تاریخ : Mon 22 Jun 2020 - 12:30
کد خبر : 42341
سرویس خبری : ایده حکمرانی

لیبرالیسم ذاتا تبعیض‌آمیز است

محمد مرندی در گفت‌وگو با «فرهیختگان»:

لیبرالیسم ذاتا تبعیض‌آمیز است

استاد دانشکده مطالعات جهان دانشگاه تهران گفت: فروپاشی شوروی و در نبود یک رقیب ایدئولوژیک، نظام سرمایه‌داری لیبرال دیگر آن احتیاط‌های قبلی را نمی‌کرد. قبلا یک مقدار به مردم فرودست توجه می‌شد که احیانا مردم جذب کمونیسم و سوسیالیسم نشوند، ولی بعد از اینکه شوروی از بین رفت دیگر سرمایه‌داری و لیبرالیسم با سرعت بیشتری ستون‌های عدالت در جامعه آمریکا را از بین بردند.

به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، نژادپرستی در ایالات متحده به حضور اولین اروپایی‌ها در قاره آمریکا بازمی‌گردد. ریشه‌های این نژادپرستی نه‌تنها به‌لحاظ اجتماعی و فرهنگی امتداد یافته است، بلکه به‌صورت سیستماتیک در سیاستگذاری‌های این کشور نیز مشهود است. در گفت‌وگو با محمد مرندی، استاد مطالعات آمریکای دانشکده مطالعات جهان دانشگاه تهران، به بررسی اعتراضات اخیر آمریکا و موضوع نژادپرستی در این کشور پرداختیم. دکتر مرندی معتقد است شرایط کنونی آمریکا نتیجه سیاست‌های لیبرالی است که به شرایط تبعیض و نابرابری‌های اقتصادی، هویتی و... منجر شده است. به‌علاوه تاکید ترامپ بر ناسیونالیسم افراطی و هویت سفید، ممکن است الگوی ناسیونالیسم را در برابر لیبرالیسم تقویت کند اما نه ناسیونالیسم و نه لیبرالیسم، هیچ‌کدام راه‌حل شرایط کنونی آمریکا نیستند. مشروح گفت‌وگوی «فرهیختگان» با این استاد دانشگاه را از نظر می‌گذرانید.

پیشینه بحث نژادپرستی در آمریکا چگونه قابل صورت‌بندی است و به‌نظر شما نقطه شروع منازعات اخیر در ایالات متحده به لحاظ فرهنگی و تمدنی چیست؟

وقتی که اروپایی‌ها برای اولین‌بار به آمریکا رفتند، تخمین زده می‌شود که در آمریکای‌شمالی و جنوبی و جزایر بین این دو، بین 50 تا 100 میلیون نفر بومی ساکن بوده‌اند. کریستوفر کلمبوس و افرادی که همراه او بودند در آمریکا قتل‌عام‌های خیلی بدی انجام دادند، دست به برده‌داری و شکنجه آنها زدند و یک‌سری برده را به اروپا بردند. این سرآغاز حضور اروپایی‌ها در قاره آمریکا بوده است. در یکی دو قرن مجموعا تخمین‌ زده می‌شود که بالای 90‌درصد بومیان توسط اروپایی‌ها کشته شده‌اند. اگر قرن‌های بعدی را هم به‌ حساب بیاوریم و پیشرفت سفیدپوستان از غرب قاره به‌سمت شرق قاره آمریکای‌شمالی را طی قرن‌های بعدی در نظر بگیریم، تخمین زده می‌شود که 200 میلیون بومی در طول این فرآیند کشته شده‌اند. فقط یک‌جا هست که در طول تاریخ تعداد کشته‌ها از اینجا بیشتر است و آن آفریقاست. یعنی استعمار اروپایی در آفریقا منجر به نابودی این قاره شد. به هر ترتیب بعضی از محاسبات نشان می‌دهد که نزدیک به 200 میلیون نفر طی فرآیندی در قاره‌های آمریکا از شمال تا جنوب کشته شده‌اند. برخی مستقیما به قتل رسیده‌اند، برخی به‌واسطه بیماری‌هایی که اروپایی‌ها به آنجا بردند، کشته شدند؛ اروپایی‌ها عمدا این بیماری‌ها را پخش می‌کردند مثل ‏smallpox که به‌عنوان یک سلاح میکروبی عمل کرد. در‌مورد این بیماری کاری که اروپایی‌ها می‌کردند این بود که به روستاهایی که مردم همه از این بیماری مرده بودند، می‌رفتند و لباس‌های آنها را برمی‌داشتند و به روستاهای دیگر می‌بردند و این لباس‌ها را به شکل هدیه به اهالی اعم از زن و بچه و... می‌دانند تا آنها هم مبتلا شده و نابود شوند. لذا بومی‌های آمریکا اولین قربانیان بودند.

