حکمتا... ملاصالحی، استاد دانشگاه تهران: یادداشت کوتاه پیشارو در پاسخ به پارهای از سوالهای یکی از دانشجویان کارشناسیارشد رشته باستانشناسی به رشته تحریر درآمده است. سوالها چنیناند: تا چه میزان داستانها و شخصیتها و رخدادهایی که در کتب مقدس به ویژه سنتهای دینی و ادیان توحیدی خاورمیانه ذکرشان رفته است، به لحاظ تاریخی قطعیت و سندیت دارند؟ تا چه میزان به لحاظ تاریخی میتوان قطعیت و سندیتشان را به اثبات رساند؟ قصه آفرینش آدم و نوح و توفان و اصحاب غار تا چه میزان اسطورهاند و تا چه میزان رخدادها تاریخیاند و شخصیتها، شخصیتهای واقعی؟ هنر سینما و کارگردانان و فیلمسازان دوره جدید به مدد امکانات عظیمی که علوم و فناوریهای دوره جدید در کف آنها قرار داده است، سعی ورزیدهاند داستانها و شخصیتها و رویدادهایی که در کتب مقدس دربارهشان سخن رفته است، چونان واقعیتهای واقعی و وقایع اتفاقیه تاریخی گذشته معرفیشان کنند و به لحاظ تاریخی مهر تایید بر پیشانی آنها بنهند و تاریخی بودنشان را چونان واقعیتها و رخدادها و شخصیتهای تاریخی اثبات کنند. تمایل داشتم نظرتان را در اینباره بشنوم.
سوالها هرچند مهم و نیکو هستند لیکن نو و بدیع نیستند. شاید درستتر این است که گفته شود به لحاظ اهمیتشان هیچگاه کهنه نمیشوند. هربار که مطرح و دامن زده میشوند، نو و بدیع هستند. چونان چوب در لانه زنبوران ذهن و فکر و عقل و آگاهی و فهم ما میشوند و از لانه به بیرونشان میکشانند و میرانند.
گشودن طومار قطور یک به یک قصهها و شخصیتها و رخدادهایی که ذکرشان در کتابهای مقدس رفته است، در یادداشت کوتاه دامن و کوتاهقامت پیشارو ممکن نیست. در حیطه صلاحیت این قلم نیز در نمیگنجد که طومارشان را صفحه به صفحه و ورق به ورق و فصل به فصل بگشاید و مقابله و تفسیرشان کند. به همین دلیل موجه در پاسخ به پرسشهای شما تنها به قرآن و به پارهای از قصص قرآنی که ذکرشان در قرآن رفته است، بسنده میشود. مشتها و نمونهها نیز میتوانند ذهن و فکر ما را به سمت خرمن و خروار قصهها و شخصیتها و رخدادهای دیگری که ذکرشان در کتب مقدس آمده، برانند و بکشانند. لازم میبینم در آستانه بحث به چند نکته کلیدی، فهرستوار اشاره شود:
نخست آنکه کتابهای مقدس ازجمله قرآن به رغم آنکه پر از مواد و مصالح اسطورهای هستند، لیکن وحی و شهود وحیانی و نبوی از جنس اسطوره نیستند. اسطورهها تاکستانهای رنگارنگ تجربهها و زیست جهان وجدان و ذهنیت جمعی فرهنگها و جامعهها هستند. وحی چنین نیست. حاملان و راویان وحی، رسولان و شخصیتهای واقعی هستند. قهرمانان و شخصیتهای اسطورهای اسطورههای قومی نیستند. اسطورهها خادم وحیاند نه مخدوم وحی.
