تاریخ : Wed 30 Jun 2021 - 01:38
کد خبر : 56618
سرویس خبری : اندیشه

معرفت‌شناسی؛ غامض‌ترین و انتزاعی‌ترین حوزه فلسفه

مروری بر معرفت‌شناسی به زبان ساده (بخش نخست)

معرفت‌شناسی؛ غامض‌ترین و انتزاعی‌ترین حوزه فلسفه

فیلسوفان یا دست‌کم بخشی از فیلسوفان، به این حقیقت التفات یافته‌اند که معرفت‌شناسی در اصل از برخی ضروریات زیستی آدمی برآمده است و سرانجام باید به آن سمت سوق پیدا کند. سیر در انتزاعیات مستقل از زندگی فایده چندان قابل‌توجهی نخواهد داشت.

جلال پیکانی، عضو هیات‌علمی دانشگاه تبریز: در این یادداشت می‌کوشیم نشان دهیم معرفت چیست و معرفت‌شناسی به‌طورکلی چه هدفی را دنبال می‌کند و چه ضرورتی دارد.

معرفت‌شناسی یا نظریه شناخت یا شناخت‌شناسی درکنار متافیزیک (مابعدالطبیعه) و فلسفه اخلاق سه بخش اصلی فلسفه را تشکیل می‌دهد. معرفت‌شناسی یکی از غامض‌ترین و انتزاعی‌ترین حوزه‌های فلسفی به‌شمار می‌آید. شاید دلیل اصلی دشواری این مباحث آن باشد که به قول اتو نویرات (یکی از معرفت‌شناسان مهم معاصر) تحلیل معرفت چیزی است همچون تعمیر کشتی روی دریا، چون ما در معرفت‌شناسی توان معرفتی خود را با استفاده از خود همان توان معرفتی بررسی می‌کنیم (گیلیس، 1381: 153). اما در سال‌های اخیر رشد دانش‌های تجربی مرتبط با مقوله شناخت و نیز طرح مباحثی نظیر معرفت‌شناسی فضیلت، باعث شده است که از صبغه انتزاعی معرفت‌شناسی تا حدودی کاسته شود و نسبت میان معرفت‌شناسی و مسائل کاربردی مربوط به زندگی، بیشتر مورد توجه قرار بگیرد.

فیلسوفان یا دست‌کم بخشی از فیلسوفان، به این حقیقت التفات یافته‌اند که معرفت‌شناسی در اصل از برخی ضروریات زیستی آدمی برآمده است و سرانجام باید به آن سمت سوق پیدا کند. سیر در انتزاعیات مستقل از زندگی فایده چندان قابل‌توجهی نخواهد داشت. شاید این جمله مشهور سقراط مبنی‌بر اینکه «زندگی نیندیشیده ارزش زیستن ندارد» تلنگری است بر فیلسوفان که یافته‌های فلسفی و معرفتی خویش را درنهایت امر در راستای تحقق حیاتی عقلانی و مطلوب به کار ببندند.

در هر صورت، تاریخ فلسفه غرب موید آن است که پرسش‌های معرفت‌شناختی همواره بخش مهمی از دلمشغولی فلاسفه را به خود اختصاص داده است. هرچند مباحث معرفت‌شناختی در سنت موسوم به قاره‌ای جایگاه ویژه‌ای دارد، آنچه امروزه تحت‌عنوان معرفت‌شناسی معاصر از آن یاد می‌شود، یکی از شاخه‌های فلسفه تحلیلی به‌شمار می‌آید. در تعریف این شاخه از فلسفه چنین گفته می‌شود: «معرفت‌شناسی عبارت است از مطالعه ماهیت شناخت و توجیه؛ به‌طور خاص: مطالعه مولفه‌های تعیین‌کننده، شروط یا منابع اساسی و حدود شناخت و توجیه» (Moser, 2002: 3) این ایراد را به تعریف پیش‌گفته می‌توان وارد ساخت که از بعد کاربردی معرفت‌شناسی غفلت کرده است. برخی تعاریف هر دو بعد را مدنظر داشته‌اند، مثلا این تعریف: «معرفت‌شناسی همان زمینه فلسفی است که امکان ارزیابی باورها را با هدف تشخیص موارد واقعی معرفت از میان ادعاهای معرفت فراهم می‌آورد.» (شمس، 1384: 18)

