تاریخ : Sat 03 Apr 2021 - 10:18
کد خبر : 53030
سرویس خبری : اندیشه

از انقلاب جمهور تا جمهوری انقلابی

با نگاهی به سیاست عافیت‌جویی در وضع تاریخی ما

از انقلاب جمهور تا جمهوری انقلابی

اصل مطلب این نیست که عافیت هیچ‌جایگاه و اهمیتی ندارد، بلکه مطلب اینجاست عافیت نمی‌تواند «اصل» واقع شود وگرنه همان عافیتِ ممکن و نسبی هم از دست می‌رود. مشکل این تقریر از انقلاب-اصلاح یا رادیکالیسم-کانسرواتیسم یا متشابهات‌شان این است که از عافیت به‌عنوان «گرو» استفاده می‌کنند و اصل را بر حفظ آن یا کسب آن می‌گذارند، یکی حفظ عافیت موجود را اصل می‌گیرد و دیگری نیل سریع‌تر به عافیت معهود و مطلوب را.

محمد علی‌بیگی، روزنامه‌نگار نوشت:

  پرسش به‌جای مقدمه

سالروز رای 98.2 درصدی مردم به جمهوری اسلامی که فرامی‌رسد، باب بحث راجع‌به «نسبت انقلاب و نظام» یا «میزان آگاهی مردم در انتخابات فروردین58» یا مسائلی از این دست، دوباره مفتوح می‌شود. این هردو نکته البته مهمند و شایسته پاسخ، اما پاسخ درخور به آنها منوط به فهم درست پرسش است. مطلب حاضر سعیی است در فهم این پرسش‌ها و بعد کوششی در پاسخ‌هایی بجا.

  نارضایی یا پرسشگری؟

چرا کسی از شرایط انتخاباتی می‌پرسد که بیش از چهل سال پیش برگزار شده است؟ یا چگونه است که کسی از نسبت نهاد و نهضت یا جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی سوال می‌کند؟ آیا اگر در نتیجه آن انتخابات، آسایش و عافیتی محض به بار آمده بود، باز جای چنین پرسش‌هایی بود و چنان پرسش‌هایی مهمل و بیجا و زائد تلقی می‌شد؟

طبیعتا این پرسش‌ها با نارضایی‌هایی همراهند و اگر رضایت مطلق و تمامی در کار باشد، پرسش جز کنجکاوی و فضولی بیجا نخواهد بود. پرسش حقیقی همان طلب و تمناست و هرچه عمیق‌تر و جدی‌تر باشد، طلب و تمناش جدی‌تر است. نارضایی همیشه «از» وضعی است و «به‌سوی» وضعی دیگر و اگر وضع مطلوبی در نظر نباشد، «نارضایی از» هم معنای محصلی نخواهد داشت. آیا می‌شود بدون فرض وضعی مطلوب، از وضع موجود ناراضی بود؟

پس پرسشگری ریشه در نارضایی دارد، ولی این عدم رضایت آیا پرسش‌ها را نادقیق نمی‌کند؟ آیا این نارضایی موجب نمی‌‌شود که طلب و تمنای مضمر در پرسش، سودای محال باشد؟ آیا نارضایی، مانع سنجش تمنای مضمر در چنین پرسش‌هایی نمی‌شود؟ مگر حافظ نگفته است چون غرض آید، دیده تیره می‌شود؟

پس باید به آنچه در این پرسش‌ها مضمر و ناگفته مانده است پرداخت؛ چنانکه از آغاز نیز به آن توجه کردیم.

 انقلاب اسلامی و آگاهی عمومی

دموکراسی، مدرنیته، توسعه و الخ. انقلاب در خلأ و تعلیق شکل نگرفت. وضعی جهانگیر در کار بود و ایران نیز در این وضع جهانگیر افتاده بود چنانکه امروز نیز منفک و جداافتاده نیست و نمی‌تواند باشد. چرا؟ آیا نمی‌توان عضوی رام و آرام از جامعه ملل بود و بدون تنش سر در لاک خود داشت؟

