تاریخ : Mon 15 Feb 2021 - 12:32
کد خبر : 51643
سرویس خبری : ایده حکمرانی

رژیم زیبایی‌شناسی دولتی

تاریخ جنون در سینمای ایران 11: گاهی به آسمان نگاه کن

رژیم زیبایی‌شناسی دولتی

حتی می‌توان این رژیم زیبایی‌شناسی را تعمیم داد و از گونه‌ای ایدئولوژی زیبایی‌شناسی دولتی – از پس دول سازندگی و خصوصا اصلاحات- سخن گفت که منجر به این سازوکار شده است

داوود طالقانی، روزنامه‌نگار طی گزارشی در «فرهیختگان» نوشت: فیلم سینمایی گاهی به آسمان نگاه کن (1382) به کارگردانی کمال تبریزی با اینکه در بیست‌ویکمین جشنواره فیلم فجر در 6 بخش نامزد شده بود، اما نتوانست جایزه‌ای از آن خود کند، گرچه کمال تبریزی در همان سال برای فیلم دیگری که در جشنواره داشت، سیمرغ بهترین کارگردانی را از آن خود کرد. در «گاهی به آسمان نگاه کن» آتیلا پسیانی و رضا کیانیان چهره‌های آشنای سینمای جنون ایران ایفای نقش می‌کنند که پیش از این، آنان را در فیلم‌های آب و آتش و خانه‌ای روی آب دیده‌ بودیم. گفته می‌شود فیلمنامه «گاهی به آسمان نگاه کن»، اقتباسی است آزاد از رمان مرشد و مارگریتا اثر میخائیل بولگاکف، ضمن اینکه گریم رضا کیانیان در این فیلم بی‌شباهت به شخصیت اول فیلم ادوارد دست‌قیچی شاهکار ماندگار تیم برتون هم نیست. داستان فیلم «گاهی به آسمان نگاه کن» از این قرار است که هاتف، روحی است که از زندگی و زمان مرگ آدمیان خبر دارد. او در مقطعی از آسمان به زمین می‌آید تا با رفتن به آسایشگاهی که جانبازان جنگ در آن ساکنند، به زندگی و سرنوشت آنها وارد شود.

بهمن، یکی از ساکنان آسایشگاه که جانباز و مبتلا به سرطان است، نوشتن آخرین کتابش را تمام کرده، اما برای چاپ آن با مشکل روبه‌رو است. او از دکتر آزمایشگاه -که متخصص پوست و زیبایی است- کمک می‌طلبد تا مجوز چاپ بگیرد. دکتر نیز که در کار ساخت‌وساز و زدوبندهای پنهانی با تاجری به نام فاضلی است، قصد دارد با کمک او یک مجتمع بزرگ زیبایی پوست تاسیس کند. فاضلی هم برای پیشبرد کارهایش می‌کوشد تا با ارتشا و وسوسه رنجبر -که مسئولیت واحد اعطای وام و اعتبارات بانک را برعهده دارد- به اهداف خود برسد. هاتف که مراقب همه‌چیز است، مقابل چشم آنها نمایان می‌شود و می‌گوید تا 10 دقیقه دیگر فاضلی خواهد مرد. فاضلی بعد از مرگش با اصغر که روحی سرگردان است، به‌دنبال رسیدگی به امور اخروی خود می‌رود و قرار می‌شود بدهی‌هایش را پس بدهد.

روح پرستاری به‌نام هانیه که در زمان جنگ با بهمن آشنا شده و قصد ازدواج با یکدیگر را داشتند، دائم با بهمن است و از او می‌خواهد دست از کتاب‌هایش بردارد و به او بپیوندد. هاتف که پیگیر سرنوشت فاضلی است، به مراسم ختم او می‌رود. زمانی که نوبت به سخنرانی رنجبر می‌رسد، مقابل چشمانش نمایان می‌شود و او را وامی‌دارد تا برخلاف خواسته‌اش درباره زندگی واقعی و زدوبندهای فاضلی بگوید و اینکه فاضلی از او خواسته تا همه دین‌ها و طلب‌هایی را که داشته ادا کند. بعد از پایان مراسم به بهانه اینکه رنجبر دچار بیماری روانی شده، او را به آسایشگاه جانبازان می‌برند. رنجبر دکتر را تهدید می‌کند که کارهای خلاف و زدوبندهایش را افشا خواهد کرد. دکتر هاتف را می‌بیند و دچار جنون می‌شود. در پایان هاتف که مأموریتش به پایان رسیده دوباره به آسمان بازمی‌گردد، درحالی‌که آنجا مراسم ازدواج هانیه و بهمن در جریان است.

