه معروف هستند و سبک متفاوتی نسبت به انیمیشنهای غربی دارند. کتابهای مصور ژاپنی که به مانگا مشهور هستند، هوادارانی میلیونی در این کشور و سراسر جهان دارند و یکی از بسترهای اصلی برای شهرت قصه امیرارسلان نامدار یا چنانکه خود ژاپنیها میگویند (ارسلان سنکای)، همین مجموعههای مانگا بود. بر اساس مانگای معروف امیرارسلان نامدار، یک مجموعه انیمه ۲۵ قسمتی بهکارگردانی نوریوکی آبه تولید شد که پخش آن از ۵ آوریل ۲۰۱۵ تا ۲۷ سپتامبر همان سال ادامه داشت. فصل دوم این انیمه سریالی هم با عنوان «رقص توفان شن» از جولای تا آگوست ۲۰۱۶ پخش شد. فصل سوم هم قرار است منتشر شود اما زمان انتشارش هنوز معلوم نیست. در این سالها دو فیلم انیمه سینمایی و یکOAV چهار قسمتی ناتمام هم از روی این مجموعه تهیه شدهاست. (OAV یک اصطلاح ژاپنی برای انیمههایی است که مستقیما روی ویدئو و رسانه خانگی منتشر شدهاند، بدون اینکه برای اولینبار در تلویزیون یا در سینماها نمایش داده شوند.) همچنین در سال ۲۰۱۵ بازی «ارسلان: جنگجویان افسانه» از روی رمان افسانه قهرمانی ارسلان ساخته شد. چیزی که در این سالها همزمان با ساخت نسخههای تلویزیونی و سینمایی امیرارسلان ادامه داشته و بنمایه اصلی آن بهحساب میآید، مجموعههای مانگا بوده است. در این پرونده به بررسی سیمای امیرارسلان نامدار در مانگا و انیمههای ژاپنی پرداختهایم و در ادامه به داستان امیرارسلان نامدار چنانکه در فرهنگ خود ایران آمده و ریشه واقعی این داستان در سلطان آلپارسلان پرداخته و در بخشی دیگر نسخه داستانی امیرارسلان که ژاپنیها خلق کردهاند و مبنای مانگا و انیمههای بعدی قرار گرفته، بررسی میشود. لزوم توجه دقیقتر و هوشمندانهتر به ظرفیتهای بومی ادبیات داستانی ایران، بحث دیگری است که در این پرونده تلاش کردهایم بادقت درمورد آن صحبت کنیم.
امیر ارسلان نامدار در پنجه صورتگران ژاپنی
«ارسلان سنکای» یا بهفارسی «افسانه قهرمانی ارسلان»، ابتدا یک داستان به نویسندگی یوشیکی تاناکا بود که پس از مشاهده استقبال علاقهمندان ژاپنی، یک نسخه مانگا (یا همان داستان مصور ژاپنی) بهتصویرگری هیرومو آراکاوا از روی آن تولید شد. آراکاوا پیش از این، تصویرگری مانگایی همچون «کیمیاگر تمام فلزی» را -که یکی از معروفترین مانگاهای دنیاست- در کارنامه خود داشت. مانگایی که از روی آن انیمه محبوب کیمیاگر تمام فلزی ساخته شد و در سایت MyAnimeList رتبه اول را از آن خود کرد. بههرحال، از روی مانگای ارسلان سنکای، انیمه ارسلان سنکای بهکارگردانی نوریوکی آبه ساخته شد که مثل کیمیاگر تمام فلزی، استقبال بینظیری دریافت کرد. شباهت طراحی شخصیتها نیز در هر دو انیمه حاکی از یکسان بودن مانگاکای این دو انیمه است. در اصل، امیرارسلان نامدار نام داستانی است که نقیبالممالک، قصهگوی ناصرالدینشاه قاجار برای او تعریف میکرد و داستان ارسلان سنکای اقتباسی جزئی بههمراه تغییرات گسترده است که راجعبه شاهزادهای پارسی بیان میشود. داستان اصلی یعنی امیرارسلان نامدار، یک قصه فولکلور ایرانی است که درباره دلاورمردیهای شاهزاده ارسلان در زمان جنگهای صلیبی روایت شده و چندین دهه پس از نقیبالممالک، مجددا دستمایه اقتباس داستاننویس ژاپنی یعنی یوشیکی تاناکا قرار گرفته است.
