تاریخ : Mon 19 Apr 2021 - 09:48
کد خبر : 53605
سرویس خبری : ایده حکمرانی

تفکر  پوزیتیویستی بر اذهان  اکثر فیزیکدانان ما غالب است

علم در ایران در گفت‌وگوی «فرهیختگان» با مهدی گلشنی

تفکر پوزیتیویستی بر اذهان اکثر فیزیکدانان ما غالب است

در گفت‌وگوی مکتوب، دکتر گلشنی به چند سوال ما در ارتباط با کتاب «جستارهایی در فیزیک معاصر» تازه منتشر شده و موضوع علم و علوم انسانی در ایران پاسخ داده است.

صاحب‌نظران از حالت انفعال درآیند و اهمیت علوم انسانی و علوم پایه را روشن کنند

سیدحسین امامی، روزنامه‌نگار: کتاب «جستارهایی در فیزیک معاصر» تالیف دکتر مهدی گلشنی، عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی و استاد بازنشسته فیزیک و فلسفه علم دانشگاه صنعتی‌شریف به همت انتشارات علم به بهای ۵۳ هزار تومان منتشر شد. در پشت جلد این اثر در معرفی آن آمده است: «وقتی در نیمه اول قرن بیستم نظریه کوانتوم استاندارد تکوین یافت، بینش پوزیتیویستی بر دیدگاه فیزیکدانان حاکم بود و صرف تطبیق پیش‌بینی‌های این نظریه با تجارب برای آنها کفایت می‌کرد و دیگر فهم ساختار طبیعت برای غالب آنها مطرح نبود. این روند ادامه یافته است. در اینجا چند سوال مطرح می‌شود: چرا درحالی که برخی از سرآمدان فیزیک معاصر، نظیر پلانک، اینشتین، واینبرگ و ویتن غرض از تعقیب فیزیک را فهم جهان طبیعت دانسته‌اند، این هدف توسط غالب فیزیکدانان معاصر دنبال نمی‌شود و صرفا از فیزیک به‌عنوان ابزار پیش‌بینی و سواری گرفتن از طبیعت استفاده می‌کنند؟ چرا در حالی که در زمان ما برخی نخبگان فیزیک به بحث‌های بنیادی در این حوزه پرداخته‌اند، اینگونه بحث‌ها در دانشگاه‌های ما مطرح نیستند؟ چرا درحالی که در برخی دانشگاه‌های مهم غرب مباحثه و تعامل بین فلاسفه و فیزیکدانان و کیهان‌شناسان به راه افتاده است، در محیط ما این نسیم مثبت نادیده گرفته شده است؟ هدف این کتاب جلب‌نظر فیزیکدانان و کیهان‌شناسان ما به افکار انقلابی مطرح‌شده در غرب در سه دهه اخیر است.» در گفت‌وگوی مکتوب زیر دکتر گلشنی به چند سوال ما در ارتباط با این کتاب تازه منتشر شده و موضوع علم و علوم انسانی در ایران پاسخ داده است.

 «جستارهایی در فیزیک معاصر» بنا بوده چه ضعفی را تدارک کند؟

احساس کردم بعضی از تحولات مهم که در دهه‌های اخیر در میان سرآمدان علم معاصر (خصوصا فیزیکدانان) در غرب رخ داده به دانشکده‌های ما نرسیده است و همچنان تفکر ابزارگرایانه رایج در نیمه اول قرن بیستم بر ذهن اکثر دانشگاهیان ما حاکم است، اما در دو سه دهه اخیر بعضی از سرآمدان علم معاصر به ابعاد فلسفی و بنیادی علم‌شان توجه کرده‌اند و حتی بعضی از آنها لزوم انقلاب در نظریه‌های حاکم در فیزیک، کیهان‌شناسی و زیست‌شناسی را مطرح کرده‌اند، اما غالب دانشکده‌های ما با طرح این مسائل مخالفت می‌کنند.

این کتاب بیشتر در حوزه فلسفه علم است یا مباحث خود فیزیک؟

این کتاب درباره بعضی مباحث مهم بنیادی در فیزیک و کیهان‌شناسی است که ابعاد فلسفی هم دارند.