دو دیگر آنکه در بینش و ذهنیت جمعی اسطورهای مرزها یا حدود و ثغور میان رویا و واقعیت، امر کلی و جزئی، کثرت و وحدت، امر استعاری و واقعی مشخص و شفاف نیست. در ذهنیت و بینش اسطورهای ایزد پرومته استعارهای از یک امر یا واقعیت دیگر نیست. یک ایزد واقعی است که روی چرخ کوزهگری با آب و گل انسان آغازین را میآفریند. این ذهنیت جمعی و بینش اسطورهای را در اسطورههای مشابه خلقت انسان در میان مصریان و اهالی بینالنهرین باستان نیز میبینیم. در دورههای پسین این مواد و مصالح زبانی اسطورهای را در کتب مقدس ادیان توحیدی نیز میبینیم، البته در عهد قدیم یا تورات عبریان با همان رنگ و لعاب اسطورهای پررنگ. درقرآن نیز درباره آفرینش انسان به مدد همان مواد و مصالح زبان اسطورهای سخن رفته است. اتفاقا دشواری و پیچیدگی مساله نیز در همینجاست. چگونه میتوان مرزهای مواد و مصالح زبان اسطوره را از کلام وحی تفکیک کرد؟ به سخن دیگر تا کجا یک قصه، یک شخصیت، یک رویداد که در این یا آن کتاب مقدس ازجمله قرآن ذکرش رفته اسطوره است و تا کجا وحی؟ و تا کجا تاریخ و واقعیت تاریخی؟ علیرغم آنکه وحی نوعی اسطوره پیرایی است و مستقل از بینش اسطورهای در تاریخ افق میگشاید لیکن بسیاری مفسران قرآن آنقدر که زبان و مواد و مصالح اسطورهای داستانها و شخصیتها و رخدادهای قرآن را تفسیر کردهاند و بار اسطوره را بر شانه کلام وحیانی قرآن سنگین کردهاند بر کلام وحیانی قرآن تفسیر ننوشتهاند. بینش و ذهنیت اسطورهای آنچنان بر فکر و عقل و آگاهی و فهمشان غلبه داشته است که وحی را به اسطوره فروکاستهاند و قصص وحیانی را که ذکرشان در قرآن رفته است اسطورهای دیده و اسطورهای تفسیر کردهاند. تفسیرهای طبری بر داستانها و شخصیتها و رخدادهایی که در قرآن آمده آنچنان و آنقدر رنگ و لعاب غلیظ اسطورهای گرفته است و رنگ و لعاب اسطوره بر چهره دارد که گویی قرآن و وحی یکسر اسطوره است و پیامبر راوی اساطیرالاولین. که اصلا چنین نیست و اساسا چنین نیست. اتفاقا مشکل ریشهای که پیامبر اسلام و قرآن با مشرکان روزگار خود داشت؛ ذهنیت اسطورهای آنها بود که مانع بزرگ بر سر راهشان مینهاد و حصاری بزرگ میان آنها و پیامبر و پیامهای وحیانی او که از جنس دیگر بود و برآمده از تجربه، شهود و مشاهدهای از جنس دیگر برمیافراشت.
اسطوره و بینش اسطورهای آنچنان بر ذهن و ذهنیت جمعی و قبیلهای و نیاکانی آنها غلبه داشت و سروری میکرد که نمیتوانستند وحی و پیامهای وحیانی پیامبر را از اساطیرالاولینی که به آن باور داشتند تفکیک کنند. آنها آنچه از زبان پیامبر میشنیدند برایشان همان اساطیرالاولینی بود که از نیاکانشان طی نسلهای متمادی به میراث برده بودند. وقتی پیامبر به آنها میگفت: وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ مَاذَا أَنْزَلَ رَبُّکُمْ قَالُوا أَسَاطِیرُ الْأَوَّلِینَ (سوره نحل /24). باز آنها در پاسخ میگفتند: لَقَدْ وُعِدْنَا نَحْنُ وَآبَاؤُنَا هَذَا مِنْ قَبْلُ إِنْ هَذَا إِلَّا أَسَاطِیرُ الْأَوَّلِینَ (سوره مؤمنون/83). این جدال میان هذا اساطیرالاولین و ماذا اساطیرالاولین همچنان ادامه دارد، البته در قرآن مواد و مصالح زبان اسطورهای فراوان مییابیم، لیکن وحی از جنس اسطوره نیست و تفاوتش با اسطوره از زمین تا به ثریاست. حضرت مولوی به تفاوت و تمایز جدی و ریشهای و ماهوی میان وحی و اسطوره توجه و تفطن داشت که در مثنوی معنوی مینویاش میگفت:
چون کتاب الله بیامد هم بر آن
اینچنین طعنه زدند آن کافران
که اساطیر است و افسانه نژند
نیست تعمیقی و تحقیقی بلند
کودکان خرد فهمش میکنند
نیست جز امر پسند و ناپسند
ذکر یوسف ذکر زلف پرخمش
ذکر یعقوب و زلیخا و غمش
ظاهر است و هرکسی پی میبرد
کو بیان که گم شود در وی خرد
گفت اگر آسان نماید این به تو
اینچنین آسان یکی سوره بگو
جنتان و انستان و اهل کار
گو یکی آیت از این آسان بیار
حرف قرآن را بدان که ظاهریست
زیرظاهر باطنی بس قاهریست
زیر آن باطن یکی بطن سوم
که دراو گردد خردها جمله گم
بطن چارم از نبی خود کس ندید
جز خدای بینظیر بی ندید
تو ز قرآن ای پس ظاهر مبین
دیو آدم را نبیند جز که طین
ظاهر قرآن چو شخص آدمی است
که نقوشش ظاهر و جانش خفی است
مرد را صد سال عم و خال او
یک سر مویی نبیند حال او
(مثنوی معنوی دفتر سوم صص522-3)
ذهنیت اسطورهای مشرکان زمان پیامبر ناتوان از تفکیک و تشخیص و فهم مرزهای میان اسطوره و وحی بود. بینش اسطورهای که نسل به نسل از نیاکانشان دریافت کرده بودند؛ حصاری بلند و مانعی بزرگ و سترگ و حجابی ستبر میان آنها بود. قیامت و رستاخیز عظیم نبوی وحیانی و وحدانی که در جامعه و جهان مشرکانه و آیینهای نیاکانی و قبیلهای آنها بهپا شده بود نمیدیدند. نمیتوانستند که ببینند و بفهمند. این حصار بلند و مانع بزرگ و حجاب ضخیم و زمخت نهتنها برچیده نشد که همچنان نیز بر ذهن و فکر و عقل و فهم کثیری از دین باوران علیالخصوص و صور و اشکال عوامانه و متصلب و قشری و سلفی آن سروری میکند و همچنان قربانی میگیرد و جوی خون بر زمین جاری میکند و میریزد.
