در مقالهای که چندی پیش با عنوان «تقدم تکنوکراسی بر دموکراسی» توسط محمد قوچانی منتشر شد، او مباحثی را پیرامون این موضوع با بررسی مختصات توسعه آمرانه مطرح کرد که برخی آن را ناظر به حکومت رضاشاه ارزیابی کردند، برای بررسی فضای اقتدارگرایی توسعه و نسبت آن با مردمسالاری و امنیت و قانون در دوره حکومت پهلوی اول به سراغ مسعود رضایی، مورخ و پژوهشگر تاریخ معاصر رفتهایم که در ادامه مشروح آن از نظر میگذرد.
ارزیابی شما درخصوص اصالت توسعه چیست و ویژگیهای توسعه در حکومت رضاشاه به چه شکل بود و این توسعه ناظر به داخل بود یا به شکل برونزا دنبال میشد؟
بحث توسعه از دو بخش تشکیل میشود، یک بخش آن نرمافزاری و بخش دیگر سختافزاری است؛ بخش نرمافزاری آن مربوط به فرهنگ توسعه و علم و دانش در حوزه مسائل توسعهای است، یعنی مردم باید از انگیزه، آگاهی و فرهنگ لازم برای توسعه برخوردار و درعینحال خودشان صاحب علم و دانش باشند یا بتوانند آن علم و دانش را ارتقا دهند. بنابراین مشخص است که بخش سختافزاری مربوط به تاسیسات، کارخانهها و نظامات و مظهر توسعه است و بخش نرمافزاری نیز بحث قوانین و ضوابط و زمینههای قانونی است.
توسعه در دوران رضاشاه در حوزه نرمافزار و سختافزار، وارداتی بود
توسعه در دوران رضاشاه چه در حوزه نرمافزار و چه در حوزه سختافزار، وارداتی بود و کشور ما از لحاظ سطح علمی اگرچه نسبت به گذشته و زمان صفویه و حتی اوایل دوران قاجار پیشرفتهایی داشت اما در طول دوران بعد از صفویه مسائلی پیش آمد که سبب شد قدری از قافله علم عقب بمانیم و در حوزه مسائل تکنولوژیک به معنای سختافزاری هم توانمندیهای خاصی نداشته باشیم؛ بنابراین این یک تصویر کلی از دوران رضاشاه است.
در این دوره با وجود تاسیس دانشگاه تهران در سال 1313 و اعزام تعدادی از دانشجویان به خارج از کشور ما شاهد یک تحول قابلملاحظه در عرصههای داخلی و اتکا به حوزه توسعه داخلی نیستیم و همچنان همان شرکتها و موسسات خارجی هستند که در ایران اقدام به تاسیس کارخانهها میکنند و وسایل، ابزار و امکانات نیز عمدتا وارداتی است.
البته در انتهای این دوره به جنگجهانی دوم رسیدیم و اوضاع کشور مجدد تحتتاثیر جنگ قرار گرفت و مسائل دیگر که به پهلوی دوم مربوط میشود، رخ داد.
به بحث نرمافزاری توسعه و لزوم آگاهی و سواد مردم و احساس نیازشان در امر توسعه اشاره داشتید، در مقاله اخیر اصطلاحی استفاده شده مبنیبر اینکه «کرور کرور رعیت تبدیل به شهروند شدند» این امر چه نسبتی بین اقتدارگرایی توسعه با دموکراسی واقعی داشت؟
دموکراسی اساسا در دوره رضاخان یک امر گمشده و لگدمالشده است؛ موافقان و مخالفان رضاشاه اگر در یک موضوع با یکدیگر توافق داشته باشند، همین امر است؛ چراکه دوران رضاخان دوران دیکتاتوری سیاه بوده است. بنابراین اساسا صحبت کردن از دموکراسی و مردمسالاری در دوره رضاشاه یک امر خلاف واقع است که بهصورت کاملا مشهود است.
