محمد نورالهی، ویراستار: اینک، اثری مهم در تاریخنگاری اندیشههای فلسفی در ایران و چه کار مغتنمی! این کار از جهات مختلفی شایان توجهاتی ویژه است مثلا بررسی نمونههای برگزیده، کمیت آنها، نوع ترجمه، بررسی حواشی و درآمدها و دیگرها از این دست. اینجا من از موضع یک ویراستار به بررسی آن خواهم نشست.
استاد سیدحسین نصر که قریب ۶ دهه بهجد، در ساحت تفکر فلسفی ایران قلم و قدم میزند در اقدامی زیبای ستایشی زیاده، در پنج مجلد، جُنگی از آثار دست اول حکمی و فلسفی ایرانی را با همکاری دوست دانشمندش، مهدی امینرضوی و با همیاری یادکردنی یکی از شاگردان مرحوم استاد فردید، آقای محمدرضا جوزی، فراهم آورده است که اکنون مجلد اول آن به فارسی نیز در دست ماست (انتشارات فلات، 1399). آنچه من از این مجلدات در دست دارم شامل اینها میشود: مجلد دوم: «تفکر اسماعیلی صدر اول» (کلاسیک) و مجلد سوم: «الاهیات فلسفی در سدههای میانه و بعد، از متون معتزلی و اشعری تا شیعی». نیز عناوین دو مجلد چهارم و پنجم که من ندارم این است: «از مکتب اشراق تا عرفان فلسفی» و «از مکتب شیراز تا قرن بیستم».
ما کار مترجمان را ارج مینهیم و بر همت سرپرست گروه نشر و مترجم مقدمات آن، آقای دکتر مهدی فدایی مهربانی نیز جداگانه درود میفرستیم.
پیش از آغاز سخن اصلی، برای کسانی که کتاب را در دست ندارند روشن میکنم که شخص آقای فدایی مهربانی، جدا از ترجمه مقدمات و درآمدها، به ترجمه مستقل این بخشها (گاه از انگلیسی و گاه از عربی) اقدام کرده است:
۱) هات ۴۵ گاهان
۲) وندیداد
۳) آشتی آرای دو حکیم (فارابی)
۴) مقدمه منطقالمشرقیین
ناگفته نماند که ترجمه عبارات و فقرات گاهان حضرت زردشت، دقت و ظرافت خاصی میطلبد که بهتر بود بهجای اعتماد -به و نقل- از منابع فارسی که هنوز دقت شایستهوبایسته را ندارند (مگر برخی ترجمههای پراکنده از استادان محمدتقی راشد محصل، محسن ابوالقاسمی، مهشید میرفخرایی و دیگرانی از این دست) از یک منبع روشن انگلیسی (هومباخ یا همان بویس که مرجع نصر/ امینرضوی هم بوده است) بهره برده میشد.
سخن را کوتاه کنم و به ذکر نکات و اشکالات ویرایش و ترجمه کار برسم. این نکات عمدتا از صفحات 44-21 این اثر استخراج شده است:
۱) ترجمه نا-درخور develop
این فعل در زبان انگلیسی در اصل و ریشهشناختی، بهمعنی شکفتن و شکوفاندن (سرزدن و باعث سرزدن شدن)، رشد و توسعه و پیشرفت است، اما بهمعنی وجود یا ظهور/ بروز یافتن و باعث وجود یا ظهور/ بروز شدن هم هست (نیز تبدیل شدن). در این صفحات با این تعابیر مواجه میشویم: جزئیاتی توسعه دادیم (صفحه۲۱)، مکتب اشراق توسط سهروردی گسترش یافت (صفحه۲۶)، سنت توسعه یافته است (صفحه۲۹)، توسعه فلسفه مشاء همراه بود با گسترش دیگر مکاتب فکری (صفحه۳۱)، این کلام [...] به کلام فلسفی توسعه یافت (صفحه۳۱).
میبینیم که مترجم در گزارش این فعل به اولین معنی واژهنامهای آن بسنده کرده است که ازقضا در تمامی این نمونهها نادرست است.
