سیدجواد نقوی، روزنامه نگار: اصطلاح «قدرت» و نسبت آن با حکمرانی مدام در سطح نخبگان مطرح میشود و مباحث حول آن مدام در حال تکرار است. خوانشهای مختلف از این رابطه در مواقعی هم وضع پستمدرن به خود گرفته است که مثلا در آنارشیسم و یا بیقدرتی خود را نشان میدهد. در چنین شرایطی چه باید کرد که از مارپیچ موجود خارج شویم؟ در این باره با حجتالاسلام علی محمدی مسئول پژوهشکده معنا که در حوزه فقه حکومتی تاملاتی داشتهاند گفتوگویی صورت دادهایم که از نظر میگذرانید.
وقتی در قشر نخبگان بحث قدرت و حکومت اسلامی مطرح میشود همیشه مسالهای را نمیتوانیم کامل توضیح بدهیم، اینکه نسبت قدرت و مردم در جامعه ما چگونه باید باشد. این نکته با آرمانهای انقلاب اسلامی و آنچه متفکران از شهید صدر تا امام خمینی و دیگران زحمت کشیدهاند آیا بعد از چهل و اندی سال قابل تعریف است؟ یا ما هنوز در این حوزه ضعف داریم و نمیتوانیم این نسبت را به سادگی تعریف کنیم؟
به نظر من چالش عملی و میدانی که در نسبت مساله قدرت و مردم داریم، مقداری به خلأ تئوریک در این عرصه برمیگردد. ما انگارههایی داریم که به نظر من هنوز تکلیف خود را با آن انگارهها مشخص نکردهایم. وقتی در رابطه با مساله حاکمیت و مردم گفتوگو میکنیم چند ایده و گفتمان همزمان با هم درگیر هستند، بدون اینکه با هم گفتوگوی جدی داشته باشند. حتی برای کسانی که در مقام عمل یکی از این ایدهها را مبنای عمل قرار دادهاند، این ایدهها بهصورت تفصیلی منقح نیست. چند محور و چند ایده را میگویم تا عرضم بیشتر مشخص شود. در یک ایده و گفتمان، نسبت مردم و حاکمیت در دوگانه فرمانگذار و فرمانبردار توضیح مییابد و مردم به مثابه افرادی تلقی میشوند که از نوعی صغارت برخوردارند و لذا نیازمند قیمین صالحی هستند که با اوامر و نواهی خود، راه صلاح را به ایشان نشان دهند و در حقیقت بهجای ایشان، تصمیم بگیرند. در این گفتمان، کار مردم صرفا تبعیت و پذیرش است، چون مردم نمیتوانند صلاح و فساد را تشخیص دهند.
ایده دوم دقیقا در آن سر طیف است. قائلین این ایده معتقدند وقتی مردم اجتماع بر امری میکنند، اشتباه نمیکنند. در فضای سیاسی ما اگر گفتمان جناب احمدینژاد را دنبال کنید بهصراحت این را بیان میکند. وقتی از مردم صحبت میکند جوری القا میشود که وقتی مردم جمع میشوند و انتخاب میکنند امکان اشتباه وجود ندارد و اتفاقا حاکمیت این است که باید از مردم تبعیت کند و تصمیم آنها را معیار حرکت خود قرار بدهد. پس ایده دوم میگوید مردم در انتخابهای خود اشتباه نمیکنند و اگر حاکمیت با خواست عمومی مردم در تعارض قرار گرفت، این حاکمیت است که باید از مردم تبعیت کند.
ایده سوم معتقد است مردم ممکن است در تشخیصهای نظری دچار اشتباه شوند، ولی در سیره عملی خود اشتباه نمیکنند. این نگاه معتقد است که ما نمیتوانیم با رفراندوم یا امثال این موارد، بهصورت مستقیم به حقیقت برسیم، بلکه حاکمیت و همچنین نهاد علم، باید به مطالعه سیره رفتاری و جَری عملی مردم بپردازد و آنچه بهصورت حکمت علمی و دانش ضمنی در عموم مردم وجود دارد را تفصیل داده و با تبدیل آن به ادبیات تخصصی و دانشی، آن را زباندار کند. بنابراین در ایده مردم اینطور نیستند که بگویند چه چیزی درست و چه چیزی غلط است، بلکه مردم موضوع مطالعهای هستند که میتوان درستها را از روی مطالعه و تحلیل رفتار مردم تشخیص داد. در ادبیات فقهی ما به رفتار عمومی مردم، اگر برآمده از فطرت یا عقل عملی و مانند آن باشد، سیره عقلا میگویند که بسیار مورد بحث و گفتوگو قرار گرفته است.
