تاریخ : Sun 26 Jul 2020 - 11:38
کد خبر : 43682
سرویس خبری : ایده حکمرانی

نظام اسلامی و نفی خشونت انقلابی

داود مهدوی‌زادگان:

نظام اسلامی و نفی خشونت انقلابی

اسلام سیاسی هیچ تمایلی به پیشبرد اهداف انقلابی از طریق خشونت و سرکوب ندارد. گرچه میان انقلاب‌های مدرن و خشونت، تلازمی دیده می‌شود ولی چنین تلازمی در انقلاب اسلامی وجود ندارد. به‌همین خاطر، مهم‌ترین دغدغه امام‌خمینی(ره) طرد خشونت و سرکوب از چهره انقلاب اسلامی بود.

  به گزارش «فرهیختگان»، داود مهدوی‌زادگان، دانشیار و عضو هیات‌علمی پژوهشگاه علوم‌انسانی و مطالعات فرهنگی طی یادداشتی در روزنامه «فرهیختگان» نوشت: جامعه‌شناسان غالبا میان انقلاب‌ها و خشونت تلازمی برقرار می‌کنند و این دو را ملازم هم تفسیر می‌کنند و بر همین اساس، انقلاب را شورش مردمی خشونت‌آمیز می‌دانند. درحالی‌که جنبش‌های اصلاحی اینچنین نیستند و مشی اقدامات مسالمت‌آمیز را پیش می‌گیرند. بر پایه چنین ذهنیتی است که از تلازم میان انقلاب اسلامی (22 بهمن 57) و خشونت سخن رفته است. اما آیا اساسا چنین تلازمی را می‌توان پذیرفت و نوعی همزادپنداری میان انقلاب‌ها و خشونت تصور کرد یا اینکه چنین تلازمی وجود ندارد؟ و علاوه‌بر این، آیا انقلاب اسلامی ملازمتی با خشونت دارد یا خیر؟ پاسخ کلی نگارنده آن است که  وجود چنین ملازمتی را نمی‌توان از انقلاب‌های مدرن که ماهیتی با آرمان‌ها و شعارهای دنیوی دارد، انکار کرد و شواهد نظری و عینی زیادی برای آن می‌توان برشمرد. اما چنین خصلتی را نمی‌توان با انقلاب‌های دینی، ملازم دانست. انقلاب اسلامی به‌مثابه انقلاب دینی و غیرمدرن هیچ تلازمی با خشونت ندارد.

تفصیل این مساله را به مجال دیگری وامی‌نهیم ولی اجمال سخن آن است که انقلاب‌های مدرن بدون خشونت‌ورزی سامان نیافته‌اند. در این میان اراده‌های سازمان‌یافته که از ناحیه رهبران انقلابی حمایت می‌شدند، در بسط خشونت‌ورزی انقلابی نقش بسزایی داشته‌اند. زمینه‌های اولیه خشونت در انقلاب های مدرن، منازعه‌ای است که میان دو جریان محافظه‌کار و تندرو پدید می‌آید. جریان محافظه‌کار نسبت به آرمان‌های انقلاب، رویکردی حداقلی دارد و به‌صرف تغییر رژیم بسنده می‌کند و اراده‌ای برای اصلاحات انقلابی ندارد. برخلاف جریان تندرو که رویکرد حداکثری خرق‌الساعه دارد. از این منظر، باید برای انجام تغییرات گسترده، راه‌های کوتاه‌تری چون ایجاد ترس و وحشت را پیمود. تندروها با تصاحب قدرت، از طریق حاکم کردن وحشت، به سرکوب مخالفان خود می‌پردازند و آنان را از صحنه سیاست خارج می‌کنند. کرین برینتون در کتاب کالبدشکافی چهار انقلاب، نام این دوره از وضعیت انقلاب را عصر وحشت گذاشته است (1390: 205). وی با بررسی نمونه‌هایی از انقلاب فرانسه (1789 م) و انقلاب روسیه (1917 م) و انقلاب انگلیس در قرن هفدهم، نشان داده است چگونه وحشت و خشونت توسط تندروها بر جوامع انقلابی مسلط شد.

