تاریخ : Wed 19 Aug 2020 - 14:53
کد خبر : 44713
سرویس خبری : اندیشه

اصرار غیرقانونی مصدق روند سقوط را تسریع کرد

بررسی روایت‌های مختلف جریان‌های تاریخ‌نگار از کودتای 28 مرداد 1332

اصرار غیرقانونی مصدق روند سقوط را تسریع کرد

با مجید تفرشی، تاریخ‌پژوه و سندشناس و پژوهشگر اسناد تاریخی داخلی و بین‌المللی درمورد چرایی روایت‌های مختلف جریان‌های تاریخ‌نگار از موضوع کودتای 28 مرداد، گفت‌وگویی کرده‌ایم که از نظر می‌گذرانید.

گفت‌وگو با مجید تفرشی به‌مناسبت سالگرد کودتا

  به گزارش «فرهیختگان»، تاریخ‌نگاری ازجمله ابزارهای عمل سیاسی و تاثیر سیاسی جریان‌های سیاسی در بستر جامعه است. به این سبب غالبا تاریخ از دریچه نگرش مورخان به جامعه عرضه می‌شود. این امر بعضا سبب شده اغراض سیاسی بر فکت‌های تاریخی سیطره یابد. این‌نوع تاریخ‌نویسی باعث قرائت‌های مختلفی از یک رویداد می‌شود که بعضا هیچ مشابهت و سازگاری با هم ندارند. با توجه به روایت‌های گوناگون و متناقضی که درخصوص کودتای 28مرداد مشاهده می‌شود، دراین‌باره با مجید تفرشی، تاریخ‌پژوه و سندشناس و پژوهشگر اسناد تاریخی داخلی و بین‌المللی درمورد چرایی روایت‌های مختلف جریان‌های تاریخ‌نگار از موضوع کودتای 28 مرداد، گفت‌وگویی کرده‌ایم که از نظر می‌گذرانید. دکتر تفرشی دانش‌آموخته دانشگاه‌های تهران و لندن در رشته تاریخ است. او دارای مقالات متعدد و چندین کتاب در حوزه تاریخ معاصر است. نگارش «گزارش‌های محرمانه شهربانی» (به‌همراهی محمود طاهراحمدی)، ویرایش علمی و ترجمه بخشی از کتاب «میرزا ملکم‌خان» نوشته حامد الگار، ویرایش و تدوین «40 سال در صحنه قضایی، سیاسی و دیپلماسی ایران و جهان: خاطرات دکتر جلال عبده»، تدوین «خاطرات و اسناد یوسف افتخاری» (به‌همراه کاوه بیات)، نگارش «دو سال روابط محرمانه احمدشاه و سفارت شوروی در تهران»، «کتاب‌شناسی سی‌ساله افغانستان» (به‌زبان انگلیسی) و ویرایش و بازنگری علمی کتاب‌شناسی انقلاب مشروطیت (نوشته علی پورصفر) ازجمله آثار او هستند. او چند کتاب و مجموعه دیگر نیز در انتظار انتشار دارد که از آن میان «صدای پای دگرگونی»، مجموعه گزارش‏های نویسنده از تازه‌ترین اسناد آزادشده در آرشیو ملی بریتانیا درباره ایران و مربوط به سال‌های 1973 تا 1981 میلادی است.

جریان‌های سیاسی مختلف از کودتای 28مرداد روایت‌های مختلفی دارند. نظر شما درمورد نوع تاریخ‌نگاری‌های جریان‌ها چیست؟

