میلاد جلیل زاده، روزنامهنگار: در خیلی از کشورهای دنیا ازجمله آمریکا، شغلی وجود دارد به نام استراتژیست تبلیغاتی. بخشی از این استراتژیستها در کار انتخابات فعالیت میکنند و اصولا تخصصشان همین است. آنها از رقابتهای خرد و جزئی منطقهای در جماعتهای کوچک گرفته تا کمپینهای بزرگتر مثل ریاستجمهوری حضور دارند. اتفاقا این شغل به سبب فضای پررمز و راز و پرتحرکی که دارد، سوژه خیلی از فیلمهای داستانی هم شده و هر مخاطب ایرانی، احتمالا لااقل یکیدو مورد از این فیلمها را دیده است. این استراتژیستها براساس تعصب به یک تفکر سیاسی انتخاب نمیشوند؛ بلکه مبنای انتخاب آنها مهارت است. آنها بهطور کامل در خلاف جهت جناحی که برایش کار میکنند، قرار ندارند، اما معیار انتخاب شدن آنها قابلیتها و مهارتهای آنهاست.
از طرف دیگر این افراد فقط برمبنای مهارت انتخاب نشدهاند و بهعبارتی تنها برای پول کار نمیکنند؛ بلکه به آن جریان سیاسی بهخصوص، وابستگی فکری هم دارند؛ هرچند مبنای انتخابشان صرفا این وابستگی نیست و مهارتها هم مدنظر قرار گرفتهاند. نکته بسیار مهم دیگر این است که شغل چنین افرادی عموما همان است که گفته میشود؛ استراتژیست تبلیغاتی؛ یعنی اینها در کمپینهای انتخاباتی شرکت نمیکنند تا فردای پیروزی یک کاندیدا، پست و مسئولیتی در دستگاه او به دست بیاورند. موفقیت آنها در به راه انداختن کمپینهای تبلیغاتی، خودش برگ برنده این افراد برای قیمتگذاری روی کارهای بعدی آنها و اعتباری برای کارنامهشان است.
کارگردانها و عوامل مطرح سینما در همان آمریکا به کمپین نامزدهای کنگره، سنا یا ریاستجمهوری میپیوندند. حتی برای آنها پارتی میگیرند، پول جمع میکنند و خودشان هم پول میپردازند اما لزوما قرار نیست که خود این کارگردانها برای یک نامزد فیلم بسازند و بهعبارتی، هیچ نامزدی هزینه نمیکند تا نام چند فیلمساز بزرگ را روی مستند انتخاباتیاش بگذارد و تصور کند که چنین چیزی برایش رایآوری دارد. از دموکراسی آمریکایی و سیستم انتخاباتیاش که اینجا شاهدمثال ما قرار گرفت، میتوان ایرادهای بنیادین فراوانی گرفت که هر شهروند معمولی ایران هم میتواند رهگذرانه و سرپایی به چند مورد غیرقابل چشمپوشی آن اشاره کند؛ اما درمورد نقش هنرمندان در کمپینهای انتخاباتی از یکسو و سندسازی تاریخی برای انتخابات از سوی دیگر که مستندهای انتخاباتی جزء مهمی از آن هستند، تکلیف قضیه شاید در هر جای دنیا که انتخابات دارد، بهتر از ایران روشن باشد. اساسا هنرمندان ما حتی فارغ از بحث مستندهای انتخاباتی هم نشان دادهاند که برای تعریف نسبت خودشان با امر سیاسی شدیدا دارای مشکل هستند. بهطورکلی باید گفت ما در ایران شغلی به نام استراتژیست انتخاباتی نداریم و کسانی که در ستادهای افراد مختلف عضو میشوند، عوامل اجرایی او در فردای رایآوری هستند، نه کسانی که صرفا تخصصشان موجسازی، گفتمانسازی و فعالیت انتخاباتی باشد؛ چنانکه به دورنمای قضاوت تاریخ هم نظری داشته باشند و هر حرف متناقضنمایی را برای رایآوردن در امروز، بهراحتی بر زبان نیاورند. یکی از مهمترین اسنادی که از هر دوره انتخابات ریاستجمهوری ایران باقی میماند، مستندهای تبلیغاتی کاندیداهای مختلف است؛ اما این به معنای باکیفیت بودن تمام کارهایی که طی این چند سال ساخته شدهاند، نیست؛ بلکه معنایی جز اهمیت این قالب کار رسانهای ندارد. بهطورکل چند مساله وجود دارد که در مستندسازی انتخاباتی ایران باید موردتوجه قرار بگیرد تا کارها روی روال و مدار درستی بیفتد و شاهد نتایج بهتری باشیم. بهعبارتی بعضی رسم و رسومی که در مستندسازی انتخاباتی ایران هستند، باید برچیده شوند و چند نکته بدیهی که مغفول مانده، باید درنظر بیایند تا این سیستم و گردونه، شکل صحیح خود را پیدا کند و از آن پس است که میتوانیم به تحلیل موردی و دانهبهدانه آثار بپردازیم و با هم مقایسهشان کنیم. در ادامه ابتدا مروری بسیار مختصر بر تاریخچه مستندسازی انتخابات ریاستجمهوری ایران داریم و سپس به چهار مساله اصلی که با توجه به تجربه ۲۴ ساله گذشته قابل احصا هستند و در ساخت مستندهای انتخابات ریاستجمهوری ایران باید موردتوجه قرار بگیرند، اشاره شده است.