معرفت‌شناسی درواقع تحلیل ماهیت شناخت در انسان است. این کار با کاری که در روانشناسی شناخت انجام می‌شود، تفاوت دارد. اصلی‌ترین تفاوت این دو در روش است؛ معرفت‌شناس بیشتر با غور در درون خویش و به‌اصطلاح اتکا بر «شهود فیلسوف» و تحلیل آنچه به‌عنوان شناخت در درون خود می‌یابد، به پرسش‌های فلسفی درباره شناخت پاسخ می‌هد ولی در روانشناسی شناخت با مطالعه تجربی سازوکار معرفتی انسان‌ها به پرسش‌های تجربی و روان‌شناختی در این باره پاسخ داده می‌شود. جامعه‌شناسی معرفت نیز با معرفت‌شناسی تفاوت دارد. در جامعه‌شناسی معرفت هدف این است که عوامل اجتماعی موثر در شکل‌گیری معرفت انسان بررسی شود ولی در معرفت‌شناسی بیشتر جنبه فردی، درونی و عقلانی کسب معرفت مورد توجه است. همچنین جامعه‌شناسی معرفت تا حد زیادی کل معرفت را محصول مناسبات اجتماعی می‌داند.

زمینه‌های تاریخی پیدایش معرفت‌شناسی

فیلسوفان باستان به مباحث معرفتی توجه داشتند و از همان زمان معرفت‌شناسی یکی از بخش‌های فلسفه تلقی می‌شد، اما بعد از دوران جدید فلسفه است که معرفت‌شناسی اهمیت محوری می‌یابد و به‌نحوی قلمرو فلسفه غربی را تحت سلطه خود درمی آورد. مرور تاریخی داستان پیدایش فلسفه پیوند آن را با زندگی روزمره نشان می‌دهد، به نحوی که درمی‌یابیم برخی رویدادها باعث شد اولا معرفت‌شناسی محور فلسفه جدید شود و ثانیا در مسیری خاص پیش برود، حال ماجرا را از زمان رنسانس پیگیری می‌کنیم.

رنسانس از مهم‌ترین رویدادهای اجتماعی اروپاست که همه کم و بیش با آن آشنا هستند، به‌لحاظ معرفتی، این دوره به رواج و شتاب گرفتن شکاکیت کمک کرد. ادعای شکاک چیست؟ شکاک کسی است که درباره هر گزاره‌ای مانند «الف، ب است»، معتقد است هرگز نمی‌تواند بداند که الف ب است یا الف ب نیست. درواقع شکاکیت یعنی تعلیق حکم و معلق کردن حکم ما نسبت به یک گزاره. پس زمانی که شخص می‌گوید شک‌هایی در ذهنم دارم، یعنی فرد در آنجا یقین ندارد. این امر پای معرفت‌شناسی را به‌میان می‌آورد. (Audi, 1998: 58)

این رویداد به‌خودی‌خود یک رویداد فلسفی نبود، بلکه جنبشی ادبی، اجتماعی و سیاسی بود که بعدها اثرات فلسفی تعیین‌کننده‌ای برجای گذاشت. رنسانس پدیده‌ای گسترده است و بیش از همه بر مدار انقلاب کپرنیکی شکل گرفته است. منظور از انقلاب کپرنیکی عبارت است از تغییر فهم بشر از ساختار کیهان که در اثر کوشش‌های دسته‌ای از فیزیکدانان و ستاره‌شناسان انجام گرفت که در راس آنها کپرنیک قرار داشت اما همان‌قدر که جنبه فیزیکی آن انقلاب مهم بود، جنبه معرفتی‌اش نیز چالش‌های بسیاری برانگیخت.