پرسنده این پرسش نیز طالب عافیت و تن‌آسانی است و فرض کرده که چنین عافیتی ممکن است. از امکان این عافیت بحث باید کرد. آیا در سیاست بین‌الملل عصر حاضر، امکان رامش و آرامش هست؟ اما پیش از «بحث» نیک می‌دانیم و غالبا به جان آزموده‌ایم که عصر حاضر دیگر عصر صفا و مروت و رفق و مدارا و دوستی و فداکاری و قطع تعلق و بی‌غرضی نیست، بلکه عصر تصرف در زیر و بم خلقت و بهره‌کشی از خلقت و خلایق در جهت اغراض و اهواء است. خصوصا با بسط استعمال ابزار و وسایل تکنولوژیک و برهم‌خوردن گوشه امن فرهنگ سابق، این تصرف در عالم بسط می‌یابد بدون آنکه لزوما ابتدا «آگاهی فلسفی» یا «دین ملازم با این تصرف» عرضه شده باشد و مومنینی یافته باشد. بشر به خود حق داده است که از تحت‌الثری تا ثریا در هرچیز که می‌پسندد دخل و تصرف کند و از عاقبت کارش نیز بیمناک نباشد. آیا چنین بشری در چنین وضعی، از بخش‌هایی از کره ارض چشم خواهد پوشید؟ آیا به خواست کناره‌گزینی مردمان آن سامان تن خواهد داد و عافیت آنها را محترم خواهد شمرد؟ آیا صبر خواهد کرد تا رقبایی دیگر آن را در چنگ آورند و از منابع و موقعیت‌شان سود برند؟ آیا دعوت مردم این بلاد به رامش و آرامش آن هم در چنین وضعی، در اصل چیدن سفره و گرفتن استخوان‌ها و گردآوردن لقمه‌ها برای گرگان گرگستان عالم کنونی نیست؟

حتی دموکراسی بی‌ضابطه آنگاه پیش می‌آید که قلوب متشتت در کار آمده باشد و اغراض و اهواء هرکدام، اصالت و موضوعیت یافته باشد، ورنه جان‌های متحد شیران خدا را چه به تشتت؟ اگر کسی در دموکراسی نیز نیک بنگرد، همان را می‌بیند که در سیاست بین‌الملل روز می‌توان دید. هریک از وجوه و جلوات وضع کنونی از همین قرار است ولو شعار مدارات و تساهل و تسامح از زیر و زبرش ببارد. مدارا شعار کنترل مضاعف عالم جدید است و اصالتی ندارد. درد تشتت و جنگ اهواء فرض و پذیرفته‌شده است و مدارا راهی است درجهت جمع‌وجورتر کردن آن. سخن گفتن از «دیگری» و Multiculturalism یا Pluralism و امثالهم نیز چنین است. اگر مدرنیته و وضع مدرن، اصالتا سهل‌گیری و تسامح بود، دیگر چه جای تاکید بر تساهل و تسامح؟

اما باید بپرسیم که راه چیست؟ آیا باید که ما نیز گرگی باشیم درکنار سایرین؟ یا وضعی دیگر نیز متصور است؟

در صدر مطلب بحثی بود مبنی‌بر اینکه «آگاهی علمی» چقدر در «انقلاب» موثر است. بد نیست بپرسیم که «آگاهی علمی» به‌طور کلی چقدر در حیات موثر است. آگاهی اصل و اساس نیست گرچه مهم است. اگر دست طفلی از اجاق داغی بسوزد، لزوما آگاه به‌ نحوه اثر حرارت بر اعصاب پوست یا نحوه انتقال حس سوزش به مغز و الخ نیست، اما سوختن و سوختگی را و حرارت اجاق را درک می‌کند و نام‌آوای «جیز» هم یادآور همان دریافت است و چون غافل شود و باز مجذوب شعله شود، جیزی حواله‌اش می‌کنند تا به یاد آورد. لازم نیست برای درک نامطلوبی امری، کسی آگاهی تفصیلی از آن داشته باشد. بسا کسا که از سیاست قدرت(Machtpolitik) یا از موضوعیت سیاسی (Political Subjectivity) -که شرح و تفصیلی از سیاست در عالم مدرنند- چیزی نشنیده‌، اما از فهم وضع کنونی عالمی که در آن زندگی می‌کند هم علیل نمانده ‌است، گرچه ممکن است از آن غافل شوند، چنانکه هنوز در این مرز پرگهر هستند، کسانی که نه به تفصیل علمی می‌دانند عالم معاصر عالم زورتوزی است و گویا از ادوار استعمار هم چیزی نشنیده‌اند، و نه وضع کنونی را حس می‌کنند؛ یعنی Lebensgefühl und Weltgefühl را فاقدند! اینچنین کسانی تنها جاهل و غیرعالِم نیستند، بلکه کورحسند. پس علم و آگاهی علمی یک‌چیز است و درک و دریافت چیزی دیگر. کورحسی البته خطرناک است و اگر کسی هزار علم و دانش هم داشت، جبران کورحسی را نمی‌کند و بلکه آن علم و دانش را نخواهد توانست بجا و درخور در کار آورد.