چهارمین ایده این است که مردم شاید همه چیزهای درست را بهصورت تفصیلی ندانند، و یا حتی شاید در مقام عمل، بهخاطر انگیزههای مختلفی مانند تعصب، منفعتخواهی و... به گزینه درست پایبند نباشند، ولی در مقام داوری بین طرحها و ایدهها، تشخیص دهنده و داور خوبی هستند. اگر حرف درستی زده شود و خوب تبیین شود، مردم با توجه به اینکه در پیچیدگیهای ذهنی و نظری نیفتادهاند، و عمدتا مبتنیبر فطرت و آگاهیهای وجدانی با مسائل مواجه میشوند، تشخیص درستتر و نابتری دارند. لذا میتوان به تشخیص عموم مردم در این گزینش گزینه برتر اعتماد کرد.
احتمالات دیگری هم وجود دارد که الان مجال طرح آنها نیست. غرضم از طرح این ایدهها این بود که عرض کنم ما در نسبت مساله قدرت و مردم همزمان با چند ایده کار میکنیم بدون اینکه خودآگاهی و درک تفصیلی نسبت به آنها داشته باشیم. این امر موجبشده که حاکمیت یک ایده و گفتمان مشخصی را در نسبت با مردم پی نگیرد و در سازمانها و حتی بعضا در بخشهای مختلف یک سازمان دچار تعارض گفتمانی باشد. نتیجه چنین تعارضی، نسبت میان نهاد سیاست و نهاد مردم را دچار نوسان و اعوجاج کرده و زمینه اعتماد مردم به حاکمیت را سلب میکند.
واقعا جایگاه مردم کجاست؟
بهنظر من در ادبیات دینی ما مساله مردم در این چارچوب توضیح داده میشود. ما در ادبیات قرآنی تعابیر مختلفی داریم که اکثر مردم نمیفهمند، اکثر مردم مومن نیستند، اکثر مردم تعقل نمیکنند، اکثر مردم لایشعرون هستند، اکثر مردم جاهل هستند، اکثر مردم فاسق هستند، اکثر مردم ناسپاس هستند و حتی اکثر مردم مشرک هستند. «اکثریت» در آیات الهی تعبیر مقدسی نیست و اینطور نیست که اکثر الناس همیشه درست بگویند. البته بهنظر میرسد این یک سمت ماجرا است؛ چراکه یک اجتماع در قرآن است که نهتنها مذموم نیست، بلکه اتفاقا بسیار تاکید شده است و معصومین علیهمالسلام دستور موکد دادهاند که به چنین جمعی بپیوندید و از تفرقه و جدایی اجتناب کنید. لذا اگر اجتماعی مردمی، حول امام حقی شکل گرفت، اینجاست که بهنظر میرسد حکم این اکثریت متفاوت میشود؛ چراکه این پیوند، پیوندی است که بین عموم مردم، براساس مولفههای فطری آنها، و بر محوریت امام حقی شکل گرفته است.
امروز عمده فضای کشور ما در این وضعیت است و ما مردمی داریم که دل در گرو آرمانهای فطری و انسانی دارند که مورد تایید دین است و در عین حال رهبران و امامانی در جامعه هستند که این جامعه را راهبری میکنند. آرمانهایی مانند کمالخواهی و عزتطلبی، طالب آرامش بودن، عدالتخواهی، معنویتگرایی، همه اینها مولفههایی فطری است که برای تحقق آن، جلوداری و امامت علمای دینی را پذیرفتهاند. بیتردید مساله اجتماع و خواست عمومی این مردم، با مردمی که در برابر جریان عمومی انبیا ایستادهاند و تبعیت نکردهاند و بهخاطر تکیه به سنتها و استدلالهای غلط از جریان انبیا اعراض کردهاند، فرق میکند. در ادبیات حضرت امام و حضرت آقا وقتی به مساله مردم میرسید از چنین مردمی میشنویم، مردمی که اجتماعشان ناشی از نعمت ائتلاف قلوب مومنانه است. خداوند به رسولش در آیه 63 سوره انفال میفرماید «وَ أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِی الْأَرْضِ جَمیعاً ما أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ إِنَّهُ عَزیزٌ حَکیمٌ؛» پیامبر اگر تمام اموال دنیا را میبخشیدی نمیتوانستی ائتلاف قلوب ایجاد کنی، بلکه این خداوند است که ائتلاف قلوب ایجاد میکند. این ائتلاف قلوب و شکلگیری چنین اکثریتی، کار خداوند است. به مومنین میگوید یادتان هست که نزدیک بود گمراه شوید و در شرف هلاکت بودید، دم پرتگاه هلاکت بودید و خداوند در شما ائتلاف قلوب ایجاد کرد. ائتلاف قلوب همان جایی است که تحلیل حضرت امام و حضرت آقا از مردم آنجا متفاوت میشود، یعنی مردمی که پای امر حقی مبتنیبر مولفههای فطری ایستادهاند و لذا ائتلاف قلوب بین آنها شکل میگیرد. هدایت پنهانی و هدایت معنوی شکل میگیرد و قلبها متوجه امری میشود. اینها آن مردمی نیستند که در مقابل انبیا ایستادند اتفاقا مردمی هستند که از حق تبعیت میکنند، حکم اجتماع این مردم متفاوت است.