 اگر بتوان نهضت مشروطه‌خواهی را نوعی جنبش انقلابی تلقی کرد، ایران نیز دوره‌ای از عصر وحشت را تجربه کرده است. گروهی از مشروطه‌خواهان تندرو که تصور می‌کردند موانع زیادی در راه مشروطیت است، چاره‌ کار را در اقدامات قهرآمیز چون ترور و وحشت می‌دانستند و درنتیجه کمیته مجازات را تاسیس کردند. برخی از افراد این کمیته سابقه عملیات تروریستی داشته‌اند، مانند کریم دواتگر که درصدد ترور آیت‌الله شیخ‌فضل‌الله نوری(ره) برآمد ولی ایشان در این عملیات تروریستی مجروح شدند. بعد از اعدام شیخ شهید آیت‌الله فضل‌الله نوری، نیروهای انقلابی مشروطه‌خواه برای حذف فیزیکی مخالفان مشروطه فعال‌تر شدند. بیشتر مخالفان آنان روحانیون بودند.

لطف‌الله آجودانی بر این باور است که استبداد و خشونت‌ورزی تنها از ناحیه طرفداران استبداد نبود بلکه مشروطه‌خواهان نیز به رفتارهای مستبدانه و خشونت‌آمیز آلوده بودند. وی دراین‌باره چنین گفته است: «خشونت و خشونت‌طلبی در عصر مشروطیت که ابعاد مختلفی داشت، محدود به جبهه استبدادگران حکومتی و دیگر مخالفان انقلاب و نظام مشروطیت نبود، بلکه بخش‌های قابل ملاحظه‌ای از گروه‌ها و تشکل‌های سیاسی انقلابی مشروطه‌طلب و بخشی از رهبران انقلاب و نظام مشروطیت را نیز دربرگرفته بود. یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های پدیده خشونت و خشونت‌طلبی در عصر مشروطیت، خشونت‌های پنهان و ظریف، اما ویرانگری بود که در هر دو حوزه تفکر و عمل و در میان بخش‌هایی از جبهه انقلابیون مشروطه‌خواه و نیز مخالفان انقلاب و نظام مشروطیت وجود داشت» (آجودانی لطف‌الله، خشونت پس از مشروطیت، روزنامه جام‌جم، 19 شهریور 93 ). به‌عقیده وی، مشروطه‌خواهان با وجود شعار آزادی بیان، هرگونه انعکاس اخبار مخالفان را سرکوب می‌کردند. او به مورد شیخ‌فضل‌الله نوری(ره) اشاره کرده است که هیچ روزنامه‌ای جرات چاپ لوایح شیخ‌شهید را نداشت: «هنگامی که مرتضی قلی‌خان مویدالممالک، مدیر روزنامه صبح صادق متن پیشنهادی شیخ‌فضل‌الله نوری مبنی‌بر نظارت عده‌ای از مجتهدان طراز اول دینی بر مصوبات مجلس شورای ملی را در شماره ۴۸ آن روزنامه در تاریخ بیستم ربیع‌الثانی ۱۳۲۵ ه‍.ق  به چاپ رساند، بنابه گزارش و تعبیر احمد کسروی «مردم [مشروطه‌طلب] از این کار بد او به خشم آمدند و به اداره روزنامه ریخته و آنچه از آن شماره به دست آوردند پاره کردند.»و انقلابیون مشروطه‌طلب و مدافع نظام مشروطیت «مدیر روزنامه را با تهدید و ارعاب و با استفاده از ضعف او مجبور به نوشتن یادداشتی تحت‌عنوان اعتذار و اظهار عدم اطلاع از درج آن اصل در روزنامه و ساقط و باطل ساختن نمره ۴۸ و انتشار مجدد شمارهای دیگر تحت‌عنوان نمره ۴۸ در تاریخ بیست‌ویکم ربیع‌الثانی ۱۳۲۵ ه‍.ق  کردند.»و حتی سیدحسن تقی‌زاده روشنفکر و آزادی‌خواه و عضو مجلس شورای ملی عالی‌ترین نهاد قانونی جامعه درحالی‌که تحت اراده و خواست انقلابیون مشروطه‌طلب هیچ‌یک از چاپخانه‌های تهران حاضر به چاپ و انتشار بیانیه‌ها و لوایح شیخ‌فضل‌الله نوری نبود و امکانات و ابزار نشر افکار و دیدگاه‌های شیخ‌فضل‌الله و هم‌اندیشان او هنگام بست‌نشینی آنان، محدود به یک مطبعه سنگی شده بود، برای جلوگیری از نشر افکار و دیدگاه‌های شیخ‌فضل‌الله، در یکی از جلسات مجلس شورای ملی درخواست کرد که «آقایان [نمایندگان مجلس] اجازه بدهند که این سنگ [سنگ چاپی که در اختیار شیخ‌فضل‌الله و همراهان او قرار داشت] را توقیف کنند.» البته خشونت‌ورزی مشروطه‌خواهان ثمره‌ای غیر از هرج‌ومرج و به‌قدرت رسیدن حاکمی مستبدتر از حکومت قاجار نداشت.»