«گاهی به آسمان نگاه کن» نیز مانند دو فیلم پیشین تاریخ جنون در سینمای ایران در دهه80، ارتباطی مستقیم و ارجاعی بدون واسطه به تروماهای جنگ دارد. هشت سال جنگ، در خیال و خرد ایرانیان تاثیر و تاثراتی داشت و یکی از آنها، کم‌رنگ‌شدن مرزهای خیال و واقعیت است، چنان‌که در این فیلم نیز مشاهده می‌کنیم. در گفتار روانکاوانه و روان‌پزشکی، چنین افرادی را شیزوفرنیک می‌نامند و برای درمان‌شان متوسل به دارو می‌شوند و روان‌رنجوران را در دارالمجانین و آسایشگاه‌های روانی بستری می‌کنند. یکی از اقسام جانبازی هم موج‌زدگی و بیماری اعصاب و روان است. اما این فیلم مبتلایان به تداخل واقعیت و خیال را از این دست نمی‌داند و اتفاقا سایر گروه‌های اجتماعی را درگیر این روان‌رنجوری‌ها نشان می‌دهد. بهمن نویسنده‌ای است که با تعبیری فوکویی از جامعه نخبگانی و فرهیختگی طرد شده است. او می‌نویسد اما تنها برای کسانی که رسانه ندارند و صدایشان به جایی نمی‌رسد. به همین جهت نیز ناشران داستان‌هایش را سانسور می‌کنند و تنها به‌شرط این پالایش ادبی است که به کتابش مجوز انتشار می‌دهند و تقدیرش می‌کنند، زیرا بهمن از واقعیت‌های انکارشده جنگ یعنی از شخصیت‌های نادیده گرفته‌شده و امور انکارشده آن می‌نویسد و خودش و دوستانش در آسایشگاه‌ جانبازان اعصاب و روان، موضوع داستان‌ها هستند. جانبازان اعصاب و روان، همان کسانی هستند که توسط جامعه مدنی و دولت طرد شدند، انکار شدند و هویت‌شان قلب شد. به همین سبب می‌توان گفت بهمن ادیب ادبیات اقلیت است.

جامعه ایرانی پس از جنگ تغییرات فرهنگی و تحولات اقتصادی مهمی را تجربه کرده است. دولت سازندگی و اولویت توسعه اقتصادی و پس از آن دولت اصلاحات با درک و تعبیر آزادی سلبی و منفی، با رهایی از قیود بر سر کار آمده است. دیگر جایی برای کسانی که به ادب سازندگی و اصلاحات مؤدب نشده‌اند، نیست. با سیطره این ادب متناسب با سازندگی و اصلاحات، دیگر جا برای ادب جانبازی و فداکاری تنگ می‌شود. نباید جانبازان یا به‌عبارتی آنها که عقل‌شان با عقل سازندگی و اصلاحات متفاوت است و ظاهرشان با ایده‌آل تیپ این دو دوره نمی‌خواند، این بی‌عقلان و بی‌ریخت‌ها و بی‌چاره‌ها، در متن حضور داشته باشند، برای همین هم باید آنان را به آسایشگاه یا تیمارستان تبعید کرد تا فراموش شوند. اگر جانبازان اعصاب و روان به یاد آورده شوند، حضور فعال داشته باشند و احیانا بخواهند از ارزش‌های سابق جامعه ایرانی سخنی بگویند، در سازوکار دولت تداخل ایجاد خواهند کرد. این تغییر ارزشی جامعه ایرانی و حفظ نگرش‌های جانبازان اعصاب و روان را فیلم به‌خوبی نمایش داده است. اتفاقا می‌توان با خوانشی از روانکاوی لکان، این مورد را نیز تبیین کرد. در ساحت نمادین، جامعه در گیرودار سرمایه و پول و شهرت و... است، اما امر واقعی چیز دیگری است. خاطرات خطرناک گذشته باقی مانده‌اند، مجانین جنگ‌دیده و هزینه‌داده هنوز هم حضور دارند و نمی‌توان انکارشان کرد. اینجاست که در ساحت خیال، تداخل امر نمادین و واقعی را شاهد هستیم، شاهدیم که مرز خیال و واقعیت برهم‌خورده است. نتیجه چنین امری جامعه‌ای است که برخی از افرادش سرمایه‌دار شده و جز پول چیزی نمی‌بینند، برخی دیگر سرمایه را کنترل می‌کنند و مراقب هستند که وضعیت بازار برهم نخورد (پلیس اخلاقی در جامعه بورژوازی) و گروه اندکی نیز که مرید و عبد سرمایه یا بازیچه آن نشده‌اند، در دیوانه‌خانه زندانی می‌شوند.

