زینب مرتضاییفرد، روزنامهنگار: سوم خرداد یک روز مناسبتی ساده در تقویم نیست، روزی است که تقویم هم به احترامش میایستد، روزی است که ایران پس از انقلاب اسلامی یکبار دیگر نشان داد هیچ تجاوزی را نمیپذیرد، جلوی هر ظلم و دستدرازیای به وطن میایستد و خلاصه خون میدهد اما خاک نه... از آن روزهای دشوار هشتساله که سربلندیاش تا همیشه به نام ایران در تاریخ جهان ثبت شد، خاطرات بسیار مانده و آثار هنری فراوانی که هرچند تعدادشان کم نیست، اما هنوز به آن قوت و اندازهای که باید نتوانستهاند تصویر و درک درستی از یک دفاع جانانه هشتساله را به جهان عرضه کنند. البته بازهم تاکید میکنیم کم نبودهاند ستارههای درخشانی که در آسمان هنر و ادبیات ایران درخشیده و تاثیرگذاری عمیقی بر مخاطب داخلی و حتی خارجی داشتهاند. در صفحه امروز برخی از این آثار را مرور میکنیم، هرچند طبیعتا بخشی از این مرور سلیقهای خواهد شد اما مطمئنیم این آثار در حدی شاخص هستند که انتخاب سلیقهای آنها هم حس و حال خوبی برایتان خواهد داشت. در یک یادداشت و یک گفتوگوی کوتاه سراغ موسیقی و شعر دفاع مقدس میرویم و به برخی آثار تصویری و ادبی شاخص این حوزه میپردازیم.
داستان یک سرود
یک شادی فراموشنشدنی
محمد گلریز، آهنگساز و خواننده سرودهای انقلابی: زندگیمان به رادیو گره خورده بود، توی ماشین، توی خانه و هرجای دیگری که بودیم رادیو را از خودمان دور نمیکردیم تا از اخبار جنگ مطلع باشیم. سوم خرداد سال 1361 برای کاری به حوالی شهر ری رفته بودم و توی ماشین گوشم به رادیو بود. ناگهان گوینده با هیجان و شعف خاصی خبر پیروزی خرمشهر را اعلام کرد: «توجه بفرمایید. توجه بفرمایید. خرمشهر آزاد شد.» وقتی این خاطرات را برای جوانها که آن زمان را به یاد ندارند، تعریف میکنیم حالشان دگرگون میشود و تاثیر میگیرند. حال تصورش را بکنید که ما چه حال و هوایی داشتیم. خیابان پر از شور و شوق مردم بود که گویی بهترین خبر عمرشان را شنیده بودند. شعار میدادند و چراغهای ماشینها را روشن و خاموش میکردند و هریک به نوعی شادی خود را نشان میدادند. بعد از صحبتهای گوینده، رادیو سرود «این پیروزی خجسته باد» را پخش کرد. من صدبرابر دیگران شعف داشتم. اصلا نمیتوانم حالم را توصیف کنم. آنقدر آن لحظات زیبا بود که هرگز فراموشم نمیشود. شیرینی آزادی خرمشهر با پخش این سرود با صدای من از رادیو درهم آمیخته بود و من ماتومبهوت بودم.
رادیو هم مدام این سرود را پخش میکرد و در راه برگشت به خانه چندبار آن را شنیدم. در دلم بارها از خدا تشکر کردم که بهعنوان یک بنده کوچک توانستم کاری برای جنگ انجام دهم که در لحظات شیرین پیروزی برای مردم پخش شود. حالا شاید با خودتان بگویید، چرا گلریز از شنیدن آهنگی که خودش خوانده تعجب کرده است؟ این تعجب دلیل دارد. آن را هم عرض میکنم خدمتتان... چند ماه قبل از پیروزی خرمشهر بود که دستاندرکاران جبهه و جنگ از ما درخواست کردند سرودی با مضمون پیروزی و ریتمی شاد تهیه کنیم. آن زمان هنوز عملیات بیتالمقدس که از مدتها قبل آغاز شده بود، ادامه داشت و ما نمیدانستیم چرا باید چنین سرودی را آماده کنیم.