وقتی امیرارسلان نامدار سامورایی میشود
یکی از بهترین ایدههایی که میتوان از آن در ساخت آثار هنری و سینمایی از آن استفاده کرد، ایده بهتصویر کشیدن فرهنگ و تاریخ یک کشور است. در اکثر موارد، هر کشوری برای تاریخ و فرهنگ خود آثار هنری و سینمایی تولید میکند اما گاهی اوقات هم پیش آمده که کشوری برای کشورهای دیگر، با اهداف مختلف، دست به ساخت و تولید آثار فرهنگی بزند. برای نمونه میتوان به فیلم ۳۰۰ اشاره کرد. این فیلم محصول سال ۲۰۰۶ ساخت کشور آمریکا به کارگردانی زک اسنایدر است. او که یکی از کارگردانان مشهور دنیاست، در ساخت این فیلم به جنگ میان سپاه هخامنشی و یونانیان اشاره کرده، اینکه محتوای این سینمایی، پر از تحریف و ضدفرهنگ و تاریخ ایرانیان بوده، از حوصله این مطلب خارج است اما ساحت سینما محدود بهغرب و حتی فیلمهای زنده نیست و شرقیها نیز سخنی برای گفتن دارند. انیمیشن یکی از زیرمجموعههای سینماست. یکی از سبکهای معروف ساخت انیمیشن دوبعدی در کشور ژاپن، انیمه نام دارد. ژاپنیها با انیمه که یکی از هنرهای معاصر شرق آسیاست، توانستند حتی انیمیشنسازان غربی را نیز از هنر خود مسحور کنند. خاصیتی که انیمهها دارند و میتوان بهآن اشاره کرد، عمیق و پرمحتوا بودن نسبت به انیمیشنهای دیگر یعنی انیمیشنهای غرب است. انیمهها بیشتر به معنا و مفهوم زندگی میپردازند و با عمیق شدن در این مفاهیم، کمی حالت افسردهکننده پیدا کردهاند. از این رو، یکی از عوامل جذابیتهای انیمه را میتوان همین افسرده بودن آن در عین عمیق بودنش دانست. از انیمههایی که سوژه آن راجعبه تاریخ و فرهنگ پارسیها یا ایرانیان است، میتوان بهانیمه ارسلان سنکای اشاره کرد.