طبق معرفی اجمالی‌ای که درباره کتاب آمده است، شما چند سوال مطرح کردید و در این اثر به آنها پاسخ داده‌اید. ازجمله اینکه چرا در حالی که برخی سرآمدان فیزیک معاصر، نظیر پلانک، اینشتین، واینبرگ، و ویتن غرض از تعقیب فیزیک را فهم جهان طبیعت دانسته‌اند، این هدف توسط غالب فیزیکدانان معاصر دنبال نمی‌شود و صرفا از فیزیک به‌عنوان ابزار پیش‌بینی و سواری گرفتن از طبیعت استفاده می‌کنند؟

در نیمه اول قرن بیستم تفکر ابزارگرایانه بر اذهان اکثریت فیزیکدانان حاکم بود. آنها فقط دنبال این بودند که نتایج تجربی را توجیه کنند و کاری به فهم ساختار طبیعت نداشتند. اگر فرمولی با تجربه سازگار بود برای آنها کفایت می‌کرد. مخالفت فیزیکدانان برجسته‌ای نظیر پلانک، اینشتین و شرودینگر با این تفکر هم بر آنها تاثیری نداشت، اما در نیمه دوم قرن بیستم فلاسفه علم روشن کردند هیچ نظریه‌ای قطعی نیست و همواره تعدادی نظریه می‌توان یافت که تمام آزمایش‌های موجود را توضیح می‌دهند و تفاوت آنها در بعضی اصول عام متافیزیکی است. کم‌کم تعدادی از فیزیکدانان برجسته نیمه دوم قرن بیستم هم به این نتیجه رسیدند هیچ وقت یک نظریه نهایی نداریم و به علاوه غرض اصلی از تعقیب فیزیک فهم طبیعت است، نه صرفا توصیف پدیده‌ها. پس درحالی که نظریه کوانتوم حوزه‌های کثیری از فیزیک را جواب می‌دهد، چون قابل فهم نیست، باید دنبال نظریه‌ای رفت که ما را به فهم طبیعت نزدیک‌تر کند.

چرا درحالی که در زمان ما برخی از نخبگان فیزیک به بحث‌های بنیادی در این حوزه پرداخته‌اند، می‌فرمایید این‌گونه بحث‌ها در دانشگاه‌ها مطرح نیستند و چرا درحالی که در برخی دانشگاه‌های مهم غرب مباحثه و تعامل بین فلاسفه و فیزیکدانان و کیهان‌شناسان به راه افتاده است، در محیط ما این موضوع نادیده گرفته شده است؟

چون هنوز در اکثر دانشگاه‌های غرب همان تفکر ابزارگرایانه پوزیتیویستی حاکم است و غالب کتب درسی منتشر شده در غرب همان تفکر را دنبال می‌کنند و صحبت از لزوم تحول فقط در میان بعضی از سرآمدان فیزیک مطرح است که در مقالات یا کتب خاصی نظرات خود را منعکس کرده‌اند و اساتید ما غالبا به همان کتب متداول اکتفا می‌کنند و دنبال مطالب مطرح‌شده توسط آن فیزیکدانان نخبه نیستند.
با حاکمیت پوزیتیویسم بر اذهان فیزیکدانان، مدت‌ها فلسفه در میان فیزیکدانان مطرح نبود، اما با ظهور مکاتبی در فلسفه علم در نیمه دوم قرن بیستم، معلوم شد علم مملو از مفروضات فلسفی هستند و لذا از اوایل قرن بیستم همکاری بین فیزیکدانان و فیلسوفان شروع شد و اکنون این همکاری در بعضی دانشگاه‌های برجسته اروپا و آمریکا به‌طور رسمی آغاز شده است، ولی از آنجا که تفکر پوزیتیویستی بر اذهان اکثر فیزیکدانان ما غالب است، در دانشکده‌های علوم ما با طرح مسائل فلسفی در کلاس‌ها مخالفت می‌شود و من خودم صریحا این را در دانشکده فیزیک دانشگاه صنعتی شریف شاهد بوده‌ام.

فقط هم در دانشگاه نیست که این روند برقرار است. با وجود اهمیت فلسفه و منطق برای دانش‌آموزان رشته‌های علوم تجربی و ریاضی و... ، این درس تنها برای دانش‌آموزان ادبیات و علوم انسانی تدریس می‌شود و عملا دانش‌آموزان دیگر رشته‌ها از مباحث مهم فلسفی بی‌بهره‌اند و حتی در دانشگاه هم آشنایی با این مباحث ندارند.