بعد از رنسانس این شک فراگیر شد که آیا ما واقعا توانایی شناخت داریم؟ نکند هر آنچه انسان گمان می‌کند که می‌داند چیزی جز توهمِ دانستن نیست، یعنی ما توهم دانستن را به‌جای دانستن واقعی می‌گیریم؟ این پرسش‌ها تامل‌برانگیز بودند و بخش قابل‌توجهی از نخبگان عصر رنسان و حتی قرن 17، به شکاکیت نهفته در این پرسش‌ها تسلیم شدند. البته خواهیم گفت حتی فلاسفه‌ای که درمقابل شکاکیت قد علم کردند، به‌نوعی قافیه را باختند. مساله اصلی از این قرار بود: اگر فیلسوف بزرگی مثل ارسطو خطا کرده باشد، تکلیف انسان‌های معمولی از حیث ارتکاب خطا روشن است. فراتر از آن، اگر ارسطو در فیزیک و کیهان‌شناسی از اساس اشتباه کرده باشد، از کجا معلوم که در الهیات و متافیزیک هم خطا نکرده باشد؟(Chisholm, 1982: 15)

اما قسمت جالب‌تر ماجرا این است که پس از آنکه فیزیک ارسطویی باطل شد و با وقفه‌ای، فیزیک نیوتنی با جلال و جبروتی بی‌سابقه بر صدر نشست و تحسین همگان را برانگیخت، این دانش یقینی نوظهور کم‌کم با واکنش‌های شکاکانه مواجه شد، چون در قرن بیستم درستی آن زیرسوال رفت. ماجرا از این قرار بود که نیوتن آمد و اعتمادی جدید شکل گرفت. تاثیر نیوتن فقط به قلمرو فیزیک و فیزیکدان‌ها محدود نبود، چون اساسا فیزیک از دانش‌هایی است که دامنه تاثیراتش هرگز به قلمرو خود محدود نمی‌شود. علم فیزیک حتی از زمان یونان‌باستان، همواره هسته جهان‌بینی عصر خود را شکل داده است. نحوه توصیف فیزیکدانان از جهان بر توصیف فلاسفه نیز اثر گذاشته است.

ذهن امانوئل کانت و بسیاری از متفکران بزرگ قرن هجدهم، در تسخیر نیوتن بود. نیوتن با سه قانون و یک فرمول کل جهان مادی را با قطعیت تمام توصیف کرد اما این یقین و اطمینان دیری نپایید و با ظهور فیزیک مدرن، مجددا شکاکیت پدیدار شد. فیزیک نیوتن مطلق‌گرا بود، معتقد بود که در عالم یک‌سری پارامتر‌ها یا اصول مطلق وجود دارد، ولی فیزیک نسبیت مطلق بودن هر پارامتر و اصلی را در عالم زیرسوال برد. (نیوتن، 1398)

اما این بحران فقط برآمده از انقلاب‌های فیزیکی نبود، باید از داروین و نظریه تکامل وی نیز سخن به‌میان آورد و از تحولات مهم در دل علوم انسانی. آثار و نتایج تئوری تکامل داروین که با مشتقات و افزوده‌هایی امروز به داروینیسم معروف شده است، فقط درحوزه زیست‌شناسی محدود نماند، بلکه از فلسفه گرفته تا علوم اجتماعی از آن متاثر شدند. تاثیر این نظریه روی متفکران اجتماعی باعث شد مساله معرفت شکل و معنایی متفاوت به‌خود بگیرد.

در ساحتی بیرون از علوم تجربی و در درون فلسفه نیز اتفاقاتی افتاد که هرچند به قصد غلبه بر شکاکیت شکل گرفته بود، عملا شکاکیت را تقویت کرد. مهم‌ترین مصداق آن، شک دستوری رنه دکارت، فیلسوف و ریاضیدان مشهور فرانسوی است. دکارت چه کرد که از یک‌طرف راه رشد معرفت‌شناسی را هموار کرد و از طرفی به تقویت شکاکیت منجر شد؟ او به کاری پرمخاطره (بلکه به یک قمار) دست زد و گفت شکاکیت را در حد اعلای درجه ممکنش مطرح می‌کنم (چنان افراطی که از آن افراطی‌تر ممکن نباشد) سپس به آن پاسخ می‌‌‌گویم و از این طریق شکاکیت برای همیشه پایان می‌‌‌یابد، ولی این احتمال را جدی نگرفت که امکان دارد از عهده این کار برنیاید.