تاریخ یک سینمای 24 ساله
شاید ساخت مستندهای انتخابات ریاستجمهوری از سال ۱۳۷۶ بود که در ایران به جریانی مهم تبدیل شد و در سال ۱۳۸۴ بود که نام کارگردانها بهطور جدی اهمیت پیدا کرد. در سال ۷۶ بهروز افخمی و سیفالله داد که هر دوکارگردانهای مشهوری بودند، مستند کاندیدایی را ساختند که پیش از آن سالها وزیر ارشاد بود. احمد مرادپور، فیلمسازی که تا آن روز تنها «سجاده آتش» را کارگردانی کرده بود که هنوز مهمترین فیلمش همان است، این دو نفر را همراهی میکرد. اما برای رقیب خاتمی، یعنی علیاکبر ناطقنوری، این بهزاد بهزادپور بود که پشت دوربین مستند رفت. در همینجا باید توجه کرد که نمیتوان پیروزی یک کاندیدا را معیاری برای موفقیت کارگردان مستند انتخاباتیاش درنظر گرفت و همهچیز را سادهسازی کرد. بهعبارتی وزنکشی اجتماعی بین خاتمی و ناطقنوری را نمیتوان معیاری برای وزنکشی بین کیفیت و تاثیرگذاری کار تیم قرار داد؛ اینکه افخمی و مرادپور در یکسو و بهزاد بهزادپور در سوی دیگر باشد و این موارد را باید در بستری جداگانه تحلیل کرد. البته دو کاندیدای دیگر هم در آن دوره حضور داشتند؛ محمد محمدیریشهری و مرحوم رضا زوارهای که مستند اولی را سه فرد گمنام و مستند دومی را فیلمساز مشهوری مثل رسول صدرعاملی ساخت؛ اما شهرت یا گمنامی این افراد، نه تاثیر بهخصوصی در کیفیت مستندها داشت و نه توانست روی مخاطب تاثیر متفاوتی داشته باشد. شاید از همینجا بشود نتیجه گرفت که اقبال مردم نسبت به یک کاندیدا صرفا به مستند انتخاباتی او مربوط نیست و تنها برای کسی میشود بهترین مستند را ساخت که خودش گفتمان و ایده اجتماعی قابلی داشته باشد.
حرفهایگری؛ عنوانی مودبانه برای کار سفارشی و بیتاثیر
در سال ۱۳۸۰ که تعداد کاندیداها به ۱۰ مورد رسید و چهرههای بسیار گمنامی هم بین آنها حضور داشتند، موارد عجیبی در مستندهای انتخاباتی اتفاق افتاد که بعدها موردتوجه خیلیها قرار گرفت و شاید عوامل سینما نام آن را حرفهایگری بگذارند، درحالیکه این کاملا برخلاف قواعد حرفهای بود. مثلا سیفالله داد که در دوره قبل جزء سازندگان مستند انتخاباتی خاتمی بود و در ۱۳۸۰ هم به او رای داد و در دولتش مسئولیت اجرایی داشت، مستند کاندیدایی غیر از خاتمی را ساخت و البته مرحوم ضیاءالدین دری مورد عجیبتری بود که همزمان مستند انتخاباتی دو نامزد مختلف را کارگردانی کرد؛ احمد توکلی و علی فلاحیان. او در سال ۱۳۸۸ بر شگفتی پروندهاش در ساخت مستندهای انتخاباتی برگ تازهای افزود و پس از کار برای چهرهای مثل فلاحیان، مستند انتخاباتی چهرهای مثل مهدی کروبی را ساخت. این که سازنده مستند انتخاباتی یک کاندیدا به او اعتقاد چندانی نداشته باشد و صرفا برای پول این کار را انجام بدهد، نامش حرفهایگری نیست؛ بلکه این کاملا برخلاف قواعد حرفهای است. البته لازم نیست که این فیلمساز اعتقاد قلبی خود را به شکل بیرونزده و مشخصی اعلام کرده باشد اما جایی که کاملا میدانیم کار ساخت یک مستند سفارشی و صرفا به انگیزه دریافت دستمزد بوده، باید مطمئن باشیم که نهتنها نتیجه خوبی به دست نیامده، بلکه به شعور مخاطب هم توهین شده است. سازنده مستند انتخاباتی یک نامزد، جایگاهی شبیه مجری تلویزیون ندارد که ملزم به رعایت مواضع بیطرفانه است. او میخواهد مردم را متقاعد کند که به یک نامزد بهخصوص رای بدهند، پس چطور ممکن است که همه مردم بدانند خودش در این زمینه اعتقاد دیگری دارد یا خنثی است و از حرف او تاثیر بگیرند. هیچکدام از نامزدهایی که با فیلمسازانی از این قبیل، به اصطلاح قراردادهای حرفهای بستهاند، نهتنها نتیجه دلخواهشان را به دست نیاوردهاند و در انتخابات پیروز نشدهاند، بلکه به سبد رای قابلتوجهی هم دست پیدا نکردهاند.