داستان انیمه، درباره شاهزاده ارسلان، پسر شاه آندراگوراس سوم است. شاهزاده ارسلان، در قصری واقع در پایتخت سلطنتی پارس، یعنی اکباتان زندگی میکند. در همین حین، حکومت لوستانیا حملهای را به حکومت پارس ترتیب میدهد اما قدرت زیاد سوارهنظامان پارسی، این حمله را درهم میکوبد. در آن زمان، ارسلان هنوز کودک بود و هر روز برای پیشرفت در مهارتهای رزمی و شمشیرزنی، تمرین میکرد. حدودا پنج سال بعد از شکست سنگین لوستانیاییها و پیروزی ارتش پارس، لوستانیاییها بار دیگر با تجدید قوا، حمله دوم را ترتیب دادند. اما این جنگ قرار نبود مثل جنگهای قبلی باشد. در این جنگ حکومت پارس شکست سنگینی را متحمل شد. فرماندهانی چون داریون و کارلان با وجود گوشزدهای فراوان، نتوانستند پادشاه مغرور و ازخودراضی آندراگوراس را راضی کنند تا از این جنگ اجتناب کند و با عقبنشینی در زمان مناسب حمله خود را از سر بگیرد. بنابراین شکست در حدی بود که حتی خود آندراگوراس هم بهاسارت دشمن درآمد. درخلال این جنگ سهمگین، با رشادتهای قویترین سلحشور سرزمین پارس (یا بهتر بگوییم کل دنیا) یعنی داریون، ارسلان از مرگ نجات پیدا میکند. بعد از آن واقعه، شاهزاده سرزمین پارس (ارسلان) و قویترین سلحشور زمین (داریون) سفر دونفری خود را با هم شروع میکنند. در حین این سفر، داریون، شاهزاده ارسلان را با تعدادی از دوستانش آشنا میکند و آنان را با خود همراه میکند. نارساس که او هم قویترین استراتژیست پارس (یا دنیا) است، دوست قدیمی و صمیمی داریون است که با سروکله زدن و همچنین صحبتهای وسوسهکننده شاهزاده تصمیم گرفت که شاهزاده را در مسیر رسیدن بههدفش یاری کند. او نیز بهنیت خیر ارسلان پیمیبرد و به یکی از بهترین یاران او تبدیل میشود. تا انتهای داستان، شخصیتهای متعددی، از راههای مختلف به شاهزاده میپیوندند و درنهایت شاهزاده ۱۴ساله ما میتواند لشکر بزرگی را با حمایت دوستان خود تهیه کند و حملهای بزرگ را به اکباتان برای بازپسگیری پایتخت تدارک ببیند.
نمیتوان با قاطعیت گفت که هدف از ساخت این انیمه با ایده تاریخ و فرهنگ ایران، تحریف و از روی نیتی پلید بوده، اما با توجه به حرفهای نویسنده این داستان، ایده نوشتن داستانی بهنام ارسلان سنکای چیزی جز علاقه شخصی او به تاریخ و فرهنگ ایران نبوده، هرچند بهطور ناخودآگاه آن را از چشماندازی ژاپنی دیده است. البته تابهحال بارها به شباهتهایی میان فرهنگ پهلوانی در ایران و فرهنگ سامورایی در ژاپن اشاره شده است.
بااینحال بین ایرانیها انتقادهای زیادی نسبت به داستان این انیمه مطرح است و بین منتقدان داخلی نظرات مختلفی مشاهده میشود. بعضی این انیمه را ضدایرانی دانسته و بعضی دیگر، این انیمه را بدون ایراد و تحریف تلقی کردهاند.
از همان قسمت اول، ما شاهد معماری اسلامی نظیر گنبدها از جمله گنبدهای فیروزهای و طلایی هستیم که نمادی از سبک معماری و شهرسازی اسلامی در تاریخ گذشته ماست. اما این همه ماجرا نیست و خودنمایی نمادهای فرهنگ اسلامی و ایرانی صرفا به معماری اختصاص نمییابد. ما در توده مردمی که در انیمه بهتصویر کشیده شدهاند، شاهد رعایت حجاب بهطور کامل هستیم. اما در یکسری از موارد، بهطرز عجیبی این مورد جنبهای متناقض دارد. شخصیتهایی نظیر ملکه تهمینه و همچنین بانو فرنگیس (که مبارزی فرستادهشده از عبادتگاه است) لباسهایی کاملا مغایر با فرهنگ ایرانی اسلامی دارند و این درحالی است که حتی ندیمههای ملکه تهمینه هم حجاب کاملی دارند. با توجه به این موارد، اینطور برداشت میشود که مردم عادی جامعه و ندیمان و خدمتگزاران که معمولا درصد کمی از انسانهای باسواد و فرهیخته را تشکیل میدهند، درک و فهمی از پوشش و زیبایی ندارند اما اشخاصی چون ملکهتهمینه یا بانوفرنگیس که شخصیتهای بزرگی در داستان هستند، اصلا حجابی برای رعایت کردن ندارند. اینطور بهنظر میرسد که حجاب کامل بهمعنای نفهمیدن و درک پایین رعیتهاست و هرکسی که آدم خاص، فهمیده و شجاعی است، حجاب را رعایت نمیکند. حال آنکه در زمان قبل از ورود اسلام به ایران، حجاب نمادی از اشرافزادگی بوده و این توده مردم بودند که شاید حجاب به آنان اختصاص نداشت.