به نظر من منطق و فلسفه برای دوره دبیرستان، به صورت اجباری ضروری نیستند، البته تدریس آنها به صورت آزاد مفید است (حداقل برای دانش‌آموزان نخبه)؛ اما این دروس برای دوره دانشگاه ضروری هستند. در عصر حاضر بسیاری از دانشگاه‌های برجسته غرب این دروس را ارائه می‌دهند. مثلا در دانشگاه ام‌ای‌تی، که از برجسته‌ترین دانشگاه‌های مهندسی آمریکا است، دانشجویان دوره‌های علوم و مهندسی باید تعدادی واحد از دروس علوم انسانی را بگیرند که فلسفه هم جزء آنهاست.

متاسفانه بر برنامه‌ریزی مدارس و دانشگاه‌های ما افراد جامع‌نگر حاکم نیستند و تا وقتی که این وضعیت حاکم است نباید انتظاری غیر از این داشته باشیم. اگر شایسته‌سالاری حاکم بود و بر وزارت علوم و دانشگاه‌ها افراد ذی‌صلاح حاکم بودند وضعیت ما متفاوت می‌بود و این دروس هم در برنامه‌ها منظور می‌شدند.

وزارت آموزش و پرورش مستقیم باید ورود کند یا شورای عالی انقلاب فرهنگی هم می‌تواند وارد این موضوعات مهم و پایه‌ای شود؟

هم وزارت علوم باید به آن توجه کند و هم شورای عالی انقلاب فرهنگی باید از این‌گونه امور که تاثیر روی تفکر دانشجویان می‌گذارند غفلت نورزد و رصدی روی برنامه دانشگاه‌ها داشته باشد. الان سطح فرهنگی دانشجویان ما پایین است و اطلاعات‌شان از میراث دینی- فرهنگی ما بسیار پایین است و این وظیفه شوراست که این گونه امور را اصلاح کند.

اکنون با تعداد زیادی دانشجو مواجه هستیم که در رشته‌های مختلف خصوصا علوم پایه و فنی تحصیل کردند و بعدها با مباحث فلسفی آشنا شدند و علاقه‌مند به فلسفه علم و... شدند، اگر این دانشجویان در دوره دبیرستان با مباحث فلسفه آشنا می‌شدند، زودتر جذب این مباحث نمی‌شدند؟

در زمان حاضر با برنامه‌ریزی‌های موجود تعداد کمی از دانشجویان با مباحث فلسفی علوم آشنا هستند و از آنها بهره می‌برند، البته اگر دانشجویان در دوران دبیرستان به نحو مناسب با بحث‌های فلسفی آشنایی پیدا می‌کردند، تعداد بیشتری از دانشجویان نخبه وارد علوم انسانی می‌شدند. من در دانشگاه صنعتی شریف، که جزء بهترین دانشگاه‌های مهندسی ایران است، موارد زیادی را از دانشجویان نخبه دیده‌ام که چون در دوران کارشناسی بعضی دروس فلسفه علم را گرفتند، تحصیلات‌شان در دوره‌های بالاتر را در فلسفه علم یا علومی نظیر فیزیک ادامه دادند.

ما این همه حرف از پیشرفت کشور و علوم انسانی می‌زنیم اما تا چندی پیش دبیرستان‌های نمونه، رشته علوم انسانی نداشتیم و فقط در رشته‌های تجربی و ریاضی، دبیرستان‌های نمونه وجود داشت. این درصورتی است که مدام داد علوم انسانی می‌زنیم. اگر یکجا درس منطق و فلسفه منحصر در رشته انسانی دبیرستان است، اهمیت این رشته انسانی در دبیرستان‌ها هم در این حد است.

علتش فرهنگی است که از دوران قاجاریه در کشور حاکم شد که فکر کردند تمامی مسائل ما با فنون حل می‌شود و لذا مرحوم امیرکبیر دارالفنون را تاسیس کرد، نه دارالعلوم را و بعد از آن هم غالب حاکمان کشور از مهندسان بوده‌اند، چنان‌که الان هم همین‌طور است. باید همان‌طور که در غرب روشن شده اهمیت علوم انسانی و علوم پایه در کشور روشن شود و این مستلزم این است که صاحب‌نظران از حالت انفعال درآیند و از طریق رسانه‌ها اهمیت علوم انسانی و علوم پایه را روشن کنند.