دولت مطلقه پهلوی که بر پایه ایده دیکتاتوری تاسیس شده بود، ادامه همان روحیه سرکوبگرانه مشروطه‌طلبان بود. به همین خاطر، هرگاه که پهلوی دوم پایه‌های حکومت خود را متزلزل می‌دید، خود را مستند به قانون اساسی مشروطیت می‌دانست و در آستانه قیام مردم ایران در سال 57، وفاداری خود را به اصول مشروطیت اعلام کرد. مخالفان این رژیم تنها نیروهای مخالف مذهبی نبودند بلکه گروه‌هایی از جریانات مدرن و عمدتا با گرایش چپ مارکسیستی مانند حزب توده، با آن مخالف بودند. این گروه‌ها برخلاف نیروهای مذهبی مخالف که سعی می‌کردند به روش‌های مسالمت‌آمیز عمل کنند، در مراحل اولیه فعالیت مبارزاتی سعی می‌کردند به‌گونه‌ای سازمان‌یافته درون حاکمیت، به‌ویژه دستگاه‌های نظامی، نفوذ کنند تا در وقت مناسب وارد عمل شوند. چنانکه در جریان نهضت ملی‌شدن نفت، از این طریق به موفقیت‌هایی هم رسیدند. ولی این گروه از مخالفان مدرن، به‌دنبال کودتای 28 مرداد سال 32  و فعالیت سازمان امنیت و اطلاعات رژیم (ساواک) ضربه سنگینی خوردند و ساماندهی‌شان مختل شد. بخشی از این جریان‌های مخالف به‌دلیل همزادپنداری با رژیم، جذب حاکمیت شدند و برخی دیگر سکوت و تقیه را اختیار کردند. اما برخی دیگر، مشی مبارزه مسلحانه را تنها راه نجات مردم ایران از حاکمیت استبدادی می‌دانستند. در این میان گروهی از جوانان طرفدار نهضت آزادی که گرایش ملی–مذهبی دارد، در میانه دهه 40، تشکل جدیدی را به‌نام سازمان مجاهدین به‌راه انداختند. بعدها امام‌خمینی(ره)، مهندس مهدی بازرگان را که رهبری نهضت را برعهده داشت، پدرخوانده این سازمان معرفی کرد. سازمان مجاهدین به‌دلیل تفکر التقاطی (آمیزه‌ای از اسلام و مارکسیسم) خیلی زود استحاله ایدئولوژیک پیدا کرد و رسما طی بیانیه‌ای استحاله ایدئولوژیک خود را از مشی اسلامی به رویکرد مارکسیستی اعلام کرد و حتی آیه شریفه «فضل الله المجاهدین علی القاعدین اجراً عظیماً» را از آرم خود حذف کرد. تقی شهرام که گرایش مارکسیستی پیدا کرده بود، توانست رهبری سازمان را به‌دست گیرد. این جریان سیاسی استحاله‌شده اولین سرکوب‌گری خود را با حذف فیزیکی نیروهای مذهبی کادر رهبری سازمان مانند مجید شریف‌واقفی آغاز کرد و از آن پس، مشی مبارزه مسلحانه با رژیم پهلوی را پیش گرفت. لکن طبیعی بود که هیچ سازمان سیاسی با مشی مسلحانه نمی‌تواند بسیج مردمی علیه حاکمیت را به‌راه اندازد. سازمان مجاهدین به این نتیجه رسیده بود که باید خود را به دستگاه مرجعیت دینی نزدیک کند و از ناحیه آن، مشروعیت سیاسی کسب کند. زیرا مرجعیت دینی قدرت بسیج مردمی و مشروعیت‌بخشی بالایی را دارد. از این‌رو، سازمان در سال‌های 54 – 53 نمایندگانی را برای دیدار با امام‌خمینی(ره) و جلب نظر ایشان به نجف ارسال می‌کند. لکن امام‌خمینی(ره) سازمان مجاهدین را تایید نمی‌کند.