در این صورتبندی که برگرفته از جریانشناسی و تبارشناسی است، چگونگی رابطه قدرت و مردم بررسی میشود که میشود تودهای آگاه و یا تودهای غیرآگاه باشند. جلوتر از آیات قرآن حرف زدید که به برداشت من به دورهای مربوط است که هنوز حاکمیت اسلامی شکل نگرفته است.
این مردم هنوز حول کلمه توحید به وحدت نرسیدهاند. حضرت امام تعبیری دارند و در وصیتنامه خود به آن تاکید کردهاند و میگویند رمز پیروزی دو چیز بیشتر نیست، یکی کلمه توحید و دیگری توحید کلمه. در ادبیات حضرت امام در فهم مساله مردم این نکته بسیار مهمی است. مردمی که حول کلمه توحید وحدت کرده و اجتماع کردهاند، مشمول هدایتی باطنی هستند. در ماجرای سفر اربعین وقتی موج بالا گرفت و اقبالی در چند سال گذشته شکل گرفت، بسیاری از افرادی که کار دینی میکنند شروع به بررسی روایتها کردند و سند روایت شریف سفر اربعین را بررسی کردند و اشکال سندی کردند که آیا پیادهروی مسند روایی دارد یا نه؟ و بحثهای طلبگی شکل گرفت، ولی استدلال حضرت آقا در تایید این اتفاق این بود که وقتی میبینید که قلوب مومنین اینقدر نسبت به امری به وفاق میرسد و از تفرقه بیرون میروند و اجتماع اتفاق میافتد، این نشان میدهد که دست هدایت الهی پشت این قضیه است که مساله سفر اربعین را آنقدر بزرگ و مورد وفاق مومنین میکند. این نگاهی هستیشناسانه نسبت به مساله هدایت در عالم است. بهنظر من حضرت امام و حضرت آقا بر این اساس به ماجرا نگاه میکنند.
مسالهای که وجود دارد این است که ما پذیرفتهایم که قدرتی براساس آن راس شکل میگیرد و رابطه امام و امتی شکل میگیرد و پایین میآید و طبق داستانی که از اربعین گفتید قلوب را تحتتاثیر قرار میدهد ولی مشکلی که وجود دارد این است که شما پدیده دولتملت را در سیاست خود سوار کردهاید دولتملت نگاه مدرنی است و شما میخوهید از نگاهی مدرن و دیدگاهی اسلامی مسالهای بسازید. این قدرت درنهایت میشود آقای احمدینژاد یا رجل قبلی و بعدی او و پوپولیستی شکل میدهد و شما نه میتوانید قلوب را در دست بگیرید و نه میتوانید توده آگاه را داشته باشید. این پارادوکس همیشه شما را اذیت خواهد کرد، وقتی میخواهید از مردم استفاده کنید باید رایگیری کنید، وقتی رایگیری انجام میشود مردم آگاهی ندارند و مسائل اقتصادی و مسائل بازار و... مطرح است و این قدرت اسلامی نیز تضعیف میشود. این پارادوکس را چگونه میتوان حل کرد تا به مرحله اربعین رسید؟
من با این تحلیل که ما در جمهوری اسلامی دولتملت مدرن داریم مخالف هستم و عقیده دارم کسانی که این حرف را میزنند اگرچه مطالعات غربی آنها در این زمینه زیاد است ولی به نظر میرسد به تاریخ تحولات خود ما نگاه نمیکنند یا شاید قابل نمیدانند و خود ما را شایسته برخورداری از یک تاریخ نمیدانند. در 1285 ماجرای مشروطیت شکل گرفته و ما قانون اساسی جدیدی نوشتهایم و قبل از آن در زمان صفویه ما با مساله حکمرانی در بستر ملیت مبتنیبر مذهب روبهرو هستیم. در سالهای بعد از شکست ما از ارتش روسیه تزاری و مداخلاتی که انگلیس و روس از طریق قراردادها