یک مساله این است که جریان‌های مختلف در دوران مصدق و کودتای 28 مرداد چگونه فکر کردند و عمل نمودند و یک مساله سیر تحول و تطور نگرش آنها به کودتای 28 مرداد در دوران 67 سالی که از 28 مرداد 1332 می‌گذرد، است. البته خود جریان‌های تاریخ‌نگار چپ، ملی‌گرا، سلطنت‌طلب و اسلام‌گرا نحله‌های مختلفی دارند که با یکدیگر متفاوتند حتی برخی از تاریخ‌نگاری‌ها هست که هم‌پوشانی‌هایی با بیش از یک جریان داشته و بیشتر از یک جریان را پوشش می‌دهد. مثلا شما تاریخ‌نگاران طرفدار مظفر بقایی و حسن آیت را می‌توانید هم در جریان ملی و هم مذهبی و هم کم و بیش سلطنت‌طلب قرار دهید. بنابراین قائل شدن به مرزبندی دقیق، در این مورد، خیلی سخت است. ضمنا این نحله‌ها در طول هفتاد سال پس از تاریخ‌نگاری ملی شدن صنعت نفت دچار تحول بسیار شگرفی شده‌اند. مثلا ریچارد کاتم در دوران حاکمیت مصدق مامور سازمان CIA بود و پس از 28 مرداد ضمن ادامه تحصیل، استاد دانشگاه پیتسبورگ و از طرفداران جبهه ملی و ضد شاه می‌شود. محصول این دگردیسی، در تاریخ‌نگاری وی از ملی شدن نفت و کتاب او «ناسیونالیسم در ایران» نمایان است. این خصوصیت طبیعی و شاید ناگزیر جریان‌های تاریخ‌نگار است که در طول زمان تغییر پیدا می‌کنند حزب توده وقتی جریان ملی شدن صنعت نفت پیش می‌آید به مصدق به‌عنوان یک بورژوازی طبقاتی و یک عنصر متمایل به امپریالیسم آمریکا می‌نگرد، ولی در یک سال آخر حکومت مصدق و به‌خصوص 6ماه آخرش کاملا سعی می‌کنند با مصدق همراه و هم‌نظر شوند. الان نیز تاریخ‌نگاری چپ با تاریخ‌نگاری جبهه ملی درمورد 28 مرداد بسیار شبیه یکدیگر است. از طرفی جریان تاریخ‌نگاری مذهبی‌ها نیز در نوع نگاه‌شان به مصدق با جبهه ملی یک دوره‌ای با یکدیگر اختلاف‌نظر داشتند اما در زمان حال تا حدودی برخی افرادشان شبیه هم تاریخ‌نویسی می‌کنند. برخی تاریخ‌نویسان مذهبی هم به تاریخ‌نگاری سلطنت‌طلب ضدمصدق نزدیک‌ترند. منظورم این است که نگرش‌ها تغییر می‌یابد. تاریخ‌نگاری‌های طرفدار آیت‌الله کاشانی قبلا یک رویکرد و متد مشخص داشتند، ولی آنها هم الان متحول شده‌اند. البته باید این نگرش‌ها مورد بررسی قرار گیرند اما نگرش‌های تاریخی جریان‌ها یک حرکت و روند خطی نداشته بلکه دچار نوسان و تغییرات بوده است. در تاریخ‌نگاری جریان‌ها، نحله‌های متفاوتی وجود دارد: نحله سنتی، یک نوع نگرش دارند؛ حامیان انقلاب یک نوع نگاه دارند؛ توده‌ای‌هایی که بعد از فروپاشی شوروی تفاوت نگرش دارند و چپ‌های ضد حزب توده از نگرش دیگری برخوردارند؛ ضمن اینکه یک هم‌پوشانی نیز دارند؛ بنابراین هم باید جداگانه و هم به‌صورت مجموعه‌ای تحلیل شوند؛ یعنی هم باید فرد، فرد نگریست و هم مجموعه را ارزیابی کرد.

در تاریخ‌نگاری‌های ملی‌گرایان چطور؟

تاریخ‌نگاری جبهه ملی نیز همین‌طور است؛ یک نحله‌ای از دکتر مصدق بتی می‌سازد که غیرقابل انتقاد و بازنگری است و یک نحله‌ای معتقد به انتقاد از رفتار سیاسی مصدق، یاران او و جبهه ملی است. عده‌ای بین جبهه ملی و چپ‌ها هستند مثل تاریخ‌نگاری خلیل ملکی که بین جبهه ملی و سوسیالیست‌هاست، یا مانند تاریخ‌نگاری دکتر بقایی؛ که هرکدام بهره‌مند از ویژگی‌هایی و خطوطی مشترک هستند. حتی تاریخ‌نگاری انقلاب که در آغاز تابع تاریخ‌نگاری سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بود؛ خیلی با نگرش جبهه ملی تفاوت نداشت و به‌لحاظ دشمن مشترک، شاه و آمریکا، همپوشانی‌هایی هم دارد. یعنی به‌نوعی هردو جریان نگرش ایدئولوژیک به تاریخ دارند، البته به‌فراخور زمان با یکدیگر تفاوت‌هایی نیز پیدا کرده‌اند.

