تاریخ : Thu 23 Jul 2020 - 12:15
کد خبر : 43656
سرویس خبری : نقد روز

برای نفی توپچی‌ها به توپچی‌های حرفه‌ای‌تر پناه نبرید

نامه مهم سلیمی نمین به قوچانی درباره زیباکلام

برای نفی توپچی‌ها به توپچی‌های حرفه‌ای‌تر پناه نبرید

مدیر دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران در مقاله ای که در شماره امروز روزنامه سازندگی منتشر شد، به گفتگوی اخیر صادق زیباکلام و تحریفات تاریخی که در اظهارات وی وجود داشت، پاسخ داد.

  به گزارش «فرهیختگان»، عباس سلیمی نمین مدیر دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران در مقاله ای که در شماره امروز روزنامه سازندگی منتشر شد، به گفتگوی اخیر صادق زیباکلام با این روزنامه و تحریف تاریخ انقلاب در اظهارات وی پاسخ داد.

متن یادداشت سلیمی نمین به شرح زیر است:

جناب آقای قوچانی
سردبیر محترم روزنامه سازندگی

باسلام

اجازه دهید در آغاز سخن صادقانه معروض دارم مباحثی که بعد از نگارش نامه آقای موسوی‌خوئینی‌ها به رهبری در آن جریده منعکس شد نه تنها به تشخیص روند رویدادهای تاریخی چهار دهه اخیر و تعاملات سیاسی گذشته و حال کمکی نمی‌کند، بلکه به نظر می‌رسد این موضوع فرصتی برای تسویه‌حساب‌های بین جریانی در طیف اصلاح‌طلبان تلقی شده است. آن چه بعد از یک دور هجمه‌های توهین‌آمیز و تخریب‌گرانه شاهدیم توسل به افرادی برای تقویت و تثبیت برتری درون طیفی است. افرادی که به هیچ اصولی پای‌بند نیستند و سوابقشان در زیگزاگ رفتن و تذبذب در مواضع، بسیار پرتأمل‌تر از کسانی است که در سر مقاله خود به آنان هجمه کرده‌اید، چه آورده‌ای برای حزبتان خواهند داشت؟

منطقی و اصولی پرداختن به نامه آقای خوئینی‌ها با آن که بر آن ایرادات جدی مترتب است می‌توانست از یک سو زمینه‌ای برای رسیدن یا دست‌کم نزدیک شدن به یک درک مشترک از شرایط داخلی، منطقه‌ای و جهانی کشور و تأثیرات این حوزه‌ها بر یکدیگر باشد و از دیگر سو قابلیت آن را داشت تا به صورت مستند و متقن عملکرد جریانات مختلف سیاسی داخلی را در بستر انقلاب اسلامی به تصویر کشد. چنین رویکردی قطعاً در تشخیص ضعف‌ها و قوت‌ها یاری‌رسان بود و به شکل‌گیری مطالبه‌گری منصفانه و از آن مهمتر عقلانی از همه دست‌اندرکاران کشور کمک شایان توجهی می‌کرد.

جناب آقای قوچانی! متأسفانه شما ترجیح دادید در پوشش پرداختن به نامه مورد بحث، به رویکردهای انقلاب اسلامی که با مواضع حزبی شما ناسازگار است حمله‌ور شوید و اصول مبنایی این تحول بزرگ را نفی کرده یا دست‌کم در ابهام فرو برید تا بعضاً هم‌آوایی‌ها با لیبرالیسم و سرمایه‌داری سلطه‌جو را توجیه‌گر باشید و در ادامه برای خاموش کردن توپخانه جریان تندرو اصلاح‌طلب به توپچی‌های حرفه‌ای‌تر پناه بردید. اگر فراموشتان نشده باشد در اولین واکنش خود به نامه آقای خوئینی‌ها در سرمقاله‌ای مطول ضرورت بازنگری در اندیشه‌های متأثر از چپ مارکسیستی را در طیف اصلاح‌طلب مطرح ساختید و در قالب ارائه چهار پیشنهاد برای اصلاح این انحراف؟! نوشتید: «... بازیابی گفتمانی از تفاسیر سوسیالیستی و مارکسیستی از اسلام...» (روزنامه سازندگی، 9 تیر 99، ص2)

این در حالی است که در شرایط کنونی هیچ یک از جریانات طیف اصلاح‌طلب در این وادی ارزیابی نمی‌شوند بلکه بعضاً به‌عکس، به صورت غیرمنطقی و با چرخش‌های محیرالعقول مجذوب نظام سرمایه‌داری و لیبرالیسم شده‌اند. البته باید پذیرفت که واکنش کسانی که به آقای موسوی خوئینی‌ها در نگارش نامه مشورت داده بودند به سرمقاله شما بسیار تند و غیرمؤدبانه بود. برای مثال، آقای سعید حجاریان در یادداشتی تحت عنوان «تأملی بر یک نامه» در سایت «مشق نو» در حمایتی کم‌نظیر از نویسنده آن حتی با استعانت جستن از مقدسات با خشم فراوان به منتقدان هجمه می‌برد: «آقای موسوی‌خوئینی‌ها شبیه جدش شده است یوم علی صدرالمصطفی و یوم علی وجه الثری. اکنون کار به جایی رسیده است که مشتی سفله هر چه می‌خواهند به زبان می‌آورند و هر چه کینه دارند نثار ایشان می‌کنند. به قول خود آقای خوئینی‌ها اف بر تو ای روزگار سفله پرور!» (روزنامه سازندگی، یکشنبه 15 تیر، ص4) یا جناب عباس عبدی در این زمینه نوشت: «آن‌ها در برخورد با این نامه به حضیض سیاست سقوط کرده‌اند؛ به طوری که جز ابراز تأسف چیز دیگری نمی‌توان گفت. به ویژه هنگامی که برخی از این برخوردها را که می‌بینیم، آن هم به نام عقل و منطق، اگر به آن‌ها جواب هم بدهید چاپ نمی‌کنند... دو سه نفر قلم به دست که امروز بخواهند اسم یک آدم سطح متوسط را ببرند جرئت ندارند و با هزار سلام و صلوات می‌برند که به قبای آنان برنخورد. آن‌قدر بی‌اعتبار و بی‌شخصیت هستند که نگاه استبدادی خود را با نقاب لیبرالیسم سطحی و متقلبانه پنهان می‌کنند و شروع به حمله به کسانی می‌کنند که از این طریق امتیازی نصیب‌شان شود، به دیگرانی حمله می‌کنند که هیچ شناخت مؤثری از آنان ندارند و جالب این که ذره‌ای هم به نقد محتوایی مطلبش نمی‌پردازند. این‌هایی که همه وام‌دار سلام هستند و اگر نبود امروز باید دست به سینه مجیز می‌گفتند اکنون زبان درآورده‌اند و همزمان فیلسوف و سیاستمدار و تاریخ‌نگار و همه چیز شده‌اند.» (روزنامه سازندگی، شنبه 14 تیر، ص2)