و امتیازات آغاز میکنند، بهتدریج بزرگان ما حس میکنند با فضای جدیدی روبهرو هستند؛ فضایی جدید که دشمن ظاهرا نمیخواهد فقط مرزها را فتح کند بلکه میتواند مناسبات اجتماعی ما را بههم بزند. در همین دوره و در بستر اعتراضهایی که به همین مداخلات شکل میگیرد، جریان روشنفکری تحفهای به نام دولت مدرن را در مشروطه برای ما میآورد. ما به هیچوجه دربست این تحفه را نپذیرفتهایم. در همان زمان 70 تا 80 رساله در جرح و تعدیل آن نوشته میشود که ما چه هستیم و چه نسبتی با دولت مدرن داریم. بله، من معتقدم آن روز، بسیاری از بزرگان ما اشراف کاملی به همه زوایای این تحفه نداشتند و بعضا در مواجهه با آن، سهلانگاریهایی شکل گرفته است ولی در هر صورت ما اصلاحاتی به همین دولت مدرن زده و تلاش کردهایم آن را براساس مبانی دینی بازخوانی و براساس قواعد شرعی، تهذیب کنیم. میرزای نایینی که جزء مدافعان و سردمداران مشروطه است در کتاب تنبیهالامه و تنزیهالمله که جزء بهترین کتابهای دوران مشروطه در دفاع از مشروطه است، چارچوب مفهومیاش با بنیادهای دولت مدرن کاملا متفاوت است و از ابتدا تا انتها براساس انگاره الهی و شرعی بودن حقوق فردی و عمومی بحث میکند و اگر از بخشی از ایده دولت مدرن دفاع میکند به این خاطر است که آن را در طرح دینی خود معنادار مییابد. بزرگان دیگری مانند سیدعبدالحسین لاری قانون البلده را مینویسد؛ آقانورالله رساله مقیم و مسافر را مینویسد. شرکت اسلامیه و سازوکار اقتصادی را در اصفهان پایهگذاری میکند در همان دوره جلوتر که میآیید شاگردان محمدتقی شیرازی معروف به میرزاکوچک شیرازی وقتی به ایران میآیند هرکدام در ایران کاری میکنند از آقاسید نورالدین شیراز که حزب برادران را تاسیس میکند. آیا حزب برادران همان حزب مدرن است؟! اگر اساسنامهاش را بخوانید میبینید ساختار قدرت سیاسی را در چارچوب اندیشه دینی شیعی معنادار کرده است. وقتی به سراغ طرح شذرات المعارف آقای شاهآبادی میآیید میبینید سیاست عِده و عُدهای میدهد و طرح اخوتی مطرح میکند که این طرح یک سازماندهی اجتماعی است. هم نیروسازی دارد و هم امکانات مادی و سازوکار قدرت دارد. به همین خاطر مسائل مالی، پیشنهاد شرکت مخمس میدهد. وقتی کتاب کشفالاسرار حضرت امام را میبینید فصل اول درمورد توحید است و سپس درمورد امامت بعد روحانیت و مساله نیابت در عصر غیبت و بعد قانون و بعد درمورد حکومت حرف میزند. مساله حضرت امام در این کتاب، نقد و بازخوانی مفهوم قانون و حکومت مدرن است و مواجهه و گفتوگویی با دولت مدرن دارد. امام با پهلوی حرف میزند. ما این موارد را نمیبینیم و میگوییم ما دولتملت مدرن را آوردهایم. کجا دولتملت را آوردهایم؟!
البته واضح است که من به بینسبتی طرح جمهوری اسلامی با ایده state قائل نیستم و عقیده دارم طرحی که ما میدهیم نسبتی با مساله دولت ملت مدرن دارد. چرا نسبتی دارد؟ چون ما به غرب مبتلا هستیم و کسانی که این طرح را دادهاند این ابتلا را فهم کردهاند. ولی اینکه بگوییم این همان است غلط است تاریخ ما گواهی دیگری میدهد.