با کمی دقت از همان ابتدای داستان و با توجه به ساختاری که لشکریان دشمن داشتند، میشود چنین گفت که این داستان اشاره به زمان ورود اسلام بهایران دارد. در قسمت اول بعد از شکست سنگین لوستانیاییها، پارسیها اسیرانی از کشور لوستانیا میگیرند. به این نکته باید توجه داشت که لوستانیا، نمادی از حکومت مذهبی و دیندار است و بهدنبال این هستند که ملتهای دیگر را به دین و مسلک خود هدایت کنند. (یک دیدگاه میتواند این باشد که نمادی از مسلمانان هستند) البته تمام شخصیتهای لوستانیا اینطور نیستند و صرفا به بخش مذهبی آن و همچنین سربازان و فرماندهان عادی آن مربوط میشود. بخشی که قسمت قابلتوجهی از قدرت لوستانیا را تشکیل دادهاند. یکی از اسیران که پسربچه زبر و زرنگی است، با نزدیک شدن شاهزاده ارسلان به او، موفق به گروگانگیری شاهزاده و فرار میشود. در یکی از سکانسهای جالب این انیمه، این پسربچه لوستانیایی که شاهزاده ارسلان را جلوی پای خود انداخته است، با مشاهده بقیه مردم و با تلقین حس حقارت بهشاهزاده ارسلان میگوید: «خدای ما با همه انسانها با مساوات رفتار میکنه ولی مردم خودتون رو ببین! شما برای آدمها جایگاهی پستتر از آدمهای دیگه قائلین، این نظام بردهداری دیگه چیه؟ خدای ما
هم چنین اجازهای نمیده! همه انسانها با هم برابرن.» انگار که مفاهیم اسلامی را در دهان این شخصیت گذاشته باشند و او هم آنها را مانند یک خطیب، بسیار تاثیرگذار بیان کند. شاهزاده ارسلان که مانند دیگر افراد حکومت بردهداری را یک موضوع عادی و پیش پا افتاده میداند، پس از شنیدن آن سخنان آزادیبخش، دچار تعجب و شگفتی میشود! سخنان آن فراری آنچنان روی شاهزاده ارسلان تاثیر گذاشت که بهجرات میتوان گفت شاهزاده با کمی تفکر هدف آینده خود را با همان سخنان انتخاب کرد! البته شخصیت مخصوصی که شاهزاده ارسلان دارد در این انتخاب تاثیر زیادی گذاشته؛ شاهزاده تقریبا شخصیتی ضعیف، ترسو، احساساتی و همچنین باقلبی بسیار مهربان بهتصویر کشیده شده است.
در جنگ دومی که شاهد هستیم، لوستانیا با تجدید قوا و استراتژیهای جدید و همچنین تحریک کردن مردم داخل پایتخت، توانست بهراحتی پایتخت را بهتصرف خود در بیاورد. اکثر مردم داخل پایتخت برده و رعیت بودند و سربازان لوستانیایی با استفاده از این موقعیت حساسیت بردهها را برانگیختند که «تا کی میخواهید برده باشید؟» و به این ترتیب، بردگان و مردم داخل پایتخت که تقریبا رفتار خوشی از حکومت ندیده بودند، درها را بهروی سربازان لوستانیا باز کردند.
