سیدابراهیم رئیسی مهمترین مهره «تغییر» در وضعیت کشور است. او از هفتهها قبل مشغول طراحی سازوکاری برای انتخاب وزرایی است که بتوانند این تغییر و تحول را برای مردم ملموس کنند. درباره شاخصها و ضرورتهای کابینه سیزدهم با سعید آجرلو، کارشناس مسائل سیاسی گفتوگو کردهایم. متن این گفتوگو را در ادامه میخوانید.
همه وزرای کابینه اهمیت دارند و عملکرد آنها بر زندگی مردم اثر دارد؛ اما بههرحال برخی وزارتخانهها در زندگی مردم اثر بسیار پررنگتری دارند. به نظر شما مهمترین وزرایی که رئیسی باید در انتخاب آنها بیشترین دقت و تامل را داشته باشد، کدام وزرا هستند؟
برای پاسخ به این سوال باید مقدمهای بیان کنم. به نظر من، مهمترین مساله و چالش دولت «کارآمدی» است. این در مقولاتی همچون مدیریت کرونا، برق، تورم، صف مرغ و امثالهم خود را نشان داده و موجب گلایه و نارضایتی مردم شده است. فکر میکنم دولت آینده در کنار مجلس و قوه قضائیه مهمترین مساله را کارآمدی میداند. سوال این است که اگر مساله ما کارآمدی است و اگر میخواهیم بهواسطه کارآمدی مقبولیت را بالا ببریم که در انتخاباتهای آینده مشارکت به عدد بیش از 65درصد برگردد، در سیاست داخلی باید چه کنیم؟ اساسا سوال این است که کارآمدی بدون اجماع در سیاست داخلی ممکن است و میتوان این کار را پیش برد؟ بدونتوجه به سیاست داخلی اساسا رسیدن به کارآمدی شاید نتواند خیلی سریع اتفاق بیفتد. پس برای اینکه بتوانیم موضوع کارآمدی را در حوزههای مختلف اعم از حوزه مدیریتی، اقتصادی، اصلاح ساختار و... حل کنیم نیاز به اجماع در سیاست داخلی داریم. این مساله از دو ناحیه تهدید میشود. یکی ناحیه اصلاحطلبان رادیکال و تجدیدنظرطلب همچون آقایان خوئینیها، حجاریان و تاجزاده که میخواهند از این فضایی که ایجاد شده، برای تجدیدنظرطلبی استفاده کنند. گرچه اینها همه از یک جنس نیستند ولی میخواهند بقیه اصلاحطلبان را از این روند اجماع و وحدت در سیاست داخلی کنار بزنند و اصلاحطلبی میانهرو را بیمعنا کنند. یک خطر هم، تهدید کسانی است که میتوان به آنها افراد «شبهانقلابی» گفت. اینها با مسائل حاشیهای فضا را بهسمتی میبرند که به این اجماع ضربه میزنند. من فکر میکنم این دو موضوع در سیاست داخلی وجود دارد. افرادی که ژست انقلابی میگیرند اما درواقع انقلابی نیستند و خواستههایی را مطرح میکنند که خواسته مردم نیست و میخواهند از انقلاب جلو بزنند، درحالیکه در ادعای خود صادق نیستند. اینها هم مجلس و هم دولت را ممکن است به حاشیه ببرند. درعینحال رقیب بسیار جدی در موضوع کارآمدی، غیر از این دو گروه وجود دارد که شاید به نوعی سیاسی هم نباشد. آنها در اقلیت هستند ولی سالهاست درون ساختار دولت تنظیمات قوه مجریه را بهسمتی بردهاند که اصلاحات ساختاری انجام نشود و متحدانی در بیرون دولت و بخشهای مختلف اقتصادی و حتی بخشهای مختلف تبلیغاتی دارند. اینها رقیب جدی هستند که اساسا هرگونه تغییر وضع موجود را به ضرر خود میدانند. برای رسیدن به کارآمدی باید از این موانع عبور کرد. به نظر من، آقای رئیسی اهل تنش و ایجاد تضاد نیست و اساسا روحیه او، تلاش برای وحدت و اجماع است. مجموعه رفتار او از سال 95 که وارد فضای انتخابات شدند تا الان، اخلاقی بوده است. رئیسی این ظرفیت را دارد و در مجلس به ریاست آقای قالیباف نیز این ویژگی وجود دارد که در یک آرامش به سمت کارآمدی حرکت کنیم. هر دو معتقدند که مساله اصلی کارآمدی است و بدونتوجه به حاشیه باید این موضوع را جلو برد. طبیعتا با این نگاه تمام وزارتخانهها مهم هستند. یعنی وزارت کشور بهعنوان موتور محرک همه وزارتخانهها در موضوع محرومیتزدایی بسیار اهمیت دارد. وزارت اطلاعات بهواسطه بازنگری در مسائل امنیتی و امنیت اجتماعی، اهمیت دارد. طبیعتا در وزارتخانههای اقتصادی بهواسطه تحریمهای آمریکا و چالش مذاکرات، با منابع محدود مواجهیم. بنابراین در این حوزه باید شکافهای اجتماعی و اقتصادی را کم کنیم و برنامه میانمدت در اقتصاد داشته باشیم؛ با تورم مقابله کنیم و شرایط مردم را بهبود دهیم. وزارت خارجه از این بابت که باید الگوی جدیدی در سیاست خارجی براساس تجربیاتمان از برجام اجرا کنیم و آن الگوی همکاری با چین، روسیه و کشورهای همسایه و تجاریسازی روابط با آنهاست، برای ما اهمیت دارد. وزارتخانههای اجتماعی و فرهنگی که درگیر چالشهای فضای مجازی، جوانان، فرهنگ و حوزههای نرم هستند، هم مهمند. از این بابت فکر میکنم نخ تسبیح کابینه منسجم، کارآمدی است که هم نیازمند یک شناخت درست از رقبای این کارآمدی است و هم نیازمند یک ائتلاف درونجریانی است؛ یعنی جریان انقلاب در بخشهای مختلف باید با این ائتلاف بهسمت کارآمدی حرکت کند.
یکی از چالشهایی که پیشبینی میشود رئیسی داشته باشد پیرامون همسویی و هماهنگی وزراست. برخلاف تصور در جریان اصولگرایی اختلاف نظرات جدیتر از جریان اصلاحطلبی است. بهعنوان مثال جبهه پایداری با شانا به هیچوجه در یک قالب نمیگنجند. یکی از نگرانیها درمورد کابینه رئیسی، همین است. در اسامی پیشنهادی که برای کابینه منتشر میشود، برخی گزینهها جدیتر هستند و این نشان از یک ترکیب ناهمگونی دارد.
خیلی من به این لیستهایی که بیرون میآید، اعتقاد ندارم که نزدیک به به لیست نهایی آقای رئیسی باشد. اصولگرایی یک طیف است که از جبهه پایداری شروع میشود و تا نواصولگرایی و جریان رهپویان و ایثارگران و حتی بخشی از راست سنتی را شامل میشود. از این بابت راهی جز ائتلاف وجود ندارد اما ائتلاف با این شرط که کابینه هماهنگ باشد؛ یعنی نباید توقع داشته باشیم که رئیسی کسی را که مخالف تفکرات مدیریتی، اقتصادی، سیاست داخلی و خارجی او است، به کابینه دعوت کند. باید این حق را به رئیسجمهور بدهیم که کابینه هماهنگ داشته باشد یعنی اساسا تحمیل کردن افراد به شکلهای مختلف با ادبیات مختلف به کارآمدی ضربه میزند و اجازه نمیدهد دولت مسیر خود را طی کند. رئیسجمهور از ملت رای گرفته و در مقابل ملت نیز مسئول است. طبیعی است که باید تعامل وجود داشته باشد ولی این بدینمعنا نیست که ایشان هماهنگی کابینه را از دست بدهد بهخاطر اینکه درنهایت او پاسخگوی آرایی است که از ملت گرفته است. کابینه ناهماهنگ حتی اگر ائتلافی باشد، درنهایت به کارآمدی نمیانجامد. در این بحث با مصداق شاید بتوان به تفاهماتی رسید یعنی روی کلیات و نظریات بحث کنیم و ممکن است اختلاف باشد ولی در مصداق که وارد شویم شاید جاهایی با تنازع یا کوتاه آمدن و رسیدن به گزینههایی که این ویژگیها را داشته باشند، کار راحتتر شود. این را فراموش نکنیم که هیچ جریانی حق ندارد بهواسطه حمایتی که از افراد کرده، سهمخواهی کند.
درعینحال طبیعی است کنار گذاشتن اصل ائتلاف و استفاده نکردن از نیروهای همه جریانها میتواند در میانمدت یا بلندمدت ضربه بزند و حمایت جریانی را کم کند. بین این دو باید بالانس ایجاد شود.
قبول دارید با این شرایط مدیریت کابینه سخت میشود؟
طبیعی است.
برای مدیریت چنین شرایطی باید چه اتفاقی رخ دهد؟ برخی اذعان دارند رئیسی باید این مدیریت را به معاوناول تنفیذ کند.
مدلهای مختلفی برای مدیریت وجود دارد. مثلا مدل آقای خاتمی این بود که امور را به وزرا تنفیذ میکرد و وزرا کار را جلو میبردند. آقای احمدینژاد خود در جزئیات دخالت میکرد و وارد مباحث اجرایی میشد. آقای هاشمی تقریبا بین این دو و حتی نزدیک به احمدینژاد بود. آقای روحانی به خاتمی در دولت اول نزدیک بود. اکنون باید ترکیب مدل اینها وجود داشته باشد، یعنی هم تنفیذ به وزرا وجود داشته باشد و هم نظارت جدی شود. یعنی مجموعه کابینه باید بهسمت اهداف حرکت کند و برنامهها نباید ضدرویکرد اصلی کابینه باشد و طبیعتا اینجا نقش رئیسجمهور پررنگ است. معاوناول باید نقش کاملا اجرایی را ایفا کند و بار هماهنگی را به دوش بکشد. مدیریت روحانی مدیریت سیاسی بود و مدیریت احمدینژاد بیشتر اجرایی بود. من فکر میکنم باید رئیسی حد وسط این دو باشد؛ یعنی اگر هر یک از دو مدل آسیبهایی داشته باشد و هریک مزایایی داشته باشد، باید حد وسط این دو را بگیریم. تجربه 40ساله ما نشان میدهد باید در میانه بایستیم یعنی نه مدل احمدینژاد مدل کاملی از نظر مدیریتی است که در همه مسائل دخالت کنید و این استقلال را از دولت بگیرید و نه مدل روحانی که کاملا تنفیذ کنید که این نیز به نوعی ناکارآمدی میانجامد. حفظ ارتباط با مردم و با گروههای اجتماعی، کنار مردم بودن و تعامل با گروههای سیاسی از وظایف رئیسجمهور است و درعینحال نظارتی که هم وزرا احساس کنند این نظارت وجود دارد و کاملا چک میشوند و نمیتوانند مسیری غیر از مسیر کابینه را بروند. درعینحال فضا برای کار اجرایی و رسیدن به اهداف داده شود.