تاریخ : Mon 27 Jul 2020 - 15:13
کد خبر : 43710
سرویس خبری : ایده حکمرانی

از بدشانسی‌های مارتین هیدگر در ایران

نگاهی به راه دراز و ناهموار ما به مقصد درک و فهم فلسفه غرب

از بدشانسی‌های مارتین هیدگر در ایران

هیدگر و نیز هگل، شاید بدشانس‌ترین فیلسوفان غرب در ایران باشند. بسیاری از ترجمه‌هایی که از آثار این دو متفکر صورت گرفته، در بیشتر موارد نارسا، نامفهوم و بی‌معناست. احمد فردید، در یک جامعه به‌شدت توسعه‌نیافته، یک عمر از هیدگر گفت و در باب آرا و آثار او داد سخن داد، اما نه کسی هیدگر را فهمید و نه فردید را.

  به گزارش «فرهیختگان»، هیدگر و نیز هگل، شاید بدشانس‌ترین فیلسوفان غرب در ایران باشند. بسیاری از ترجمه‌هایی که از آثار این دو متفکر صورت گرفته، در بیشتر موارد نارسا، نامفهوم و بی‌معناست. احمد فردید، در یک جامعه به‌شدت توسعه‌نیافته، یک عمر از هیدگر گفت و در باب آرا و آثار او داد سخن داد، اما نه کسی هیدگر را فهمید و نه فردید را.

من گنگ خواب‌دیده و عالم تمام کر
من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش

این بیت دقیقا وصف حال فردید است. فردید در زمان و مکانی از هیدگر گفت که نه ترجمه‌ای درست، دقیق، قابل خواندن و از همه مهم‌تر «فارسی» از هیدگر در دست بود و نه تفسیری مفهوم و معنادار و سروته‌دار در باب اندیشه‌های او. فردید در برهوت بی‌فکری و ساده‌اندیشی و سطحی‌نگری، سخنان هیدگر را فریاد زد و می‌توان گفت که به هیچ نتیجه‌ای نرسید. بعدها منصف‌ترین همنشینان و همراهان او صرفا به خصال روحی و صفات شخصی‌اش انگشت نهادند و در بهترین حالت از نبوغ جنون‌آسای او سخن گفتند. گویی فردید در این سرزمین هیچ همدل و همفکری نداشته است. کسانی هم که به «فردیدی» معروفند، با تعابیری همچون «سیدنا الاستاد»، «حکیم نامکرر»، «جامع الحکمتین»، «آموزگار تفکر» و «متفکر پس‌فردا» روحش را آزار دادند. شنیده‌ام گاه به برخی از مدعیان شاگردی که سخنانش را بی‌آنکه بفهمند، اینجا و آنجا نقل می‌کردند، می‌گفته است: «سرم را بشکن، نرخم را نشکن.» فردید در زمان حیاتش تنها بود. او در غربت درگذشت.

پس از فردید، عده‌ای -که بیشتر از چپ‌های سابق بودند- خواستند هیدگر راستین را به ما معرفی کنند. کسی مقاله «فلسفه چیست؟» هیدگر را ترجمه کرد و فروتنانه در همه‌جا خود را نخستین مترجم هیدگر در ایران معرفی می‌کرد، اما ترجمه فارسی این مقاله کاملا نامفهوم و از این رو فاقد اهمیت است بنابراین می‌توان او را اولین مخرب هیدگر در ایران تلقی کرد نه اولین معرف او.

سه ترجمه از «وجود و زمان» و ترجمه‌هایی از دیگر آثار هیدگر منتشر شد. چند کتاب و مقاله هم تالیف شد. پرویز ضیاء‌شهابی، هیدگرشناس سرشناس، ترجمه‌های فارسی وجود و زمان را نقد کرد. نقد بلند او در سطح عنوان کتاب و بند نخستین صفحه اول آن ماند و دوام نیافت.

آن کار به این معناست که مترجمان فارسی وجود و زمان حتی در ترجمه عنوان و بند اول کتاب مشکل دارند تا چه رسد به مضمون و محتوای اساسی آن‌. ضیاءشهابی با آن مقاله‌اش خواست به همه مترجمان آثار هیدگر متذکر شود که «هزار نکته باریکتر ز مو اینجاست/ نه هرکه سر بتراشد قلندری داند.» نیز باید یاد کنیم از ترجمه بیهوده و بی‌ثمر کتاب مهم راه‌های جنگلی -که حتی یک صفحه‌اش را نمی‌توان فهمید- از یکی از ارادتمندان فردید. تالیف‌ها نیز بسیار پرمدعا اما آکنده از خطاها و بدفهمی‌ها و لغات و اصطلاحات عجیب و غریب است. حاصل کلام آنکه نه ترجمه‌ها توانسته‌اند به روح تفکر هیدگر نزدیک شوند و به عمق و کنه آن راه پیدا کنند نه تالیف‌ها.