این تاریخ‌نگاری‌ها به‌لحاظ اندیشه‌ای تا چه حد برای جریان‌ها راهبردی است؟

تاریخ‌نگاری معاصر ایران به‌شدت متاثر از اغراض و نیات است و کسانی که وارد این عرصه می‌شوند، اگر متاثر از یک جریان خاص سیاسی و فکری باشند، اول چشم‌اندازها و اهداف را درنظر می‌گیرند پس از آن به‌دنبال استشهاد در تاریخ می‌گردند؛ یعنی مواد تاریخی‌ای که منظورشان را تایید می‌کند، برجسته می‌سازند و بقیه تاریخ را کم‌مصرف می‌کنند. باید توجه داشت کسانی که از آنها استفاده می‌شود افرادی نباشند که درواقع برای اثبات و تثبیت فکر خودشان استشهاد جمع می‌کنند. البته در این نوع نگرش معضلاتی قابل مشاهده است مثلا در تاریخ‌نگاری غربی یک معضلی وجود دارد که مخالف همان معضل در تاریخ‌نگاری ایران وجود دارد، در تاریخ‌نویسی غربی درمورد 28 مرداد؛ به مناسبات بین‌المللی توجه می‌کنند و به تحولات داخلی به‌شدت کم‌توجه می‌شوند. برخی تاریخ‌نگاران غربی بیشتر تلاش دارند بگویند [که] در ارتباط با ایران همه سیاستمداران غربی مانند هم نبوده‌اند. درست هم می‌گویند منتها اغراق در این مساله نگران‌کننده است. مثلا استون کینزر در کتاب مشهورش «همه مردان شاه» تلاش می‌کند آمریکا را در دوران مصدق یک آمریکای بد و یک آمریکای خوب جلوه دهد. تا حدی هم درست است ولی اصرارش بر این مساله درواقع در دورانی است که کلینتون روی کار بود و به‌دنبال قبولاندن این سیاست که ایران می‌تواند روی آمریکای خوب حساب باز کند. در برخی جاها به‌نظر من درست است اما نباید دچار خوش‌خیالی شد. از طرف دیگر آثاری مثل کتاب «کودتا» نوشته آقای یرواند آبراهامیان کاملا به تحولات داخل ایران بی‌اعتنا و کم‌اعتناست. آبراهامیان خودش چپ است و به‌شدت نزدیک به مواضع کلاسیک حزب توده و کاملا از اردوگاه چپ پدیده‌ها را می‌نگرد؛ علاوه‌بر اینکه ایشان به‌دلیل ضعف در ادبیات فارسی و عدم دسترسی به منابع مهم و ارزشمند فارسی–یعنی از این‌جهت که آشنایی جدی به زبان فارسی ندارد- تحولات داخلی را چندان تاثیرگذار نمی‌بیند. برعکسِ این معضل را نوع تاریخ‌نویسی ملی شدن نفت و 28مرداد در آثار [تاریخ‌نگاری] داخل ایران دارد که به مسائل داخلی به‌شدت توجه دارند؛ اما به تحولات بین‌المللی و منطقه‌ای اعتنای جدی ندارند؛ چون دسترسی به منابع خارجی ندارند و دانش و توان بهره‌برداری از شماری از اسناد و منابع مهم خارجی را ندارند، [تحولات بین‌الملل و منطقه‌ای را] کم جلوه می‌دهند. ضمنا از نظر تئوریک نیز چندان قوی نبوده و به اهمیت و تاثیرگذاری تحولات در منطقه و جامعه بین‌المللی مرتبط با ایران وقوف جدی ندارند. خود من حدود سه دهه اخیر به برخی منابع و اسناد منتشرنشده خارجی و عمدتا بریتانیایی در این موضوع دست یافته‌ام که کمک شایانی به فهم عمیق‌تر و گسترده‌تر از تاریخ استعمار بریتانیا، مناسبات ایران و بریتانیا، مساله ملی‌شدن صنعت نفت در ایران و سقوط دولت دکتر مصدق می‌کند. برای نمونه بعد از کودتای 28 مرداد، وزارت خارجه بریتانیا به شماری از مورخان برجسته رسمی خود مسئولیت داد تا در یک تحقیق مفصل، به کالبدشکافی تحولات نفتی در ایران و واکاوی عملکرد لندن در ادوار مختلف در این موضوع و بررسی چرایی واکنش ضداستعماری ایرانیان علیه بریتانیا و علیه شرکت نفت انگلیس و ایران بپردازند. این مجموعه مهم که تاکنون مطلقا منتشر نشده، ضمن آماده‌سازی متن انگلیسی آن، با یاری یکی از دوستان فاضل محقق، ترجمه، تصحیح، تکمیل و تحشیه شده و به‌زودی آماده انتشار به زبان فارسی نیز خواهد شد. از سوی دیگر، در مساله 28 مرداد، از یک‌طرف اغراض مختلف و حساسیت وجود دارد چون در یک واقعه‌ای مثل 28 مرداد شما شهید دارید؛ یعنی جبهه ملی شهید دارد، دکتر فاطمی، چپی‌ها کشته دارند، مذهبی‌ها فداییان اسلام را داشتند که کشته شدند. از طرف دیگر سلطنت‌طلبان نیز بعد از انقلاب کشته دادند؛ زندانی داشتند و حکومت‌شان سرنگون شده؛ بنابراین در جریان 28 مرداد به‌دلیل اینکه همه خون دادند ماجرا دچار تعصب شد و سخت می‌توان قضاوت متوازن و منصفانه تاریخی کرد. مثلا درمورد دکتر فاطمی وقتی در رابطه با دوران وزارت خارجه ایشان صحبت می‌شود و یا درباره روش شجاعانه و ضمنا هتاک روزنامه‌نگاری و سیاست‌ورزی ایشان گفت‌وگو می‌شد، چون ایشان شهید شده کسی جرات انتقاد از دیپلماسی ضعیف و ناقص دکتر فاطمی را ندارد یا خود دکتر مصدق که برای بسیاری یک تابوی غیرقابل انتقاد است؛ آقای کاشانی برای جمعی مقدس، شاه برای عده‌ای معصوم است؛ فداییان اسلام برای یک عده؛ حزب توده برای جمعی دیگر و شما نمی‌توانید به‌راحتی از آنان انتقاد کنید. ماجرا همچنان بسیار حساس و زنده است و هر زمان درمورد 28مرداد سخن گفته می‌شود، بحث جنجالی می‌شود. بنابراین در این فضا تاریخ‌نگاری بسیار دشوار [شده]  و تاریخ‌نگاری بی‌غرض نوشتن سخت است.