عارفان و شاعران و فیلسوفان گذشته برای آنکه هرچه موثرتر و ملموستر و زندهتر تجربههای اشراقی و عرفانی و ذوقی و هنری و فکری و فلسفی خود را بیان و به مخاطبان خود عرضه کنند از ذخایر غنی و گنجینههای عظیم میراث اسطورهای تاریخ و فرهنگ خود که مستقیمتر و زندهتر و ملموستر در دسترسشان بود، استعانت میجستند و مدد میگرفتند. دهان و زبان عارفان و شاعران ما پر از اسطوره بود. چهبسا مثنویمعنوی حضرت مولوی و کلام سعدی و حافظ و نظامی هرگز اینچنین غنی و پرمایه نبود و اینچنین هنرمندانه خلق نمیشد اگر دست و دامنشان از ذخایر غنی و گنجینههای عظیمی که مواد و مصالح زبان اسطوره در اختیار آنها قرار میداد. در این میان و از این نظر جایگاه حکیم ابوالقاسم فردوسی ویژه و ممتاز است. اتفاقا در میان فیلسوفان گذشته افلاطون و شیخ شهید شهابالدین سهروردی با دستان اندیشه و دامن ذهنی فراختر از اسطوره در بیان اندیشههای فلسفی خود مدد جستهاند. مدد و استعانت جستن و از منابع اسطورهای و استفاده و استخدام مواد و مصالح زبان اسطوره در بیان تجربههای عرفانی و اشراقی و ذوقی و هنری و فکری و فلسفی یک چیز است و ذهنیت اسطورهای داشتن و اسطورهای زیستن و اندیشیدن چیز دیگر. حضرت مولوی وقتی در مثنوی میگفت:
آسمان مرد و زمین زن در خرد
هرچه آن انداخت این میپرورد
مرادش این نبود که آسمان ایزد مهر و جنس مذکر و مرد است و زمین جنس مونث و زن و ایزد بانوی آناهیتا. او نخست کششها و کنشها و چششهای جفت، جفت و زوج، زوج میان زوجیت عاشقانه مخلوقات عالم را چنان زنده و عارفانه میدید و میزیست و چنان عارفانه و اشراقی و عاشقانه احساسشان میکرد و سپس از اسطورههای قومی خود مدد و استعانت میطلبید تا هرچه زندهتر و ملموستر و شیرین و دلنشین و مغز و نغزتر بیانشان کند. تعابیر نغز و مغز عارفانهاش را ببینید:
حکمت حق در قضا و در قدر
کرد ما را عاشقان همدگر
جمله اجزای جهان زان حکم پیش
جفت جفت و عاشقان جفت خویش
هست هر جزوی ز عالم جفتخواه
راست همچون کهربا و برگ کاه
(مثنویمعنوی دفتر سوم ص529)
برای یک ذهن اسطوره باور و ذهنیت اسطورهای آسمان واقعا جنس مذکر و مرد است و با تشخص مردانه و همه شاخصهها و اوصاف و احوال و اطوار مردانه و زمین نیز جنس مذکر است و با تشخص تمام شاخصهها و اوصاف و احوال و اطوار زنانه.