جدای از این مطلب، بحثبرانگیزترین بخش داستان، مذهبیهای داستان هستند. مذهبیهای بسیار تندرو تفکرشان این است که همه افراد باید به دین آنان باشند و اگر کسی به دینشان ایمان نیاورد، کافر محسوب شده و باید کشته شود. حال آنکه طی داستان و حتی از زبان ارسلان که به این دین علاقه پیدا کرده است، میشنویم هیچجای کتاب مقدسشان سخنی راجعبه کشتن کافران زده نشده و این چیزی جز تندروی نامعقول مذهبیها نیست! یا در سکانسی، مذهبیها شروع به آتش کشیدن تمام کتابهای پارسیها میکنند که شامل کتابهای علمی و تاریخی بود. سکانسی که در آن هر آدم اهل فرهنگ و دغدغهای ناراحت میشود. این ناراحتی را بهوضوح در شخصیتی بهنام نارساس میبینیم که از شدت ناراحتی خواستار قتل آن شخص بهدست خودش است. در سکانس دیگری که در قصر میگذرد، یکی از سربازان مذهبی لوستانیا که با زنی از پارس همبستر شده بود، طی ماجرایی کشته شده بودند. با وجود اعتراضات رئیس آن مذهبیها، اما برادر شاهزاده با سخنان جدی جلوی گزافهگوییهای او را گرفت، زیرا که همبستر شدن با زنان کافر در دین و مسلک آنان جرم بود و حالا این خودشان بودند که قوانین خودشان را زیرپا میگذاشتند. به این ترتیب این انیمه، بهزیبایی تمام مذهبیها و متدینانی را بهتصویر کشیده بود که حتی اعتقادات خود را زیر پا میگذارند و احترامی برای آن قائل نیستند، ازجمله شهوتپرستی و کشت و کشتار بدون دلیل و منطق کافران. اینها سکانسهای حساسی و بهخصوصی هستند که طبیعتا بعضی از منتقدان درقبال آنها جبهه میگیرند. ممکن است اینطور برداشت شود که اینها چیزی جز سیاهنمایی درقبال مذهبیها نیست و حتی ممکن است اینطور برداشت شود که وقتی عربها به ایران لشکرکشی کردند و در دوره پس از آن، این خود آنها بودند که قوانین دین مبین اسلام را زیر پا گذاشتند. بههرجهت، تفاوت دیدگاهها همیشه وجود دارد. بهترین راهحل برای رفع این اختلافات، این است که مسئولان فرهنگی دست بهکار شوند و با پشتیبانی و حمایت از انیماتورهای داخلی، فضا را برای خلق آثار فرهنگی و تاریخی آماده کنند تا با وجود انیمیشنهای داخلی، دیگر نگران محتوای آثار خارجی- که راجعبه کشورمان است- نباشیم و از دیدن تصاویری که احیانا بعضی از جزئیات تاریخی فرهنگ ما را بادقت و درستی کامل رعایت نکردهاند، دلسرد نشویم. این بیتوجهی به انیمیشن کشور بهقدری تاسفبرانگیز بوده که نوجوانان، زمانی که کشور مورد علاقهشان یعنی ژاپن راجعبه کشور خودشان انیمه میسازد، ابتدا قدری ذوقزده و خوشحال میشوند اما در آخر، قلبا دلشان میخواهد که کشور خودشان چنین انیمههای میساخت. اما افسوس که هیچاهمیتی به این امر داده نمیشود.