این اظهارات و برخی مواضع نیروهای تندرو حزب مشارکت به اندازه‌ای غیراصولی بود که آقای عطاالله مهاجرانی نوشت: «همین رادیکالیسم، تعبیر توپخانه اصلاحات، در واقع بیان آشکار زمین‌گیر شدن اصلاحات در کشور ماست و بایست توپخانه‌ها را خاموش کرد تا کشور و ملت فردای روشنی داشته باشند.» (همان، یکشنبه 15 تیر، ص4)

جناب آقای قوچانی! شما با آن که نصیحت وزیر ارشاد دوران اصلاحات را منعکس می‌کنید، اما خود برای این که از شرمندگی آقایانی چون سعید حجاریان به در‌آیید تریبون ارگان حزب کارگزاران را به قهارتری می‌دهید. آیا آقای صادق زیباکلام که به سراغش رفتید صرفاً با همان ادبیات جواب آقایان را داد یا فرصت را مغتنم شمرد تا با شیوه همیشگی‌اش با جعل واقعیت‌های بارز تاریخی حملات خویش را متوجه مواضع ضداستکباری بنیان‌گذار انقلاب اسلامی سازد؟ درست است که آقای صادق زیباکلام امروز در دفاع از لیبرالیسم و نظام سرمایه‌داری از تئوریسین‌های آن سینه چاک‌تر عمل می‌کند، اما وی همراهی با چپ مارکسیست کودتاکننده در سازمان مجاهدین خلق را در کارنامه‌اش دارد. آیا فرد موجه‌تری از ایشان در حزب کارگزاران وجود نداشت تا به صورت متین و منطقی به بحث بپردازد تا دست‌کم فضای گفت‌وگوی درون جناحی را سازنده سازد؟

با به خدمت گرفتن فردی که سابقه مارکسیست شدن داشته است شما می‌خواهید به اصطلاح خودتان «چپ اسلامی» را اصلاح کنید یا دست‌کم موقعیت آنان را در رقابت‌های درون طیفی تنزل دهید.

فرض کنیم برخی یاران امام همچون آقایان دعایی، موسوی خوئینی‌ها و ... در نیمه دوم دهه 40 و نیمه اول دهه 50 تحت تأثیر مجاهدین خلق در پرچمداری مبارزه مسلحانه، کم‌توجه به التقاط آنان بوده‌اند. این مسئله اولاً چه ارتباطی به موضع ضدآمریکایی جامعه ما که از ابتدای دهه 30 بسیار فراگیر شد، دارد؟ ثانیاً این افراد بعد از اعلام برائت علنی رهبر انقلاب از این جریان به‌سرعت به اصلاح رویکرد خود پرداختند.

ثالثاً موضع ضدآمریکایی ملت ایران و شخصیت‌های برجسته‌ای چون امام به مداخله نظامی این کشور در امور داخلی ایران و هزاران جنایت متعاقب آن باز می‌گردد، نه تأثیرگیری از جریانات چپ مارکسیستی یا جریانات التقاط چپ.

بعد از کودتای 28 مرداد که آمریکا رسماً اراده ملت ایران را برای ملی کردن نفت خود با مشت آهنین درهم شکست و دولت قانونی کشور را سرنگون ساخت، حتی شخصیتی چون دکتر مصدق نیز که تا قبل از آن خوش‌بینی‌های خاص خود را داشت به شدت ضدآمریکایی شد، تا جایی که طی نامه‌ای به مدافعات آقای بازرگان در دادگاه در سال 1342 که علیه سلطه آمریکا سخنی نگفته بود خرده گرفت.

عضوی از شورای مرکزی نهضت آزادی در این زمینه در خاطرات خود می‌نویسد: «فراموش نکنیم که در دادگاه نهضت آزادی در سال 42 که اوج اثر و پیشگامی و پیشتازی نهضت در حرکت سیاسی و اجتماعی ایران بود تنها استبداد مورد حمله و تحلیل قرار گرفت و پیشوای فقید و مرحوم ما دکتر مصدق نسبت به مدافعات جناب مهندس بازرگان این ایراد گرفته بود که چرا هیچ اثری از نقش استعمار در این مدافعات نیست. به هر حال، این اشتباه و نارسایی در تحلیل واقعیت تاریخی حرکت و تحول در جامعه ایران یک خطای استراتژیک بود که عامل اصلی و اساسی عقب‌ماندگی نهضت آزادی از انقلاب و انقلابیون شد.» (همگام با آزادی، خاطرات شفاهی دکتر سیدمحمد مهدی جعفری، جلد دوم، نشر صحیفه خرد، خرداد 1389، ص510)

بنابراین بعد از نقض حاکمیت ملی ایران آن هم به سبوعانه‌ترین شکل هیچ ایرانی‌ای حتی با کمترین غیرت ملی، نمی‌توانست با سلطه آمریکا مخالفت نورزد؛ لذا بعد از کودتای سلطه‌طلبان، ملت ایران برای اثبات این واقعیت که به حیات خود ادامه خواهد داد و در هم نخواهد شکست نهضت مقاومت را شکل داد و دانشجویان در خط مقدم این مقاومت با تمام توان به ضدیت با سلطه‌طلبی آمریکا پرداختند. مقابله گسترده دانشگاه با سفر نیکسون - معاون وقت رئیس‌جمهور آمریکا- به ایران، که با احساس پیروزمندی بعد از کودتا صورت می‌گرفت هر چند شهیدانی را نثار آزادی این دیار ساخت، اما تداوم یافت. حتی با وجود تغییر مسیر انتقال نیکسون به فرودگاه و استفاده از جاده‌های فرعی خارج از شهر، دانشجویان برای ابراز تنفر خود در راه بازگشت وی اتومبیلش را گوجه فرنگی باران کردند.