مقصود از ذکر این مقدمه آن بود که به دو کتابی که اخیرا مطالعه کرده‌ام، بپردازم. این دو کتاب ترجمه‌اند، یکی تماما درباره هیدگر است و دیگری یک‌سومش. کتاب اول را می‌توان خواند اما مطالعه دومی بسیار سخت و صعب است. کتاب دوم که یک‌سومش درباره هیدگر است، بسیار مبهم، نامفهوم و سرشار از جملات بی‌ربط و بی‌معنی است؛ نثر فارسی آن مغشوش و سست است. من فقط به تعابیر، عناوین، عبارت و جملاتی از هیدگر که در هر کتابی ممکن است ذکر شوند، خواهم پرداخت. از کتاب اول، بنا به علتی، اسم نخواهم برد اما اسم دومی را ذکر خواهم کرد.

کتاب اول: نمی‌دانم چرا اسم زن هیدگر «الویره پتری»  ذکر شده درحالی که ضبط صحیح و شایع اسم او الفرید/ الفریده است. «اونتو-تئو-لوژی» به «الهیات ناظر به وجود» و «الهیات وجودی» ترجمه شده که کاملا خطاست و ترجمه صحیح‌اش هستی-خدا-شناسی است. هستی-خدا-شناسی از اصطلاحات کلیدی هیدگر است. او مقاله‌ای با عنوان «قوام هستی-خدا-شناسانه مابعدالطبیعه» دارد و بر آن است که مابعدالطبیعه از آغاز تا هگل همواره هستی-خدا-شناسی بوده است.

هیدگر نوشته زیبا و خواندنی تحت‌عنوان «راه مزرعه» دارد. در این کتاب، راه مزرعه به «کوچه‌راه» و «کوچه‌راه روستایی» ترجمه شده است. این جمله هیدگر که «انسان بیهوده می‌کوشد تا با نقشه‌هایش به کره‌زمین نظم دهد اگر با ندای راه مزرعه هماهنگ نشده باشد»، اینچنین ترجمه شده است: «انسان بیهوده در پی آن می‌رود که جهان را به سطح طرح‌های خود فروبکاهد اگر با پیام کوچه‌راه دمساز نشود.»

در این کتاب بارها «باشنده» به معنای هست و موجود آمده، درحالی که خطاست و باشنده به‌معنای ساکن و مقیم است. «سوبژکتیویته» به «ذهن‌گرایی» ترجمه شده درحالی که معنای حقیقی‌اش خود موضوعی بشر/ موضوعیت نفسانی است. اثر هیدگر با عنوان «در باب ذات بنیاد» به «ذات عقل» ترجمه شده است. گلاسنهایت/ وارستگی به «خلاص کردن» ترجمه شده‌ است. بیت هلدرلین این است: «سرشار از شایستگی، بااین‌حال انسان روی زمین شاعرانه سکنی می‌گزیند.» اما در این کتاب، نمی‌دانم چرا بیت هلدرلین اینگونه ترجمه شده است: «اگرچه آدمی ناچار به تلاش برای معاش است، انسان شاعرانه زندگی می‌کند در زمین.»

کتاب دوم. کشف ذهن: جلد دوم: نیچه، هایدگر و بوبر، اثر والترکوفمان، ترجمه فریدالدین رادمهر، نشر چشمه 1388. ظاهرا این کتاب از سال 88 تاکنون بدون هیچ تغییر یا ویرایشی جدید سه بار چاپ شده است. نویسنده این کتاب، از نیچه‌شناسان معروف و نیز از دشمنان آشتی‌ناپذیر هیدگر است. کوفمان با تفسیر هیدگر از نیچه -که چاپ آلمانی‌اش در دو مجلد است و چاپ انگلیسی‌اش در چهار مجلد- به‌شدت مخالف است و صرفا فهم و برداشت خود را از نیچه حقیقت می‌پندارد.

این درحالی است که بنا‌به عقیده کثیری از متخصصان و نیچه‌شناسان، تفسیر هیدگر از نیچه سنت و جریان نیچه‌شناسی و نیچه‌پژوهی را دگرگون کرد و آن را در مسیر جدیدی انداخت. متاسفانه کوفمان نیز، مانند بیشتر مخالفان هیدگر، مدام از نسبت هیدگر با نازیسم می‌گوید و خسته هم نمی‌شود. با این وضع، هم متن اصلی کتاب دشمن هیدگر است و هم ترجمه فارسی با مهمل بودنش!