پرسیدیم و باز باید بپرسیم که در میانه این وضع، راه چیست؟ آیا باید که ما نیز گرگی باشیم در کنار سایرین؟ یا وضعی دیگر نیز متصور است؟

  عافیت و افق

انقلاب با عافیت‌طلبی پیدا نمی‌شود و پیش نمی‌رود، بلکه با فداکاری و «اصل ندانستن عادت و عافیت» ممکن می‌شود و به‌عبارت دیگر، انقلاب، انقلاب از عادات است و ملازم با نفی عافیت‌طلبی. باز به‌عبارت مشابه، جست‌وجوی «وضع دیگر» و «افق دیگر» با عافیت‌طلبی جور نمی‌آید. خلایق در انقلاب به‌دنبال وضعی دیگر و مناسباتی دیگرند و نه تحکیم وضع موجود.

اما عافیت چه می‌شود؟ می‌دانیم که در مشاجره انقلاب و اصلاح، کسانی گفته‌اند انقلاب دائمی و دوام انقلاب یا به‌عبارتی «نگه ‌داشتن مردم در وضع انقلابی» خلایق را خسته می‌کند و مردم به آرامش و آسایش محتاجند پس باید انقلاب را کنار گذاشت و دست به اصلاح زد. همچنین کسانی دیگر گفته‌اند میان محافظه‌کاری (یا اعتدال) و رادیکالیسم (یا تندروی) ترجیح با اولی است، چون معاش و عادات مهم‌اند و البته این کسان این نزاع‌ها را با رجوع به تاریخ نزاع‌های مابعد مدرنیته و سوبژکتیویته به ادبیات سیاسی و فربهی متصل کرده‌اند و هوادار اصلاح و محافظه‌کاری و اعتدال و الخ شده‌اند، به این معنی که تغییر لزوما با بر هم‌ خوردن کلی عادات و شرایط ملازم نیست و می‌توان نرم و آهسته تغییر داد بدون آنکه آب در دل کسی تکان بخورد.

بحث فلسفی از تغییر و حرکت البته مفصل است، اما دو نکته در این ادعا هست که نباید مغفول بماند؛ اول اینکه چه تغییری مدنظر است، تغییری جزوی؟ آیا تغییر «وضع کلی» مدنظر است یا تغییر «بعضی امور»؟ وقتی از «حس جهانی دیگر» سخن می‌گوییم آیا تغییری جزئی را مدنظر داریم؟ آیا انقلاب به‌دنبال تغییر در یک یا چند نقش ایوان پیش می‌آید یا تغییر در مناسبات کلی حاکم بر امور را می‌طلبد؟ آیا کل باطن محیطی در کار است یا امور پراکنده، هریک جداجدا و تک‌تک درنظر می‌آیند؟ به‌جای بحث مبسوط فلسفی، می‌شود پرسید که طلب اصلی آدمی آیا طلب امور پراکنده‌ای است که هریک منفردا مطلوبند یا طلب و تمنای وضعی است کلا مطلوب؟ آیا بدون فرض وضعی کلی که پسندیده و متمنی است، می‌شود از مطلوبات جزوی سخن گفت؟ اگر امور با هم مربوطند و کلا از هم منفک نیستند، اگر وضعی کلی حاکم است و انقلاب طلب وضعی بالکل متفاوت است، پس تغییر جزوی تا به‌خودش بجنبد، زیر بار سایر امور اصلاح‌نشده، باز برجای اول خواهد بود.

گفتیم از دو نکته در میانه انقلاب-اصلاح یا کنسرواتیسم-رادیکالیسم نباید غافل ماند. نکته دوم هم این است که آیا تغییر ولو مصلحانه (به‌اصطلاح یعنی گام‌به‌گام) باشد، آیا باز مخل عادات و عافیت نیست؟ چقدر باید این گام‌های حرکت گام‌به‌گام را کوچک گرفت تا نقض غرض نشود و آب در دلی تکان نخورد؟ اصلا مگر نه ‌این است که تغییر وقتی اهمیت و ضرورت می‌یابد که وضع موجود با عاداتش و عافیت متناسبش، نخواستنی باشد؟ وگرنه تغییر برای چه؟

اصل مطلب این نیست که عافیت هیچ‌جایگاه و اهمیتی ندارد، بلکه مطلب اینجاست عافیت نمی‌تواند «اصل» واقع شود وگرنه همان عافیتِ ممکن و نسبی هم از دست می‌رود. مشکل این تقریر از انقلاب-اصلاح یا رادیکالیسم-کانسرواتیسم یا متشابهات‌شان این است که از عافیت به‌عنوان «گرو» استفاده می‌کنند و اصل را بر حفظ آن یا کسب آن می‌گذارند، یکی حفظ عافیت موجود را اصل می‌گیرد و دیگری نیل سریع‌تر به عافیت معهود و مطلوب را.