رژیم پهلوی در سال 56 که از سرکوب مخالفان سرمست بود و رئیس‌جمهور آمریکا هم ایران را جزیره امن نامیده بود، به‌یک‌باره با خروش ملت مواجه شد. رهبری این قیام روحانی عالی‌مقامی بود که در سال 42، قیام 15 خرداد را برپا کرده بود و به همین خاطر به نجف‌اشرف تبعید شده بود. امام‌خمینی(ره) با تدابیر بی‌نظیر خود توانست قیام مردم ایران علیه رژیم تا دندان‌مسلح و سرکوبگر پهلوی به‌خوبی رهبری کرده در 22 بهمن 57، پیروزی مردم را اعلام کند. انقلاب 57، قیام اسلامی بود و شعار و نمادهای مردم در این قیام برخاسته از اندیشه‌های مذهبی بود و به همین خاطر، این انقلاب، به انقلاب اسلامی شهرت یافت؛ وصفی که همیشه روشنفکران و نیروهای مدرن‌خواه ایرانی با آن مشکل دارند و همواره از آن با عنوان «انقلاب 57» یاد می‌کنند. به‌هرحال، وضعیت جدید انقلابی، شرایطی را پدید آورده بود که تمام جریان‌های سیاسی مدرنی که جایگاه توده‌ای چندانی در میان مردم نداشتند، وارد صحنه شوند و فعالیت گسترده‌ای را به‌راه اندازند. ازجمله این گروه‌ها که چندسالی بود مشی مسلحانه و سرکوب و خشونت را برگزیده بود، سازمان مجاهدین است. این سازمان با همان مرام مارکسیستی ولی با ظاهری اسلام‌خواه وارد صحنه انقلاب شد و خود را چونان سازمانی انقلابی اسلام‌گرا معرفی کرد. به همین منظور، آن آیه شریفه را به آرم سازمانی خود بازگرداند. درواقع این عمل، اولین جلوه‌های نفاق‌ورزی سازمان مجاهدین بود. سازمان مجاهدین، دو هدف عمده را درنظر داشت. نخست، جذب نیروهای جوان انقلابی که سری پرشور از کنشگری‌های انقلابی دارند و دیگری، تصاحب مراکز قدرت در وضعیت پساانقلاب است. ایجاد تشکیلات گسترده با حضور جوانان انقلابی و تصاحب مراکز قدرت، دو بازوی مهم سازمان برای چانه‌زنی‌ها وحتی سرکوب رقیبان بود.

گرچه تعارضات ایدئولوژیکی شدیدی میان سازمان‌ها و تشکل‌های سیاسی سکولار وجود دارد و همین تعارضات، نقطه گسل‌های منازعه قدرت است ولی این تعارضات در نسبت با تعارض مذهب و اندیشه سیاسی سکولار، به‌مثابه گسل غیرفعال تلقی می‌شود. تمام این سازمان‌ها با دشمن مشترکی به‌نام مذهب و نیروهای مذهبی درگیر بودند. جریان مذهبی که با پشتوانه مردمی انقلاب را به‌تنهایی به‌راه انداخته و حکومت استبدادی را سرنگون کرده است و طیف سکولار مبارز هم چاره‌ای از همروی و پذیرش رهبری دینی انقلاب را نداشته است. به‌طوری‌که حزب توده که یک سازمان مارکسیستی ضدمذهب بود، خود را ملتزم به رهبری امام‌خمینی(ره) می‌دانست. بنابراین، علی‌رغم اینکه جریانات سکولار حاضر در صحنه سیاسی پساانقلاب به تندروها، مانند سازمان مجاهدین و محافظه‌کار، مانند نهضت آزادی، تقسیم می‌شوند؛ لکن چون رقیب اصلی به‌نام اسلام سیاسی و پیروانش وجود دارد، هیچ زمینه بالفعلی برای برافروخته شدن آتش منازعات ایدئولوژیک میان گروه‌های سیاسی سکولار وجود نداشت. همه این جریانات سکولار به‌مثابه تندروهایی مقابل پیروان اسلام سیاسی تلقی می‌شوند. مهندس بازرگان محافظه‌کار در حذف اسلام سیاسی و نیروهای مذهبی از صحنه سیاست پساانقلاب، همان اندازه تندرو بود که سازمان مجاهدین به این وصف شهرت پیدا کرده بود. همه جریانات سکولار اراده واحدی درجهت حذف رقیب مشترک خود؛ یعنی اسلام سیاسی پیدا کرده بودند. این جریانات به‌هیچ‌وجه نمی‌توانستند بپذیرند که باید در عرصه سیاست با نیروهای مذهبی همفکری و همکاری کرد. بنابراین، گسل اصلی و بالفعل در تعارض اسلام سیاسی و اندیشه سیاسی سکولار یا مدرن‌خواه بود. دیر یا زود، درگیری‌های خشونت‌آمیز و سرکوبگرانه در این گسل پدید خواهد آمد.