ساخت مستند انتخاباتی یا سکوی پرتاب هنرمندان برای پستهای اجرایی
مستند انتخاباتی خاتمی را در سال ۱۳۷۶ بهروز افخمی و سیفالله داد کارگردانی کردند. سیفالله داد پس از آن در دولت خاتمی به سمت معاونت سینمایی وزارت ارشاد رسید و بهروز افخمی توانست با قرار گرفتن در لیست جریان اصلاحات، نماینده مجلس ششم شود. پس از آن جواد شمقدری که مستندهای انتخاباتی محمود احمدینژاد در دو دوره ۸۴ و ۸۸ را ساخته بود، به جایگاه معاونت سینمایی وزارت ارشاد رسید. در سال ۱۳۹۲ که حسن روحانی کاندیدای ریاستجمهوری شده بود، هنوز حمایت جامعه هنرمندان را پشتسر خود نداشت و با یک مستندساز معمولی کارش را پیش برد. طوریکه این مستندساز نقل میکرد، حتی بعید بوده که او بخواهد برای کارش دستمزدی دریافت کند. حسین دهباشی که مستند حسن روحانی در سال ۹۲ را ساخت، چند ماه بعد عضو هیاتمدیره منطقه آزاد تجاری کیش شد. چنین مواردی نشان میدهد که ساخت مستند انتخاباتی، بهخصوص برای فرد پیروز انتخابات، یک سکوی پرتاب است که هنرمندان میتوانند از آن بهسمت مسئولیتهای اجرایی یا حتی تقنینی شیرجه بزنند. کاملا واضح و بدیهی است که چنین روندی چه صدماتی به کیفیت کارها خواهد زد. این حتی میتواند روی انتخاب شخصی که قرار است مستند انتخاباتی یک نامزد را بسازد، تاثیرگذار باشد؛ چون او بعدها ممکن است توقعات خاصی پیدا کند و اساسا هزینه کردن از نام خود را به انگیزه کسب جایگاههای اجرایی پذیرفته باشد؛ پس در این صورت هر نامزدی که شانس پیروزیاش را جدی میبیند، باید در انتخاب کارگردان مستند انتخاباتیاش این معیار را هم درنظر بگیرد که آیا حاضر است به او پستی اجرایی بدهد یا نه. این رسم غلط دقیقا از روزی که در ۲۴ سال پیش، ساخت مستندهای انتخابات ریاستجمهوری ایران جدی شد، به راه افتاد و تابهحال همچنان ادامه داشته است. حتی باید به این هم توجه کرد که گاهی بعضی فیلمسازان به سبب فعالیت در ساخت مستند انتخاباتی یک نامزد شکستخورده، در دولت بعدی مورد بیمهریهایی قرار گرفتهاند. این بساط شوم تابهحال صدماتی جدی به سینمای ایران زده است و یک باندبازی ناسالم را بین سینماییها در فردای هر انتخاباتی را رقم میزند.
برای مستند انتخاباتیتان مستندساز متخصص بیاورید، نه فیلمساز داستانی مشهور
در سال ۱۳۷۶ کسانی که مستندهای انتخابات ریاستجمهوری را ساختند، همگی فیلمسازان داستانی بودند. به فهرست مستندسازان تبلیغاتی سال ۱۳۸۰ هم که نگاه میکنیم، نام چند کارگردان و البته تهیهکننده داستانی و حتی نام یک بازیگر به چشم میخورد؛ اما از مستندسازان حرفهای خبری نیست. این روند به جز مواردی معدود، از آن روز تابهحال همچنان ادامه داشته است. اگر توجه داشته باشیم در هر دوره برای عموم مردم مهم است که مستند انتخاباتی هر نامزدی را کدام کارگردان سینما یا چهره مشهور میسازد؛ درصورتیکه اگر کار درست پیش میرفت، این نامها باید نه برای عموم مردم، بلکه نهایتا برای دنبالکنندگان حرفهای سینمای مستند جدی باشد.
از این واضحتر گزارهای نداریم که ساخت مستند مقولهای کاملا جدا و مستقل از ساخت فیلم داستانی است و حتی باید توجه داشت که امکان دارد هر مستندسازی برای ساخت مستند انتخاباتی، مناسب نباشد؛ اما این ظرایف در انتخابات ایران هیچوقت مدنظر قرار نگرفتهاند و نامزدهای ریاستجمهوری از نام و آوازه کارگردانهایی که مستندهایشان را میسازند، بیشتر از متن خود مستند بهرهبرداری میکنند. اینجاست که جای خالی استراتژیستهای تبلیغاتی را در کمپینهای انتخاباتی نامزدهای ریاستجمهوری ایران بیشتر میتوان احساس کرد. وقتی حتی روسای ستادهای انتخاباتی نامزدها قرار است مسئولیتی مهم در فردای پیروزی به دست بیاورند، این یعنی امر تبلیغات و برقرار کردن دیالوگ با مردم، یک فعالیت مستقل و حرفهای مجزا بهحساب نیامده است و طبیعتا بیشتر از اینکه مهم باشد مستند انتخاباتی هر نامزد چه میگوید، اینکه چه کارگردانی آن را ساخته و بهعبارتی چه کارگردانی حاضر شده است برای فلان نامزد کار کند، دارای اهمیت میشود. بعضی دعواهایی که تابهحال چند بار بر سر ساخت مستند انتخاباتی یک کاندیدا بین اهالی سینما رخ داده و گوشههایی از آن، از لابهلای بعضی مصاحبهها به بیرون درز کرده، نشان میدهد نهتنها نگاه به این مقوله درست و کارآمد نیست، بلکه برداشت سینماییها از هدف انجام آن هم بهطور غلط جا افتاده است. اگر اوضاع روی روال درست خود بود، اساسا کارگردانهای سینمای داستانی نباید نسبت به ساخت مستندهای انتخابات ریاستجمهوری چشمداشتی میداشتند تا چه رسد به اینکه این کار را فرصتی برای کسب موقعیتهای بهتر بعدی بدانند.
مستند انتخاباتی؛ برونداد گفتمان نامزد یا صرفا خوشآب و رنگ بودن؟
مستند انتخاباتی یک کاندیدای ریاستجمهوری دقیقا باید چگونه باشد؟ طبیعتا باید در این قالب بصری، تا حد زیادی یک کاندیدا معرفی شود و سوابقش مشخص شوند؛ اما این به معنای آن نیست که از یک مستند پرتره سر دربیاوریم. مستند انتخاباتی باید انگیزشی هم باشد و مردم را نسبت به انتخاب یک کاندیدا مجاب کند. این انگیزه باید بر چه مبنایی ایجاد شود؟ طبیعتا در دورههای تاریخی مختلف، با توجه به تیپ شخصیتهای گوناگون سیاسی، منابع انگیزشی متفاوت هستند. در یک دوره دغدغه آزادیهای اجتماعی و آزادی بیان اولویت دارد، در دورهای دیگر مساله عدالت اجتماعی، در دورهای دیگر نوع ارتباط ایران با جهان و احیانا در دورههای دیگر موارد دیگر... حالا هر مستندی باید با توجه به این موارد، هم نشان بدهد که تیپ اجرایی و گفتمانی یک نامزد با دغدغههای آن دوره بهخصوص همخوان است و هم کارآمدیاش را به اثبات برساند. پس مستند انتخاباتی را هر کسی که بسازد، بدون وام گرفتن از گفتمان کاندیدای موردنظر، کار خاصی نکرده است.
بهعبارتی بهترین مستندساز جهان هم نمیتواند برای کاندیدایی که با گفتمان روز هماهنگ نیست یا نماینده قابلی برای آن بهحساب نمیآید، فیلم موثری بسازد.
مستندها باید با فضای گفتمانی شخصیتها هماهنگ باشند. مثلا مستند هاشمیرفسنجانی در سال ۱۳۸۴ چنین بود؛ هاشمی پیروز انتخابات نشد و مستند انتخاباتی احمدینژاد در ۱۳۸۸ هم به همین نحو؛ اما مستندهایی که چند کارگردان بسیار مشهور سینمای داستانی برای میرحسین موسوی در سال ۱۳۸۸ ساختند، هیچ کارکرد خاصی نداشت جز اینکه خبر پیوستن این کارگردانها به کمپین تبلیغاتی فلان نامزد را عمومی کرد.
بهعبارتی بیشتر از خود مستندها، اینکه فلانی برای فلانی کار میکند، مهم شده بود. مستندسازی انتخاباتی براساس فضای گفتمانی نامزدها، ازجمله مواردی است که طی این ۲۴ سال، جز در مواردی معدود، معمولا مغفول واقع شده و کارها را در بستر اصلیشان دچار اختلال کرده است.