در این غرض‌ورزی‌هایی که فرمودید جریان اسلام‌گرا چقدر غرض‌ورزی داشته است؟ تا حدودی به‌نظر می‌رسد اینان منصفانه به نقد پرداخته‌اند.

از جریان اسلام‌گرا مقصودتان چیست؟ طرفداران آیت‌الله کاشانی؟ طرفداران فداییان اسلام؟ یا طرفداران آیت‌الله‌‌العظمی بروجردی و یا طرفداران انقلاب اسلامی؟ مقصودتان کدام است؟ به‌طور مثال تاریخ‌نگاری حسن آیت خط فاصلی بین مذهبیان و حزب زحمتکشان بود. واقعیت این است که در همان زمان [در] نگرش مذهبی‌ها به دکتر مصدق، سه جریان اصلی وجود داشت؛ جریان انقلاب اسلامی و طرفداران امام‌خمینی، در دوران مصدق جریان مطرحی نبود. اما جریان مطرح، جریان آیت‌الله کاشانی و طرفدارانش؛ جریان آیت‌الله‌العظمی بروجردی و طرفدارانش و جریان نواب‌صفوی و طرفدارانش، این سه جریان نقاط مشترکی دارند. تقریبا همه آنها، بیش و کم، در نیمه اول صدارت دکتر مصدق، [همه آنها یعنی] جریان مذهبی، از ملی شدن صنعت نفت تا 30تیر 1331 حمایت می‌کنند. البته در آن زمان، در بین حامیان سیدضیاءالدین طباطبایی و سیاست‌ورزان حامی بریتانیا و مخالف مصدق هم برخی اشخاص مذهبی بوده‌اند، خود [سیدضیاءالدین] طباطبایی هم مذهبی بود، ولی این دسته از نظر تعداد و ضریب‌نفوذ عمومی، در بین نیروهای مذهبی، در اقلیت کامل بودند. بیشتر مشکلات نیروهای مذهبی با دولت، از نیمه دوم صدارت آقای مصدق شکل می‌گیرد که به چند دلیل بود. اولا در 25تیر دکتر مصدق پس از بن‌بست مذاکراتش قهر می‌کند و در خانه می‌نشیند به این تصور که دیگر کار تمام است و جبهه ملی فعالیتی در بازگرداندنش نمی‌کند؛ درحالی‌که عمدتا طرفداران آقای کاشانی و بقایی در بازگرداندن مصدق تلاش می‌کنند. به این موضوع، نویسندگان ملی‌گرا هم اعتراف دارند. وقتی این اتفاق رخ می‌دهد و مصدق در 30تیر مقتدرانه به قدرت برمی‌گردد، کاشانی سهم‌خواهی‌اش را نسبت به مصدق و دولت او بیشتر می‌کند. کاشانی معتقد بود که ما مصدق را بازگرداندیم و باید سهمی از قدرت به ما داده شود. مصدق نیز چون فکر می‌کرد قهرمانانه به قدرت بازگشته، دیگر حتی حاضر نبود مانند دور اول صدارتش، دولت ائتلافی تشکیل دهد و سهمی به دیگران در قدرتش بدهد. نکته اساسی این است که دنیای سیاست، دنیای معاد و عبادات و خیرخواهی نیست؛ دنیای سیاست، دنیای تعاملات است. دنیای دادوستد و بده‌بستان است. دکتر مصدق نمی‌توانست بگوید آقای کاشانی مرا به قدرت بازگرداند و صرفا از ایشان تشکر کند و مثلا بگوید اجرتان با امام حسین. چنین چیزی در دنیای سیاست