این بند را که از «نامه در باب بشرانگاری» نقل شده، بخوانید و ببینید چه معنایی از آن مستفاد می‌شود؛ یک بند کاملا نامفهوم و یاوه: «هرکجا کسی باور می‌کند که به فهم کتاب وجود و زمان می‌کوشد، گذرش به خیابان مرگباری افتاده است. اجازه دهید چندان به این موضوع نیندیشیم. در ورای کتاب وجود و زمان باید به این اندیشید که به مدد این رساله تفکر چند پله محدود تا به امروز بالاتر رفته است.» (ص 287)

خواننده از خود می‌پرسد چرا هیدگر باید بگوید که هرکسی می‌خواهد وجود و زمان را بفهمد گذرش به خیابان مرگباری افتاده است. «در ورای وجود و زمان» و «چند پله محدود» از کجا آمده؟ می‌بینیم که،  در واقع، هیدگر این را می‌خواهد بگوید: «در همه‌جا چنین پنداشته می‌شود که کوشش وجود و زمان به بن‌بست رسیده است. بگذارید درباره این عقیده چندان جر و بحث نکنیم. تفکری که در وجود و زمان چند گامی برمی‌دارد حتی امروز هم از آن فراتر نرفته است.»

هیدگر جمله بسیار مشهوری دارد که عنوان مصاحبه او با اشپیگل هم است: «فقط خدایی می‌تواند ما را نجات دهد.» یا «تنها باز یک خداست که ما را رهایی تواند بخشید.» دنباله این جمله اینگونه است: «تنها امکانی که برای ما باقی‌مانده، آن است که از طریق تفکر و شاعری، برای ظهور خدا یا غیاب او در زمانه زوال، نوعی آمادگی ایجاد کنیم.» آن جمله و جمله بعدی در کتاب کشف ذهن (ص 304-305) چنین ترجمه شده است: «سیل خداوند می‌تواند ما را نجات بخشد. تنها امکانی که برای ما باقی‌مانده است، آمادگی برای اندیشه و شعر است، آمادگی برای ظهور خداوند یا برای غیاب خداوند در ویرانی که ما را در غیاب خداوند نابود خواهد ساخت.» معلوم نیست «سیل خداوند» از کجا آمده است و ذات سیل که ویرانگری است چگونه می‌تواند ما را نجات دهد؟! «غیاب خداوند در ویرانی که ما را در غیاب خداوند نابود خواهد ساخت» عبارتی مهمل و جفنگ است. هیدگر در وجود و زمان در مبحثی با عنوان ایهام (دوپهلویی) می‌نویسد: «نه‌فقط هرکس با آنچه مطرح می‌شود و روی می‌دهد آشناست و از آن می‌گوید بلکه همچنین هرکس از قبل می‌داند که چگونه درباره آنچه باید نخستین‌بار روی دهد -یعنی درباره آنچه هنوز مطرح نیست اما «واقعا» باید انجام شود، سخن گوید. این بوکشنده-بودن که البته ناشی از شایعه[نقل شنیده‌ها] است -زیرا کسی که به شیوه راستین چیزی را «بو برده است» درباره آن سخن نمی‌گوید- دام‌افکن‌ترین راهی است که در آن ایهام امکانات دازاین را به‌گونه‌ای [بر او] عرضه می‌کند که نیروی آنها پیشاپیش خفه شده است.»

بند بسیار صعب و غامضی است و فهم آن به فهم بندهای پیشین بستگی دارد اما کوفمان آن را برای نشان دادن ضعف و سستی کلام هیدگر در این ‌باره به‌طور جداگانه نقل کرده است. ترجمه نقل‌قول کوفمان در کتاب کشف ذهن چنین است: «نه هرکسی می‌داند و سخن می‌گوید درباره آنچه هست و رخ می‌دهد بلکه هرکسی نیز می‌داند که چگونه درباره آنچه هنوز تصور می‌رود که رخ داده است، حرف می‌زند، از آنچه هنوز نیست اما واقعا ‌باید انجام شده باشد. این وجود-در-رد پا به‌وسیله شایعات –هرگاه در رد پای چیزی است در موضوع ناب از آن سخن نمی‌گوید‌– زیرکانه‌ترین موضوع همانی است که امکانات وجود انسانی را مبهم می‌سازد.» (ص 309) از این ترجمه هیچ‌چیز نمی‌توان فهمید. درست است که سخن هیدگر دشوار است اما ترجمه این بند لاطائل محض است. گویی کسی کلماتی را به‌صورت تصادفی کنار هم چیده است.