خلطکلام وحیانی قرآن و وحی با تاریخ و روایتهای تاریخی و فروکاستن داستانها و شخصیتها و رخدادهایی که در قرآن ذکرشان رفته است به تاریخ و گذشته تاریخی، معضل و دام دیگری است که در روزگار ما بیش از روزگاران گذشته بر سر راه ما گسترده است. غلبه اندیشه تاریخی دوره جدید بر ذهن و فکر و عقل و آگاهی و فهم انسان روزگار ما به ویژه رویش و رشد مشربهای تاریخیگری (Historicism) در نظام دانایی دوره جدید در تحویل و تفسیرهای تحویلی از وحی و فروکاستن کلام وحیانی قرآن و داستانها و شخصیتها و رخدادهایی که ذکرشان در قرآن آمده است به تاریخ و وقایع اتفاقیه گذشته و واقعیت تاریخی، نقش و سهم جدی و تاثیرگذار داشتهاند.
قرآن کتاب تاریخ نیست. رسول قرآن مورخ و راوی رخدادهای گذشته نیست. قرآن کتاب تاریخ قوم خاصی نیز نیست. رنگ و لعاب فرهنگ و زبان و تاریخ قومی که قرآن و کتابهای مقدس بر چهره دارند هر اندازه غلیظ و هرچند اجتنابناپذیر به معنای تاریخی بودن و قومی بودنشان نیست. شخصیتها و داستانها و رخدادهایی که در قرآن ذکرشان رفته است و به حضور فراخوانده شدهاند و در روشنگاه شهود وحیانی مشاهده میشوند به دلیل کلیت و جامعیتشان فروکاستنی یا تحویلپذیر به شخصیتها و قصهها و رخدادهای منفرد تاریخی گذشته نیستند. چونان روایات تاریخی در بوته صدق و کذب از منظر تاریخی در نمیگنجند؛ چون صدق صدق صدقاند. «ذَلِکَ الْکِتَابُ لَا رَیْبَ فِیهِ هُدًى لِلْمُتَّقِینَ» (سوره بقره/2). وحی باده است. باده به این معنا که اکسیر و عصاره برکشیده و برگرفته از تاکستانهای رنگارنگ یک جهان زیستهها و تجربههای زیسته و زیست جهان وجودی ما از اینسو و از آنسو. بادههای برکشیده و برگرفته از تاکستانهای رنگارنگ را نمیتوان به انگور فروکاست. چنانکه از انگور نمیتوان غوره برکشید:
هیچ آیینه دگر آهن نشد
هیچ نانی گندم خرمن نشد
هیچ انگوری دگر غوره نشد
هیچ میوه پخته با کوره نشد
(مثنوی معنوی دفتر دوم ص232)
البته و صدالبته مراد این نیست که آن شخصیتها واقعیت تاریخی نداشتهاند لیکن صدق سخن وحی منوط به صدق آن رخدادها و واقعیتهای تاریخی نیست.
آثار هنری مثالهای خوبی در ایضاح و تصریح بیشتر مباحث ما هستند. آثار اصیل و کیفی و فاخر هنری اعم از موسیقایی و کلامی و تجسمی ملهم از هر رخداد و حادثه یا واقعه و یا واقعیت و پدیدهای خلق شده و پدید آمده باشند به دلیل کلیت و جامعیتشان فروکاستی به واقعیتها و پدیدهها و رخدادهایی که از آنها الهام گرفتهاند نیستند. مشمول زمان تاریخی نمیشوند. مقید به زمان تاریخی نیستند. فراسوی زمان تاریخی پیشاروی ما ایستادهاند. مجازهایی که واقعیتها و رخدادها و پدیدههای منفرد طبیعی و تاریخی را حقیقیتر و کلیتر و جامعتر در برابر ما به تصویر میکشند و بیان میکنند. هنرمندان و خالقان و پدیدآورندگان آثار موسیقایی و ادبی یا تجسمی و مانند اینها، ملهم از هر حادثه و واقعه طبیعی و تاریخی، هر اثری را خلق کردهاند فروکاستنی به چیزهایی که الهامبخش آنها بودهاند، نیستند. نقش و تصویر غمانگیز فقر در یک تابلو نقاشی را نقاش مهلم از هر فقیری پدیدآورده باشد فروکاستنی به این و آن فقیر از هر گروه سنی و جنسی و قومی و اجتماعی نیست. الهامات و اشراقات ژرف و سرچشمهای عارفان را تحت هر شرایط و اوضاع تاریخی بیان شده باشد و ملهم از هر حادثه و رخداد تاریخی بوده باشد فروکاستنی به زمان و مکان تاریخی نیستند و در مقوله صدق و کذب علمی و تاریخی در نمیگنجند. حافظ را ببینید:
دوش وقت سحر از قصه نجاتم دادند
اندر آن ظلمت شب آب حیاتــم دادند
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جـام تجلـی صفاتـم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