اصلی‌ترین کتاب دکارت تاملات در فلسفه اولی است. او در این کتاب می‌گوید در کلبه‌ای درکنار آتش به‌آسودگی نشسته‌ام. فرض کنید من درحالی‌که گمان می‌کنم به آسودگی درکنار آتش و روی صندلی راحتی نشسته‌ام، درحقیقت خواب می‌بینم که بیدارم و به‌آسودگی درکنار آتش و روی صندلی راحتی نشسته‌ام. ما بارها در زندگی خواب می‌بینیم، ولی وقتی خواب می‌بینیم نمی‌دانیم در خواب هستیم. از کجا معلوم که اکنون در خواب نباشم. دکارت می‌گوید شاید اکنون در خواب هستم و حتی بدنم هم مال خودم نیست. ما در خواب، رویاهایی می‌بینیم که هویت و جسم فردی که در مقابل ماست یکسان نیست، یعنی هویت یک شخص را در جسم شخص دیگر می‌بینیم. وی از این هم فراتر می‌رود و می‌گوید من حتی به بدیهیات ریاضی نیز شک می‌کنم؛ در بدیهیات فلسفی نیز شک می‌کنم، مثلا در «مثلث سه‌ضلع دارد» یا «2+2=4» شک می‌‌‌کنم. شاید شیطان فریبکاری وجود دارد که چنان قدرتمند است که ما را به‌نحوی فریب می‌دهد، نه‌تنها در واقعیت داشتن عالم خارج فریب می‌خوریم، بلکه در بدیهیات ریاضی نیز چنین می‌شویم. شاید مثلث چهارضلع دارد، ولی آن ابلیس کاری کرده است که من فکر می‌کنم سه‌ضلع دارد. چه‌بسا جهان یکسره فریبی است که شیطان پلید باعثش شده است. چه‌بسا همه‌چیز جهان وارونه است. (دکارت، 1381: 29-35)

در جهانی که دکارت ترسیم می‌کند، همه‌چیز در معرض شک است. او چطور می‌خواهد از اینجا بیرون بیاید؟ راه‌حل او از این قرار است که در هرچه شک کنم در اینکه شک‌کننده‌ای وجود دارد، نمی‌توانم شک کنم. من شک می‌کنم؛ پس من فکر می‌کنم، پس هستم. چرا؟ چون هر شکی نیازمند وجود شک‌کننده‌ای است. باید کسی باشد که شک بکند. دکارت می‌گوید وقتی من شک می‌کنم بدیهی است که فارغ از موضوع آن شک، یعنی عالم جسم یا بدن خودم یا حقایق ریاضی، شک‌کننده‌ای نیز هست، چون اگر شک‌کننده‌ای نباشد شکی هم وجود ندارد. پس من وجود خودم را اثبات کردم، البته باید توجه داشت که از نظر دکارت «خودم» غیر از بدنم است. اما همین قدم اول مشکل دارد. چطور از این طریق وجود یک جوهر ثابت که همیشه درحال شک کردن است، اثبات می‌شود؟ به‌عبارت دیگر به تعداد N تا شک، Nتا هم شک‌کننده می‌توان لحاظ کرد. نه اینکه لزوما یک جوهر ثابت همیشگی در تمام این شک‌ها، به‌نام ذهن درنظر بگیریم.

در هرصورت اگر از این ایراد بگذریم باید بگوییم دکارت پس از اثبات نفس، خدا را اثبات می‌کند و براساس این فرض که خداوند وجودی کامل و مطلق است و هیچ‌نقصی در او راه ندارد، نتیجه می‌گیرد که چنین خدایی اجازه نمی‌دهد انسان در وجود جهان به‌نحو بنیادی و به‌طور کامل خطا بکند. (دکارت، 1381: 83-90)

پس با آنکه دکارت درپی مقابله با شکاکیت بود، ولی راه‌حل خود وی به‌نوبه خود شکاکیت را وارد مرحله‌ای جدید کرد. در عین حال کوشش‌های معرفتی دکارت به‌طورکلی بی‌حاصل نبود و همه معرفت‌شناسی او در خدمت شکاکیت درنیامد. بلکه به رشد خیره‌کننده معرفت‌شناسی نیز منجر شد. پس هرچند درست است که معرفت‌شناسی معاصر در قرن بیستم استقلال و شکل فعلی خود را پیدا کرد، ولی در اساس بر اندیشه دکارت شکل گرفته است، چون دکارت مهم‌ترین فیلسوف دوران جدید است که به‌صورتی متناقض هم راه شکاکیت را بست و هم آن را هموار کرد، یعنی نیتش در ظاهر این بود که کار شکاکیت را یکسره بکند، ولی کاری کرد که عملا به شکاکیت شتاب داد، چون اقسامی از شکاکیت را مطرح کرد که پیش از او کسی مطرح نکرده بود.