امام‌خمینی(ره) ثابت کرده است بخشی از دانش رهبری و هدایت سیاسی جامعه انقلابی را از تجربه سیاسی روحانیت شیعه در دوران معاصر، به‌ویژه از عصر مشروطه به این‌سو به‌دست آورده است. ایشان کاملا بر این مساله واقف بود که چگونه نیروهای سیاسی مشروطه‌خواه برای رسیدن به قدرت از مرجعیت دینی سوءاستفاده کرده‌اند و به محض کنار زدن استبداد به‌گونه‌ای خشونت‌آمیز و سرکوبگرانه درصدد حذف روحانیت و نیروهای مذهبی برآمدند. ایشان می‌دانستند که فضای سیاسی رادیکال، فرصت مناسبی را برای توطئه حذف اسلام سیاسی پدید خواهد آورد. بر این اساس، یکی از دغدغه‌های اصلی امام‌خمینی(ره) حفظ وحدت و آرامش سیاسی و جلوگیری از بروز هرگونه رفتارهای تند و افراطی ازسوی نیروهای سیاسی بوده است.

البته این دغدغه سیاسی منبعث از آموزه‌های دینی و دانش فقه سیاسی امامیه نیز است. امام‌خمینی(ره) مهم‌ترین راهکار را در تعیین نظام سیاسی و تثبیت حاکمیت قانون می‌دانستند. به همین خاطر، ایشان برای نشان دادن حسن‌نیت و آمادگی همکاری با جریان‌های ملی‌گرا، در همان زمان ورود به ایران (12 بهمن 57) مهندس مهدی بازرگان را به‌عنوان رئیس دولت موقت منصوب و کمتر از دوماه از پیروزی انقلاب اسلامی، رفراندوم تعیین نظام سیاسی را برگزار کرد. مردم در این رفراندوم با مشارکت 2/98 درصد به نظام جمهوری اسلامی رأی دادند.  امام(ره) به پشتوانه رأی بالای مردم به جمهوری اسلامی دولت موقت را مامور کرد تا انتخابات خبرگان تدوین قانون اساسی را برگزار کند. اما همه این اقدامات، خلاف خواسته نیروهای سیاسی سکولار بود. به‌طوری که مهندس بازرگان با این روند از تعیین سرنوشت مخالف بود ولی برای حفظ قدرت، چاره‌ای از همکاری با امام نداشت. جریانات سیاسی ملی‌گرا می‌دانستند که تا رسیدن به شرایط مطلوب، حفظ وضعیت بی‌قانونی اهمیت دارد. هرقدر که نظام انقلابی و قانونمندی در جامعه پاگیر شود، قدرت فشار از پایین و چانه‌زنی در بالا را بیشتر از دست خواهند داد. زیرا آنان مجبور خواهند شد از این پس در چارچوب قانون و التزام به نظام سیاسی عمل کنند که مطلوب آنها نیست. به همین خاطر، جریانات معارض با اسلام سیاسی همزمان با حضور در عرصه سیاسی فعالیت‌های خشونت‌آمیز و تروریستی خود را آغاز کردند. گروه فرقان که همچون سازمان مجاهدین، التقاطی می‌اندیشید برجسته‌ترین متفکر اسلام سیاسی، استاد مرتضی مطهری را به شهادت می‌رساند. سازمان مجاهدین از همه گروه‌های سیاسی در ایجاد میلیشیای نظامی و تیم‌های ترور و خرابکار موفق‌تر عمل کرد. این سازمان عملا نشان داد می‌تواند نمایندگی جریان تندروی خشونت‌طلب و سرکوبگر انقلاب را برعهده گیرد. این سازمان توانسته بود با چهره‌ای منافقانه از سویی بخش‌هایی از عرصه قدرت را از طریق دولت موقت و سپس ابوالحسن بنی‌صدر، اولین رئیس‌جمهور اسلامی، تصاحب کند و ازسوی دیگر، بر نیروهای انقلابی اسلام سیاسی فشار سنگینی وارد کرده بود. با این حال، شرایط به‌گونه‌ای پیش نمی‌رفت که سازمان مجاهدین و هوادارانش می‌خواستند. به همین خاطر، سازمان مجاهدین با تکیه بر قدرت ریاست‌جمهوری بنی‌صدر و میلیشیای نظامی که در شهرهای مختلف سازماندهی