وجود ندارد. آقای کاشانی هم حقش را از قدرت می‌خواست البته اینها معنای زمینی سیاست است. اختلافی که میان آقای کاشانی و دکتر مصدق افتاد این بود که دکتر مصدق نمی‌خواست سهمی بدهد و ضمنا به‌تدریج توقع همکاری بی‌حد و حصر با مجلس و کاشانی داشت و به‌تدریج بیش از حد اختیارات قانونی خود نیز زیاده‌خواهی داشت. از سوی دیگر کاشانی به‌دنبال [30تیر] مطالبات و سهم‌خواهی داشت و باور داشت که مصدق خلاف رویه و قانون رفتار می‌کند و به‌سمت خودکامگی و بی‌اعتنایی به قانون و پارلمانتاریسم پیش می‌رود. البته بعضا کاشانی و حامیانش هم زیاده‌خواهی می‌کردند. کاشانی فکر می‌کرد همان‌طور که مصدق را روی کار آوردیم، می‌توانیم او را زمین بزنیم و دکتر مصدق نیز می‌گفت من قهرمانانه بازگشته‌ام و [تلقی‌اش این بود که] با پشتیبانی مردم، کسی قادر به زمین‌زدن او و دولتش نیست. در این شرایط، هر دو در «ضعف طرف مقابل» و «قدرت خودشان» بزرگنمایی می‌کردند. حالا در این روایت طبیعی است کاشانی می‌خواهد مصدق را مقصر جلوه دهد و مصدق نیز می‌خواهد تقصیرات را بر گردن کاشانی بیندازد. در این میان افرادی مثل آقای دکتر مارک گازاریوفسکی با سخنانی بی‌پایه، یا دست‌کم غیرقابل اثبات یا [غیرقابل] راستی‌آزمایی، ادعا کرده‌اند که ماموران سازمان سیا آقایان کاشانی و فلسفی را خریده‌ و به آنها پول داده‌اند. اینها ادعاهای بدون سند، فاقد اعتبار و بدون امکان راستی‌آزمایی هستند. ولی البته خصومت آشتی‌ناپذیر کاشانی و جناحش با دولت مصدق در ماه‌های پایانی قبل از 28 مرداد کاملا مشخص است. حقیقت امر این است که در 6ماه آخر حکومت مصدق، نزدیک شدن حزب توده به دکتر مصدق تا حدی واقعیت داشت؛ اما در گزارش‌های مربوط به آن اغراق می‌شد. سازمان‌های جاسوسی غربی از این ماجرا سوءاستفاده کردند و سعی داشتند هم رهبران بریتانیا و آمریکا و هم رهبران دینی ایران را از اینکه ایران به دامن کمونیسم و شوروی بیفتد، بترسانند. رهبران مذهبی یعنی آقای بروجردی و آقای کاشانی که اتفاقا در آن زمان مناسبات خوبی با هم نداشتند، وقتی تبلیغات غربی‌ها بر متحد شدن مصدق و توده‌ای‌ها را می‌بینند، به‌عنوان رهبر بلامنازع جهان تشیع، یعنی آقای بروجردی و نماد شیعه سیاسی، یعنی آقای کاشانی به این نتیجه می‌رسند که حاکمیت مصدق یک دولت در آستانه سقوط است؛ و گزینه‌ای جز انتخاب میان شاه و کمونیسم ندارند و حزب توده نیست. در این شرایط، آنان اگر می‌خواستند ایران دست کمونیسم نیفتد باید از شاه حمایت می‌کردند.