  امکان اصالت خوف عافیت

میان انقلاب و جمهوری، میان نهضت و نهاد آیا لزوما باید یکی را برگزید؟ علی شریعتی که بین نهضت و نهاد، نهضت را ترجیح داده است، مخالف وجود یا عاملیت نهاد نیست، بلکه با «قعود» و «اصالت عادات» مخالفت کرده است. هیچ‌نهضتی فارغ از نهاد و هیچ نهادی فارغ از نهضت نبوده، اما نکته اینجاست که اولا آیا نهاد با نهضتش متناسب است یا نه؟ ثانیا گمان شده که با استقرار نهاد دیگر نهضت تمام می‌شود که این ناشی از غلبه سیاست رایج و یوتوپیانیسم بر افهام و عقول است. یوتوپیانیسم تحقق تام و تمام نظر را فرض می‌گیرد، به‌نحوی که اول طرح و نقشه‌ای کامل موجود است و سپس امارت در کار می‌آید، حالی که عمل به احکام کلی، خوب باشند یا بد، چه احکام فقهی، چه اخلاقی، چه حقوقی و... هرگز از اقتضائات عملی برکنار و رها نیست. ارجح-ترجیح و اهم-مهم همیشه در کارند و احکام کلی بنا نیست در خلأ و بر «افراد یا امور لااقتضا» جاری شوند. با این‌حال بزرگوارانی بودند و هستند که کل خیرات و خوبی‌ها را یکجا و بالتمام طلب می‌کردند و می‌کنند و به این ترتیب به‌دنبال مصداقی همه‌چیز تمام و اصلح می‌گردند (که البته اغلب سراب بوده است و نه آب) و چون نمی‌یابند، وامی‌مانند. انقلاب رجوع مدام به جهت مطلوب است و اینکه مقتضای آن جهت، چیست و چه چیز قرب به آن است و چه چیز بعد از آن. این را در نسبت با مقتضیات می‌توان سنجید و دانست حالی که مطلق‌انگاری و یوتوپیانیسم با اقتضائات و حتی با اقتضای انقلاب هم کاری ندارد.

بعضی گمان داشتند و دارند که تاسیس نهاد یعنی ختم انقلاب. این قبیل افراد شاید یک روز در نهادی کار نکرده‌اند یا نمی‌‌دانند که نهاد می‌تواند انقلابی یعنی ناظر به وضعی دیگر باشد و نیز می‌تواند غیرانقلابی و حافظ منفعل وضع موجود یا حتی ضدانقلاب و مانع هر تغییری باشد. نهاد و نظام لزوما غیرانقلابی یا ضدانقلابی نیست، بلکه جهت‌گیری (Orientation) آن است که نشان می‌دهد چیست.

از این نکات که بگذریم، بنا بود ببینیم خوف عافیت آیا می‌تواند اصالت داشته باشد یا آنکه با اصل فرض شدن آن، نقض غرض شده و عافیت نیز از دست می‌رود؟ عافیت هیچگاه از تلاطم برکنار نیست. درمراحل حیات، حتی قضای عافیت نیز منجر به ناخواستنی بودن آن می‌شود. خوردن برای کسی که به منتها درجه سیری رسیده، نخواستنی می‌شود و قس علیهذا، یعنی عافیت فی‌نفسه امری ثابت و اصیل و قابل اتکا نیست، دیگر چه رسد به اینکه عافیت بدون مجاهدت، فربه شدن از بهر گرگان و شیران است و شاعر نیز گفته است: «گاو گو فربهی از بهر که خواهی کرد آی... شور شیران گرسنه‌ست، چه خواهی کرد آی...» آیا ممکن است کسی بجنگد تا عافیتش منقص نشود؟ ممکن است، اما دشواری بحث همینجاست. عافیت بی‌مجاهدت ممکن نیست چه کسب روزی‌اش (ولو حلال نباشد) و چه حفظ آن. خصوصا امروز که در تمام حوزه‌ها رقابت در کار است. رقابت اقتصادی امروز، متاثر از مدرنیته و سوبژکتیویته، کم از جنگ ندارد و میان کشورها و افراد و شرکت‌ها برقرار است. حتی اگر طالب عافیت این شرایط را به جان بیازماید، نیک خواهد دانست که عافیت چندان امکان‌پذیر نیست، اما اگر چنین است، چطور بعضی اصالت را به عافیت می‌دهند و خلایق را از طیش شدن عیش می‌ترسانند و بر این پایه سیاست‌ورزی می‌کنند؟ به ‌هرترتیب دانستیم که خوف عافیت نمی‌تواند اصالت داشته باشد و عافیت دیگر چندان قابل تامین هم نیست مگر در اثر مجاهدت در کسبش و مجاهدت برای حفظش که خدا می‌داند چقدر منجر به نتیجه خواهد شد. آری عافیت در وضع مدرن، عموما و غالبا چندان ممکن نیست، اما در «وضعی دیگر» شاید ممکن باشد. انقلاب طلب وضعی دیگر است که البته در آن عافیت گرچه اصل نیست، اما مهم است. معیشت مهم است، اما اگر اصل فرض شود، خصوصا در وضع کنونی عالَم، خود نیز از دست خواهد رفت.