امروزه مهم‌ترین مساله معرفتی‌ای که در زندگی روزمره با آن درگیر هستیم، مساله شکاکیت است. شکاکیت چیزی است که انسان مدرن را گرفتار کرده و مشکلی است که غیر فیلسوفان را نیز درگیر کرده است. غیرفیلسوفان گاه شکاکیت را وارد زندگی عملی خود کرده‌اند. این قسم شکاکیت شکاکیت عملی است و به شکاکیت روان‌شناختی موسوم است، درواقع یکی از اهداف معرفت‌شناسی این است که یاد بگیریم مباحث نظری و معرفتی را با امور عملی زندگی خلط نکنیم، البته باید توجه داشت کاربردفلسفه در زندگی با خلط مسائل نظری و عملی تفاوت دارد. (Feldman, 2002: 29-31)

دکارت درپی پاسخ به دو مساله بود: نخست تعیین معیارهایی که پذیرش و رد باورها را با آن معیار‌ها تنظیم کنیم. چرا ما شکاک شده‌ایم؟ چون مدام خطا می‌کنیم و از بس خطا کرده‌ایم اعتمادمان به توان معرفتی‌مان از بین رفته است. حال اگر از دکارت بپرسیم چرا خطا می‌کنیم، پاسخ می‌دهد دلیلش این است که با معیار درست کسب معرفت، پیش‌نمی‌رویم. دکارت درپی این معیار بود. بعد از دکارت معرفت‌شناسان عموما از یک طرف مخالف شکاکیت هستند و معتقدند حقایق مطلق وجود دارد. از طرف دیگر جزم‌اندیشی را نیز قبول ندارند، چون معتقدند همه ما درمعرض خطا هستیم اما با توسل به روش درستِ رسیدن به شناخت، احتمال درافتادن ما در خطا کاهش می‌یابد. دلیل آنکه ایده دکارتی را به این تفصیل بیان کردیم، آن است که بنیاد معرفت‌شناسی از قرن 17 تا دوران معاصر بر پاسخ به این شک دستوری استوار است. پروژه او با تغییرات فراوان کم و بیش تا امروز دستور معرفت‌شناسی بوده است. با اینکه رویکرد دکارت از جهات بسیار نقد شده ولی همچنان معرفت‌شناسی درپی ارائه معیارهای معرفت درست است.

معرفت‌شناسان همواره سعی کرده‌اند با روش‌های گوناگون به ایرادات شکاکانه پاسخ بدهند. اغلب این کوشش‌ها بسیار پیچیده هستند و در این مجال نمی‌توان به آنها پرداخت اما معرفت‌شناسان معاصر اسلامی نیز با توسل به برخی مفاهیم اساسی معرفت‌شناسی اسلامی، مانند علم حضوری تلاش کرده‌اند به مساله اخیر پاسخ بدهند. بنابراین شکاکیت هرقدر هم فریبنده و پرقدرت بنماید، راه‌هایی برای پاسخ به آن وجود دارد. اساسا راه‌حل‌های ارائه‌شده برای شکاکیت اغلب بر این اساس قرار دارند که نشان دهند یک‌سری حقایق شک‌ناپذیر وجود دارد. افزون بر این، شکاکیت اصطلاحا «پارادوکسیکال» است، یعنی خود را نیز نقض می‌‌‌کند، چون اگر بگوییم «هیچ‌حقیقتی وجود ندارد» خود این گزاره مشمول خودش می‌شود. البته این پاسخ پیچیدگی‌های فراوان منطقی دارد که در کتب منطقی از آن بحث می‌شود.