شخصیت آقای فاضلی به‌عنوان یک بسازوبفروش با ته‌لهجه اصفهانی نیز بسیار کنایه‌آمیز است. او ساخت ساختمانی را آغاز کرده و عمرش به پایان اتمام پروژه قد نمی‌دهد و مانند «گوجه‌فرنگی» له می‌شود! استعاره «ساختمان» فاضلی بسیار هوشمندانه است، جامعه ایرانی بسان ساختمانی است که درحال ساخت است. پروژه ساختن آغاز شده، اما هنوز تمام نشده است، ضمن اینکه ساختمان طبقاتی دارد، برخی زیرین و برخی برفراز، چنان‌که جامعه ایرانی در هر گام روبه جلو، طبقاتی‌تر می‌شود، اما بازهم جانبازان اعصاب و روان نباید داخل این طبقات باشند، آنها باید از شهر بیرون بروند و ساکن خراب‌آبادی شوند. شهر جای آنان نیست. اما این ساختمان یا همان جامعه‌، نیروی مجازاتی دارد که هم صبغه الهی دارد و هم واسطه‌های انسانی در آن دخیل هستند. سرنوشت کسانی که این جامعه طبقاتی را می‌سازند، نهایتا له‌شدن زیر بلوک‌های سیمانی است، چنان‌که فاضلی «گوجه‌فرنگی‌وار» له شد.

ما برای نخستین‌بار در تاریخ جنون در سینمای ایران، در فیلم «گاهی به آسمان نگاه کن» است که رگه‌هایی از زیبایی‌شناسی جنون می‌بینیم. دکتر مسئول آسایشگاه اعصاب و روان، متخصص زیبایی و جراح بینی است و به اقرار خودش، کوچک کردن و سربالا کردن بینی که برایش کاری ندارد، زیرا او پیش‌تر صورت‌های کج‌ومعوج جانبازان را عمل کرده است. دکتر متخصص زیبایی معتقد است که خیلی پسندیده نیست و نباید جانبازان با صورت‌های آسیب‌دیده در شهر دیده شوند. شهر جای زیبارویان است. البته دقیق‌تر این است که بگوییم شهر، اخیرا رژیم زیبایی‌شناسی خاص خودش را دارد و هرکس با استانداردها و هنجارهای آن سازگاری نداشته باشد، از شهر اخراج خواهد شد. زیبایی‌شناسی جنون در «گاهی به آسمان نگاه کن» طرد جانبازان اعصاب و روان را توجیه می‌کند. حتی می‌توان این رژیم زیبایی‌شناسی را تعمیم داد و از گونه‌ای ایدئولوژی زیبایی‌شناسی دولتی – از پس دول سازندگی و خصوصا اصلاحات- سخن گفت که منجر به این سازوکار شده است. نهایتا از جمیع وجوه کار تبریزی این‌طور به‌نظر می‌رسد که این فیلم در اصل واکنشی به ادوار سازندگی و اصلاحات، آداب و عقلانیت سرمایه‌دارانه آن و بالعرض، انتقادی به انکار و نفی جانبازان در دوره دولت اصلاحات و همچنین زیبایی‌شناسی سیاسی آن دول باشد.