تاریخ : Thu 02 Jul 2020 - 19:03
کد خبر : 42728
سرویس خبری : سیاست

درباره یک پیش‌نویس پرحاشیه

«فرهیختگان» گزارش می دهد

درباره یک پیش‌نویس پرحاشیه

پیش‌نویس برنامه ۲۵ ساله ایران و چین و تصویب آن در هیات دولت تا چه میزان با واقعیت‌های عرصه بین‌الملل و منافع ایران همخوانی دارد؟ این بررسی اگرچه کمی غیرمتعارف است اما با توجه به اینکه هنوز هیچ قرارداد مشخصی میان دو کشور منعقد نشده و ایران به‌تازگی محمدجواد ظریف، وزیر امور خارجه را مسئول پیشبرد این برنامه کرده است،

به گزارش «فرهیختگان»، پیش‌نویس برنامه ۲۵ ساله ایران و چین و تصویب آن در هیات دولت تا چه میزان با واقعیت‌های عرصه بین‌الملل و منافع ایران همخوانی دارد؟ این بررسی اگرچه کمی غیرمتعارف است اما با توجه به اینکه هنوز هیچ قرارداد مشخصی میان دو کشور منعقد نشده و ایران به‌تازگی محمدجواد ظریف، وزیر امور خارجه را مسئول پیشبرد این برنامه کرده است، نمی‌توان در تایید یا رد مفاد نگاشته شده و توافق‌نشده، موضع روشنی گرفت. با وجود این، در ایران برخی افراد و شخصیت‌های سیاسی به هر شکل، نسبت به این برنامه و تبعات آن بر منافع ملی ایران ابراز نگرانی کرده‌اند و همین مساله نیز باعث شده است برخی مقامات ازجمله سخنگوی وزارت امور خارجه و برخی دیگر از مقامات دولتی و اقتصادی درباره این برنامه توضیحاتی به افکارعمومی بدهند. فارغ از اینکه انتقاد از توافق احتمالی دوطرف با چه هدفی صورت گرفته، باید دید تصویب پیش‌نویس این برنامه، در چارچوب منافع ملی قابل تعریف است یا از اساس اجرای توافق نهایی منافع ملی را به مخاطره می‌اندازد؟ دراین‌باره ذکر چند نکته قابل‌تامل است.

1   در ایران، برخی در آخرین سال‌های قرن گذشته میلادی متوقف شده‌اند. آنها با همان تصور سه دهه قبل، آمریکا را قدرت هژمون و ایران را یک بازیگر نسبتا آسیب‌پذیر در منطقه می‌دانند و بر همین اساس پیشنهاد می‌کنند اگر قرار است تهران امتیازی به کشوری بدهد، به‌جای چین و روسیه بهتر است این امتیاز به آمریکا داده شود. اما آیا آمریکای سال 2020، همان آمریکای هژمونی است که در ذهن عده‌ای ساخته شده است؟ تقریبا تمامی نظریه‌پردازان و دانشمندان روابط بین‌الملل، سال‌های ابتدایی قرن 21 را آخرین سال‌های ابرقدرتی آمریکا بر جهان می‌دانند. ناکامی‌های نظامی و هزینه‌های سرسام‌آور در افغانستان و عراق، درکنار رشد سریع رقبایی همچون چین، افول آمریکا را تسریع کرد تا در شرایط فعلی به‌جای یک نظم تک‌قطبی آمریکایی از یک نظم چندقطبی در جهان سخن گفته شود. تقریبا از سال 2005 به بعد، تمام مولفه‌های هژمونیک آمریکا توسط رقبا به چالش کشیده شده و این کشور قدرت اثرگذاری جهانی خود را از دست داده است. جدا از افغانستان و عراق، در سوریه آمریکا با کمک تمامی متحدان اروپایی و منطقه‌ای سرنگونی بشار اسد را دنبال کرد اما درنهایت دربرابر محور مقاومت به رهبری ایران، ناچار به پذیرش شکست و تمرکز بر یک منطقه کوچک در سوریه شد. درکنار افول هژمونیک آمریکا و تبدیل این کشور به هژمون منطقه آمریکای‌شمالی، ایران توانست در دو دهه گذشته، تبدیل به یک بازیگر فعال و قدرتمند منطقه‌ای شود. تهران با در پیش گرفتن رئالیسم تدافعی و مقابله با هرگونه تهدید، نفوذ خود را از مرزهای جغرافیایی‌اش تا آب‌های مدیترانه توسعه داد و در نزدیک‌ترین فاصله با رژیم صهیونیستی استقرار پیدا کرد. اگرچه ایران از به‌کار بردن تعابیر توسعه‌طلبانه خودداری می‌کند ولیکن نمی‌توان از نظر دور داشت که تهران با توجه به استعداد نیرو و توانمندی‌های دفاعی‌اش، درحال تبدیل شدن به هژمون منطقه‌ای در غرب آسیاست و این برتری را در تقابل‌های نظامی با طرف آمریکایی، با قاطعیت ثابت کرده است. تهران با چنین توانمندی دفاعی، در جایگاهی قرار ندارد که برای بقا، نیاز به ارائه امتیاز به کشورهای چین، روسیه یا حتی آمریکا داشته باشد.

  با فرض محال آیا اگر ایران به آمریکا امتیازی می‌داد، تغییر خاصی در رویکرد این کشور نسبت به ایران رقم می‌خورد؟ رفتار چهار دهه گذشته آمریکا این احتمال را کمرنگ کرده است. آمریکا چه در دوران هژمونی و چه در سال‌های روبه‌افول خود، ایران را بزرگ‌ترین هدف می‌دانست. در سال‌های گذشته و همزمان با افول هژمونی، واشنگتن تلاش کرد پیش از تضعیف خود در منطقه، رقبای منطقه‌ای‌اش را هدف قرار دهد تا در یک نظم چندقطبی، درگیر قدرت منطقه‌ای چون ایران نباشد. ایران در دورانی که آمریکا قدرت هژمون بود، منافع این کشور را در غرب آسیا تهدید می‌کرد. اکنون که ایران درحال تبدیل شدن به هژمون منطقه‌ای است و آمریکا هم یک هژمون منطقه‌ای است، این خطر چندبرابر شده است. واشنگتن برای تداوم منافعش در غرب آسیا به‌خصوص در مقوله انرژی، همچنان به‌دنبال ساقط‌کردن نظام سیاسی در ایران و تبدیل این کشور به واحدهای کوچک‌تر و بی‌خطرتر است. در چنین شرایطی حتی اگر ایران برای تعامل با آمریکا تلاش هم بکند، از این تلاش بهره چندانی نخواهد برد چراکه هدف آمریکا از هر توافقی، سرنگونی حکومت در ایران است. نمونه این شیوه رفتار در همکاری ایران با آمریکا براساس منافع مشترک در افغانستان بود. با وجود این همکاری، جورج بوش پسر رئیس‌جمهور آمریکا، ایران را محور شرارت خواند چراکه در راهبرد آن کشور، ایران اصلی‌ترین هدف منطقه‌ای آمریکا بود و اساسا فرصتی برای بهبود روابط بین دو طرف وجود نداشت.

  مجموعه‌هایی که توانایی مالی و تکنولوژیک برای سرمایه‌گذاری در ایران را دارند شامل دو گروه هستند؛ غرب به رهبری آمریکا که شامل اتحادیه اروپا و در درجه‌های پایین‌تر ژاپن و کره‌جنوبی نیز می‌شود و چین. تکلیف گروه نخست روشن است. در دوران برجام، ایران قرارداد خرید بیش از 100 فروند هواپیما از بویینگ آمریکا را با هدف جلوگیری از خروج این کشور از برجام منعقد کرد. اما آیا این قرارداد پرسود برای بویینگ آمریکا، توانست مانعی برسر اجرای سیاست‌های آمریکا علیه ایران باشد؟ آمریکا نه‌تنها این قرارداد پرسود را رها کرد که سرمایه‌گذاری و هرگونه نقل‌وانتقال مالی و روابط تجاری میان دیگر متحدان خود همانند اتحادیه اروپا، ژاپن و کره‌جنوبی را نیز با تهدید متوقف کرد. در چنین فضایی صحبت از فضا دادن به آمریکا برای سرمایه‌گذاری در ایران مضحک است. با وجود این، در این اوضاع که آمریکا حاضر به سرمایه‌گذاری در ایران نیست و حتی کشورهایی را که به‌دنبال سرمایه‌گذاری در ایران هستند تحت شدیدترین تحریم‌ها قرار می‌دهد، چه باید کرد؟ ایران جز از طریق همکاری با چین چگونه می‌تواند زیرساخت‌های خود را توسعه بدهد؟ ایران در واقعیت امکان نزدیکی به آمریکا را به‌دلیل هدفگذاری این کشور برای سرنگونی نظام سیاسی‌اش ندارد و متحدان آمریکا نیز توان مقابله با تحریم‌های یکجانبه را ندارند. بنابراین برای ایران انتخاب بین عدم توسعه زیرساخت‌ها یا توسعه زیرساخت‌ها با همکاری چین، انتخاب پیچیده‌ای نیست.

4   تجربه برخی کشورها در همکاری نزدیک با آمریکا، نشان می‌دهد واشنگتن به‌دنبال سرمایه‌گذاری در زیرساخت‌های برخی کشورهای همسو با خود نیست و حتی حاضر نیست با سرمایه ملی دولت‌ها، قدمی در این راستا بردارد. عراق یکی از این کشورهاست. با وجود اینکه تمامی هزینه‌های نفتی عراق در حساب فدرال‌رزرو آمریکا ذخیره می‌شود و این کشور درآمد کافی برای توسعه زیرساخت‌های خود را دارد اما آمریکایی‌ها اجازه این کار را به آنها نمی‌دهند و همین مساله نیز چندباری باعث اعتراضات تابستانی به‌دلیل کمبود برق در جنوب عراق شد. این وضعیت باعث شد عادل عبدالمهدی، نخست‌وزیر وقت عراق با طرف چینی توافق کند که چین با دریافت نفت، تاسیسات زیرساختی در استان‌ها و نقاط مختلف عراق را در مدت ۲۰ سال تکمیل و تجهیز کند. برخلاف آمریکا، در سال‌های اخیر چین تلاش کرده است با اجرای پروژه‌های زیرساخت در کشورها، آنها را به یکی از متحدان خود تبدیل کند. در پاکستان یعنی کشور فقیری که گاهی کمک‌های مالی از آمریکا نیز دریافت می‌کند، پکن 62 میلیارد دلار (38 میلیارد دلار برای جاده‌سازی و 24 میلیارد دلار برای شهرک‌های صنعتی، بازارهای مشترک و سایر تاسیسات زیربنایی) هزینه کرده است. در آفریقا بیش از ۸۰۰ کمپانی بزرگ چینی با هدف توسعه زیرساخت‌های اقتصادی و مالی، بخش‌های انرژی و حتی بانکداری فعال هستند. در اروپا نیز پکن به ۱۱ کشور عضو اتحادیه اروپا و ۵ کشور بالکان وعده ۱۰ میلیارد دلار سرمایه‌گذاری و تشکیل یک صندوق با سرمایه اولیه سه‌میلیارد دلار را داده است. اگرچه عمده این سرمایه‌گذاری در چارچوب طرح جاه‌طلبانه «یک کمربند یک جاده» چین تعریف می‌شود اما به هر حال براساس نقش هر کشور در این پروژه، زیرساخت‌های آنها تقویت و به‌روزرسانی می‌شود.

  5  براساس پیش‌بینی‌ها، چین در سال 2030 تبدیل به نخستین قدرت برتر اقتصادی جهان خواهد شد و آمریکا را نیز پشت‌سر خواهد گذاشت. این کشور به تبع رشد اقتصادی در حوزه دفاعی نیز سرمایه‌گذاری قابل‌توجهی داشته تا جلوی هرگونه ماجراجویی آمریکا را گرفته باشد. سرعت رشد اقتصادی چین درکنار رفتار یکجانبه آمریکا، اتحادیه اروپا را با وجود تمام نگرانی‌ها به‌سمت پکن سوق داده است. اندیشمندان روابط بین‌الملل با بررسی شاخصه‌های قدرت در شرق آسیا، معتقدند قدرت از غرب به شرق در حرکت است و بر همین اساس کشورهای جهان درحال تعامل جدی‌تر با هند، چین و ژاپن هستند. در این بین چین جایگاه به‌مراتب ویژه‌تری دارد. با توجه به افول آمریکا، چین در نظام چندقطبی، با توجه به شکل همکاری‌هایش با کشورها و عدم دخالت در امور داخلی آنها، قدرتمندترین کشور خواهد بود.

6   در دو دهه گذشته چین به‌خوبی نشان داده است از تقابل در عرصه بین‌المللی برای افزایش رشد اقتصادی خود، خودداری کرده و بیش از سیاست‌های اعلامی، سیاست‌های اعمالی را در دستورکار خود قرار داده است. پس از رفتن چین به آفریقا، آمریکا متوجه اشتباه خود دربرابر چشم‌بادامی‌ها شد و پروژه مهار این کشور را در دستورکار خود قرار داد. چینی‌ها اما متوقف نشدند تا اینکه توانستند به دومین اقتصاد بزرگ دنیا تبدیل شوند. آنها از بیان اهداف توسعه‌طلبانه خود پرهیز کرده اما تلاش می‌کنند هرچه زودتر جایگاه آمریکا را تصاحب کنند. چینی‌ها به‌خوبی با این جمله معروف که «دشمن دشمن من، دوست من است» آشنایند و توانسته‌اند با همین رویکرد، براساس منافع مشترک به روسیه نزدیک‌تر شوند. در غرب آسیا، چینی‌ها به‌خوبی می‌دانند درصورت موفقیت نقشه آمریکا در ایران و تغییر حکومت، بدون‌شک در تامین انرژی از غرب آسیا دچار مشکل خواهند شد و این می‌تواند آینده اقتصاد این کشور را تحت‌تاثیر قرار دهد. برای چین و همچنین روسیه، ایران قدرتمند دربرابر آمریکا، یک مزیت نسبی به‌شمار می‌رود. اگر در غرب آسیا خطر ایران دربرابر تجاوزطلبی‌های آمریکا وجود نداشت، آمریکا تمام توان خود را بر مهار چین متمرکز می‌کرد. این رویکرد چین نسبت به ایران، البته متعلق به دوره فعلی نیست و در دوران جنگ تحمیلی که تهران برای تامین سیم‌خاردار هم دچار مشکل بود، پکن تجهیزات نظامی قابل‌توجهی به ایران فروخت. گفته می‌شود بخشی از توانمندی‌های نظامی ایران نیز برگرفته از مدل چینی‌ است و برخی سامانه‌ها تحت لیسانس چین در ایران تولید و تکثیر شده است.

برخلاف آمریکا، ایران با چین در منطقه دارای منافع مشترک منطقه‌ای است و در سال‌های گذشته نیز این کشور به‌دنبال توسعه روابط با ایران بود اما به‌دلیل حرکت آونگی ایران در سیاست خارجی و گرایش به غرب، در سال 94 این تلاش‌ها راه به‌جایی نبرد و طرف چینی دست‌خالی ایران را ترک کرد تا پس از خروج آمریکا از برجام، این تهران باشد که برای اجرای این سند تلاش کند. به هر شکل در دولتی که تمام تخم‌مرغ‌هایش در سبد غرب چیده شده بود و به شکل بسیار تحقیرآمیزی شرکت‌های چینی از صنایع ایران بیرون رانده شدند، توافق با چین برای توسعه زیرساخت‌ها، می‌تواند پس از سال‌ها عقب‌گرد، گامی روبه‌جلو تلقی شود. اگرچه ایران گزینه‌های متنوعی ندارد اما درمجموع می‌توان گفت این برنامه 25 ساله با توجه به انتقال قدرت از غرب به شرق و سابقه عملکرد چین در توسعه زیرساخت منطقه، اروپا و آفریقا، برای روزهای تحریمی ایران بسیار کارآمد است، اما با این حال در هر توافق بین‌المللی، باید با هوشیاری و بررسی همه جوانب گام برداشت.

* نویسنده: مجتبی خراسانی، پژوهشگر حقوق