وقتی سفیدپوستان در آمریکا ساکن شدند سیاهان را به‌عنوان برده به آنجا می‌بردند و برده‌داری از همان اوایل قبل از تشکیل کشور آمریکا به شکل گسترده وجود داشته است. معمولا به شکل حیوان با سیاهان رفتار می‌شد و آنها خرید و فروش می‌شدند. در ایالات جنوبی‌تر آمریکا وضعیت بدتر بود. برده‌ها به‌خاطر شرایط آنجا به‌طور مداوم کشته می‌شدند و باز‌هم برده‌های دیگری جای آنها را می‌گرفتند. بنابراین بومیان به شکلی که عرض کردم قتل‌عام شدند و سیاهان هم به شکل برده مورد استفاده قرار گرفتند.

درنهایت در جنگ داخلی آمریکا برده‌ها آزاد شدند. البته جنگ داخلی آمریکا به‌خاطر آزادی برده‌ها نبود و داستان پیچیده‌تر از این حرف‌هاست. لینکلن می‌گفت من می‌خواهم وحدت و یکپارچگی آمریکا را حفظ کنم، حال می‌خواهد این مساله با برده‌داری یا بدون آن اتفاق بیفتد. نامه لینکلن برای آزادی برده‌ها به این خاطر بود که در جنگ پیروز شود یعنی امیدوار بود که با انتشار این نامه باعث طغیان برده‌ها شود که ارتش جنوب به مشکل بخورد و نتواند با ارتش شمال بجنگد. این‌طور نیست که لینکلن یک بشر دوست بوده باشد، او مرتب حرف‌های نژادپرستانه می‌زد.

بالاخره وضعیت سیاهان در آمریکا بعد از جنگ داخلی به مدت 3 یا 4 دهه بهتر شد و بعد دوباره شرایط برای اینها در بیشتر مناطق آمریکا خیلی بدتر شد.

در دهه 60 قرن بیستم یک مقدار مقاومت و انسجام در میان گروه‌های مختلف سیاهان زیاد شد و این مساله با نارضایتی‌های مردم نسبت به جنگ ویتنام همزمان شد. تلفات زیاد جنگ ویتنام عامه مردم را تحت‌تاثیر قرار داد و مخالفت با جنگ با اعتراضات سیاهان همزمان شد و درنهایت حکومت مسیر خود را در‌مورد جنگ ویتنام عوض کرد و همچنین یک‌سری قوانین تبعیض‌آمیز را رفع کرد.