این مقابله تا پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی که بر دو رکن استوار بود: «نفی استبداد و رفع سلطه بیگانه» ادامه یافت؛ البته آمریکایی‌ها نیز برای شکستن ملت ایران از 32 تا 57 از هیچ جنایتی دریغ نکردند؛ از تشکیل ساواک بلافاصله بعد از کودتا برای درهم کوبیدن هسته‌های مقاومت تا تلاش برای نابودی همه تعلقات مادی و معنوی ملت. مواضع سرسختانه رهبری انقلاب علیه سلطه بیگانه به‌ویژه بعد از تحقیر این دیار از طریق تحمیل کاپیتولاسیون شهره‌تر از آن است که بتوان آن را از تاریخ معاصر ایران زدود. اما روزنامه سازندگی به بهانه پاسخ‌گویی به نامه آقای موسوی خوئینی‌ها به سراغ فردی چون آقای صادق زیباکلام می‌رود تا یک‌بار دیگر به جعلیات هنرمندانه؟! ایشان در مورد تاریخ معاصر فرصت طرح بدهد و به خیال خود رکن مقابله با سلطه و استعمار انقلاب اسلامی را نفی‌کند: «س- در واقع چپ‌های اسلامی برای این که از این نگاه عقب نمانند این ایده را مصادره کردند؟ ج- دقیقاً همین طور است. چپ‌های اسلامی برای این که از مارکسیست‌ها در انقلابی‌گری عقب نمانند و بگویند آن چه شما می‌گویید درست نیست و انقلاب مردمی بوده و امام خمینی ضدامپریالیسم و استعمار است، سفارت آمریکا اشغال کردند. قصدشان این بود که به عنوان یک اقدام نمادین به چپ‌ها نشان دهند که اگر شما شعار مبارزه با آمریکا را می‌دهید ما در عمل آن را انجام می‌دهیم.» (روزنامه سازندگی، چهارشنبه 18 تیر، ص2) 

جناب آقای قوچانی! قطعاً شما به‌خوبی مطلعید که موضع حزب توده در جریان اوج‌گیری مطالبات ملت ایران برای ملی شدن صنعت نفت چه بود و چرا آنان راه را برای کودتا باز کردند و علی‌رغم داشتن شاخه نظامی قوی در درون نیروهای مسلح شاهنشاهی هیچ‌گونه اقدامی علیه کودتای آمریکا و انگلیس صورت ندادند. چون به‌صراحت عنوان می‌کردند ما سهم غرب را در نفت ایران به رسمیت می‌شناسیم منوط به آن که اتحاد جماهیر شوروی نیز از قرارداد نفت شمال بهره‌مند گردد. چون این حزب از نگاه منفی دکتر مصدق در این زمینه مطلع بود نه تنها از مواضع ضدسلطه این نهضت حمایت نکرد بلکه انواع اتهامات را متوجه رهبری آن ساخت؛ بنابراین در این مقطع موضع ضدامپریالیستی چپ مارکسیستی صرفاً جنبه امتیازگیرانه داشت. به همین دلیل نیز نزد ملت ایران منفور شد. همچنین جریانی چون نهضت آزادی به ویژه آقای بازرگان به دلیل نداشتن موضع ضداستعماری روشن با انتقادات گسترده مواجه شد و به‌تدریج موقعیت خود را از دست داد، اما موضع پررنگ ضداستعماری امام در دهه 40 و آمادگی ایشان برای پرداخت هزینه سنگین آن موجب سوق یافتن آحاد جامعه به سوی رهبری وی شد. در زمانی که با مسلط کردن ساواک بر فضای فکری و سیاسی جامعه، آمریکایی‌ها مصمم بودند هر مخالفتی با حضور کودتاگرانه خود در ایران را به شدت سرکوب کنند و بسیاری از رهبران سیاسی از ترس جان خود صحنه سیاست‌ورزی را ترک گفتند، امام تنها شخصیتی بود که صادقانه در سخنرانی‌ها و بیانیه‌های خود با سلطه استعمار به مخالفت برخاست و ابتدا حکم اعدام و سپس تبعید را به جان خرید.

افشین متین در اثر تحقیقی خود در این زمینه می‌نویسد: « در سال 1965، (1343 خ) کنفدراسیون اقدام به یک سلسله تماس‌هایی با آیت‌الله خمینی کرد که سال‌های چندی نیز ادامه یافت. کنگره  کلن نامه‌ای سرگشاده خطاب به آیت‌الله خمینی ارسال داشت و طی آن از وی به دلیل به کارگیری زبان جدید سیاسی که توانسته است فرهنگ و مفاهیم آشنای شیعه را با فرهنگ مدرن و انقلابی درهم آمیخته و فرهنگ سیاسی نوینی خلق نماید تمجید کرد. از نقش وی در فراخوانی «توده‌های کارگر و کشاورز» برای جهاد علیه ایالات متحده و «یزید» زمان که منظور شاه بود سپاسگزاری و از همبستگی کنفدراسیون با مبارزات جدید روحانیون به ویژه خود ایشان که در ایران پدیدار شده بود پشتیبانی کردند.» (کنفدراسیون، صص214-213)