در وجود و زمان در بحثی راجع‌به پرگویی، هیدگر می‌نویسد: «و چون این گفتن نسبت وجودی اولیه را با موجودی که درباره آن سخن گفته می‌شود از دست داده یا هرگز به‌دست نیاورده است، نه به شیوه‌ای که این موجود را به‌گونه‌ای سرآغازین از آن خود کند، بلکه از راه نقل و تکرار گفته ارتباط ایجاد می‌کند. گفته بماهو گفته در محافل وسیع‌تری منتشر می‌شود و ویژگی اقتدارآمیز به خود می‌گیرد. چیزها چنینند زیرا   [مردم] چنین می‌گویند. با این‌گونه نقل و تکرار گفته، که طی آن کمبود اولیه بنیادمندی تا حد بی‌بنیادی کامل تشدید می‌شود، پرگویی قوام می‌یابد. و البته پرگویی به تکرار شفاهی محدود نمی‌ماند بلکه به‌صورت «سرسری‌نویسی» به نوشته‌ها نیز سرایت می‌کند.» ترجمه این بند در کتاب مذکور این‌گونه است: «زیرا هرچه را به سخن بازگویی، از دست می‌رود یا هرگز به جایگاه نخستین خویش قرار نمی‌یابد، ارتباط پیشین هستی‌شناختی با وجودات که از آن سخن به میان می‌آید، به روشی مرتبط نمی‌شود که از تمهید این وجودات بر می‌آید، بلکه بیشتر از طریق گذر کردن و تکرار چیزی حاصل می‌آید که از آن سخن می‌گویند. آنچه گفته شده بود، به وسعت در محافل و شرایط خاص وثاقت، بسط و تفصیل می‌یابد. موضوع این است زیرا کسی چنین گفته است. چنین گذر کردن و تکرار آنچه گفته شده بود... زیاده‌گویی را دربرمی‌گیرد. این نه‌فقط تکرار اصواتی است که پیش از این گفته شده است، بلکه افزون بر این به آنچه مرقوم گشته است نیز گسترش می‌یابد. نظیر سرسری‌گوش‌دادن.» (ص316-317) «ارتباط پیشین هستی‌شناختی با وجودات بیشتر از طریق گذرکردن و تکرار حاصل می‌آید»، «محافل و شرایط خاص وثاقت»، «موضوع این است زیرا کسی چنین گفته است»، «نه فقط تکرار اصواتی است... بلکه افزون بر این به آنچه مرقوم گشته نیز گسترش می‌یابد نظیر سرسری گوش‌دادن.» از این عبارات چه می‌توان فهمید؟ آیا مترجم محترم مجبور بوده متنی را ترجمه کند که واقعا استعداد و تبحر و توانش را نداشته است. آیا این کار به‌نوعی استهزا و تمسخر خواننده نیست؟ متن هیدگر ثقیل است اما می‌توان آن را به فارسی مفهوم و دقیق و حتی‌المقدور روان ترجمه کرد. ترجمه این مترجم چیزی جز آشوب و اغتشاش نیست و از همین‌رو بی‌حاصل و بی‌فایده است.

در صفحه دیگری از کتاب کشف ذهن، نقل‌قول دیگری از هیدگر به این صورت ترجمه شده است: ««پرفسور هایدگر، شما کتابی چاپ کرده‌اید، آیا مسوّده‌ای از آن در اختیار دارید؟» با این کلمات، رئیس و استاد... عاقبت به بررسی من رسید... «اما باید سریعا کتاب چاپ می‌شد.» دانشگاه منصب تدریس را به من پیشنهاد کرده بود... به‌طوری که جانشین نیکلای هارتمان ریاست کرسی فلسفه بود... اینک من باید به‌سرعت اثر دفاعیه‌ام را در معرض دید همگان می‌گذاشتم... دو نسخه از مسوده اثر به دانشگاه فرستاده شد، که لزوما باید برای حصول چنین منصبی تحویل می‌شد.» (ص332). قضیه از این قرار است که رئیس دانشکده فلسفه دانشگاه ماربورگ به اطاق هیدگر وارد می‌شود و می‌گوید همکار عزیز، آیا نوشته‌ای در دست دارید که درخور چاپ باشد. حالا وقت آن است که اثری از شما طبع و نشر یابد. پس گفت‌وگوی رئیس دانشکده با هیدگر اساسا درباره کتابی نیست که چاپ شده است، آنگونه که مترجم محترم پنداشته و ترجمه کرده است، بلکه از قضا راجع‌به کتابی است که هنوز چاپ نشده است. کتاب وجود و زمان نوشته شده بود اما هیدگر نمی‌خواست به این زودی آن را به‌دست چاپ و نشر بسپارد، اما چون دانشکده هیدگر را به جانشینی نیکلای هارتمان برای کرسی فلسفه پیشنهاد کرده بود از این‌رو، او ‌باید اثری را چاپ می‌کرد و به‌هرحال، الزام قوانین دانشگاه باعث شد که او به چاپ و انتشار کتاب دوران‌ساز وجود و زمان رضایت بدهد.