داستان ژاپنی امیرارسلان نامدار
در سال ۱۹۸۶ یوشیکی تاناکا داستاننویس مشهور ژاپنی، داستان امیرارسلان نامدار را به ژاپنی بازنویسی کرد. این کتاب با نام ارسلان سنکای (Arslan Senki) بهمعنی افسانه قهرمانی ارسلان یکی از پرفروشترین کتابهای داستانی ژاپن شد و بعدها سریال انیمه ارسلان سنکای را از روی آن ساختند. این کتاب از سال 1986 تا 2017 با 16رمان و یک داستان جانبی منتشر شد و سریال آن بر اساس یک اقتباس وفادارانه به مانگای اصلی، از نوامبر 1991 تا سپتامبر 1996 پخش شد. در این داستان ژاپنی، ارسلان و دشمنان و متحدان پارسی او اصولا شباهتهای زیادی با کوروش بزرگ و دیگر شخصیتهای تاریخی قرن 6 قبل از میلاد مسیح در ایران دارند، درحالیکه درگیریها با نیروهای لوستانیا (که دارای عقاید ارتودکس بیزانسی هستند، همینطور خیلی از نشانهها و البته نامهای فرانسوی قصه و غیرت مذهبی خاصی که در آن جریان دارد، حاکی از ارتباط با جنگهای صلیبی است. بهنظر میرسد یوشیکی تاناکا از جنگهای روم شرقی-پارسی، بهویژه از موارد مربوط بهقرن 6 میلادی هم وام گرفته است. بهعلاوه، بهنظر میرسد از نام چندین شخصیت برجسته و مهم و شناختهشده درطول تاریخ پارسی و همچنین از قسمتهای افسانهای و تواریخ غیرمستند شاهنامه، مواردی برای نگارش این قصه گرفته شدهاند. علاوهبر اینها، عناصر ماوراءالطبیعه که بیشتر براساس اساطیر باستانی خاورمیانه ساخته میشوند، با ادامه داستان بهطور فزایندهای نقش ایفا میکنند. بهعبارتی یوشیکی تاناکا هر آنچه را از ایران و خاورمیانه دیده و خوانده بود، زیر اسم امیرارسلان نامدار آورده است، هرچند داستان خود امیرارسلان اشارهای به آنها نداشته. در مانگایی که هیرومو آراکاوا بر اساس قصه یوشیکی تاناکا طراحی کرده، جنگهای صلیبی جای خودشان را به حمله اعراب به ایران در صدر اسلام دادهاند که این هم البته بخشی از تاریخ ایران است. هرچند هم در قصه و هم در مانگای ژاپنی، نه به جنگهای صلیبی و نه به حمله اعراب، اشاره مستقیمی صورت نمیگیرد، درکل میشود گفت هرقدر که مانگا و انیمه ارسلان با نسخه فولکلور ایرانیاش تفاوت داشته باشد، بههرحال تلاش شده مواد اولیه قصه از فرهنگ ایرانی برداشت شود و بیشتر در ترکیب آنها بوده که نگاه ژاپنیها دخالت داده شده است.
همانطور که در بالا اشاره شد، ارسلان در ابتدا شخصیتی ضعیف، احساساتی و ترسو بهتصویر کشیده شده است. بهمرور زمان متوجه سنت غلط بردهداری میشود و تصمیم میگیرد که این راه و رسم غلط را بهاتمام برساند. از آنجا که شاهزاده قلب پاکی داشت، اطرافیانش بهاو اعتماد و در مسیر رسیدن به تخت پادشاهی، او را همراهی میکنند.
نارساس، باهوشترین استراتژیست سرزمین پارس است؛ بهطوری که هرچقدر هم تعداد افراد خودی کم باشند، او با نقشهای حسابشده بر پایه اصول جنگ، دشمن را شکست میدهد. او یکی از مهمترین افراد در یاری ارسلان بود که باعث شد ارسلان قدرت زیادی بهدست آورد و با جمعآوری لشکری بزرگ برای بازپسگیری پایتخت بهسمت اکباتان لشکرکشی کند.
داریون، قویترین سلحشور سرزمین پارس است؛ کسی که هنگام شنیدن اسمش، رعشه بر تن همگان میافتد. او از همان ابتدا، بهشخص شاهزاده قسم وفاداری خورد و در تکتک مراحلی که ارسلان برای رشد خود باید طی میکرد، او را همراهی کرد. همچنین این داریون بود که جان شاهزاده را در جنگ نجات داد و صمیمیترین و نزدیکترین شخص به ارسلان است.