یکی از اتهاماتی که به آقای کاشانی می‌زنند، همین است. شما به‌عنوان یک تاریخ‌پژوه آیا سندی در همکاری کاشانی با شاه یافته‌اید؟

این اتهام نیست، واقعیت است. درواقع شرایط 13ماه و به‌خصوص 6ماه آخر حکومت مصدق و فقدان تعامل دولت و مجلس به‌گونه‌ای بوده که منتقدان مصدق، به رهبری کاشانی به این نتیجه برسند که مصدق باید بیفتد، به هر قیمتی. درحقیقت این تصمیم «به‌هرقیمتی» در تاریخ ما خیلی تاوان داشته است. الان خیلی از جریان‌ها و افراد در کشورهای عربی و اروپا و آمریکا نشسته‌اند و می‌گویند جمهوری اسلامی باید بیفتد، به‌هرقیمتی. این «به‌هرقیمتی» یعنی چه؟ یعنی به‌دست آمریکا بیفتد؟ یا مثل افغانستان شود؟ یا مانند سوریه و عراق شود؟ تجزیه شود؟ جنگ داخلی شود؟ این «به‌هرقیمتی» خیلی خطرناک است. مساله این است که آقایان کاشانی و بهبهانی و عده‌ای دیگر از روحانیون سنتی به این نتیجه رسیدند که مصدق باید بیفتد، به‌هرقیمتی. از طرفی نیز دکتر مصدق می‌گفت من با رقبای سیاسی خودم سازش نمی‌کنم و باید بمانم به‌هرقیمتی. این «به‌هرقیمتی» هردوطرف را نابود ساخت. آقای کاشانی از 9اسفند 1331 به این نتیجه رسید که مصدق را به‌هرقیمتی باید انداخت و در این راه با دکتر بقایی و دوستداران شاه هم تعامل داشت. به‌نظر من با چارچوب فکری کاشانی، تحلیل چندان غلطی نبود و رفتار مصدق این اقتضا را داشت. خیلی جالب است که شماری از افراد واقع‌بین، صادق و عمل‌گرای حامی دکتر مصدق، مانند مرحوم مهندس عزت‌الله سحابی معتقد بودند که مصدق باید در 30تیر 1331 و یا حداکثر در 9اسفند 1331 استعفا می‌داد و با سپردن قدرت به یک شخص معتدل‌تر و کمتر مورد اختلاف در جبهه ملی، اجازه می‌داد دموکراسی و نهضت ملی ادامه یابد اما با لجاجت و پافشاری غیرقابل بازگشت مصدق و متحدان سابق و مخالفان بعدی او جهت کنار زدنش، هردو باعث شد قیام مردم و کل نهضت ضداستعماری ملی‌شدن نفت ایران شکست بخورد.