۲) در متون علمی، اصطلاح editor (یا chief-editor یا co-editor) عمدتا نه به معنی ویراستار مصطلح نزد ما (سر-ویراستار، هم-ویراستار) بلکه بهمعنی تدوینگر یا سرپرست نشر است و در این متون خاص، بهتر است از تعبیر دبیر (سردبیر، همدبیر) استفاده شود. پس «ویراستاری پروفسور نصر» (ص۲۱) یا «ویراستاران اذعان دارند» و «ویراستاران احساس کردند» (ص۲۲) همگی نادرستند.
3) بهرهگیری بیوجه از واژگان انگلیسی: ملتهای مدرن، فرمت ایدئال، پارادایمهای فلسفی، نظم ایدئال (همگی ص۲۲)، متافیزیک (ص۲۶ و ص۴۱، نیز با نهایت تعجب در عنوان متن دانشنامه علایی ابنسینا در فهرست و ص۳۱۳)، ملیگراییهای مدرن (ص۲۷)، مدرنیسم (ص۲۸)، سنتز (ص۳۰ و ص۳۳)، دوآلیستی (ص۴۱)، ایدهها (ص۴۴).
۴) اشکالات ترجمه:
در صفحه ۲۵، آنچه در سطر اول «ایران» ترجمه شده در اصل Persia است که عنوان قدیمتر و فرهنگیتر و -برای اروپاییان- آشناتری از «ایران» است.
در همان صفحه 25، جمله ««شرق» [...] در آن زمان فلسطین احتمالا به معنی هیچ جای دیگری غیر از ایران نبود» کجتابی دارد. در متن اصلی آمده:
the East’, which at that time for Palestine would mean most likely no other place than Persia
پس یا باید بین «زمان» و «فلسطین» کسره اضافه گذاشت و یا جمله را بازنویسی کرد: ««شرق» [...] در آن زمان برای فلسطینیان به اقرب احتمال، به معنی هیچ جای دیگری غیر از ایران نبود». ضمنا راجعبه پانوشت این بخش باید گفت، طبق نص اناجیل نمیتوان اصلیت آن سه «مغ» را مشخص کرد و آنان را «از اهالی پارس» دانست. «شرق» ممکن است سوریه (آشورستان) یا کلدان (بابل باستان) باشد که به مغان ستارهشناس معروف بوده است.
در صفحه ۲۶ آمده است: «ادبیات تاجنامه». متن:
tāj-nāmah literature
اولا درستتر است ترکیب را «تاجنامهنویسی» ترجمه کنیم و ثانیا خوب بود در پانوشت تذکر داده میشد که در زبان عربی از آثار متعددی به نام «کتاب التاج» (مثلا از ابنمقفع یا منسوب به جاحظ و دیگران) ذکر شده که در سیرت پادشاهان پیشااسلام نوشته شده بوده است و چیزی شبیه خداینامه یا حتی شاهنامه بوده است.
ص۲۸: «در سخن از ایران یک جهان فرهنگی در ذهن داریم که [...] بهعنوان قلب ایرانیت [...] شناخته شده». متن:
the heart of the Persianate.
اینجا خوب بود از تعبیر مرسوم «ایرانشهر» (دل ایرانشهر) بهره برده میشد.
در همان صفحه: «ایرانیان همواره به زبان عربی نوشتهاند و نیز اینکه در شاخه فلسفه آنها بسیار مینوشتند اما نه به روشی کاملا عربی، روشی که تاکنون تداوم یافته است و یک مورد آن را میتوان در بدایه الحکمه و نهایه الحکمه آثار معروف علامه طباطبایی فیلسوف مشهور ایرانی دید». متن:
the Persians also wrote in Arabic and that in the field of philosophy, they wrote mostly but not by any means completely in Arabic, a practice that has continued to this day as one can see in the very popular works of the famous contemporary Persian philosopher ʿAllāmah Ṭabāṭabāʾī, Bidāyat al-ḥikmah and Nihāyat al-ḥikmah.