از ما خواسته بودند آهنگ بهگونهای باشد که بتواند مردم و رزمندگان را به دفاع از وطن ترغیب کند و ریتم بانشاطی هم داشته باشد. ما هم همین کار را کردیم. شعر را حمید سبزواری گفته بود. احمد راغب تنظیمات موسیقی را انجام داده بود و من هم آن را خواندم. بعد هم یک سرود حماسی شد که نمیدانستیم برای چه زمانی تهیه کردهایم. البته تنها ما نبودیم. آن زمان همه هنرمندان سعی میکردند با زبان و بیان هنریشان به نوعی در روند جنگ تاثیرگذار باشند و قدمی بردارند، من هم در همین مسیر بودم و سعی در تولید سرودهای حماسی داشتم. ماحصل آن هم سرود این پیروزی خجسته باد شد که برای همیشه در کارنامه فعالیتهایم ماند و به آن افتخار میکنم.
داستان یک شاعر
یک نظامی شاعر
عباس براتیپور، شاعر دفاع مقدس از خاطرات شعرخوانیاش در مسجد خرمشهر میگوید
عباس براتیپور سال 1322 در تهران متولد شد و تا سال 1360 که با حوزه هنری آشنا شد، فعالیتهای ادبی خود را چندان جدی نگرفته بود. عمده اشعار او درباره دفاع مقدس است و آنطور که خودش میگوید از روزهای آزادسازی خرمشهر خاطرات بسیار خوبی دارد.
شما در نیروی هوایی کار میکردید و بهعنوان یکی از افراد برای آموزش فنی به آمریکا اعزام شدید. سالها بعد به یکی از چهرههای شناختهشده شعر دفاع مقدس تبدیل شدید. چه راهی در این فاصله طی شد که از آموزشهای فنی نیروی هوایی در آمریکا به شعر دفاع مقدس رسیدید؟
شعر را از دوران دبیرستان شروع کرده بودم و زمانی که به استخدام نیروی هوایی درآمدم شعر را رها نکردم، اما چندان هم برایم جدی نبود، اما بعد از پیروزی انقلاب احساس میکردم باید همه ما شاعرانی که دیدگاههای انقلابی داریم وارد عرصه شویم. اینطور بود که سال 60 وارد حوزه هنری شدم و با دوستان و شاعران انقلاب کنارهم برای انقلاب سرودیم، طبیعتا در زمان جنگ هم این سرودهها رنگوبوی دفاع مقدسی به خود گرفتند و مسیرمان را ادامه دادیم.
شما خودتان در خطمقدم هم جنگیدهاید؟
جنگ نرفته بودم، نمیتوانستم بروم. اما برای تبلیغات از طرف حوزه هنری چندباری به مناطق رفتیم.
چرا نمیتوانستید بروید؟
در تهران فرمانده قسمتهای الکترونیک بودم. دستگاههای ارتباطی و مخابراتی را تهران میفرستادند تا ما تعمیر کنیم و دوباره بفرستیم. نمیتوانستم کار را رها کنم و به خطمقدم بروم.
چه دغدغهای احساس کردید که مضمون شعر شما رنگ و بوی دفاع مقدس گرفت؟
احساس وظیفه بود. به هرحال ما نظامی بودیم و این فضا را بیشتر احساس میکردیم. با تمام وجود باید از میهن دفاع میکردیم؛ چه در خط مقدم و چه به صورت تبلیغات باید رزمندگان را تشویق میکردیم. یادم هست اولینباری که برای تبلیغات به مناطق عملیاتی اعزام شدیم برای رزمندگان اشعار حماسی خواندیم و تاثیرش را روی آنها حس میکردیم.
