تاریخ : Sun 11 Apr 2021 - 09:10
کد خبر : 53314
سرویس خبری : ایده حکمرانی

ما آوینیست‌ها

فرشاد مهدی پور:

ما آوینیست‌ها

وقتی درباره جهان آوینیست ها حرف می‌زنیم، از آموزه وضو داشتن او هنگام تدوین روایت فتح را شامل می‌شود تا تمامی آنچه را کوشیده در «توسعه و مبانی تمدن غرب» بر زبان بیاورد و به ما بگوید همان گونه که حضرت روح الله توانست بر بنیان شناخت عالم جدید، فرهنگی نو را بنا نهد که تجدد را در خدمت خود بگیرد و علاوه بر تحول مادی و فناورانه، دگردیسی معنوی و انسانی را ایجاد کند، پس ما هم می‌توانیم.

فرشاد مهدی‌پور، استادیار پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی: جریان روشنفکری‌، سه دهه پیش، در حال در دست گرفتن افق فکر و فرهنگ ایران بود. جریانی که پس از افولی کوتاه در دوره جنگ، درحال بازیابی خود بود و حضوری تازه. روشنفکری ایرانی، برخلاف آنچه در جهان جریان‌های فرهنگی رواج داشت، با وجود اخذ لعابی چپ‌گرا، یک نحله وفادار به غرب و لیبرال‌مسلک (به‌معنای دقیق کلمه) بود و در تمامی دهه 60، خود را در پس نقاب ادبیات و سینما پنهان کرده بود و سیدمرتضی آوینی از معدود کسانی بود که تلاش می‌کرد نورافکن به این تاریکخانه اشباح تجدد بتاباند. طرح او، آب‌ریختن در خوابگه مورچگان بود و برای این ستیز همان دو عرصه رقابت اصلی را برگزید: ادبیات و سینما. و در هر دو، پیرنگی را ریخت که بی‌تردید، ساختار نوین فرهنگ انقلابی، مدیون، وامدار و وابسته به اوست.

اول منورالفکران صدر مشروطه که خورد و خوراک‌شان را سفارت انگلیس می‌داد، گرچه توانستند سلسله قاجار را براندازند، چون در سراسر جهان، مدرنیته زیر ضربات انتقادهای مارکسیست‌های فرانسوی، روسی و... قرار داشت، خیلی زود به‌نحوی مستحیل شدند که یادشان رفت، ‌باید در موضع نقد و نظارت بر دولت و حکومت قرار بگیرند. آنها با تدارک کودتای اسفند 1299 (که کمتر از یک ماه پیش، صدسالگی‌اش گذشت)، دوره استبدادی بی‌نظیری را برای ایران معاصر پدید آوردند که تا امروز هم عوارضش باقی است؛ در این عصر ترقی، اصلی‌ترین مبلغان و مترجمان مدرنیته در کشور، مبدل به دولتمردان حکومت رضاقلدرخان شدند و اول، وسط و آخر دوره پهلوی اول تا کنار زدن او توسط انگلیس و سرکار آمدن پهلوی دوم را مدیریت کردند. پهلوی مولود این جریان روشنفکری بود که چپ‌گرایی را درونش ذوب می‌کرد و راست‌گرایی را تقویت. با پیروزی انقلاب اسلامی در بهمن 57، وقتی دودمان پهلوی‌ها در هم تنیده شد، حزب روشنفکری باید دست و پایش را جمع می‌کرد، اما به‌دلیل فقدان رهبری‌ای هوشمند و پیچیده، خیلی زود خود را برابر انقلاب قرار داد و به ناگزیر، موج مردم او را کنار زد و حالا با درک شرایط جدید، این حزب نهان‌روش، کمی به عقب رفت و تلاش کرد نهاد آکادمی را که از گذشته در اختیار داشت و صنایع فرهنگی‌ای نظیر سینما را به زیر انقیاد خود درآورد و طبعا در آن شرایط (برخلاف تمامی چهار دهه پیشینش که سرسپرده‌ای تام در برابر پهلوی‌ها بود)، در قامت نقاد نظام نوین، ظاهر شد؛ اگر گفته شود که ریشه این همه کینه و شکوه در تمامی دهه‌های اخیر از کجاست، باید به این پدرکشتگی تاریخی اشاره کرد که ایران اسلامی، دولت محبوب روشنفکران را کنار زد و این داغ بی‌درمانی برایشان به شمار می‌رفت.

دوم  آوینی خیلی زود این حرکت موذیانه را فهمید (از همان طلیعه‌ای که مخملبافش را که حاضر نبود در لانگ‌شات با این طیف جاگیر شود، در کلوزآپ مفتون خود کردند) و هشدار داد که تظاهر به دانایی روشنفکری با دانایی متفاوت است؛ او با پوست و گوشت و خونش این جریان را می‌شناخت و درک می‌کرد که تظاهر و جلوه‌فروشی، چه میزان موثر است و البته تباه‌کننده. این نوزایی آوینی، در کالبد انقلاب و جنگ رخ داد؛ او معماری خوانده بود و به جهاد سازندگی پیوست و در میدان، دریافت که تا زیست جهان آدمیان را نشناسد و نسازد، در ساختن خانه و کاشانه آنها، چندان تفاوت میان حکومت مستبدان و مردم‌سالاران، ایجاد نخواهد کرد و کمی بعدتر در جبهه، آوینی با لمس مستقیم واقعه، دانست که اینجا علاوه‌بر جنگ ظاهر، در باطن جهان جنگی دیگر هم در جریان است و نمی‌توان صرفا با اتکا به تکنیک و تخصص هنری، در دومی به پیروزی رسید. پس او به روش رسید، چون می‌گفت در هنر و سینما «راه ما از مسیری که غربی‌ها رفته‌اند و می‌روند، نمی‌گذرد و باید متوقع بود که اگر افق‌هایمان با یکدیگر متفاوت است، راه‌هایمان نیز متفاوت باشد و روش‌هایمان نیز»؛ همین دستاورد مهم او (یعنی نسبت برقرارکردن میان موضوع و روش و اینکه هر روشی برای هر موضوعی کاربرد ندارد)، منجر بدان می‌شود که در روایت فتح، از تفنن به تامل سیر کند، شخصیت‌هایش را از میان احساساتی‌ها، خیالبافان و صاحبان امراض گوناگون جسمی و روحی انتخاب نکند و چون به فرموده حضرت روح‌الله «هنر دمیدن روح تعهد است در انسان‌ها»، پس مسیر جذابیت صرفا از دلقک‌بازی و آرتیست‌بازی‌های به‌اصطلاح حرفه‌ای نمی‌گذرد. و چه‌بسا، گذار از این حرفه‌ای‌گرایی، به طرح نوین او رسید.