جناب آقای قوچانی! آقای زیباکلام در مصاحبه با روزنامه شما علاوه بر جعل سیر رخدادهای دهه‌های سی و چهل که موجب شد هر ایرانی غیرتمند و پای‌بند به عزت میهن موضع ضدآمریکایی پیدا کند مسائلی را به امام نسبت می‌دهد که کاملاً خلاف واقع است، اما شما هیچ‌گونه واکنشی به آن نشان نمی‌دهید. برای نمونه، وی در فرازی از مصاحبه می‌گوید: «خیلی جالب است که دانشجویان پیرو خط امام می‌گویند ما چون امام را واقعاً قبول داشتیم نمی‌خواستیم بدون اذن ایشان سفارت را اشغال کنیم و می‌گویند ما به آقای موسوی خوئینی‌ها گفتیم که شما با امام در ارتباط هستید و مورد تأیید امام هستید. شما این موضوع را با امام در میان بگذارید تا ما مطمئن باشیم مجوز امام را برای اشغال سفارت داریم. اما جالب است که آقای موسوی خوئینی‌ها می‌گوید امام با اشغال سفارت مخالف است، اما شما بروید سفارت را اشغال کنید؛ من بعداً موافقت ایشان را می‌گیرم. ببینید! سؤالات زیادی مطرح می‌شود که آقای خوئینی‌ها، چرا شما تا این اندازه اصرار داشتید که سفارت به اشغال دربیاید؟ شما که می‌دانستید امام با اشغال مخالف هستند چرا برای اشغال آن اصرار داشتید؟» (همان.)

اولاً در حالی که قبل از به اجرا درآمدن تصمیم تشکل‌های دانشجویی مبنی بر اعتراض علنی علیه سیاست‌های خصمانه آمریکا که از آن‌ها تدارک کودتایی دیگر استنباط می‌شد اصولاً مشورتی با امام صورت نگرفته بود آقای زیباکلام از کجا مطلع شده‌اند که امام با اراده جمعی دانشجویان مخالف بوده است؟ این ادعای جعلی هیچ سندی برای اثبات خود ندارد. 

ثانیاً کجای این استدلال که یک حرکت مردمی و مدنی را نباید حکومتی کرد اشکال دارد؟ اعتراض دانشجویی اگر با مصوبه مجمع عالی دانشجویان منجر به اشغال شود در نظام‌های سیاسی مختلف به رسمیت شناخته می‌شود، در حالی که هیچ نظام سیاسی این امر را از سوی حکومت‌ها نمی‌پذیرد.

ثالثاً دانشجویان علاوه بر آقای خوئینی‌ها با شخصیت‌های دیگری از جمله آقای بنی‌صدر که در آن زمان هیچ‌گونه مسئولیت اجرایی نداشت هم مشورت می‌کنند، آنان نیز این اقدام را تأیید می‌نمایند.
رابعاً حمایت گسترده و همگانی از اقدام دانشجویان به‌خوبی ثابت می‌کند که این واکنش به خصومت‌های آمریکا مظهر خواست عمومی بوده است. حتی شورای مرکزی نهضت آزادی

مخالفت آقای بازرگان با صدور بیانیه‌ای ضمن حمایت پررنگ از این حرکت دانشجویی خواهان قطع رابطه با آمریکا می‌شود.
خامساً با کدام وجهه وطن‌دوستانه‌ای امروز به تخطئه حرکت دانشجویان می‌پردازیم، در حالی که مجموعه اسناد، روایات و ... به وضوح مؤید آنند که آمریکا در تدارک کودتای دیگری بود و اگر دانشجویان به اقدامی بازدارنده مبادرت نمی‌کردند احتمال موفقیت کودتا بسیار بالا می‌‌رفت؛ کما این که در تحلیل شکست کودتاهایی چون «نوژه» که بعد از 13 آبان صورت گرفت، نبود کانون هماهنگی امن را به عنوان عامل اصلی یادآور می‌شوند.

جناب آقای قوچانی! هرچند جوان هستید و آن ایام را درک نکرده‌اید اما آیا هرگز به این اندیشیده‌اید که چرا حتی فرد فرصت‌طلب و موج سواری چون آقای زیباکلام بعد از این اقدام دانشجویان هرچند با تحلیلی غلط در سرمقاله روزنامه کیهان تحت مدیریت آقای ابراهیم یزدی می‌نویسد: «بعد از شاه نوبت آمریکاست»؟ پاسخ کاملاً روشن است؛ زیرا در باور آحاد مردم همه قراین و شواهد حکایت از آن داشت که علی‌رغم رأفت ملت ایران بعد از پیروزی بر سلطه، هیچ تغییری در مشی خصمانه آمریکا علیه استقلال این دیار را شاهد نیستیم. بر این اساس از روز 23 بهمن 57 انواع برنامه‌ها را برای به آشوب کشاندن ایران در دستور کار خود قرار دادند. خاطرات شعبان جعفری (شعبان بی‌مخ)، سپهبد پالیزبان، محمدحسین موسوی (قائم مقام حزب رستاخیز) و ... به‌خوبی گویاست که با حمایت مستقیم آمریکا تجمعاتی از نیروهای عملیاتی در مرزها - از مرز مشترک با ترکیه گرفته تا پاکستان - سازمان یافته بود. برای نمونه شعبان جعفری در پاسخ به سؤال هما سرشار که «بعد از انقلاب مدتی به ترکیه رفتید. آن جا چه کار می‌کردید؟ می‌گوید: تو آمریکا بودم که برام از طرف [ارتشبد بهرام] آریانا خدا بیامرز پیغوم آوردن که برم ترکیه باهام کار داره رفتم ترکیه و باهاش مدتی همکاری کردم... سپهبد [حمید] امیری بود، سرهنگ امیر نور بود... خیلی راه افتاده بودن. تیمسار [عبدی] مینو سپهر اونجا بود که میره با گشتاسب پسر آریانا کشتی تیرزین مال ایرانو رو آب می‌گیرن میارن و خلاصه شلوغی راه انداختن یه چند تا از این پاسدار ماسدارام تو رضاییه به دست اینا کشته میشن... آریانا دو تا نامه به من داد که برم اسرائیل یکی رو بدم به اسحق رابین، یکی‌ام بدم به غوزی نرگس. آهان یه کاغذم داد گفت: «برو پیش راد.» راد را می‌شناسین؟ همونکه خونه‌اش عین کاخ سفیده» (خاطرات شعبان جعفری، به کوشش هما سرشار، نشر آبی، سال 1381، ص 354)