روز آزادسازی خرمشهر چه احساسی داشتید؟
درست یادم هست در بیمارستان بستری بودم. به دلیل کار و فشارهای عصبی ناراحتی معده پیدا کرده بودم. در اتاقی که بستری بودم یک جانباز دیگر هم بود که او را از جبهه آورده بودند. او را که دیدم، گفتم باید مرخص شوم تا جا برای مجروحان جنگ باشد. آزادی خرمشهر آغاز پیروزیها بود. وقتی خرابیها را میدیدم متاثر میشدم. بعد از آزادی خرمشهر هم در مسجد خرمشهر شعرخوانی گذاشتیم. واقعا آن حس و حال غیرقابل وصف بود. حس رزمندهها و مردم شهر بینظیر بود. ما تجهیزاتی نداشتیم، حالا به قدرتی رسیدیم که موشک میسازیم. همه با دست خالی و کمک خدا بود. به قول امام، خرمشهر را خدا آزاد کرد و ما خیلی شعف داشتیم بابت این اتفاق.
داستان یک نوحه
همهچیز درباره نوحه «ممد نبودی ببینی»
با تشکر از بخشو، کویتیپور و فخری
وقتی صدای سنج و دمام جنوبی درهم میپیچد و غلام کویتیپور «ممد نبودی» را میخواند آنقدر تاثیرگذار است که بعد از این همه سال حتی اگر هیجان روزهای آزادسازی خرمشهر از چنگال رژیم متجاوز بعث را تجربه نکرده باشی، بازهم یک بغض و هیجان، یک شادی و غم توامان را تجربه میکنی. «ممد نبودی ببینی» را ما با صدای کویتیپور بهخاطر داریم و شاید برخی هم بدانیم که او این نوحه را در سالگرد آزادسازی خرمشهر خوانده و قبلتر هم حسین فخری مداح شناخته شده که اصالتا متولد بهبهان است، آن را با شعری از جواد عزیزی بر سر مزار دوست و همرزمش شهید محمد جهانآرا خوانده است. فخری همراه با صادق آهنگران و کویتیپور از مداحان فعال دوران جنگ تحمیلی بوده و نوحههای بیشماری را برای واقعه عاشورا خوانده است. درکنارش نوحههایی هم برای رحلت امامخمینی(ره) و موضوعات انقلابی خوانده و چند سالی است به علت عوارض شیمیایی از ناراحتی حنجره رنج میبرد. فخری هرگز برای مداحی پولی دریافت نکرده و به نوحهخوانیهایش که اغلب هم برای حضرت امامحسین(ع) هستند، افتخار کرده و همین را بزرگترین دستمزد خود میداند. اینها را شاید خیلیها بدانند اما جز جنوبیها که اغلبشان عشق بخشو دارند، ما کمتر میدانیم صدای دمام و طبلی که درهم میپیچد و میخکوبمان میکند و همینطور ریشه نوحه «ممد نبودی ببینی» به یک ملودی بوشهری متعلق به موسیقیهای عزاداری برمیگردد. در سالهای دور جهانبخش کردیزاده معروف به بخشو، نوحهای را با مطلع «لیلا بگفتا ای شه لب تشنهکامان/ دستم به دامان، آقا الامان» در ایام محرم و صفر خوانده و ناصر تقوایی، کارگردان ایرانی هم این قطعه را در فیلم مستند «اربعین» خود با اجرای بخشو آورده است. در این مستند بخشو را میبینیم که در مسجد دهدشتی بوشهر نوحهخوانی میکند. او هنوز هم برای جنوبیها اسطوره است و احتمالا اگر ما هم سراغش برویم و با او آشنا شویم، دوستش خواهیم داشت.