بعد از این روی من و آینه وصف جمال
که در آنجا خبــر از جـلوه ذاتــم دادند
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحـق بودم و اینـها به زکاتــم دادند
هاتف آن روز به من مژده آن دولت داد
که برآن جور و جفـا صبر و ثباتــم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد
اجر صبریست کز آن شاخه نباتم دادند
همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود
که ز بنـد غــم ایـام نجــاتـــــم دادند
«حافظ به سعی سایه، تهران نشرکارنامه، چاپ ششم 1375 ص 254»
این الهامات و اشراقات و تجربیات ژرف و سرچشمهای و گوهرین وجودی فروکاستنی به زمان و مکان تاریخی نیستند. فراسوی زمان و مکان تاریخی ایستادهاند. جامعیت و کلیتشان مقید به زمان و مکان تاریخی نیست. اصالتشان و راستی و درستیشان منوط به رد و اثبات عالمان و فلسفه فیلسوفان نیست، چون از آن جنس نیستند. هویت و زبان و بیان مستقل خود را دارند. تأثیری که برما مینهند، باده معنا و حظ زیبایی که در کام ما میریزند و شور و سروری که در جان ما به پا میکنند، گرمیای که در روح ما برمیانگیزند، مهر تأیید بر اصالت و حقانیت آنها مینهد. در کام هر ذائقه تندرست و دستگاه هاضمه هر جان مستعدی که ریخته شوند، مستش میکند. وحی نیز چنین است و بیش از این و تاثیرگذارتر از اینها همه باده است. شراب طهور است. قوت ایمان و امید و امنیت وجودی و اطمینانی که در جان ما میدمد. در کام جام وجود ما میریزد. مهر تأیید بر حقانیت و راستی و درستی آن میدهد.
بهدنبال متون و مستندات تاریخی و شواهد و مدارک باستانشناختی اینجا و آنجا گشتن و گردیدن و درصدد اثبات سندیت و قطعیت رخدادها و شخصیتها و داستانهایی که در قرآن ذکرشان آمده و در بابشان سخن رفته است، مغالطهای است بس عظیم؛ و تحریف و تخفیف و تحویل وحی به تاریخ و زمان و گذشته تاریخی. اینکه خداوند در کجا و کی آدم را آفرید؛ اینکه قصه توفان نوح کی و در کجا اتفاق افتاده است؛ اینکه اصحاب کهف چه تعداد بودند و در کدام غار و کی پناه گرفتهاند؛ اینکه قوم موسی و سپاه فرعون کی و در کجا رویاروی هم صف آراستند و قرار گرفتند و جنگیدند، سوالهایی از این دست و مانند اینها همه انحرافی است. منشأ آن نیز فهم نادرست و ناراست و سطحی و مغالطهآمیز از وحی و گوهر کلام وحیانی قرآن است که نه از جنس اسطوره است و نه تاریخی بلکه هویت مستقل خود را دارد و فروکاستنی به اسطوره و تاریخ نیست. حقیقت انسان نوعی و کلی یعنی آدم، تاریخ در معنای متعارف ندارد. فروکاستنی به زمان و گذشته تاریخی و بیولوژیک یا زیستشناختی نیست. در هر آن و در هر زمان فارغ از این یا آن عصر، این یا آن زمان و مکان تاریخی، در انسان بودن ما جاری است. در انسان بودن هر یک از ما حضور دارد. هر دم، خداوند ما را میآفریند. با او و به دست او هر دم آفریده میشویم. با استعدادها و امکانات وجودی که در هستی انسانی ما نهاده است و انسان بودن خویش را چونان انسان هر دم تحقق میبخشیم. تحقق به سوی استکمال و تعالی. قصه توفان و اصحاب کهف نیز چنین است. ارض تاریخ و ارض وجود آدمی توفانخیز است و هرآن در معرض توفان. هر دم فراخوانده میشویم کشتی ایمان خود را بسازیم و به سوی کرانه نجات حرکت کنیم. «فَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِ أَنِ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنَا وَوَحْیِنَا...» (سوره مومنون/27).
تعابیر حضرت مولوی را در مثنوی ببینید:
کاش چون اصحاف کهف این روح را
حفظ کردی یا چو کشتی نوح را
ای بسا اصحاب کهف انـدر جهان
پهلوی تو، پیش تو هست این زمان
یار با او غـــار با او در ســـرود
مهر بر چشمست و بر گوشت چه سود
«مثنوی معنوی»