داستان ایرانی امیرارسلان نامدار
یکی از مشهورترین و محبوبترین قصههای رمانس و عامیانه در ادب پارسی، با وجود همه سادگیها و احیانا ویژگیهای سطحی که در شخصیتپردازی این نوع آثار وجود دارد، قصه امیرارسلان است که در دورهای از تاریخ این سرزمین با محبوبیت عام مواجه شد؛ قصهای که در سالهای پیش از 1309 هجریقمری، میرزامحمدعلی نقیبالممالک، قصهگوی ناصرالدینشاه آن را برای او روایت میکرد و فخرالدوله دختر پادشاه پشت در نیمهباز اتاق خواجهسَرایان مینشست و ماجراها را بادقت مکتوب میکرد و برای آنها نقاشی میکشید، بهعبارتی امیرارسلان نامدار از ابتدا هم یک داستان مصور بود.
این قصه سرگذشت شاهزاده ارسلان رومی، پسر سلطان ملکشاه سلجوقی است که پس از حمله فرنگیان کشته میشود. همسر باردار ملکشاه در جامه کنیزکان فرار میکند و به خواجه نعمان، یک بازرگان مصری برمیخورد. آنها با هم ازدواج میکنند و امیرارسلان در جزیرهای دورافتاده در مصر بهدنیا میآید. امیرارسلان پسر بسیار زیبا و شجاعی است که همه دوستش دارند. او سرانجام از اصل و نسب خویش باخبر میشود و تصمیم میگیرد بهروم لشکر بکشد تا تاج و تخت پدر را بازپس گیرد. امیرارسلان در حمله به دیار کفر و ویرانی کلیساها با دیدن تصویر فرخلقا دختر پطرسشاه فرنگی، هنگام قلعوقمع عیسویان به او دل میبازد و در جستوجوی یار بهدیار فرنگ میرود و بعد از ماجراهای خم اندرخم -که گذر از سرزمینهای جادویی و نبرد با دیوان و جادوگران است- سرانجام بهوصال معشوق میرسد و پادشاهی سرزمینش را دراختیار میگیرد. ریشه این داستان رمانس ایرانی به شخصیت آلپارسلان برمیگردد. عضدالدین ابوشجاع آلپارسلانمحمد متولد سال ۱۰۲۹ میلادی و درگذشته سال ۱۰۷۲، پسر چغریبیگ داوود، دومین شاه از سلسله سلجوقی در ایران است که با پیروزی بر امپراتوری بیزانس در نبرد ملازگرد، قلمرو امپراتوری سلجوقی را با فتح گرجستان، ارمنستان و آناتولی- که همان روم شرقی یا ترکیه امروزی بود- گسترش داد. بهرغم شکوهی که پیرامون نام وی وجود دارد و مسلمانان او را فرماندهی بزرگ، مربی مردان، مردی راستگو و دشمن همه خیانتها میدانند، ولی مسیحیان برخلاف شهرت او و پسرش ملکشاه، از او با تندی یاد میکنند. آلپارسلان یک لقب تمجیدی بهزبان ترکی بهمعنای «شیر شجاع» است. برخلاف داستانی که قصهگوی قاجار درباره امیرارسلان ساخته، زندگی خود آلپارسلان جنبههای دراماتیک چندانی نداشت، مثلا او با دختر پادشاه فرنگ ازدواج کرد اما نه به آن شکل که نقیبالممالک دراماتیکش کرد؛ پس از شکست خوردن گرجستان، بقراط شاه این سرزمین دختر خود را بهازدواج آلپارسلان درآورد و سلطان نیز حکومت گرجستان را دوباره به بقراط برگرداند اما ارسلان پس از مدتی شاهزاده خانم گرجی را طلاق داد و او را بهعقد خواجه نظامالملک طوسی درآورد که یکی از پسران خواجه بهنام احمد، از این زن است، یعنی آن داستان عشقی و باشکوهی که از امیرارسلان نقل شده، در آلپارسلان واقعی وجود نداشت.