سوم  اصل آوینی در آفرینش هنری، انقباض کمی در منابع و انبساط کیفی در محتواست؛ او با عنایت به تجربه جنگ (یعنی کمبود دائمی امکانات و دستیابی به اتفاق درونی و بیرونی متعدد) که در آن اختیار و استقلال فردی به رسمیت شناخته می‌شد و درعین‌حال، کار تشکیلاتی در اولویت بود، این شاکله را بر کار فرهنگی توصیه می‌کند؛ مقدمه اول داشتن زیرساخت اعتقادی پرقدرت برای چنین کاری است، به قاعده «از کوزه همان برون تراود که در اوست»، گام دوم گزینش افراد بر پایه همین شاخص و نظام دادن آن برای کار گروهی و جمعی است و پرورش ذهنی و روانی آنها تا فرد توان پیش‌بینی و تحلیل جریانی پدیده‌ها را به دست آورد و فرض سوم محوریت‌یافتن خود او، در مرکز فعالیت‌هاست که متکی به روحیه و خلقیات و روابط انسانی است. چون غایت و نتیجه آکادمی در ایران، به‌خصوص در حوزه علوم انسانی تربیت کارگزارانی علم‌زده است، برای فعالیت فرهنگی و رسانه‌ای، باید نظم آموزشی دیگری پی گرفت؛ این همان پوسته‌ای است که حرفه‌ای‌گرایی با اصرار بر چند ارزش خبری و شیوه وارونه یا نرم نوشتن خبرها و تزریق افسانه بی‌طرفی به ذهن آموزش‌پذیران، توانسته جریان رسانه‌ای روشنفکری را در تمامی چهار دهه گذشته زنده نگه دارد و آوینی نیز با همان از ابتدا در موضع مخالف با این خدعه روشنفکری قرار گرفت و کوشید آن راه را نرود. و نسلی که آوینی متولد کرد، به‌سرعت وارد حوزه ادبیات و رسانه شد؛ در شعر و داستان و روایت جان گرفت و موجد سبک‌های نوینی در تولید محتوا شد که تا پیش از او یا وجود نداشت یا این‌گونه پرورش نیافته بود. حتی در سینما که از دشوارترین عرصه‌‌های کنش فرهنگی است، او توانست مستند را به یک گونه پایدار در ایران تبدیل کند و نشان دهد که چگونه می‌توان آفاق و انفس را در آن نمایش داد. شاید اکنون با اتکا به مصرع «تو به ما جرات طوفان دادی» می‌شود گفت که او به نسل ما توان عرض‌اندام در حوزه فرهنگ و هنر و رسانه را داد.

وقتی درباره جهان آوینیست‌ها حرف می‌زنیم، از آموزه وضو داشتن او هنگام تدوین روایت فتح را شامل می‌شود تا تمامی آنچه را کوشیده در «توسعه و مبانی تمدن غرب» بر زبان بیاورد و به ما بگوید همان‌گونه که حضرت روح‌الله توانست بر بنیان شناخت عالم جدید، فرهنگی نو را بنا نهد که تجدد را در خدمت خود بگیرد و علاوه‌بر تحول مادی و فناورانه، دگردیسی معنوی و انسانی را ایجاد کند، پس ما هم می‌توانیم. این خط بطلانی بود بر دوتایی فرم و محتوا؛ ذات‌گرایی مرسوم ما را به بن‌بست ذهنی و وابستگی می‌کشاند و کارکردگرایی جاری هم، ما را به خدمت امر مدرن درمی‌آورد (همان‌گونه که می‌توان در چشم‌اندازی عملی ذات‌گرایان و کارکردگرایان را در حوزه فرهنگ و سیاست و اقتصاد ایران دید). آوینی راه دیگری را معرفی کرد و کوشید در رسانه و هنر، آن را با نقد و نقادی آنچه درحال وقوع است و ایجاد و ایجاب آنچه باید باشد، به ما نشان دهد و اگر این‌گونه نمی‌رفت و نمی‌کرد، ما امروز در جدال پایان‌ناپذیر فرهنگی با استعمار و استبدادزدگی روشنفکران، نه ابزاری داشتیم و نه نیروی عمل‌کننده‌ای که به خط بزند و نه ادبیاتی که از آن پشتیبانی کند. آوینی ساختمان روشنفکری را فروریخت و فعالیت فرهنگی خودجوش انقلابی را برساخت و انبان ما را از ادبیاتی پر کرد که تا سال‌ها می‌توانیم متکی به «راه طی‌شده» او، گام برداریم. درود بر او!