آیا دلیل از بین رفتن مبارزات ملی‌شدن صنعت نفت و جریان کودتا همین بود؟

موضوع فقط محدود به مسائل داخلی نبود. درگیری‌های دولت مصدق در تحولات داخلی، وی را از تحولات بین‌المللی عقب نگه‌داشت. عدم شناخت مصدق از تحولات جدید بین‌المللی، برخلاف نیمه نخست صدارت او، سبب شد که وی درک جدی از تحولات و تغییرات سرنوشت‌ساز جدید دنیا و قدرت‌های بزرگ نیابد. در نیمه دوران دوم صدارت مصدق سه اتفاق بسیار مهم می‌افتد: از سویی ژوزف استالین رهبر شوروی می‌میرد و جنگ قدرت در مسکو شکل می‌گیرد. حزب محافظه‌کار در بریتانیا مجددا حاکم می‌شود و وینستون چرچیل پیر بار دیگر به قدرت می‌رسد. از سوی دیگر نماینده جمهوری‌خواهان یعنی ژنرال دوایت آیزنهاور در آمریکا روی کار می‌آید. این سه تحول همه علیه دولت مصدق بودند. پیشانی نهضت ملی موضوع را درست درک نکرد و گمان می‌کرد دنیا همان دنیای روی‌کار آمدنش است و می‌پنداشت دنیا با اوست و برای او کف می‌زند، درحالی‌که در 28مرداد این اتفاق نیفتاد. از سوی دیگر آقای کاشانی تصورش بر این بود که هرکسی به‌قدرت برسد بهتر از مصدق است و باید مصدق را انداخت و در این راه نیز پیش رفت. البته خود آقای کاشانی از همراهی مستقیم با کشورهای خارجی مبراست اما اشخاص منتسب به کاشانی با کودتاچیان همراهی کردند. البته یک عامل مهم مشدده داخلی هم در این میان وجود داشت. اصرار غیرقانونی مصدق برای انحلال مجلس هفدهم و سازوکار غیرقانونی و کاملا عجیب و نامتعارف رفراندوم در روزهای پایانی عمر دولت مصدق نیز روند سقوط را تسریع کرد. درواقع تعطیل‌کردن غیرقانونی مجلس هفدهم، ضمن آنکه عملا بیش از مخالفان مصدق، به ضرر دولت خود او تمام شد، دست براندازان داخلی و خارجی را نیز عملا قوی‌تر و بازتر کرد.

اما اینکه آقای کاشانی در 27مرداد نامه‌ای به مصدق نوشت و هشدار داد گویای این است که ایشان به‌دنبال این نبود که مصدق به‌هرقیمتی برود.

خیلی‌ها در اصالت این نامه تردید دارند؛ اما من جزء آنها نیستم و من آورنده نامه را یعنی آقای دکتر محمدحسن سالمی را می‌شناسم. محتوای نامه این نیست که کاشانی به مصدق بگوید بیا صلح کنیم و شما در راس قدرت بمانید. پیشنهاد تلویحی نامه این است که بیا مذاکره کنیم و شما برو کنار و درواقع آن نامه، نامه اولتیماتوم به دکتر مصدق است که اگر می‌خواهی مملکت بماند و نمی‌خواهی قهرمانانه مثل 30تیر کنار بروی، بیا و محترمانه کنار برو. مقصود آقای کاشانی این نیست که من حاضرم سازش کنم و تو به همین وضع کنونی ادامه قدرت بدهی.
وقتی هم که شاه از تبعید کوتاه‌مدت عراق و ایتالیا بازمی‌گردد و آیت‌الله بروجردی به وی تبریک می‌گوید اصلا کار عجیب و نامتعارفی صورت نگرفته، بلکه به باور خودش، به وظیفه مرجعیت دینی خود عمل کرده است. مرحوم بروجردی به‌عنوان یک رهبر دینی بلامنازع در کشور اصلی شیعه جهان و فردی به دور از هیجانات سیاسی، نه می‌خواست و نه می‌توانست به‌عنوان یک فعال سیاسی عمل کرده و پادشاه کشور شیعه را نادیده بگیرد. ولی شما در هر چهار جناح مذهبی، سلطنت‌طلب، چپ و ملی‌گرا، سوءمحاسبه در آرایش قوا و نبرد قدرت را مشاهده می‌کنید [می‌توانید ببینید] که آن پیش‌بینی‌های آنان [یعنی هرکدام از آن جناح‌ها] چندان تحقق نیافت. تصور هرکدام این بود که وضع موجود را به‌هرقیمتی باید حفظ نمود یا به هر قیمتی برهم زد. به نظرم این خیلی مهم است وگرنه موضع آقای کاشانی درمورد اختیارات فراقانونی مصدق و انحلال مجلس هفدهم، عمدتا درست بود یعنی از جهت قانونی تقریبا حق با آقای کاشانی بود. دکتر مصدق حتی برخلاف رای دوستان و یاران مشفق خود (ازقبیل غلامحسین صدیقی، خلیل ملکی و محمود نریمان) می‌خواست مجلس هفدهم را منحل کند ولی نخست‌وزیر بماند. این کار غیرقانونی بود و کاری که مصدق کرد مثل این است که هیات‌مدیره کمپانی‌ای که شما را مدیرعامل کرده، بخواهید عزل کنید و شما خودتان همچنان بخواهید مدیرعامل باقی بمانید. در کشورهایی مانند بریتانیا و یا شمال اروپا، نخست‌وزیر قانونا می‌تواند مجلس را منحل کند؛ اما شرطش این است که خودش نیز استعفا دهد. تمام انتخابات[های] زودرس همین‌طور است. لذا می‌توان گفت انتخابات مجلس هفدهم یکی از فجایع دموکراسی ایران به شمار می‌رود.