البته کماکان به‌صورت سیستماتیک نسبت به سیاهان بدرفتاری می‌شود. حقوق رنگین‌پوستان عموما در آمریکا رعایت نمی‌شود، کسانی که از همه بیشتر مورد آزار و اذیت قرار می‌گیرند، سیاه‌پوستان هستند. این‌طور نیست که فقط در خیابان با سیاهان بدرفتاری شود، بلکه به‌عنوان مثال مدارس مناطق سیاهان جزء بدترین مدارس آمریکایی است، زیرساخت‌ها و امکانات در مناطقی که سیاهان حضور دارند بسیار ضعیف است. در این مناطق بزه‌کاری بسیار بالاست و مورد توجه دولت قرار نمی‌گیرد. تلویزیون و سریال‌ها هم سیاهان را خشن و بزه‌کار معرفی می‌کند، بنابراین اکثر آنها از کودکی امید چندانی برای موفقیت در زندگی ندارند. قوانین حقوقی آمریکا و به‌طور مشخص قانون جرم، به شکل وحشتناکی تعداد سیاهان زندانی را افزایش داده است. [افراد] پلیس نسبت به سیاهان به مراتب حساس‌ترند و چیزی که یک سفیدپوست بابت آن بازداشت نمی‌شود یا مورد بازرسی قرار نمی‌گیرد، سیاهان برای آن بازداشت می‌شوند و مورد بازرسی قرار می‌گیرند بنابراین تعداد سیاهان در زندان‌ها زیاد است. باید گفت سیاهان به شکلی در رسانه‌ها بازنمایی می‌شوند که فرد سیاه‌پوست تصویری از خود یافته که تنها مسیری که پیش‌رو دارد، بزه‌کاری است. البته داریم سیاهانی که در قشر متوسط هستند، به دانشگاه می‌روند و ثروتمند می‌شوند ولی غالبا این اتفاق برای سیاهان نمی‌افتد.

فردی مثل اوباما هم که رئیس‌جمهور آمریکا شد، گفتمان حاکمیتی را پذیرفته است و او وقتی صحبت از موسسان آمریکا می‌کند، با احترام از آنها یاد می‌کند و می‌گوید ما باید مسیر آنها را ادامه دهیم در‌حالی‌که موسسان آمریکا عموما برده‌دار بوده‌اند. یعنی اگر اوباما در زمان آنها بود، به‌رغم این حرف‌ها، صرفا یک برده می‌شد.

لیبرال‌دموکراسی مدعی و شاید مترصد این بود که همه شهروندان را برابر و یکسان به‌رسمیت بشناسد، اما نتیجه‌اش نابرابری اقتصادی و هویتی شده است. اگر فرض کنیم این نتایج ناشی از ضعف کارکردی است؛ اعتراضات اخیر آمریکا چقدر با این ضعف کارکردی لیبرال‌دموکراسی مرتبط است؟

جنس لیبرالیسم و سرمایه‌داری و فردگرایی همین است. تاکید لیبرالیسم بر فردگرایی است و این بیشتر به‌ نفع افراد قدرتمند است چون وقتی «حقوق فردی» اولویت می‌یابد، فرد راحت‌تر می‌تواند ثروت جمع کند یا قوانینی به نفع خود وضع کند یا قدرت را در دست خود بگیرد. بنابراین کسانی که از اول در آمریکا دست بالا را داشته‌اند، شرایط تثبیت‌شده‌ای دارند و روزبه‌روز تقویت می‌شوند. به همین دلیل شما می‌بینید که سیاهان و رنگین‌پوستان یا قشر کارگر، در یک جامعه لیبرال، امکانی برای پیشرفت ندارند و در همان سطح باقی می‌مانند، بلکه فاصله طبقاتی بیشتر هم می‌شود و ثروتمندان ثروتمندتر می‌شوند. ماهیت لیبرالیسم این است که قشر متوسط جامعه به‌تدریج از بین می‌رود چون هرچه جلوتر می‌رویم فاصله طبقاتی بیشتر می‌شود. قشر متوسط تا یک مقطعی در کشورهای غربی، وجود داشت و نسبتا قدرتمند بود و دلیل آن تا حدودی به‌خاطر استعمار و کنترل جوامع مختلف و تصاحب سرزمین‌های مختلف و ثروت‌های آنها در جهان بود که ثروت‌ها از کشورها به تاراج می‌رفت و بخشی از آن به سرمایه‌داران عمده و حکومت می‌رسید و بخشی از آن هم به قشر متوسط می‌رسید. ولی به‌تدریج به‌خصوص در چند دهه اخیر سرمایه‌داری باعث شده که در آمریکا اختلاف طبقاتی بسیار زیاد شد و جامعه دوقطبی شده و قشر متوسط تا حدود زیادی از بین رفته است. اقلیتی ثروتمند هستند و اکثریتی گرفتارند. در انتهای این اکثریت، سیاه‌پوستان قرار می‌گیرند که از همه شرایط بدتری دارند. چون این تبعیض از گذشته وجود داشته، شرایط آنها تشدید می‌شود. لذا کار به‌جایی رسیده که تحمل شرایط برای فرودستان و برای رنگین‌پوستان، به‌خصوص سیاه‌پوستان میسر نیست.