ترجمه اشکال دارد و دقیق نیست. پیشنهاد من این است: «ایرانیان نیز [مانند دیگر دانشوران حوزه تمدنی اسلامی] به عربی مینوشتند و در حوزه فلسفه، غالبا و البته نه کاملا به عربی مینوشتند، کاری که تاکنون ادامه یافته و آن را میتوان در آثار بسیار شایعشده فیلسوف ایرانی بنام معاصر، علامه طباطبایی، یعنی... و... دید».
در همان صفحه: «خواجه نصیرالدین طوسی، بزرگترین فیلسوف اسماعیلی، اثر فلسفی اصلی خود را به فارسی نگاشت» متن:
Nāṣir-i Khusraw, the greatest Ismaili philosopher, wrote his main philosophical works only in Persian.
واضح است که عبارت درست «ناصر خسرو... آثار اصلی فلسفی خود را...» است. اما ناگفته نماند که در مجلد دوم که مختص اندیشه اسماعیلی است، بخشی از کتاب سیر و سلوک خواجه نصرالدین نقل و در آن از تعلق خاطر دستکم مقطعی (یا دستکم در برخی مکتوبات) خواجه به اسماعیلیه سخن گفته شده است.
ص۳۰: «دیدار میان امام علیبنرضا و عمران صابی». متن:
the meeting between Imam ʿAlī al-Riḍā and ʿImrān al-Ṣābī.
پس درست: «علیالرضا» (یا علیبنموسیالرضا).
همان: «شخصیت رمزآلود ابوالعباس ایرانشهری». متن:
mysterious Abu’l-ʿAbbās Īrānshahrī
ظاهرا بهتر است سادهتر گفت «مبهم» و نه حتی «مرموز».
ص۳۰: «بیرونی که بسیار علاقه به تفکر رازی داشت»، خوب بود با توجه به بحثانگیزی افکار زکریای رازی، از وجه این علاقه هم سخن گفته میشد.
ص۳۱: «ارائهدهندگان» معادل expositors است که ترجمه درستش اینجا «شارحان» است.
همان: «این دوره عصر تفوق کلام بود؛ اما تفوقی که به جهت آغاز یک جنگ فکری علیه فلاسفه شکل گرفته بود. این کلام خود فلسفی شد و در آنجا به آنچه که به «کلام متأخر» یا «کلام فلسفی» شناخته شده توسعه یافت». متن:
This was the period of dominance of kalām; but by virtue of its embarking upon an intellectual battle against the falāsifah, this kalām itself became more philosophical and there developed what came to be known as ‘later kalām’ or philosophical kalām
ترجمه کمدقتی دارد. پیشنهاد من این است: «این دوره عصر تفوق کلام بود؛ اما به جهت درگیریاش در یک جنگ فکری با فلاسفه، این کلام خود فلسفیتر شد و از آنجا آنچه که با عنوان «کلام جدید» یا «کلام فلسفی» شناخته شده است، رخ نمود.»
ص۳۳: «درواقع عنوانی که به فلاسفه اسلامی ایران، خاصه بعد از ملاصدرا داده شد، یعنی «حکیم الاهی» بهلحاظ اتیمولوژیک بهمعنی تئوسوفوس یا حکیم است». اینجا کمذوقی رخ داده. متن:
In fact the name given to later Islamic philosophers of Persia, especially from Mullā Ṣadrā onward—that is, ḥakīm-i ilāhī—means etymologically theosophos or theosopher.
نویسنده خواسته دو جزء «حکیم» و «الاهی» را با واژگان دوجزئی تئو-سوفوس (با ساختار یونانی) و تئو-سافر (با ساختار انگلیسی) تطبیق دهد. تعبیر «اتیمولوژیکالی» هم مسامحه است و باید literal(ly) (لفظی) میبود.
همان: «نصیرالدین طوسی [...] کسی که کتاب التجرید او پایه و اساس الاهیات شیعه است». متن:
Naṣīr al-Dīn Ṭūsī, whose
Kitāb al-tajrīd is foundational to Shiʿi theology.
اینجا نویسنده اصلی لغزشی داشته که باید در ترجمه رفع میشد. طبق اطلاعات من، چیزی به اسم «کتاب التجرید» نداریم. نام کتاب خواجه نصیر، «تجرید الاعتقاد» یا «تجرید الکلام» است (این خطا در مجلد دوم هم تکرار شده است).
رسیدیم به مقدمه بخش نخست (تفکر زرتشتی) که ترجمهاش نیاز به آشنایی با زبان متون اصلی آیین زردشتی (مزدیسنا) و معنی لفظی واژگان اصلی آن دارد.
ص۴۱: «زوروآستر برگرفته از زاراتاسترا فارسی است». متن:
Zoroaster [...] form of the Persian Zarathustra.
باز در متن اصلی لغزشی رخ داده. تلفظ نام پیامبر ایرانی در زبان اوستایی (و نه فارسی) «زَرَثوشتْره» است که گفته میشود صورت یونانی این نام (زُرُآستِر) از آن گرفته شده است.
همان: «محل تولدش مورد حدس و گمان است-از یزد و کرمان گرفته تا سیستان- بسیاری معتقدند که او از آسیای مرکزی و به احتمال زیاد از جایی آمده که امروزه قزاقستان محسوب میشود».
اینجا هم باز لغزشی رخ داده. زادگاه حضرت زرتشت را سنتا آذربایجان و گاهی «ری» میدانند. محققانی نیز بر آنند که زادگاه او سیستان بوده (نیولی) و برخی نیز خوارزم (هومباخ) یا شمالشرقی افغانستان (دره بدخشان و محل رغا) را زادگاه او میدانند. من تاکنون به یزد و کرمان (محل تجمع زردشتیان فعلی) یا قزاقستان برنخوردهام.
همان: «گاتاها». اکنون دیگر هیچ نامی جز «گاهان» از محققان پذیرفته نیست.
همان: «قصههای افسانهای»، متن: mystical stories که ترجمه درستش «حکایات رمزی» است اما باز همین هم معنی روشنی ندارد. در گاهان حکایتی گفته نشده اما از «شخصیتهایی» رمزی یا مرموز یا گاه استعاری سخن در میان است مثل ییمه، کاوی، کرپن، فرشوستره، پوروچیستا و دیگرها.
همان: «دین زرتشتی اساسا به یک جهانبینی دوآلیستی معتقد است»، نسبت دادن دوگانهباوری یا ثنویت به آیین حضرت زرتشت محل بحث است و من مخالف آنم. در گاهان منشأ هم خیر (مثلا نور) و هم شر (مثلا ظلمت) از اهورهمزداست و اهریمن، تنها همان نقش شیطان وسوسهگر را دارد، نه شرساز یا شررسان.
همان: «قدسی و کفرآمیز» متن: sacred and profane. میشد ذوق بهکار برد و گفت «اهورایی و اهریمنی» یا «خجسته و گجسته» یا «سپند و ناسپند».
همان: «به دین رسمی سه سلسله مهم در ایران بدل شد». در متن اصلی «رسمی» را ندارد و بر سر دین غالب زمان هخامنشیان و اشکانیان (پارتیان) نیز بین محققان اتفاقنظر نیست.
ص۴۲: «اوستا (به معنی گفتههای بنیادین)». بر سر معنی لفظی واژه اوستا (ابستاگ یا اوپَستاک در پهلوی؟) بین محققان اختلاف هست. من میاندیشم شاید از بن paēs (نگاشتن) و به معنی «کتاب» باشد.
همان: «وجودهای معنوی» (spiritual entities)، درستش موجودات یا هستهای روحانی (مینوی) است.
همان: «مفهوم باززایش» (the notion of renovation)، این واژه قاعدتا معادل «فرشکرد» بهکار رفته و ترجمه آن به باززایش (و چرا نوزایی نه؟) نادرست است. بر سر اینکه معنی اصل فرش (fraš) چیست بین محققان اختلاف است.
همان: «بخشی از دانای مینوی خرد» (نیز متن اصلی، ص62). این عنوان که بهصورت Dīnā-i Maīnog-i Khirad ترانویسی شده، نادرست است و عنوان درست dādistān ī mēnōg ī xrad (دادستان مینوی خرد یا حکم و رای مینوی خرد) است. جدا از اینکه Dīnā معنی ندارد، شخصیتی که از مینوی خرد پرسش میکند dānāg (دانا) نامیده شده است.
همان: «این مجموعه اندرزها نشان میدهد چگونه میتوان از لحاظ اخلاقی و معنوی، سلامت جسمی را حفظ کرد». متن:
These sets of advice range from the moral and spiritual to how one can maintain bodily health.
سلامت جسمی معادل bodily health است که معنایی پزشکی را به ذهن متبادر میکند. اما اشکال از کجاست؟ حتی اگر به همین متن گزیده در کتاب (صفحات62 و بعد) نگاه کنیم میبینیم که این گزارش محتوایی نابسنده است. در عبارات آغازین بخش اصلی این رساله آمده است:
pursīd dānāg ō mēnōg ī xrad: ku ciyōn šāyēd xwāstan dārišn ud padēxīh ī tan jud az zyān ī ruwān ud bōxtārīh ī ruwān jud az zyān ī tan?
«پرسید دانا، مینوی خرد را که: چون میشاید خواستن، نگاهداری و سرزندگی تن، جدا از زیان روان و رستگاری روان، جدا از زیان تن؟» (گزارش از من است) پس سخن تنها از «سلامت جسم» نیست و بهتر بود مترجم یا ویراستار به متن اصلی مراجعه میکرد. ناگفته نماند آریگویی به زندگی در آیین مزدیسنا از همین عبارت نیک پیداست. در این آیین «خیر دنیا و آخرت» با هم خواسته میشود.
ص۴۳: «اهورامزدا در مبارزهاش علیه برخی موجودات غیرمادی نظیر دیو اشموغ (خدای خشم) پشتیبانی میشود». متن:
Ahura Mazda is aided in his struggle against spiritual entities like Aeshma Daeva (the evil of wrath)
در این عبارت «اشموغ» (دیو بدعت) نادرست و همان «خشم» (aēšma) درست است. تعبیر «خدای خشم» هم نارواست، evil معادل همان دیو (موجود اهریمنی) است.
همان: «ادغام روح سخاوتمند و روح ویرانگر».متن:
the mixing of the bounteous spirit and the destructive spirit.
این دو تعبیر، معادل «سپندمینو» و «انگرهمینو» بهکار رفته. محققان معنای ریشهشناختی «سپند» را سودرسان (مبارک، برکتبخش) میدانند. انگره هم در لغت به معنی گرفتارکننده و سدکننده (صدّاد) است.
ص۴۴: «گفتوگویی میان یک فیلسوف زرتشتی فاضل و فقهای اسلام». متن:
a dialogue between a learned Zoroastrian philosopher and the doctors of Islam (faqīhs).
چنانکه با سرزدن به متن اصلی این بخش در ترجمه میتوان یافت اینجا خود نویسنده مرتکب خطا شده و «علما» را بهصورت «فقیهها» ترانویسی کرده است. ناگفته نماند که در متن پهلوی، واژه «علما» بهخطا مفرد انگاشته شده است (به جای «عالم») یا شاید خطای نگارشی جابهجایی حروف رخ داده است.
دو نکته هم درباره دو متن دیگر که جای بحث دارند که به کوتاهی تمام به آنها اشاره میکنم.