کرده بود، راه برهم زدن آرامش انقلابی و رادیکالیزه‌شدن صحنه سیاست را پیش کشیدند. شاید بتوان گفت این کار با غائله 14 اسفند 59 کلید خورد. بنی‌صدر تلاش گسترده‌ای به‌راه انداخت تا گسل تعارض نیروهای سکولار و اسلام سیاسی را فعال کند. او با وجودی که مملکت گرفتار جنگ تحمیلی صدام‌حسین شده بود و بیشتر از هر وقت دیگر به حفظ آرامش و آرایش مطلوب نیروهای انقلابی برای بیرون راندن دشمن بود، در فکر کنار زدن جریان رقیب بود. با رادیکالیزه‌شدن فضای سیاسی، مجلس شورای اسلامی چاره‌کار را در عزل بنی‌صدر در خرداد سال 60 دید. به این ترتیب، سازمان مجاهدین که خود را باخته اصلی دیده بود، در 30 خرداد 60 اعلام کرد وارد مبارزه مسلحانه با حاکمیت شده است و به‌دنبال آن فعالیت‌های تروریستی گسترده‌ای را علیه دولتمردان انقلابی و مردم شهرهای بزرگ و کوچک به‌راه انداخت. تیم‌های ترور هرکس که شباهتی به نیروهای مذهبی انقلابی داشت، ترور می‌کردند. بسیاری از روحانیان و ائمه‌جمعه و جماعت توسط این سازمان به شهادت رسیدند. آیت‌الله بهشتی را که مهم‌ترین مانع بزرگ سازمان مجاهدین بود در دفتر حزب جمهوری اسلامی به‌همراه 72 تن دیگر به شهادت رساندند. دوماه بعد، محمدعلی رجایی، دومین رئیس‌جمهور را به‌همراه نخست‌وزیرش، محمدجواد باهنر را در دفتر نخست‌وزیری به شهادت رساندند. سازمان مجاهدین گمان می‌کرد می‌تواند با حاکم‌کردن ترس و وحشت بر مردم قدرت ازدست‌رفته خود را به‌دست آورد. حال آنکه مشی خشونت‌آمیز و تروریستی سازمان، مردم را بیزارتر کرده بود. مردم این سازمان را با عنوان سازمان منافقین یاد می‌کردند. همین امر باعث شد سازمان منافقین نتواند به حضور خود در ایران ادامه دهد و قرارگاه فرماندهی خود را به سرزمین دشمن متجاوز منتقل کرد. از آن پس تاکنون، سازمان منافقین هیچ‌گاه مشی تروریستی خود را کنار نگذاشته است. در طول این سال‌ها، بیش از 17 هزار انسان بی‌گناه توسط این سازمان تروریستی به خاک و خون کشیده شدند و در ترور دانشمندان هسته‌ای نقش داشته‌اند. این جریان همیشه مترصد وقوع نارضایتی‌های مردمی است که بتواند آن را به اغتشاش و شورش‌های خشونت‌آمیز و سرکوبگرانه تبدیل کند. اگر مختصر تاملی در ادبیات پیروان و هواداران جریان‌های معارض با اسلام سیاسی داشته باشیم، کاملا معلوم می‌شود که همچنان بر مشی خشونت و سرکوب استوار است. گویی نفی خشونت و ترور به نفی وجودی این جریانات منجر خواهد شد.

همان‌طور که گفته شد، سازمان منافقین می‌توانست به قوی‌ترین سازمان تندروی انقلاب شناخته شود ولی این امر، برای انقلاب اسلامی وصفی ناهمگون بود. اسلام سیاسی هیچ تمایلی به پیشبرد اهداف انقلابی از طریق خشونت و سرکوب ندارد. گرچه میان انقلاب‌های مدرن و خشونت، تلازمی دیده می‌شود ولی چنین تلازمی در انقلاب اسلامی وجود ندارد. به‌همین خاطر، مهم‌ترین دغدغه امام‌خمینی(ره) طرد خشونت و سرکوب از چهره انقلاب اسلامی بود. تدابیر حکیمانه ایشان به‌گونه‌ای بود که نگذاشت سازمانی خشونت‌طلب و سرکوبگر معرف اسلام سیاسی و انقلاب اسلامی شود. طردشدگی سازمان منافقین نشانه بزرگی از نفی خشونت و سرکوبگری در نظام اسلامی است.