ناگفته نماند با فروپاشی شوروی و در نبود یک رقیب ایدئولوژیک، نظام سرمایه‌داری لیبرال دیگر آن احتیاط‌های قبلی را نمی‌کرد. قبلا یک مقدار به مردم فرودست توجه می‌شد که احیانا مردم جذب کمونیسم و سوسیالیسم نشوند، ولی بعد از اینکه شوروی از بین رفت دیگر سرمایه‌داری و لیبرالیسم با سرعت بیشتری ستون‌های عدالت در جامعه آمریکا را از بین بردند.

همزمانی اعتراض به نژادپرستی در آمریکا با بحران‌های اقتصادی این کشور از طرفی و مواجه بودن ایالات متحده با مساله کرونا از طرف دیگر، آیا می‌تواند شرایط این کشور را پیچیده‌تر کند و آیا ما باید منتظر تحولات بزرگ‌تری در این کشور باشیم؟

نژادپرستی در آمریکا همیشه بوده و همواره درصد نژادپرستان بالا بوده است ولی زمانی که شرایط اقتصادی بد می‌شود، مردم بیشتر به‌دنبال مقصر می‌گردند لذا معمولا شرایط نژادپرستی هم تشدید پیدا می‌کند. در‌حال حاضر وضعیت اقتصادی آمریکا هم به‌خاطر کرونا و هم به‌خاطر مشکلات دیرینه اقتصادی بسیار بد است، دولت آمریکا به‌جای اینکه این مشکلات را حل کند با راه‌حل‌های کاذب بحران را به عقب انداخته است، اما با این کار، وضعیت بدتر و بدتر شد و حباب اقتصادی آمریکا ترکید. شرایط اقتصادی آمریکا الان خیلی بدتر از شرایط بحرانی سال‌های 2008 و 2009 است. بنابراین در این وضعیت، هر‌چه شرایط بدتر می‌شود معمولا نژادپرستی بیشتر می‌شود چون خیلی‌ها به‌دنبال مقصر می‌گردند و آدرس را غلط می‌گیرند. تبلیغات، رسانه‌ها و... عوامل مختلفی‌اند که در این امر تاثیرگذار هستند. الان نزدیک به 60 درصد سفیدپوستان آمریکا طرفدار ترامپ هستند، در لابه‌لای حرف‌های ترامپ سیگنال‌های خیلی روشنی برای بحث نژادپرستی وجود دارد.

لذا بحران‌های اقتصادی آمریکا بدتر می‌شود و نارضایتی‌ها در‌حال افزایش است و این مساله منحصر به سیاهان هم نیست. همان‌طور که قبلا گفتم در دهه 60 نارضایتی‌های جنگ ویتنام با اعتراضات سیاهان همزمان شد و این باعث شد که سیاهان بتوانند امتیازات بیشتری بگیرند. الان شرایط مشابه آن موقع است با این تفاوت که وضعیت اقتصادی آمریکا هم بسیار بد است. طبق پیش‌بینی‌ها وضعیت اقتصادی مردم آمریکا مرتب بدتر می‌شود. حباب‌هایی که در اقتصاد آمریکا به‌وجود آمد یکی پس از دیگری در‌حال ترکیدن است. کرونا باعث شد این اتفاق زودتر بیفتد و تشدید شود. شرایط اقتصادی و فقری که این بحران به‌همراه دارد، این پیش‌بینی را به‌همراه دارد که در ماه‌ها و سال‌های آینده نارضایتی‌ها عمومی شود و فضا ملتهب‌تر شود.