در تاریخ‌نگاری ملی‌گرایان یک اسطوره‌سازی از مصدق مطرح شده است. آیا شما معتقدید که مصدق یک اسطوره سیاسی است؟

مشکل قضیه این است که ما با یک‌سری عشاق تاریخ‌نگار روبه‌رو هستیم که متاسفانه یک‌سری امامزاده دارند؛ امامزاده یک نوعش مذهبی است؛ نوع دیگرش چپی؛ ملی و درباری. من مکررا از محققان ارجمند و محترمی که نگاه مرید و مرادی به مرحوم دکتر مصدق داشته و دارند، شنیده‌ام که به ملاحظه همین نگاه، بخش‌های مهمی از تاریخ نهضت ملی شدن نفت و کودتای 28 مرداد را ناگزیر به اجمال و سکوت رفع و رجوع کرده‌اند. برای مثال، در موضوع رفراندوم انحلال مجلس هفدهم وقتی پرسیدم که چرا سریع از مساله‌ای به این مهمی و تاثیرگذاری رد شدید؛ گفتند یک اسطوره و یک اسوه‌ای از مصدق در ذهن مردم وجود دارد که من نمی‌خواهم این را بشکنم و اگر تمام جزئیات انحلال مجلس را می‌خواستم بگویم ذهنیت جامعه را تخطئه می‌کردم. حقیقت این است که در هر چهار نحله تاریخ‌نگاری، هم مذهبی‌ها هم ملی‌گرایان و هم چپ‌گرایان و هم درباریان همه گرفتار امام‌زادگان‌شان، تابوهای خودشان هستند. برای همین، تاریخ‌نگاری 28مرداد دشوار می‌شود. بتی که از مصدق ساخته شد یک دلیلش مربوط به خود مصدق است و یک وجهش به دلیل منتقدانش است و یک دلیل به‌خاطر مردم. مردم ایران نیازمند اسطوره و نماد هستند و ترجیح بسیاری در دوران شاه، فردی در مقابل خودکامگی پهلوی بود و بعد از انقلاب این بود که نمادی سکولار باشد. به همین دلیل است که نگاه بسیاری به دوران نخست‌وزیری دکتر مصدق این‌گونه می‌شود که مثلا در [آن] زمان، هیچ روزنامه‌ای تعطیل نشده، که شده، هیچ مخالفی دستگیر نشده، که شده، احزاب تعطیل نشده، که شده؛ مملکت دچار مشکل بودجه نبوده، که بوده؛ بحران اقتصادی نبوده، که بوده، دیپلماسی ایران مشکل نداشته، که داشته؛ چون قرار است بت ساخته بشود. درحالی‌که برای دفاع از دولت دکتر مصدق نیازی به اغراق و افراط نیست. باید توجه داشت که از جهتی و گاهی، جریان دفاع از مرحوم دکتر مصدق، یک جنگ نیابتی با وضع موجود است که قبل از انقلاب با شاه و بعد از انقلاب با جمهوری اسلامی رخ داده و بنابراین قابل درک است که در این مسیر یک بت ساخته شود و قرار است که این بت، خدشه‌ناپذیر باشد و انتقاد از او خط‌قرمز باشد. لذا تاریخ‌نگاری [با] نگاه متوازن چالشگر واقع‌بین درموردش دشوار می‌شود.

بنابراین شما اعتقادی به اسطوره بودن مصدق ندارید. درست است؟

من اعتقادی به اسطوره بودن هیچ سیاستمدار و هیچ غیرمعصومی ندارم. سیاست‌ورزان و کل افراد اعم از حاکم و غیرحاکم، به‌عبارتی جایزالخطا و به‌عبارتی واجب‌الخطا هستند.

 * نویسنده: عیسی مولوی‌وردنجانی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران