تاریخ : Tue 07 Jul 2020 - 01:28
کد خبر : 42868
سرویس خبری : سیاست

شکاف اجتماعی برای ترامپ کاربرد انتخاباتی دارد

الهام کدخدایی عضو هیات‌علمی دانشگاه تهران در گفت‌وگو با «فرهیختگان»:

شکاف اجتماعی برای ترامپ کاربرد انتخاباتی دارد

اعتراضات اخیر، مهم‌ترین نتیجه ‏ای که می‌تواند داشته باشد، تاثیرگذاری بر احتمال انتخاب مجدد ترامپ خواهد بود. موضوعی که در کنار مشکلات ناشی از بیماری کووید-19 می‌تواند پیروزی مجدد ترامپ را در هاله ای از ابهام فرو ببرد.

به گزارش «فرهیختگان»، اعتراضات مردم آمریکا رفته‌رفته به چهلمین روز خود نزدیک می‌شود. اعتراضاتی که جرقه مشتعل شدن آن با مرگ جورج فلوید و مساله تبعیض نژادی رقم خورد، اما دامنه‌دار شدن و گسترش یافتن این اعتراضات و مشتعل شدن آن و بسط‌یافتنش به دیگر اقشار جامعه آمریکا ازجمله طبقات سفیدپوست، حکایت از آن دارد که این اعتراضات ریشه‌‌هایی به‌مراتب عمیق‌تر از آنچه در ابتدا تصور می‌شد، دارد.

به بیان دقیق‌تر؛ آن‌طور که از ظاهر امر برمی‌آید، مساله تبعیض در آمریکا امروز تنها محدود به اقشار رنگین‌پوست نیست و ساختار‌های تبعیض در بسیاری از حوزه‌‌های دیگر ازجمله فرهنگ، سیاست، اقتصاد، آموزش و حتی موضوعات جنسیتی نیز ریشه دوانده است. موضوعی که‌ گاه خود را در قهر از صندوق رای در انتخابات‌ نشان می‌دهد و گاهی دیگر به شکل تجمعات مدنی بروز می‌کند و گاهی نیز مثل این روز‌ها کار را به آشوب‌‌های خیابانی و خون‌ریزی و حضور ارتش در خیابان‌‌ها و باقی قضایا می‌کشاند.

در این ارتباط با الهام کدخدایی عضو هیات‌علمی دانشکده مطالعات جهان دانشگاه تهران به گفت‌وگو نشستیم و ابعاد مختلف تبعیض در جامعه آمریکا را به کندوکاو گذاشتیم. متن این گفت‌وگو را در ادامه می‌خوانید.

اعتراضات این روز‌های مردم آمریکا بیش از هر چیز ریشه در تبعیض نژادی موجود در جامعه آن دارد اما به نظر می‌رسد مساله تبعیض به حوزه تبعیض نژادی محدود نمی‌شود. در این ارتباط، شما به‌طورمشخص ساختار‌های تبعیض‌زا در جامعه آمریکا و عوامل مختلفی را که باعث شکل‌گیری تبعیض در جامعه آمریکا می‌شود و می‌تواند نارضایتی‌‌هایی به‌دنبال داشته باشد چطور می‌بینید؟

اگر بخواهیم نگاهی تاریخی به این امر داشته باشیم و به بحثی که درباره ‌ایده آمریکایی بودن یا ایدئولوژی آمریکایی بودن است، نگاه کنیم، باید گفت براساس تجربه تاریخی از ابتدای شکل‌گیری آمریکا و به‌عبارتی از بدو ورود اروپایی‌‌ها به قاره آمریکا و شکل‌گیری نظام اقتصادی و سیاسی آن تا الان، رویه براین اساس بوده که آن کسی که توانایی بیشتری به لحاظ فیزیکی و مالی دارد، توانسته به برتری‌‌های متعدد و متفاوتی در عرصه‌‌های مختلف دست یابد. درحقیقت شرایطی رقم خورده که افرادی که برتری‌‌هایی دارند، بتوانند با زیرپا گذاشتن افراد دیگر به موقعیت‌‌های بهتر دست یابند. این مساله را به شکل‌‌های مختلف در تاریخ آمریکا می‌بینیم. به‌عنوان نمونه در یک محل مهاجرپذیر همواره برتری با مهاجر‌های سفیدپوست اروپایی و آنهایی که از شمال اروپا آمده‌اند و سفیدپوست و پروتستان هستند، بوده است. این برتری همیشه وجود داشته و به شکل‌‌های مختلف نهادینه شده است.

نکته حائز اهمیت آنکه در ساختار‌های مختلف سیاسی و اقتصادی و اجتماعی که به‌مرور زمان در چند سال تاریخ آمریکا شکل گرفته، یک سازوکاری به‌وجود آمده که این برتری تثبیت شده و مدام به شکل‌‌های مختلف تشدید شود. این را در بحث نژادی به شکل‌‌های مختلف شاهد هستیم. فقط بحث سیاه‌پوستان نیست و در ارتباط با مهاجر‌هایی که از آسیا همانند چین یا ژاپن به آمریکا می‌آمدند نیز صادق است. سیاه‌پوستان البته از همه گروه‌‌های مختلف وضعیت بدتری داشتند، چون مهاجرت آنها ارادی نبود، یعنی مهاجرت اجباری بود که از ابتدا شکل گرفت.

در این میان براساس طبیعت نظام کاپیتالیستی همیشه کسانی که برتری اقتصادی داشتند، مدام درتلاش بودند که این برتری را با هر هزینه‌ای حفظ کنند. در برهه‌ای از تاریخ آمریکا زمانی که اعتراضات کارگری شدت می‌گرفته، دولت و نهاد‌های سیاسی تقریبا همیشه درمقابل گروه‌‌های فرودستی که به‌لحاظ اقتصادی سطح پایین‌تری داشتند، جانب گروه‌‌های برتر اقتصادی اعم از کارخانه‌دار‌ها و یا افرادی را که به شکل‌‌های مختلف در حوزه اقتصادی فعالیت داشتند، می‌گرفتند.

در این‌باره می‌توانیم درخصوص تبعیض نژادی، اقتصادی و حتی درباره بحث‌‌های جنسیتی صحبت کنیم. در ظاهر ممکن است زنان آزادی‌‌هایی در تاریخ آمریکا داشته باشند ولی وقتی به عمق قضیه نگاه می‌کنید و وارد لایه‌‌های درونی ماجرا می‌شوید، چه در بحث مشارکت‌‌های اجتماعی و دادن حق رای به زنان که پروسه‌ای طولانی بود و فعالیت‌‌های زیادی پیرامون آن اتفاق افتاد و چه در نوع رفتاری که به‌لحاظ حق مالکیت و حقوق مختلفی که یک زن در جامعه و خانواده می‌تواند داشته باشد، مساله تبعیض را به‌شکل پررنگی خواهید دید. به‌‏گونه‌ای که گذشته از نقشی که زنان به‌شکل طبیعی در خانواده و جامعه ایفا می‌کنند، جامعه مدام گوشزد می‌کرد که زن‌‌ها در بحث‌‌های سیاسی ورود نکنند، فکر نکنند، فکرکردن برای زن نیست و... . لذا باید گفت مسائل این‌چنینی نیز در بحث تبعیض جنسیتی قابل‌اشاره است.

البته این مساله بیشتر جنبه تاریخی دارد و امروزه وضع تا حد زیادی متفاوت شده است.

الان تا حد زیادی اینها ازبین‌رفته ولی بحث تبعیض علیه زنان اکنون به‌شکل دیگری بروز می‌کند. در جامعه آمریکا خیلی از خانواده‌‌ها را می‌بینید که دغدغه تربیت دختر‌های خود را دارند، چراکه جامعه الگوی خاص و مضری را القا می‌کند. در این جامعه دختر شما مدام خود را به‌لحاظ ظاهری ارزیابی می‌کند و احساس می‌کند باید به یک‌سری استاندارد‌ها که در جامعه بازتولید می‌شود، برسد که این استاندارد‌ها می‌تواند از طریق سلبریتی‌‌های مختلف ترویج یابد. در چنین فضایی در ظاهر مدام شعار آزادی زن را می‌دهند و معتقد هستند جامعه آمریکا را نسبت به چند دهه گذشته تغییر داده‌ایم ولی واقعیت این است که زن را از بند یک‌سری مسائل خارج کردند و در بند مسائل دیگر قرار دادند که ضرر‌های آن اگر بیشتر نباشد، کمتر هم نیست. به‌هرحال این مساله که زن چطور خود را ارزیابی می‌کند و با چه استاندارد‌هایی باید خود را وفق دهد تا در جامعه پذیرفته شود، به‌شکل‌‌های مختلف وجود دارد. این که برای یک زن به‌عنوان یک انسان در جامعه آمریکا موفقیت‌‌های فردی و انسانی او اهمیت دارد یا اولین چیزی که درباره او قضاوت می‌شود، ظاهر اوست، مساله‌ای است که الان در جامعه آمریکا وجود دارد و فعالان اجتماعی در این عرصه نیز نسبت به آن اعتراض دارند. درحقیقت در هر شاخه‌ای وارد بحث تبعیض در جامعه آمریکا شویم، می‌توان به‌طور مفصل درباره آن صحبت کرد.

ساختار‌های تبعیض‌زا در دو حوزه سیاست و فرهنگ در چه فرآیندی بازتولید می‌شوند؟

نرم‌‌هایی که در جامعه وجود دارند مدام به‌شکل‌‌های مختلف بازتولید می‌شوند. واقعیت این است که سیاست، اقتصاد و فرهنگ در جامعه آمریکا درهم تنیده هستند. اگر به بحث نظام کاپیتالیسم برگردیم که هم حوزه فرهنگی را تحت‌تاثیر خود قرار می‌دهد و هم درهم‌تنیدگی اقتصاد و سیاست را به‌شکل پررنگ بروز می‌دهد و اگر به گذشته و تاریخ به‌دنیا آمدن ایالات‌متحده آمریکا برگردیم و به آن چیزی که تحت‌عنوان انقلاب بدان اشاره می‌شود، خواهیم دید که انقلاب آمریکا یکی از محافظه‌کارترین انقلاب‌‌های دنیا بود، یعنی حتی نمی‌توان اسم انقلاب هم روی آن گذاشت. این در تحلیل‌‌های غربی‌‌ها نیز وجود دارد، چراکه فرهیختگان و افرادی که قدرت را در جامعه در دست دارند، قبل و بعد از انقلاب تغییری نکرده‌اند؛ یعنی همان آدم‌‌ها و همان طبقه برخورداری که قبلا حاکمیت را به‌شکل‌‌های مختلف در دست داشتند بعد از استقلال از انگلیس باز همین افراد تعیین‌کننده بودند. قانون‌اساسی و اعلامیه آزادی و متونی که متون اولیه شکل‌دهی به ساختار سیاسی آمریکا شد همان متون بودند. افرادی که به‌شکل‌‌های مختلف در عرصه سیاسی تاثیرگذار بودند یعنی افرادی که چه در حوزه ایالتی و چه در حوزه فدرال قدرت را در دست گرفتند و می‌توانستند به حاکمیت شکل دهند، یک طبقه برخورداری بودند که درصد بالایی از آنها نیز برده‌دار بودند. یعنی افرادی که به‌عنوان قهرمان ملی آمریکا می‌شناسیم، همه در زمان خود برده‌دار بودند و قدم خاصی برای اصلاح ساختار برده‌داری یا تغییر آن انجام ندادند، چون سیستمی بود که منفعت زیادی به ‌بخشی از جامعه و ازجمله خودشان می‌رساند.

درحقیقت قواعد و قوانینی که تصویب می‌شد و ادبیات علمی‌ای که تولید می‌شد، درجهت حفظ منافع گروه‌‌های مختلف بود و حتی در زمان جنگ داخلی آمریکا هم بحث سر همین بود که طبقه برخوردار شمال آمریکا به‌دلیل واقعیت‌‌های اقتصادی جامعه از برده‌داری فاصله گرفته و به‌سمت تولید صنعتی پیش رفته بودند و اقتصاد کشاورزی را که نیاز به برده داشت، ضروری نمی‌دانستند. در جنوب آمریکا اما صنعتی شدن اتفاق نیفتاده بود و نیاز به برده‌داری داشتند. برخوردار‌های این دو جامعه با هم درگیر شدند و به‌خاطر منافع اقتصادی و سیاسی خود با هم جنگیدند و بعد از جنگ، طبقه برخوردار، مسیر سیاسی و نمایندگی سیاسی جامعه را برعهده داشتند و بحث بازتولید ساختار‌هایی که منافع اینها را تامین کند، اتفاق افتاد.

در حوزه فرهنگ نیز باید گفت در جامعه آمریکا و در نظامی که کاپیتالیست‌ترین نظام در کشور‌های مختلف است، فرهنگ را نمی‌توان از سیاست و اقتصاد جدا کرد. در همین چارچوب رسانه‌‌ها نیز باید فعالیت سودآور داشته باشند. یعنی رسانه‌ای که سودی تولید نکند و برنامه‌ای که درمیان آن تبلیغات شرکت‌‌های پردرآمد نباشد، متوقف می‌شود و نمی‌تواند ادامه دهد. زنجیره اقتصادی، نظام کاپیتالیستی و مساله منافع گروه‌‌های خاص همیشه مطرح است و در زمان‌‌های مختلف شکل‌‌های خاصی داشته و الان این موضوع را به‌شکل یک‌سری فعالیت‌‌های اقتصادی که مرتبط با بحث‌‌های اینترنتی و آنلاین است، می‌بینیم.

در این بستر فردی مثل جف بیزوس، رئیس وبگاه آمازون و به بیان دقیق‌تر کسانی که کسب‌وکار‌های مرتبط با فضای اینترنت دارند، الان چه به لحاظ فرهنگی و چه به لحاظ اجتماعی و چه به لحاظ بحث اقتصادی و سیاسی در جامعه آمریکا بسیار تاثیرگذار هستند.

 تبعیضی که به فرآیند آن اشاره کردید، چه ارتباطی با امثال مالک فیسبوک و آمازون و... دارد؟

بحث من این است که وقتی در جامعه آمریکا فردی به ثروتی دست یابد، می‌تواند در عرصه‌‌های مختلف قدرت خود را به نمایش بگذارد و در حوزه فرهنگ هم خیلی چیز‌ها را تعیین کند. این درهم‌تنیدگی در جامعه آمریکا خیلی قوی است. زمانی افرادی را دارید که در حوزه راه‌آهن و بانک شاخص هستند. یعنی در دور‌ه‌ای نمود فعالیت اقتصادی موفق و چیزی که تولید ثروت می‌کرد، بحث راه‌آهن‌‌ها و بانک‌ها بود. اینها عملا می‌توانستند از دولت بخواهند خیلی کار‌ها را برایشان انجام دهد. یعنی دولت قدرتی برای محدود کردن اینها نداشت. البته زمانی که بحران اقتصادی شدید اتفاق افتاد، تا حدی دولت بیشتر وارد عرصه کنترل قدرت‌‌های اقتصادی شد ولی حرف من این است که درحال‌حاضر نیز همان فرآیند درحال تکرار است و همان حضور و اعمال نفوذ افراد ثروتمند را داریم ولی مثال‌‌ها تغییر کرده است. درواقع اگر زمانی رئیس فلان شرکت راه‌آهن به‌دلیل برخورداری از موقعیت برتر اقتصادی، در حوزه فرهنگ هم تعیین نرم می‌کرد، الان رئیس آمازون همان نقش را ایفا می‌کند. بحث من این است که قدرت اقتصادی خیلی قدرت‌‌های دیگر را نیز به این فرد می‌دهد و در این چارچوب، حقوق فرودستان و اینکه بقیه افراد جامعه در چه سطحی هستند و به‌لحاظ اقتصادی چه مشکلاتی دارند، تاثیری در روند آنها ندارد. درحقیقت در نظام کاپیتالیستی وضعیت به‌گونه‌ای است که همیشه تعدادی در آن بسیار موفق هستند ولی این موفقیت به قیمت ضربه خوردن تعداد زیادی از افراد از قشر‌های مختلف در زمان‌‌های مختلف تمام خواهد شد.

در ساختار جامعه آمریکا در حوزه آموزش هم چیزی به نام تبعیض داریم؟

بله، تبعیض آموزشی به‌شکل غیرمستقیم اتفاق می‌افتد. به این صورت که مدارس مناطق محل زندگی سیاه‌پوستان یا افراد فقیر جامعه عمدتا در تامین بودجه و در تامین امکانات برای دانش‌آموزان مشکلات زیادی دارند و این به شکل‌‌های مختلف بروز می‌کند. یعنی وقتی به محله‌‌هایی می‌روید که اکثرا سیاه‌‏پوستان در آنها ساکن هستند، با مدارسی با کیفیت پایین‌تر مواجه خواهید شد. مدارسی که براساس آمار بازده آموزشی پایین‌تری هم دارند. به این ترتیب دانش‌آموزان این مناطق برای ورود به دانشگاه نیز مشکل دارند. در آمریکا دانشگاه‌‌های خصوصی معتبر مانند هاروارد اغلب هزینه دریافت می‌کنند و مثل سیستم دانشگاه‌‌های کشور ما نیست که دانشگاه‌‌های سطح بالا دولتی اداره شوند. خیلی از دانشگاه‌‌های سطح بالا در آمریکا خصوصی هستند و شما باید برای ورود به آنها و تحصیل در این دانشگاه‌‌ها هزینه بپردازید. ازاین‌رو دانش‌آموزان مناطق فقیرنشین و سیاه‌پوست‌نشین هم از این لحاظ که ممکن است به‌دلیل تحصیل در مدرسه با کیفیت پایین نمره قبولی را دریافت نکنند و هم به‌دلیل مشکل مالی و عدم‌توان پرداخت هزینه دانشگاه، در مضیقه هستند. این درنهایت منجر به آن می‌شود که فرد به شغل مناسب دست نیابد و یا شغل‌‌های سطح پایین نصیب او شود. این زنجیر‌ه‌ای است که به‌شکل‌‌های مختلف در زندگی فرد خود را نشان می‌دهد. ضمن اینکه اگر بخواهیم به بحث تاریخ برگردیم تا دهه 1960 بحث تفکیک در نظام مدارس ایالت‌‌ها بوده است. بحث تفکیک نژادی بود. مدارسی مخصوص سیاه‌پوستان و مدارسی مخصوص سفیدپوستان بودند و بچه سیاه‌پوست به‌هیچ‌وجه حق ورود به مدارس سفیدپوستان را نداشت. به‌لحاظ تاریخی هم از نظر بودجه و کیفیت آموزشی و هر معیاری که درنظر بگیرید، مدارس سیاه‌پوستان سطح پایین‌تری داشتند یا در سطح دانشگاه هم دانشگاه‌‌هایی داریم که به‌لحاظ تاریخی اغلب سیاه بودند. قبلا که خیلی از دانشگاه‌‌ها سیاه‌پوستان را راه نمی‌دادند و آنها برای خود دانشگاه‌‌هایی تاسیس کردند. بحث ورودی سیاه و سفید تا الان همچنان وجود دارد. البته در این زمینه هیچ‌گونه قانونی وجود ندارد ولی این موضوع امری تثبیت‌شده است که برخی دانشگاه‌‌ها عمدتا سیاهان را جذب می‌کنند. این اتفاق در فرآیندی غیررسمی رخ می‌دهد ولی درنهایت در بودجه‌بندی و امکانات دولتی منجر به این می‌شود که در تحصیلات و آموزش این بی‌عدالتی به‌شکل‌‌های مختلفی مشاهده شود.

 اگر کتاب خاطرات مالکوم ایکس را بخوانید، قسمت جالبی دارد که از دوران مدرسه خود تعریف می‌کند. معلم از او پرسید می‌خواهید چه کاره شوید و او می‌گوید دوست دارم وکیل شوم. معلم به او پاسخ می‌دهد باید آرزویی داشته باشید که عملی شود؛ مثلا نجار یا شغلی نظیر آن. این مساله در زندگی فرد تاثیر می‌گذارد. در آن زمان تصور اینکه یک سیاه‌پوست بخواهد روزی وکیل شود و در جامعه آمریکا وکالت و حقوق بخواند که جزء باپرستیژترین شغل‌هاست، اصلا قابل‌تصور نبوده است. در جامعه‌ای که درباره آن تبلیغ می‌شود هر کسی به هر چیزی که می‌خواهد می‌رسد، این تصویر برای آینده یک بچه سیاه‌پوست بسیار مخرب است.

بااین‏حال برای ارائه برداشتی منصفانه، این موضوع را هم باید درنظر داشت که در ساختار آموزشی آمریکا قوانینی گذاشته شده که تا حدی با این بی‌عدالتی مقابله کند. چیزی شبیه سهمیه که ما نیز در ایران داریم، در آنجا تعریف شده و برخی دانشگاه‌‌ها موظف هستند تعداد مشخصی پذیرش سیاه‌پوست یا افراد مهاجر و غیرسفیدپوست داشته باشند. مضاف‌بر آن در برخی رشته‌‌ها و دانشگاه‌‌ها این وجود دارد که سهمیه مشخصی را برای زنان کنار می‌گذارند تا بحث عدم‌نمایندگی این اقشار در رشته‌‌های سطح بالای دانشگاهی برطرف شود. این موضوع نیز در جای خود قابل‌بحث است که این تدابیر چقدر کارآمد بوده و چه اعتراضاتی به آن می‌شود.

درحال‌حاضر به‌هرترتیب مجموعه تبعیض‌‌هایی که به سیر تاریخی آنها اشاره کردید، نارضایتی‌‌هایی را در جامعه آمریکا پدید آورده است. در چنین شرایطی جایگاه حق اعتراض در حقوق مدنی آمریکا چطور تعریف شده است و مردم آمریکا در چه مواردی و تا کجا حق دارند اعتراض کنند؟

جامعه مدنی آمریکا توانسته خود را به‌مرور زمان با این موضوع تطبیق دهد که سوپاپ‌‌های اطمینان خوبی را طراحی کند تا خشم مردم تخلیه شود و مردم احساس کنند اتفاقی می‌افتد و توانایی ایجاد تغییر را دارند. در این کشور می‌توان جنبش‌‌های اجتماعی داشت و به شکل‌‌های مختلف می‌توان فعالیت‌‌هایی را صورت داد و با افرادی که تصمیم‌‏ساز هستند، ارتباط برقرار کرد. سیاستمداران آمریکا هم خود را با این شرایط وفق داده‌اند که لااقل این را در ظاهر نشان دهند که صدای مردم را می‌شنوند و تغییراتی را ایجاد خواهند کرد. در تظاهرات اخیر دیدید که نانسی پلوسی، رئیس مجلس و تعدادی از نمایندگان دموکرات، به‌شکل نمادین زانو زدند. اقدامی که نمادی از اعتراض به تبعیض نژادی علیه سیاه‌پوستان شده است. درواقع به‌شکل‌‌های مختلف سعی می‌کنند به مردم القا کنند صدای شما شنیده می‌شود و تغییراتی اتفاق می‌افتد و الان دنبال قوانینی هستند که بحث خشونت پلیس را قاعده‌مند کنند. فکر می‌کنم این نقطه‌قوتی است که نظام کاپیتالیستی آمریکا دارد و سعی می‌کند این اعتراضات را در خود حل کند، به‏نحوی که اصول اصلی آن خدشه‌دار نشود.

در عمل هم همین اتفاق می‌افتد؟ فارغ از عملکرد نخبگان سیاسی، عملکرد دولت و نیرو‌های پلیس در این اعتراضات اما به‌گونه‌ای دیگر بود!

بله تا حدی سعی می‌کنند. البته بحث ترامپ و حزب جمهوری‌‏خواه موضوعی متفاوت است. به نظر من اگر بخواهیم سیاست داخلی و احزاب آمریکا را تحلیل کنیم، الان با عصر جدیدی مواجه هستیم. این دوره با دوره‌‌های قبلی تفاوت دارد. به این لحاظ که ترامپ و افرادی که در تیم او هستند، موفقیت خود را در عمیق‌تر شدن شکاف اجتماعی جامعه آمریکا می‌بینند و به‌دنبال این نیستند که التیامی به درد‌های جامعه بدهند. الان واقعیتی که در جامعه آمریکا وجود دارد این است که گروه‌‌ها و سفیدپوست‌‌هایی هستند که از زیاد شدن جامعه غیرسفیدپوست اعم از سیاه‌پوستان و مهاجران احساس خطر می‌کنند و احساس می‌کنند اکثریت خودشان در جامعه از بین می‌رود. این را به شکل‌‌های مختلف در چند سال اخیر دیدیم.

آدمی مثل ترامپ به‌دنبال این نیست که یک نوع آشتی بین طبقات مختلف ایجاد کند و آرامشی را به جامعه برگرداند و واقعیت این است که او در دوره اول با دست گذاشتن روی این احساس ترس توانست رای بیاورد و این باور وجود دارد که رای آوردن مجدد و بر سرقدرت ماندن او منوط به همین موضوع است که این احساس ترس وجود داشته باشد و برتری سفیدپوستان و طبقه برخوردار به‌لحاظ اقتصادی و اجتماعی حفظ شود. به‌خاطر همین شاید اگر فرد دیگری رئیس‌جمهور بود و افراد عادی‌تر در حزب جمهوری‌خواه الان رئیس‌جمهور بودند، مطمئنا شکل دیگری رفتار می‌کردند. در عملکرد ترامپ تلاش خیلی جدی برای برگرداندن آرامش و دادن یک التیام به جامعه و رهبری جامعه به‌سمت وحدت به چشم نمی‌خورد.

به نظر شما آیا اعتراضات اخیر هم به سرنوشت جنبش وال‌استریت منجر می‌شود و باید منتظر فروکش کردن این اعتراضات به‌مرور زمان باشیم؟

همان‌طور که عرض کردم، نظام سیاسی آمریکا از مجموعه‌ای از ابزار‌ها استفاده می‌کند که این چالش را حل کند. درواقع یک بحث این است که نشان دهد صدای معترضان شنیده شده. موضوع دیگر اقدام برای اعمال تغییرات محدود در قوانین و قواعد و نشان دادن همراهی از جانب برخی نخبگان و سیاستمداران است. ابزار دیگر، اقدامات امنیتی است. نهاد دولت در آمریکا اجازه می‌دهد مردم اعتراض کنند و به خیابان بیایند ولی به‌لحاظ اطلاعاتی اشراف دارند و از ابزار‌های مختلف استفاده می‌کنند و برخی مواقع در گروه‌‌های معترض نفوذ می‌کنند. اعمال خشونت و مقابله سخت با شورش‌‌ها نیز اقدام دیگری است که پلیس برای انجام آن وارد عمل می‌شود.

شما ملاحظه کنید که چند نفر بعد از جورج فلوید کشته شدند؟ لذا این‌گونه نیست که همه‌چیز ظاهر متمدنانه داشته باشد و به‌شکل متمدنانه جلو برود. لذا ترکیبی از ابزار‌های متنوع استفاده می‌شود تا قضیه را جمع کنند. به‌عنوان نمونه در دهه 60، FBI به‌طور کامل روی رهبران جنبش‌‌ها نظیر مارتین لوترکینگ نظارت کامل داشت و شنود انجام می‌داد و تحرکات آنها را به‌شکل‌‌های مختلف کنترل می‌کرد. کنترل شدیدی که درنهایت به ترور‌هایی که اتفاق افتاد، نظیر ترور ملکوم ایکس و مارتین لوترکینگ و افراد دیگر ختم شد. اگرچه، هنوز این تردید وجود دارد که عامل اصلی ترور چه کسی بود و FBI مطلع بود چنین اتفاقی می‌افتد و جلوی این را نگرفت یا تحریک کرد تا این اتفاق رخ دهد. غرض آنکه دستگاه حاکم از مجموعه ابزار‌ها استفاده می‌کند و درنهایت قضیه فیصله پیدا می‌کند، لذا هیچ‌گاه نمی‌بینید که از این ناحیه تهدیدی جدی برای نظام سیاسی آمریکا ایجاد شود. درحقیقت من معتقدم اعتراضاتی از این دست ممکن است به شکل‌‌های مختلف و در زمان‌‌های مختلف بروز کند اما درنهایت همگی کم‏وبیش همان سرنوشت را تجربه می‌کنند. درعین‌حال که گروه‌‌هایی همانند بلک لایوز ماتر و جنبش‌‌های اجتماعی دیگری همچنان به فعالیت خود به شکل‌‌های مختلف ادامه می‌دهند، چون این تبعیض علیه سیاه‌پوستان در جامعه آمریکا یک فرهنگ و یک امر نهادینه‌شده است و چیزی نیست که با اعتراض و جنبش و با انقلاب تغییر کند. تا زمانی که این تبعیض وجود دارد، این جنبش‌‌ها هم وجود دارند و فعالیت‌‌ها وارد فاز آرام‌تر شده و به‌شکل اعتراضات مدنی ملایم‌تری ادامه خواهد داشت.  درمجموع اعتراضات اخیر، مهم‌ترین نتیجه ‏ای که می‌تواند داشته باشد، تاثیرگذاری بر احتمال انتخاب مجدد ترامپ خواهد بود. موضوعی که در کنار مشکلات ناشی از بیماری کووید-19 می‌تواند پیروزی مجدد ترامپ را در هاله‌ای از ابهام فرو ببرد.

* نویسنده: محمد جعفری، روزنامه‌نگار