داستان داستانها
ماموریت ادبیات در خرمشهر
نویسندگان بزرگ جهان هرکدام جنگهایی که تجربه کرده یا کشورشان درگیرش شده را به رمانها و داستانهایشان آوردهاند. تولستوی در «جنگ و صلح» حماسه ایستادگی مردم مسکو مقابل ارتش ناپلئون را روایت میکند، سیمونف در «استالینگراد همچنان میجنگد» از مقاومت اهالی شهر لنینگراد میگوید و مینویسد و توماس مان، جورج ارول، گراهام گرین، جان اشتاینبک و بسیاری دیگر از نویسندگان جهان مقاومتهای مردمی در مقابل اشغالگران را دستمایه نوشتن رمانهایشان قرار میدهند.
خرمشهر با مقاومت 35 روزه و اشغال 545 روزه و پیروزی ایران و فتح دوباره، شهری است که بخشی از مهمترین رویدادهای جنگ را تجربه کرده و میتواند بستر نگارش داستانها، رمانها و مجموعه خاطرههای بسیاری باشد. این اتفاق طبیعتا به وقوع پیوسته و بسیاری برای خرمشهر نوشتهاند.
بسیارند کتابهایی که در این عرصه نوشته شدهاند اما خواندن «تکاوران نیروی دریایی در خرمشهر» خاطرات هوشنگ صمدی از سقوط خرمشهر تکاندهنده هستند. ناخدا یکم هوشنگ صمدی از فرماندهان شجاع نیروی دریای ارتش جمهوری اسلامی ایران پیش از آنکه یک عنصر نظامی باشد که در جنگ فرماندهی کرده، کتاب خاطراتش گویای حوادث نخستین ماههای آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران در شهر خرمشهر است. در بخشی از کتاب میخوانیم بعد از یک ماه دفاع جانانه از شهر اما دستوری به ناخدا رسید که همچون آواری روی سرش بود. درست یک روز بعد از نامهای که از او خواسته بود همچنان از شهر دفاع کنند با بیسیم اما بهطور شفاهی دستور عقبنشینی صادر میشود؛ تلخترین دستوری که ناخدا در تمام عمرش شنیده بود.
روایت وی چنین است: «میدانستم خرمشهر تقریبا از دست رفته و ما فقط بر خیابان ساحلی و قسمتی از میدان فرمانداری تسلط داریم. البته نیروهای تکاور و مردمی در مناطق مختلف خرمشهر بر پشتبامها و کوچهها و خیابانها پراکنده و مشغول مقاومت بودند، اما مقاومت در برابر چندین لشکر زرهی و نیروی پیاده تازهنفس دیگر فایده چندانی نداشت. ماندن بیشتر در خرمشهر فقط از ما نیرو و تلفات میگرفت. پل خرمشهر و آبادان زیر آتش بود و هیچ تدارکات و مهماتی نمیرسید. عراقیها 90 درصد شهر را اشغال کرده بودند. شمار مدافعان تکاور و نیروهای مردمی به 300 نفر هم نمیرسید. نیروهای عملکننده مردمی و تکاور داخل شهر هم خسته بودند و روحیه چندانی برای ادامه مقاومت نداشتند. بنابراین، همه این عوامل ایجاب میکرد خرمشهر را تخلیه کنیم تا در وقتی دیگر و با قدرتی بیشتر، بتوانیم دشمن را از آن بیرون برانیم.»
صمدی زخمی میشود اما در میدان جنگ میماند و حاضر نیست از جبهه خارج شود. او باید بماند تا خرمشهر را پس بگیرند... کتاب «تکاوران نیروی دریایی در خرمشهر»، روایتی از دفاع 34روزه مردم خرمشهر و تکاوران نیروی دریایی ارتش در هفتههای نخست هشت سال دفاع مقدس دارد که از زبان ناخدا هوشنگ صمدی به صورت خاطرات شفاهی نوشته شده و انتشارات سوره مهر آن را در 300 صفحه و به صورت مصور به چاپ رسانده است.