از مرحوم شاهآبادی و نایینی و دیگرانی نام بردید، نقدی وجود دارد روشنفکرانی میآیند و میگویند این افراد دولت ملت مدرن را نفهمیده بودند و فهمی حداقلی داشتند و طرحهای آنها براساس آن فهم حداقلی بوده است.
بله؛ بنده هم با کلیت این مساله موافقم. البته فرد با فرد فرق دارد ولی کلیت مساله درست است. من هم معتقدم تکمیل فهم ما از غرب، امری تاریخی است و عقیده دارم اتفاقا در حضرت امام انباشتی از تجارب گذشته شکل گرفته است که توانسته مواجهه دقیقتری با غرب انجام بدهد. مثال میزنم فرض کنید در سیستم میرزای نائینی اصولی دارید که برخی از این اصول در امروز جمهوری اسلامی نیز رعایت شده است. یعنی ایشان حرفی را زده و اصلی را گفته و گفته است پیشران تحول در یک جامعه اصلاح نظام سیاسی آن است و بعد گفته است مساله ما امروز اصلاح نظام شاهنشاهی است و باید بتوانیم این نگاه مستبدانه و نگاه استبداد مطلقی که وجود دارد را به آنچه اولیای الهی گفتهاند، برگردانیم همان حکومت شورویه یا امانتیه یا حکومت ولایتیه و میگوید باید به آن برگردانیم. البته طرح تنبیهالامه طرح تمامی نیست و خود ایشان میگوید زور من نمیرسد که همه آنچه را که اسلام گفته است، پیدا کنم، بنابراین براساس قانون اساسی فعلا این شاه مستبد را مقید کنم اگر میتوانستم کلا میکندم و بیرون میانداختم ولی فعلا نمیتوانم این کار را بکنم. این ایده که اصلاح نظام سیاسی اساس اصلاح یک ملت است یک تعبیر دینی و اصلی دینی است. حضرتآقا چند روز پیش هم این روایت را بالای سرشان گذاشته بودند که وضعیت اصلاح نمیشود مگر به یک حاکم یا والی صالح. من میگویم ما از اساس با دولت ملت مدرن مخالف بودیم درست است که با آن نسبتی برقرار کردیم و در جاهایی کوتاه آمدیم. به نظر من اتفاقا میرزاینایینی در جاهایی خودآگاه کوتاه آمده است. در متن کتابش است و میگوید از من انتظار نداشته باشید که طرح من کنفیکون کند من فقط یک اصل زایدی را کم میکنم، اصل ماجرا غاصبانه است. اصل حکومت کسی که این بالا ایستاده غاصبانه است و شرایطی بینالمللی شکل گرفته و من میخواهم او را مقید کنم و این حکومت را به اسلام نزدیک کنم.
من عقیده دارم وقتی تاریخ را میخوانید، متوجه میشوید طرحی کلی از مساله حاکمیت وجود داشته که آن تکمیل شده است ولی در عین حال یک فروکاستی نسبت به شرایط که شاید اقتضای ادوار مختلف بوده رخ داده که در بسیاری از موارد خودآگاه بوده و اتفاق افتاده است و مطالعه این 100 تا 150 سال عقبه تفکری و مواجهه بزرگان ما با دولت مدرن را دارد و من براساس آن میآیم و جمهوری اسلامی را تحلیل میکنم.