این اتفاقات و شرارت‌ها بلافاصله بعد از پیروزی خیزش سراسری ملت ایران علیه سلطه آمریکا و استبداد دست‌نشانده در مرزهای ترکیه صورت می‌گرفت. در مورد اغتشاشات تجزیه‌طلبانه در کردستان ایران و تجمع نیروهای ساواکی و گارد شاهنشاهی در کردستان عراق هر چند می‌توان از خاطرات امثال پالیزبان مستندات فراوانی برای اثبات این واقعیت ارائه داد که آمریکایی‌ها بلا انقطاع بعد از پیروزی انقلاب اسلامی همچنان به ضدیت با استقلال ملت ایران ادامه دادند، اما از آن جا که امروز آقای زیباکلام خود را ملی و لیبرال ارائه می‌دهد در این زمینه از افراد همسنخ ایشان روایت می‌کنیم. آقای امیرانتظام در خاطرات خود اسنادی از سفارت آمریکا را مایه افتخار خود دانسته و به عنوان شاخص دفاع از منافع ملت و ایستادگی در برابر بحران‌آفرینی‌های آمریکا برای نظام جدید برآمده از خواست ایرانیان، عرضه می‌دارد: «ناس در ملاقات ... از انتظام درخواست کرد که به آیت‌الله اطمینان داده شود که آمریکا به استقلال و حق حاکمیت ایران علاقه‌مند است و هیچ دخالتی در جریانات نداشته و در آینده نیز هیچ اقدامی که باعث بی‌ثباتی سیاسی ایران شود انجام نخواهد داد... انتظام از این که به او اطمینان دادم که آمریکا در جریانات اخیر دخالت نداشته راضی به نظر می‌رسید ولی گفت امیدوار است که این گفتار من راست باشد.» (آن سوی اتهام، جلد 2، ص184، [به نقل از نامه ناس به وزارت خارجه آمریکا، 9 آوریل 79/20 فروردین 58])

در سند دیگر ارائه شده از سوی آقای انتظام در مورد ملاقات دکتر یزدی و کاردار آمریکا می‌خوانیم: «مدت قابل توجهی از این جلسه صرف بحث عراق و مسائل کردستان شد. یزدی تقریباً معتقد بود که هم آمریکا و هم اسرائیل، عراق را برای کمک به یاغیان کرد کمک می‌کنند. ما به‌خوبی می‌توانستیم که غیرواقعی بودن این مسئله را مطرح کنیم، اما حقایقی را که یزدی مطرح کرد مورد نظر مردم بود نشان دهنده ناراحتی‌هایی بود که از این نظر بر دولت بازرگان وارد شده بود... در دنباله بحث، یزدی عصبانی و ناراحت‌تر از جلسات قبل به نظر می‌رسید... قسمت اعظم بحث صرف مسئله کردستان شد، یزدی گفت با اطلاعاتی که دارد قانع شده است که حمایت زیادی از خارج به یاغیان کرد می‌رسد و وضع کردستان را خیلی جدی تلقی کرد، یزدی گفت طبق اطلاعاتی که به دولت موقت رسیده. آمریکا و اسرائیل با همکاری با عراق به کرد کمک می‌نمایند.» (همان، صفحات 201 و200 [به نقل از سندهای 17 اکتبر 79، 54502 Tehran  Citeو نامه لینگن کاردار آمریکا در تهران به وزارت خارجه آمریکا 18 اکتبر 79])

جالب توجه اهل نظر خواهد بود که امروز برای القای این سخن کذب که ضدیت آمریکا با ملت ایران مربوط به بعد از اقدام دانشجویان است هرگز به این مطالب به ثبت رسیده اشاره نمی‌شود؛ البته ناگفته روشن است که اعتراض شدیداللحن آقای یزدی به آمریکا ناشی از اعتراضات گسترده مردم به دولت موقت است. با وجود قراین بسیار زیاد که حکایت از برنامه‌های آمریکایی‌ها جهت ایجاد برهم ریختگی در ایران به منظور زمینه‌سازی کودتای دیگر داشت اقدامی بازدارنده صورت نمی‌گرفت. این دقیقاً دغدغه‌ای بود که دانشجویان را متوجه سفارت آمریکا به عنوان کانون هماهنگی این‌گونه شرارت‌ها ‌کرد.

بنابراین بعد از این که ملت ایران به سلطه آمریکا پایان داد واشنگتن با خشم بیشتری از چنین اراده‌ای، به ضدیت با استقلال این مرز و بوم پرداخت. از زبان آقای ابراهیم یزدی به شمه‌ای از آن چه دامن زدن به تجزیه‌طلبی بود اشاره شد. حال نگاهی به وارونه‌گویی‌های آقای زیباکلام بیفکنیم: «در واقع انقلاب اسلامی ایران و دلیل اصلی اعتراضات علیه رژیم شاه و نارضایتی مردم از آن به آن چه که ذیل دمکراسی‌خواهی تعریف می‌شود باز می‌گشت؛ شاه نتوانسته بود انتخابات آزاد برگزار کند، رژیم شاه هزاران زندانی سیاسی داشت اجازه مطبوعات آزاد را نمی‌داد... این‌ها خواسته‌های انقلابیون بود که هیچ کدام ایدئولوژیک نیستند... اتفاقی که در سال 58 افتاد این بود که خواسته‌های اصلی و واقعی انقلاب اسلامی در حقیقت به حاشیه رانده شد و آن چیزی که فراگیر شد عبارت بود از استکبارستیزی، آمریکاستیزی و ...». (روزنامه سازندگی، چهارشنبه 18 تیر99، ص2)