اما در رابطه با تعریف شهروندی نیز درمورد اینکه عنوان شده روستاییان به شهروند تبدیل شدند، باید تعریف ایشان را از شهروند شنید، شاید در تعریف ایشان شهروند ویژگیهای خاصی دارد که بر مردم آن دوران میتوان اطلاق کرد. اما سوال اصلی اینجاست چگونه میتوان روستاییان دوره رضاشاه را اینگونه توصیف کرد که تبدیل به شهروند شدند؟
این توصیه آمرانه یا اقتداگرایی توسعه در زمان رضاشاه ناظر به چه موضوعاتی بود و توسعه در آن دوره اساسا چه هدفی را دنبال میکرد؟
توسعه آمرانه عمدتا مربوط به دولتهای مستقل و باتدبیر است؛ یعنی یک دولت باید اولا مستقل باشد که بتواند کشور و ملت خود را در جهت منافع ملی پیش ببرد و ثانیا از آگاهی و تدبیر بالایی برخوردار باشد و اگر با این ویژگیها یک آمریتی در حوزه توسعه داشت، میتوان شاهد پیشرفتهایی بود.
رضاشاه زمینخوار سیریناپذیر بود و هرکه صاحب آبادی و محصول بود خوف غصب اموالش از سوی رضاشاه را داشت
این درحالی است که در دوره رضاشاه مساله این بود که یک دولت وابسته داشتیم که دارای تدبیر لازم نبود، من در این زمینه دو نکته را بیان میکنم؛ بخش اعظم اقتصاد ما در دوره رضاشاه مبتنیبر کشاورزی است و صنعت نیز سهم بالایی در مجموعه اقتصاد ما در آن زمان نداشت؛ مساله دیگری که مورد توافق موافقان و مخالفان رضاشاه است، این است که کشاورزی سهم بالایی در مجموعه اقتصاد ما داشت و این را باید مطالعه کرد که آیا رضاشاه در جهت توسعه و ارتقای وضعیت کشاورزی در کشور ما قدم برداشت یا خیر؛ در اینباره همه متوفق هستند که او یک زمینخوار سیریناپذیر بود و هر آنچه زمینهای خوب در شمال کشور و دیگر جاها بود را تصاحب و تملک میکرد. اگر کسی وضع زمین خوب، آبادی و محصول داشت حتما خوف این را هم داشت که از طرف رضاشاه غصب خواهد شد و او سند این زمینها را به نام خود میزند! آیا این یک اقدام در جهت توسعه کشاورزی است؟ البته بنده نمیگویم این اقدام رضاشاه منجر به تعطیلی کامل کشاورزی در کشور شد اما حتما این رفتار یک اقدام توسعهای نبود و حتی ضدتوسعهای بود.
اگر یک دولت مستقل وجود داشت، ما میتوانستیم درباره منابع کشور بهتر عمل کنیم کمااینکه ما یک کشور دارای منابع نفتی بودیم و میتوانستیم از فروش نفت در آن زمان سرمایه خوبی برای توسعه کشور فراهم کنیم ولی رضاشاه بهدلیل وابستگی اینگونه نبود، او به اسم القای قرارداد دارسی درنهایت قراردادی را که معروف به قرارداد نفتی 1312 بود با انگلیسیها منعقد کرد که بهمراتب بدتر از قرارداد دارسی محسوب میشود و منافع انگلستان را بیش از پیش تامین میکرد و منافع ملت ایران را در اختیار آنها قرار میداد، این اقدام در جهت ضدتوسعه است.
منابع مالی به اسم ارتقای ارتش به حسابهای شخصی رضاشاه واریز میشد
رضاشاه بخش زیادی از منابع کشور را در جهت آنچه به تعبیر وی ارتش ملی ایران بود، صرف کرد که البته بخش زیادی از منابع مالی کشور به اسم هزینهکردن برای ارتقای ارتش برداشته شد ولی در آن مسیر به مصرف نمیرسید و به حسابهای شخصی رضاشاه واریز میشد.
حدود 16 سال رضاشاه پادشاه ایران بود و گفته میشود منابع مالی بسیار زیادی را صرف ارتش کرد اما این ارتش نتوانست از ملت ایران در برابر تجاوز بیگانه حتی به اندازه یک روز دفاع کند؛ درحالیکه یک ارتش مجهز میتواند خود یکی از عوامل توسعه باشد، به این صورت که امنیت یک ملت را از تجاوز بیگانگان حفظ کند اما وقتی کشور ما مورد تجاوز قرار گرفت و ویرانیهای زیادی در آن به وجود آمد، ارتش هم هیچ کاری انجام نداد.