1) در مقدمه سرپرست مترجمان (آقای فداییمهربانی) آمده است: «برای ترجمه متون پهلوی، عربی، قبطی یا زبانهای دیگر، متون را از متن اصلی به فارسی برگردانیدم». گفتن این نکته لازم است که طبق مقدمه مترجمان، بانوان قانعی و مشایخ، متن مانوی کفالایا نه از قبطی بلکه از گزارش آلمانی Polotsky و همسنجی با ترجمه انگلیسی Iian Gardner ترجمه شده است. نیز باید گفته میشد که واژگان یونانی پانوشت این متن، وامواژههای یونانی در زبان قبطی است (خط قبطی که بازمانده زبان مصری باستان است از یونانی گرفته شده ولی با تغییراتی). من خودم ابتدا گیج شده بودم که این واژگان یونانی (که ضمن نقل در پانوشت در نمونههایی بسیار اندک، دارای اشکالات جزئی نگارشی شدهاند) در متن چه میکنند و خوب بود یا کامل حذف میشدند (که در این ساحت از عرضه مجاز بود) و یا به وجه آمدنشان در متن اشاره میشد.
2) در متنی که به قلم برادرم محمد علیبیگی، از «دینکرد ششم» نقل شده نیز ضمن اینکه دقتهای خوب معناشناختی دیده میشود که نشان از دقت ایشان در متون ادبی و حکمی پیشین است؛ گاهی لغزشهای زبانشناختی یا ایجاد ابهام نالازم در متن دیده میشود (متن دینکرد ششم، طبق پانوشت، پیشتر به دست بانو مهشید میرفخرایی گزارش شده بوده است). مثلا در چنین جُنگهایی -که قاعدتا برای خوانندگان غیرحوزه تخصصی فراهم میشود- شرح واژگان مبهم از واجبات است. در این متن با واژگانی چون «خیم» (که احتمالا با «صورت» در معنی ارسطوییاش نزدیکی دارد: ماهیت شیء) و «اخو» (که احتمالا «نفس» معنی میدهد گرچه هنوز جای تحقیق دارد) مکرر روبهرو میشویم ولی معنیشان تا آخر چندان روشن نمیشود.
نیز برخی لغزشهای زبانشناختی هم در آن راه یافته مثل خلط دو معنی «دادن» و «آفریدن» در بند 11: «اورمزدخدای این دام [=آفرینش] را با خیم داد» (که مانند دام، برای داد هم باید دوقلاب «آفرید» میآمد).
در بند 29 آمده «گلهاوبار» که چون فعل اوباریدن به معنی فرودادن و بلع است ممکن است «گله» گله گوسفند و گاو را به ذهن متبادر کند، درحالیکه گِلِه= شکایت است و گلهاوبار یعنی «کاظم شکایت» (علت ذکر تعبیر «گلهافتاده» در دوکمان توضیحی بعد از این ترکیب بر من روشن نشد).
در بند 30 آمده: «باید اخو را با خدا پنداشت» که «با» در آن زاید است. در چند جای متن (مثلا بندهای 43 و 92 و 148) اصطلاح «فرارون» گویا با قیاس نابجا با «رون» (در بیرون و درون): فراسو یا فراجهت و متعالی گزارش شده که نادرست است. فرارون (طبق فرهنگ ریشهشناختی استاد محمد حسندوست) از ریشه دیگری است (fra-arda-van و همریشه با اردوان و اهل و اشه) و به معنی درستکار و پرهیزکار است.
نیز در گزارش magind (که صورت maggin هم از آن در منابع هست) در بند 26 از «مجن» استفاده شده که ذهنم را مشغول کرد آیا با هزوارش سروکار داریم یا وامواژه است. اگر هزوارش باشد همان «سپر» بهتر و مفهومتر است.
تا بدینجا روشن شد که گرچه پشتوانه این کار نیت و همت خوبی بوده است اما لوازم شایسته برای اجرای درست آن به از این فراهم تواند آمد. انشاءالله در چاپ مجلدات بعدی، شاهد برخورداری از ویراستار یا گروه ویراستاری مناسب چنین کارهایی باشیم. گرچه طبق ماهیت آن مجلدات، به سبب اشتمال بر متونی با اصل فارسی یا عربی و محتواهایی بحثشدهتر و آشناتر (و نه زبانها و محتواهای مهجورتر) دردسر کمتر خواهد بود.