پس هیدگر برای جانشینی هارتمان پیشنهاد شده بود نه اینکه «جانشین نیکلای هارتمان، ریاست کرسی فلسفه» باشد، آنگونه که مترجم دریافته است. دو نمونه از جزوه‌ها از طریق دانشکده به مقام وزارت فرستاده می‌شود و تذکر «عدم کفایت» دریافت می‌کند. در ماه فوریه 1927 متن کامل وجود و زمان در هشتمین مجلد «سالنامه پدیدارشناسی و پژوهش پدیدارشناختی» چاپ و منتشر می‌شود و مقام وزارت انتصاب هایدگر را تصویب می‌کند.

آخرین مورد، عبارتی بسیار بااهمیت و درعین‌حال جنجالی از کتاب «درآمدی به مابعدالطبیعه» هیدگر است. تمام مناظره و مشاجره هابرماس با هایدگر در سال 1953 بر سر این عبارت بوده است. هابرماس با مشاهده این عبارت در کتاب مذکور، مقاله‌ای بسیار تند و گزنده در یکی از روزنامه‌های آلمان می‌نویسد و باعصبانیت به هیدگر اعتراض و حمله می‌کند. از همین‌رو این عبارت باید با نهایت دقت و وسواس ترجمه می‌شد. هیدگر می‌نویسد : «آثاری که امروزه به‌عنوان فلسفه ناسیونال سوسیالیسم عرضه می‌شود، اما ربطی به حقیقت درونی و عظمت این جنبش (یعنی رویارویی تکنولوژی سیاره‌ای و انسان جدید (مدرن)) ندارد، جملگی توسط کسانی نوشته شده است که از آب گل‌آلود «ارزش‌ها» و «تمامیت‌ها» ماهی می‌گیرند.»

حال به ترجمه این عبارت در کتاب کشف ذهن نگاه کنید: «اما عاقبت چیزی که به‌عنوان فلسفه ناسیونال سوسیالیسم عرضه شده است، در واقع نمی‌تواند برای حقیقت مفید افتد و عظمت این نهضت را بیان دارد و اساسا رویارویی با تکنولوژی به درجه گستردگی آن از سویی است و از سوی دیگر انسان مدرن می‌کوشد تا از آب گل‌آلود ماهی خود را بگیرد.» (ص353-354) هیدگر هرگز نمی‌گوید آنچه به‌عنوان فلسفه ناسیونال سوسیالیسم عرضه می‌شود نمی‌تواند برای حقیقت مفید افتد و عظمت این نهضت را بیان دارد، بلکه می‌‌گوید آثاری که امروزه به‌عنوان فلسفه ناسیونال سوسیالیسم عرضه می‌شود ربطی به حقیقت درونی و عظمت جنبش ناسیونال سوسیالیسم ندارد. هیدگر از گستردگی رویارویی با تکنولوژی سخن نمی‌گوید و نیز هرگز نمی‌گوید که انسان مدرن می‌کوشد از آب گل‌آلود ماهی بگیرد! اینها بافته‌های عجیب و غریب مترجم است. بسیاری از ترجمه‌ها از آثار هیدگر و یا درباره آرا و اندیشه‌های او از این سنخ هستند. واژه‌ها و جملات به‌صورتی آراسته در کنار هم قرار گرفته‌اند اما هیچ معنا و شناخت و آگاهی‌ای را افاده نمی‌کنند. بیشتر ترجمه‌ها و تالیف‌ها چیزی جز مشتی خزعبل و لاطائل نیست. با این وضع، راه ما به مقصد درک و فهم فلسفه غرب بسی دراز و ناهموار است.

 * نویسنده: محمد زارع شیرین‌کندی، پژوهشگر فلسفه