داوود طالقانی، روزنامه نگار: مهدویان و فردوسیپور با تمام تفاوتهایشان شباهتهایی انکارناشدنی دارند؛ هر دو دستپروده و محصول یک نظام فرهنگی و سازمان رسانهای دولتی و نفتی هستند که از قضای روزگار بیشتر از یک کارمند مواجببگیر ظاهر شدهاند و بیرون از سازمان و سیستم نیز دستگاههایی برای خود دارند. اگر خوشبین باشیم، میتوان گفت روزی که عزیزان صاحبنفوذ که باافتخار مدرک مقطع کارشناسی مدیریت فرهنگی را در بیوگرافی توئیتر خود مینوشتند و پروژههای تسویهحساب رسانهای با منافقین را جلو میبردند، گمان نمیکردند که کارگردان ارزشی و سفارشیساز علیه ارزش و سفارش سخن بگوید. (اگر هم کمی سوءظن داشته باشیم، قضیه توجیه وسیله توسط هدف را مثل همیشه میتوانیم بهیاد بیاوریم) بههرحال حب قدرت و شهوت مشاورت بر آقابالاسرهای محمدحسین مهدویان عارض شد و او توانست دو، سه سالی را هم بدون سایه «حاجی» فیلم بسازد.
با اینحال مشکل مهدویان نیست که از سانسور ناراحت است و خودش پیادهنظام و سازنده مستندهای انتخاباتی و تبلیغاتی دولت سانسور بوده است. خیلی هم نباید از ترهات مجازی سلبریتیها و هنرمندان تجاری – حکومتی ناراحت شد، زیرا سرمایه اجتماعی و دنبالکنندگان واقعی و غیرواقعی آنان سالها پیش و بهعنایت حکمرانان هنر و سیاستگذاران فرهنگی تجمیع شده است. مدیران فرهنگی و تهیهکنندگان بانفوذ میروند و میآیند و آنچه بهعنوان واسط میان دولت و جامعه باقی میماند، سلبریتیها هستند. اما در همین عرصه تنگ و گشاد مدیریت فرهنگی که برخی دوستان با مقطع کارشناسی فلان دانشگاه به آن تفاخر میکنند، هیچکس و دقیقا هیچکس پرورش سلبریتیها را بهگردن نمیگیرد.
البته بسیار منطقی و قابلفهم است که سلبریتی صاحب سرمایه اجتماعی و شناختهشده در صنعت فرهنگ از خطوط قرمز و محدودیتهای اعمال شدن بر آن تبعیت نکند و اگر جایی بهخاطر ملاحظات حقوقی یا سیاستهای اجرایی محکوم بهتن دادن باشد، صدای چهگواراهای وطنی دربیاید و بهیاد آزادیبیان و حقوق مخاطب و لوازم کار هنری بیفتند.
در هر نظام رسانهای و در هر سیستم فرهنگی، قوانین وجود دارند. کسی نمیتواند منکر چارچوبها، اولویتها، خطمشیها و سیاستها شود، تنها میتوان درباره عقلانی، منطقی و بهینه بودن این امور صحبت کرد، چنانکه کار سیاستگذاری همین است. وضعیت کمدیتراژیک در حکمرانی فرهنگ شهرت لحظهای رخ میدهد که فردی برآمده از همین چارچوبها و اولویتها و خطمشیها و سیاستها باشد و بعد از اینکه به سلامت از روی پل گذشت و قراردادها بهپایان رسید و روزمهها تکمیل شد و جای پاها سفت شد، زیر میز بزند و بازی را بههم بریزد و قانون بازی را قبول نکند.
ترهات مهدویان درباره سانسور را اگر کارگردانی از دایره هنر و تجربه یا خارجنشینهای بیرونگودنشین و جوانکهای داعیهدار سینمای مستقل (که در ایران وجود خارجی ندارد) گفته بودند، شاید میشد دربارهاش التفاتی داشت، اما بهقول قدیمیها، این همان امامزادهای است که خودمان ساختهایم!
آیا برای آخرین روزهای زمستان و ایستاده در غبار و ماجرای نیمروز و لاتاری و رد خون سانسور وجود نداشت و اگر هم محدودیتی بود نیازی به گلایه نبود، و در همین روزهایی که قرار بود نااقتباس زخمکاری منتشر شود، هیولای ساترا ظاهر شد؟ یا اینکه تحمیق مخاطب و تحقیر کارگر در شیشلیک کافی نبود و باید پیوست پشتصحنه و پیشتولید زخمکاری را با روایتهای یکطرفه در هیجانیترین و عاطفیترین و احساسیترین مدیوم رسانهای بازگو کرد؟
البته سلبریتیها بسیار باهوش هستند. کافی است از تجربه تعامل مدیریتی رسانه ملی و شبکه سه سیما با فردوسیپور درس گرفت تا هربار که بهنفعمان نبود، مدیریت رسانهها را موجوداتی به دلخواه خودمان بازتعریف کنیم. به همین دلیل نیز داستان فردوسیپور بار دیگر در هیبت مهدویان بازسرایی میشود.
نظریه مالکیت رسانهها در ارتباطات به ما میگوید هر رسانهای دارای ملاحظات خاص خودش است. مهدویان وقتی برای صداوسیما و سازمانهای حکومتی مستند و فیلم سینمایی میساخت، بهلطف «حاجی» حواسش به سانسور بود. اما حالا که «حاجی» نیست و صنعت فرهنگ هم بهجز پول به هیچچیز دیگری اهمیت نمیدهد، مراجع قانونی بالادستی توسط سلبریتی ما بهرسمیت شناخته نمیشوند.
متاسفانه باید گفت مادامی که مرجع صلاحیتداری برای حکمرانی فرهنگ شهرت و اداره سلبریتیسم در ایران وجود نداشته باشد و کارخانههای سلبریتیساز دولتی، سلبریتیهای ضددولتی و ضدمردمی و غیرقابل تعامل تولید میکنند و درمقابل مسئولیت مخلوقاتشان را برعهده نمیگیرند، لوسبازیها و غرغریات تجاریسازها تمامی ندارد و درنهایت همین قانون و حق مخاطب توسط سرمایهگذاران بهیغما برده میشود.