البته برخی هم ساخت دانشگاه تهران یا خط راهآهن را بهعنوان یکی از مصادیق توسعه مطلوب دوره رضاشاه میدانند.
باید درباره دانشگاه این سوال را مطرح کرد که درست است در آن زمان دانشگاه تهران تاسیس و تعدادی از دانشجویان ما به خارج کشور اعزام شدند اما دستاورد عینی این دانشگاه و این اعزام دانشجویان به خارج کشور برای توسعه صنعتی و کشاورزی و اقتصادی ما چقدر بود؟ آیا در آن زمان توانستیم از محصولات این دانشگاه به لحاظ علمی و نیروی انسانی و مهارتها برای توسعه کشور استفاده کنیم یا همچنان در زمینههای مختلف دارای وابستگیهای بسیار شدید به لحاظ نرمافزاری و سختافزاری به بیگانه بودیم و عمده کارهایی که انجام میشد توسط آنها بوده است؟
دانشگاه تهران در چارچوب تفکر رضاشاهی جایگاهی در توسعه کشور پیدا نکرد
بنابراین به صرف تشکیل یک دانشگاه معجزهای در ایران رخ نداد، درحالیکه یک دانشگاه در مسیر توسعه باید از یک توانمندیهایی برخوردار باشد و در چارچوب آن نظام به لحاظ فکری، فرهنگی و روشی برای کسب استقلال حرکت کند. اما همین دانشگاه که در دوره پهلوی اول و دوم چندان نقشی در توسعه کشورمان نداشت بلافاصله بعد از انقلاب تبدیل به موتور محرکه توسعه شد؛ چراکه فرهنگ و منش کشور تغییر کرده و یک رویکرد مستقلی ایجاد شده بود. بنابراین آن دانشگاه در آن چارچوب تفکر و رویکرد رضاشاهی جایگاهی در توسعه کشور پیدا نکرد.
درباره راهآهن نیز بحثهای زیادی مطرح شده است و راهآهن را یکی از مظاهر توسعه دوره رضاشاهی عنوان میکنند ولی در این زمینه نیز نکاتی مطرح شده که آیا این مسیر راهآهن که شمالی-جنوبی بود، حقیقتا یک مسیر منطبق بر نیازهای اقتصادی و توسعهای ایران بود یا اینکه صرفا کاربرد نظامی و امنیتی داشت؟
مسیر شرقی-غربی راهآهن نقش توسعهای داشت، نه مسیری که رضاشاه دنبال کرد
برخی صاحبنظران و مهمترین آنها دکتر محمد مصدق معتقد است این راهآهن در زمان تاسیس خود به هیچوجه کارکرد توسعهای و اقتصادی برای ایران نداشت و از دیدگاه او و برخی دیگر آن راهآهنی که میتوانست این نقش توسعهای را ایفا کند باید مسیر شرقی- غربی میداشت. دکتر مصدق به صراحت در کتاب خاطرات خود این نکته را بیان میکند که ساخت این راهآهن فقط هزینه بسیار زیادی را بر مردم ایران تحمیل کرد و هیچ فایده اقتصادی در آن زمان برای ایران نداشت، لذا تعبیر ایشان این است که آنچه کردند فقط خیانت بود و خیانت. دکتر مصدق فردی است که از حدود 13-12 سالگی در امور دولتی وارد شده و اتفاقا در مناصب اقتصادی که آن زمان از آن با عنوان استیفا تعبیر میشد، حضور داشته و بهعنوان یکی از مستوفیان در دولت قاجاری از سنین نوجوانی کار کرده است، بنابراین در طول چند دهه فعالیت در حوزههای اقتصادی و سیاسی و استانداری و مناصب دولتی تجربه بسیار بالا و شناخت زیادی از مسائل اقتصادی کشور داشت، ازاینرو یک فرد ناوارد به مسائل اقتصادی نبود.
وقتی شخصی مانند مصدق اعلام میکند ساخت این راهآهن با این مسیر و با آن هزینه فقط خیانت به مردم ایران بود، حرف قابلتاملی است، بنابراین باید قدری تاریخ را دقیقتر خواند و از ظواهر مسائل تاریخی به عمق آن راه یافت و سپس درباره دوران مختلف و شخصیتهای مختلف قضاوت کرد.