به جمهوری اسلامی ایران برسیم. لحظهای که فرم دولت ملت مدرن اجرا میشود، رایگیری از دولت ملت مدرن است، تفکیک قوا همینطور وقتی امام اینها را قبول کرده آیا میخواست به لحاظ تکنیکی قبول کند و سپس روی آن اصلاحات انجام دهد یا تطبیقی زده و در لحظه آن را به قواعد اسلامی نزدیک کرده است؟
مساله انتخابات هرچند شباهتی با طرح غربی آن دارد، درعینحال در دستگاه فقیهانه حضرت امام معنادار است. به همین دلیل آن را پذیرفته است. این جمله مهم است. شاید در جایی از عالم تحلیلی و استدلالی را بپذیرید وقتی آن عنصر میآید و در سیستم فکری دیگری قرار میگیرد با تحلیلی دیگر جایگاه خاصی پیدا میکند و معناداری آن براساس بنیانهای دیگری توضیح داده میشود. از کتاب تنبیهالامه مثالی میزنم که به 115 سال پیش مربوط است. مرحوم نایینی وقتی میخواهد انتخابات و رای اکثریت را توضیح بدهد میگوید چرا اعتبار این رایدهی را قبول دارم به این دلیل که ایشان در اسلام حکمی قائل است و عقیده دارد در منطقهای که ما حکم خاصی نداریم و اسم آن را ما لانص فیه میگذارد جایی که نص الهی وجود ندارد و حکم شرعی ما منصوص نیست، حاکم اسلامی ما باید تصمیم بگیرد و باید راسا براساس امور عرفی محضه تصمیم بگیرد. البته میگوید تصمیم او باید با مشورت مردم باشد و نمیتواند راسا تصمیم بگیرد. بر حاکم اسلامی واجب است در جایی که نصوص نداریم حتما مشورت کند. حتی وجوب مشورت برای رسولالله هم ثابت است. برای امیرالمومنین هم ثابت است و میگوید اگر من این حکم را بخواهم بپذیرم چگونه باید اجرایی شود؟ تنها راهی که من میتوانم از مردم مشورت عمومی بگیرم این است که انتخاباتی به راه بیندازم و رای اکثریت وکلایی را تعیین کند و میگوید این مقدمه واجب است و من آن را از باب مقدمه واجب میپذیرم چون نحوه دیگری است و در ذهن من نیست و نمیتوان این واجب را از آن طریق انجام داد. پذیرش رای اکثریت از باب مقدمه واجب چون فعلا راهی وجود ندارد و این در تنبیهالامه استدلال شده و حجیت است بر اعتبار رای اکثریت. ایشان معتقد است که عادتا الان راهی جز این برای من متصور نیست چگونه میتوانم نظر افراد مختلف را بگیرم و راه این است که وکلایی را معرفی کنند و این وکلا حرفهای موکلان خود را منتقل کنند. این وکلا را چگونه انتخاب کنم؟ از طریق رای اکثریت. ببینید اینکه من مساله رای اکثریت را از باب مقدمه واجبی که وجوب مشورت گرفتن حاکم از عموم مردم است، میپذیرم، معنادار کردن یک عنصر سیاسی در نظام معنایی خود من است، چون شما نمیتوانید بعدا به من بگویید شما هم مثل آنها هستید؟! نه من مثل آنها نیستم. این را با چارچوب خودش در نظام معنایی خودم معنا میکنم و ممکن است بعدا سازوکارهای آن متفاوت شود. این آن نیست. از شباهت عناصر نباید شباهت کل دستگاه را نتیجه رفت.
مثال دیگری که دوستان ما درمورد آن دچار چالش شدهاند نسبت شورای نگهبان و مجلس است. در ادبیات دین ما و حداقل در ادبیات حضرت امام مساله دوگانه مجلس و شورای نگهبان، دوگانه موضوعشناسی و حکمشناسی است. اساسا این در فقه شیعه معنا دارد. حضرت امام و جناب آقای گلپایگانی در جواب تلگرافی که آقای گلپایگانی میزند و اعلام خطر میکند و میگوید چطور است که مردم در مجلس قانونگذاری میکنند درحالی که در نظام اعتقادات شیعه و در نظام کلامی قانونگذاری حد خدا است. ما چطور میتوانیم مجلس شورای اسلامی داشته باشیم. حضرت امام در توضیحی که میدهد، میگوید مجلس حکمگذاری نمیکند موضوعشناسی میکند. این احکام وجود دارد و آنها بر میگردند و مصادیق آن را پیدا میکنند. این مصادیق عرفا و شرعا برعهده خود مردم است و اینها نماینده شرعی و عرفی و قانونی مردم برای موضوعشناسی هستند. موضوعشناسیهای ملی نمیتواند آنقدر متفرق باشد. ما مجلسی تشکیل دادهایم که بتواند موضوعشناسی احکام شرعی کند. بعد میگوید شورای نگهبان از بدفهمی آنان در حکمشناسی جلوگیری میکند و آنجا تذکر میدهند و میگویند من به شورای نگهبان تذکر دادهام که در قوانین وارد موضوعشناسی نشود. وقتی من میخواهم قانون اساسی را توضیح بدهم باید در مبانی خودش توضیح بدهم و بر آن اساس نقدش کنم. اما اگر چارچوب دولت مدرن را بر شانه مجلس و شورای نگهبان بیندازم و بگویم در شورای نگهبان مصلحتسنجی نمیشود در دولتهای مدرن همیشه در اجرا مصلحتسنجی میشود. من میگویم اساسا چیزی دیگر را به چیز دیگری وصل میکنید. انگار نمیخواهیم جمهوری اسلامی را فهم کنیم، ساخت حقوقی جمهوری اسلامی مبنا دارد. 110 سال سابقه تفکری دارد.