اگر عباس امیرانتظام در مقام سخنگوی دولت موقت بعد از انقلاب وعده آب و برق مجانی برای کم‌درآمدها را داده بود، این امام خمینی(ره) بود که گفت دلخوش به این نباشید گرچه آب و برق مجانی خوب و رفاه مطلوب است، اما مقام انسانیت از آن بالاتر است.

  وجدان دل‌آگاهی انقلابی توأم با ضعف در خودآگاهی تاریخی

چنان‌که آمد، انقلاب لزوما با آگاهی متناسب و تام و تمامی ملازم نیست. آنچه انقلاب را و حتی آگاهی علمی را پیش می‌برد، دل‌آگاهی یا حسی عام و محیط است که از آن به Weltgefühl تعبیر شد. اگر یاد انقلاب از میان برخیزد، آیا علم و آگاهی‌ای که با وضع غیرانقلابی تناسب دارد، می‌تواند انقلاب را به پیش برد؟ آنچه مسلم است جمهوری اسلامی تا آنجا که تحقق یافته است با یاد و نسبت حضوری انقلابی همراه بوده است و البته این نسبت حضوری، لزوما به بسط حصولی تمام و متناسبی در علوم منجر نشده است و آنچه در امور حصولی و علمی دائرمداراست نه یاد و حضور و دل‌آگاهی انقلابی، بلکه مرده‌ریگ عالَم مدرن بوده و هست. گرچه هنوز آمال و یاد انقلابی، گیرا و زنده است اما عافیت و روزمرگی و ناچاری‌های عادی را نباید از نظر دور داشت که این امور به انقلاب بازنمی‌گردند و از این‌رو است که ضد انقلابند و مواجهه با هرکدام از آنها راهی دارد که باید جست چه اگر ساده بودند و با اصرار و اجبار منقلب می‌شدند، نمی‌پاییدند و چنین موثر نمی‌ماندند. عقلی و علمی و حصولی لازم است که فعلا فاقدیم اما انقلاب که فقط رزم خیابانی یا نظامی نیست، گرچه اینها بسیار مهم و از لوازمند و با فداکاری رزمندگان‌شان است که می‌شود از مجاهدت علمی نیز چیزی نوشت. جهد و عزم علمی نیز مهم است. عمده اینجاست که جهت و یاد و نسبت حضوری انقلاب چیست و چگونه در علم بسط و تفصیل می‌یابد که این خود موضوع مطلبی دیگر است ولی آنچه نباید از یاد برد، آن است که انقلاب هرچه در دل‌آگاهی قوی و خوش‌سابقه باشد، لازم است در خودآگاهی و در آگاهی و حتی در افواه عام و تلقی عمومی از امور نیز بسط یابد وگرنه یاد مدرن و سوبژکتیو است که بسط می‌یابد ولی صورتی از جمهوری اسلامی نیز برجا باشد. نیک می‌دانیم که بعد از معجزات و خوارق عادات حتی با حضور موسی نبی، باز بنی‌اسرائیل طالب بتی بودند. پس باید دید کدام خدا طلب و پرستیده می‌شود، هویت غیب و الله متعالی اسلام یا خدای موضوعیت نفسانی و سوژه و گفتیم که هر انقلابی، طلب و جست‌وجوی خدایی است. در طلب خدای متعال است که انقلابی اسلامی پیدا می‌شود و نهضت و نهادی انقلابی به‌پا می‌شود و علمی متناسب ظهور می‌یابد و این همه به‌شرط مجاهدت و با لطف او ان‌شاءالله که پیدا شود و بی مجاهدانی، ممکن نخواهد شد.