آقای زیباکلام معلوم نیست در مورد انقلابیون چه کشوری اظهارنظر می‌کند. اگر مراد ایران است رهبر انقلابیون و انقلاب از ابتدای دهه 40 آشکارا سیاست خود را بر پایه نفی توامان سلطه بیگانه و استبداد داخلی قرار می‌دهد. حتی بسیاری از مبارزان به‌درستی برای مبارزه با سلطه بیگانه اولویت قائل بودند؛ زیرا اعتقاد داشتند این آمریکاست که استبداد را تقویت می‌کند و مایل نیست در ایران با نهادهایی چون مجلس، قوه قضائیه، قوه مجریه و ... مواجه باشد بلکه می‌خواهد صرفاً با یک عنصر مستبد مواجه باشد و همه مطالبات و برنامه‌های خود را از طریق او پی‌ گیرد. در جریان نهضت ملی شدن صنعت نفت این واقعیت به وضوح بر همگان روشن شد که تصمیم‌ساز نهایی، سلطه بیگانه است؛ به همین دلیل شخصیت‌هایی چون آقای بازرگان علی‌رغم ضعف در دشمن‌شناسی تلاش داشتند آمریکا را قانع سازند که این میزان استبداد به نفع آنان نیست؛ لذا بهتر است شاه را به سوی دادن امتیازاتی به ملت سوق دهند، اما برخلاف این خواسته، آمریکا روز به روز استبداد را فریه‌تر می‌سازد. همان‌گونه که در استعفای 16 تن از اعضای شورای مرکزی نهضت آزادی آمده است همین نگاه غلط آقای بازرگان موجب می‌شود که در نیمه دوم دهه 40و نیمه اول دهه 50، نهضت آزادی جایگاه خود را در میان مردم از دست بدهد؛ البته در سال 57 در اوج خیزش مردم به رهبری امام خمینی آقای بازرگان به فرانسه می‌رود و در ملاقات با رهبر نهضت می‌پذیرد که به دو اصل انقلاب یعنی نفی سلطه آمریکا و استبداد به صورت توامان پای‌بند باشد که متأسفانه چندان به این عهد پای‌بند نمی‌ماند؛ بنابراین معلوم نیست آقای زیباکلام به کدام انقلاب و کدام انقلابیون نظر دارد. 

شاید از آن جا که به مقتضای شرایط هر از چند گاه در ایشان انقلابی رخ می‌دهد و از تمایل به مظفر بقایی به جریان التقاط. از جریان التقاط به چپ مارکسیستی. از چپ مارکسیستی به ملی‌گرایی، از ملی‌گرایی به شیفتگی به غرب و ...، شاخص، خود ایشان‌اند. قطعاً با چنین شیفتگی که در این مصاحبه نیز به‌خوبی بازتاب یافته حق دارند ضدیت ملت ایران با سلطه‌طلبی آمریکا بعد از کودتای 28 مرداد 1332 را تماماً از تاریخ مبارزات این دیار برای کسب استقلال پاک کنند. چون حیف نیست که با سلطه نظام سرمایه‌داری به این خوبی مبارزه کنیم؟! «هنوز آن قدر تکامل پیدا نکرده‌ایم که با ادب سخن بگوییم و مثل غربی‌ها در مواجهه با انتقادات مؤدبانه از مواضع‌مان دفاع کنیم و به فحاشی نیفتیم.» (از مصاحبه آقای زیباکلام، روزنامه سازندگی، 18 تیر 99، ص2) باید خویشتن‌دار بود و باور کرد این اظهارات آقای زیباکلام از سر شیفتگی نیست بلکه واقعاً غرب انتقادات را به صورت ریشه‌ای حل می‌کند!! مثلاً وقتی مهاجران اروپایی به آمریکا رفتند، سرزمین مردم بومی، یعنی سرخپوستان را به زور گرفتند و با این انتقاد مواجه شدند که چرا حقوق ما را به عنوان صاحبان این کشور زیرپا می‌گذارید؟ با شعار «سرخپوست خوب سرخپوست مرده است» میلیون‌ها انسان رنگین‌پوست را قتل عام و به صورت ریشه‌ای انتقاد را حل و فصل کردند؛ البته به صورت بسیار مؤدبانه! یا زمانی که کشتی‌های مجهز به تجهیزات نظامی غربی‌ها در سواحل کشورهای آفریقایی لنگر می‌انداخت، اهالی روستاهای این کشورها را شکار می‌کرد و عنوان برده به آن‌ها می‌داد تا مالکشان شود و با اعتراض و انتقاد این انسان‌ها مواجه می‌شد که ما شهروند آزاد کشور خودمان بودیم، به صورت کاملاً علمی و مؤدبانه ثابت می‌کردند که شما انسان کامل نیستید و مغزتان از نژاد سفید کوچکتر است و بنابراین چون حیوانات که از این جنبه با انسان متفاوتند می‌بایست در خدمت ما قرار گیرید! ببینید چقدر مؤدبانه و ریشه‌ای به انتقادات پاسخ می‌گفتند، یا وقتی با کشتی‌های جنگی به کشورهای مختلف همچون ایران حمله می‌کردند و با این انتقاد مواجه می‌شدند که ما یک ملت مستقل هستیم چرا حقوق ما را رعایت نمی‌کنید خیلی مؤدبانه می‌گفتند شما لیاقت اداره خود را دارید؛ لذا می‌بایست توسط نژاد برتر اداره شوید و اگر آن ملت پررویی می‌کرد و به انتقادات خود ادامه می‌داد و دست به قیام می‌زد و مثل ملت ایران ثابت می‌کرد که صنعت نفت خود را می‌تواند به‌خوبی اداره کند خیلی مؤدبانه با مشت آهنین بر سرش می‌کوبیدند و خیلی منطقی بهش می‌فهماندند که اشتباه می‌کند و ...!

جناب آقای قوچانی! این فردی که شما برای له کردن نیروهای تندرو اصلاحات به خدمت گرفته‌اید فرصت را مغتنم شمرده و با جعل تاریخ انقلاب به تطهیر دشمنان استقلال مردم ایران پرداخته است و به گونه‌ای وانمود می‌کند که گویا آمریکا در ایران کارنامه سیاهی نداشته و بعد از خیزش ملت علیه سلطه این کشور که به زعم ایشان بی‌دلیل بوده است، کاملاً در چارچوب منافع ایران حرکت کرده و معلوم نیست چرا دانشجویان، سفارت آمریکا را کانون فتنه‌گری در اقصی نقاط کشور پنداشته‌اند و معلوم نیست به چه دلیل همه اقشار ملت و جریانات سیاسی نه تنها از واکنش دانشجویان حمایت کردند بلکه همچون نهضت آزادی این اقدام بازدارنده را ناکافی اعلام کردند و ... مخلص کلام این که بی‌دلیل علیه آمریکا موضع گرفتیم و در نهایت، دشمنی این کشور از سال 58 علیه ملت ایران آغاز شد! اگر امروز اجازه نمی‌دهند حتی دارو به ما برسد و اگر مذاکره می‌کنیم، توافق‌نامه امضا می‌کنیم و ما به تعهداتمان عمل می‌کنیم و آن‌ها زیر همه تعهدات خود می‌زنند همه و همه لابد به واکنش کور؟! دانشجویان باز می‌گردد: «در واقع این وضعیت سیاسی که امروز داریم محصول به راه افتادن گفتمان آمریکاستیزی است که از سال 58 و در جریان آمریکا ستیزی و این که گفتمان انقلاب به یک گفتمان ایدئولوژیک ضدغربی و ضدآمریکایی تغییر پیدا کرد.» (همان)

بنابراین براساس این چینش هنرمندانه حتی آقای ابراهیم یزدی نیز که می‌گوید آمریکایی‌ها به دنبال تجزیه کردستان ایران بوده‌اند لابد در توهم به سر می‌برده و همه چیز منطقی و براساس همان ادب غربی‌ها پیش می‌رفته تا این که دانشجویان این قدرت با نزاکت را عصبانی می‌کنند و همه مسائل ایران با آمریکا از این مقطع آغاز می‌شود؛ لذا با این صغرا کبرا چیدن ها این ایران است که دشمنی آمریکا را برانگیخته است!

جناب آقای قوچانی! شما برای اثبات این که جلوگیری از ضدیت آمریکا با استقلال ملت (که آفرینش کودتایی دیگر را دنبال می‌کرد) ریشه در تأثیرگیری از مارکسیست‌ها دارد به کسی متوسل می‌شوید که به دلیل مارکسیست شدن در مقطعی هنوز هم آثار وی متأثر از ادبیات مارکسیستی است. اگر محدودیت‌ها اجازه می‌داد به سهولت قابل اثبات بود که آن چه وی به دیگران نسبت می‌دهد دقیقاً همان است که بر اندیشه و نوع نگاه خودش سیطره دارد. در اندیشه مارکسیستی، یک عامل، نیروی محرکه و پیش برنده تاریخ به شمار آمده و آن «تضاد طبقاتی» است بر اساس این تضاد، حرکت و جریانی در تاریخ بشری از «کمون اولیه» تا «سوسیالیسم» و سپس «کمونیسم» شکل می‌گیرد که کاملاً جبری، یک‌سویه و فراگیر است و از آن تحت عنوان «دترمینیسم» یا موجبیت یا جبر تاریخی یاد می‌شود؛ بنابراین به طور خلاصه، تاریخ بر مبنای یک علت یعنی «تضاد طبقاتی» به طور جبری پیش می‌رود. حال اگر اصل و جوهره اظهارات آقای زیبا کلام را در آثارش مورد توجه قرار دهیم به‌وضوح ملاحظه می‌شود که مبانی آن کاملاً مبتنی بر مبانی نظری مارکسیستی است؛ نگاه تک بعدی و تک عاملی وی در زمینه مسائل اجتماعی و تاریخی دقیقاً همان نگاه تک عاملی مارکسیسم در این حوزه است. اگر جریده شما تمایل داشته باشد، در بحث‌های آتی می‌توان به تفصیل و با ذکر مستندات به اثبات این امر پرداخت. 

حال بیابیم استدلال آقای موسوی خوئینی‌ها برای دانشجویان را بدون جعل آقای زیباکلام مرور کنیم: «دانشجویانی که لانه جاسوسی را تصرف کردند... به دلیل روابطی که از قبل با من داشتند جریان را در میان گذاشتند و گفتند که چنین برنامه‌ای داریم. آیا این امر مطابق با نقطه نظرهای امام می باشد؟ آیا در برخورد این مسئله با دولت خلاف نظر امام صورت نمی‌گیرد؟ من با توجه به ضوابطی که آن روز در دست داشتم به نظرم رسید که این عمل در جهت اجرای نقطه‌نظرهای امام می‌باشد. باز این برادرها برای به‌دست آوردن اطمینان بیشتر می‌خواستند که این امر را با امام هم در میان بگذارند که اگر احیاناً مخالف هستند بفرمایند. من با این امر (در میان گذاشتن مسئاله اشغال سفارت با امام) مخالفت کردم [و] گفتم که این کار را ما انجام می‌دهیم، اگر امام موافق بودند بسیار خوب و اگر به دلیلی که الان نمی‌دانیم چیست با آن مخالفت کردند بلافاصله به عنوان اطاعت از دستور امام محل را ترک می‌کنیم... اضافه بر این که گفتم اگر با ایشان (امام) مشورت کنید ولو این که باطناً موافق باشند، به دلایل خاصی ناگزیر می‌شوند که این امر را تأیید نکنند.» (روزنامه سازندگی، ستون 40 سال پیش در همین روز، 25 تیر 99، ص 10)

منطق آقای موسوی‌خوئینی‌ها در این مشورت به دانشجویان بسیار است. زیرا اولاً براساس سخنرانی‌های امام در این ایام کاملاً روشن بود که ایشان از تحرکات خصمانه آمریکا بسیار نگرانند. ثانیاً دانشجویان بنا داشتند به عنوان یک نهاد مدنی اعتراض خود را به جنایات آمریکا در مناطق مختلف کشور، به گوش جهانیان برسانند؛ بنابراین خودشان باید مسئولیت این اقدام را به عهده می‌گرفتند. ثالثاً در صورت مشورت با امام و اعلام موافقت ایشان این اقدام مردمی جنبه حکومتی می‌یافت؛ در حالی که آمریکا به دلیل مردمی بودن این اقدام نتوانست آن را به حاکمیت نسبت دهد. رابعاً بعد از این که مشخص شد حتی ترورهای شخصیت‌های برجسته انقلاب همچون شهید مطهری توسط گروه فرقان، از سفارت آمریکا در تهران هدایت می‌شده است امام از اقدام دانشجویان دفاع کردند و آن را «انقلاب دوم» نامیدند؛ بنابراین برخلاف ادعای آقای زیباکلام که به دروغ مخالفت امام با این اقدام را مطرح می‌کند و مصاحبه‌کننده روزنامه شما به اصلاح آن نمی‌پردازد، امام بالاترین تعریف را از این اقدام مردمی (که براساس رصد میدانی سفارت آمریکا را کانون همه بحران‌آفرینی‌ها یافته بود) به عمل آورد.

به فاصله اندکی بعد از ترجمه اسناد مشخص شد که ارزیابی دانشجویان از شرایط صحیح بوده و با این اقدام جلوی تحت سلطه درآمدن ملت ایران برای دست‌کم ربع قرن دیگر گرفته شده است اما با همین منطق آقای موسوی خوئینی‌ها می‌توان اثبات کرد که در نامه اخیر، ایشان بازی نیروهای تندرو اصلاح‌طلب را خورده‌اند. آن چه به عنوان مشورت به دانشجویان در آن مقطع عرضه می‌دارند سخنی است دلسوزانه و در راستای مصالح ملی و آن این که نهادهای مدنی می‌بایست مسئولیت تصمیمات خود را بر عهده گیرند؛ اگر عملکردهای ناشی از آن درست باشد اعتماد جامعه به آن تشکل مردمی بیشتر خواهد شد و اگر غلط باشد هزینه چندانی برای کشور نخواهد داشت.

در نامه اخیر، آقای موسوی‌خوئینی‌ها رویکردی کاملاً متضاد با گذشته خود اتخاذ کرده است. در آن مشورت، مصالح عمومی به‌خوبی لحاظ شد و هم جلوی کودتای آمریکا گرفته شد و هم این کشور نتوانست بهانه‌ای برای حمله به ایران پیدا کند، اما در شرایط کنونی دو جریان تندرو در دو طیف سیاسی کشور می‌کوشند هزینه تصمیمات نهادهای مردمی را متوجه رهبری کنند تا در نهایت با فشار فراوان ویژگی مردمی بودن نظام را از آن بگیرند. همان‌گونه که در پاسخ قبلی خود به آقای موسوی خوئینی‌ها به این موضوع پرداختم یکی از افتخارات این نظام سیاسی آن است که بنا به اعتراف صریح مخالفان و واقعیت‌های پیش‌رو دولت‌ها با رأی مردم می‌آیند و می‌روند.

آقای خاتمی در دوران وزارتش اختلاف‌نظر بارز با رهبری داشت، اما در حالی که هم یک جریان سیاسی در داخل و مخالفان در خارج مدعی بودند نظام نخواهد گذاشت که وی رأی بیاورد با اختلافی فاحش با کسی که او را نامزد نظامی معرفی می‌کردند ایشان به ریاست‌جمهوری رسید. چرا؟ به این دلیل که به درست یا غلط مردم او را مناسب‌تر ارزیابی کرده بودند. این صحیح نیست که در آن زمان حرکت مردم را جنبش ارزیابی کنیم، اما امروز بگوییم: خیر، رهبری باید مسئولیت این انتخاب را به عهده گیرند! عیناً این مسئله در مورد انتخاب آقای روحانی به ریاست جمهوری نیز صادق است. جریانات مخالف نظام و احزابی که ایشان را به عنوان نامزد خود معرفی می‌کردند به صراحت القا می‌نمودند که گزینه نظام آقای رئیسی است و نخواهد گذاشت آقای روحانی رأی بیاورد. اما با آن که این گزینه نیز در نگاه به غرب تفاوت چشمگیری با سیاست نظام داشت با رأی مردم انتخاب شد و مهمتر آن که رهبری با تمام توان از رأی مردم بعد از انتخاب این فرد صیانت می‌کند و به همین دلیل نیروهای تندرو اصولگرا نیز به‌تدریج انتقادات خود را در این زمینه پررنگ تر می‌کنند که چرا رهبری اجازه نمی‌دهد چنین دولت‌هایی را از ادامه کار باز داریم. متأسفانه آقای موسوی خوئینی‌ها تحت تأثیر نیروهای تندرو اصلاح‌طلب که به دلیل چرخش‌های محیرالعقول اخیرشان به سوی نظام سرمایه‌داری از قوام و دوام یافتن نظام جمهوری اسلامی چندان خشنود نیستند به جای پذیرش مسئولیت انتخاب خود و دوستانش، مسئولیت‌ها را متوجه رهبری می‌سازد؛ اقدامی که به هیچ وجه قابل فهم نیست. از یک سیاستمدار کهنه کار علی‌القاعده انتظار رشد در عرصه سیاست‌ورزی انتظار فوق‌العاده‌ای نیست. قطعاً نامه ایشان به رهبری را نمی‌توان جز پسرفت در پای‌بندی به منافع عمومی ارزیابی کرد. 

جناب آقای قوچانی! در صورتی که روزنامه تحت مدیریت شما از جناب آقای موسوی خوئینی‌ها برای مناظره‌ای مکتوب دعوت کند قادر خواهیم بود از این بحث برای رشد جامعه بهره گیریم و براساس آموزه‌های قرآنی که شنونده قول‌ها باشیم و سخن برتر را برگزینیم رشدی را از آن فضای سیاسی کشور نماییم.

با تشکر
عباس سلیمی نمین