نارضایتی‌های مردم فرودست سفیدپوست از نابرابری‌های گسترده اقتصادی در ایالات متحده و همچنین تاکید ترامپ بر مساله ناسیونالیسم افراطی و هویت‌سفید؛ شاید یکی از دلایل اصلی پیروزی ترامپ در انتخابات گذشته باشد، از این رو آیا می‌توان انتظار داشت که ادامه این وضعیت و تقویت ناسیونالیسم در برابر لیبرالیسم، بتواند آمریکا را از بحران‌های موجود رهایی بخشد؟

الگوی لیبرالیسم منجر به شرایطی که امروز می‌بینیم شده است، یعنی نتیجه لیبرالیسم و سرمایه‌داری شرایط امروزی است. وقتی فاصله طبقاتی زیاد و طبقه متوسط منهدم می‌شود، آن موقع جامعه به‌سمت بحران پیش می‌رود و نتیجه آن بحران، انتخاب ترامپ شده است. اگر ترامپ در انتخابات پیش‌ رو پیروز نشود هم وضعیت بهتر نمی‌شود، به‌خاطر اینکه مخالفان ترامپ شاید صراحتا نژادپرست نباشند و ادعا می‌کنند که نژادپرست نیستند، اما به‌هرحال حامی سرمایه‌داری و لیبرالیسم هستند که شرایط کنونی را به‌وجود آورده است. به‌خاطر همین است که نیمی از مردم آمریکا در هیچ انتخاباتی شرکت نمی‌کنند، چون از این سیستم اصلا بهره‌ای نمی‌برند یا به این سیستم اصلا اعتقادی ندارند.

ناگفته نماند بایدن هم فردی است که سابقه نژادپرستی دارد و قانون جرم که او طراح اصلی‌اش بوده، یکی از دلایل اصلی وضعیت بد سیاهان امروز است.

به‌هرحال نه ناسیونالیسم و نه لیبرالیسم راه‌حل شرایط امروز آمریکا نیستند. ترامپ نظام سرمایه‌داری را با یک نوع ناسیونالیسم اقتصادی در‌نظر دارد تا قشر کارگری در آمریکا احیا شود، ولی به‌هرحال نگاه هویتی ترامپ یک نگاه سفیدمحور است و این مساله را رای‌هایی که سفیدپوستان آمریکا به ترامپ می‌دهند، تایید می‌کند. هم ترامپ و هم مخالفان او طرفدار سرمایه‌داری‌اند و طرفدار عدالت اجتماعی نیستند.

یکی از دلایلی که ترامپ می‌خواهد جلوی مهاجران را بگیرد این است که جامعه سفید بماند و لاتین‌ها و آسیایی‌ها و... زیاد نباشند. دغدغه برخی نیز الزاما نژادی نیست و به بهانه بیکاری از این سیاست‌ها طرفداری می‌کنند، اما حرف‌ها و کلیدواژه‌هایی که ترامپ به‌کار می‌برد و نحوه گزینش در مهاجرت و هدف‌گذاری‌های او نشان می‌دهد که بحث او نژادی است و طرفداران او، این مساله را به‌خوبی می‌فهمند.

هر دو حزب آمریکا حزب‌های نژادپرستی هستند و سیاست‌های نژادپرستانه در آنها مشهود است. وضعیت سیاهان در دوران اوباما که خود سیاه بود، بدتر از دوران بوش بوده است. یعنی شکاف بین سیاه و سفید در 8 سال دوران ریاست‌جمهوری اوباما بیشتر شد و در زمان وی خشونت نسبت به سیاه‌پوستان توسط پلیس تداوم داشت و شاید هم رو به افزایش بوده است. یعنی او کار خاصی برای سیاه‌پوستان انجام نداده که ما بگوییم با آمدن دموکرات‌ها وضعیت سیاهان بهتر می‌شود، چون سیاستگذاری‌ها، نژادپرستانه است. در آمریکا نه‌تنها تقسیم ثروت باید عادلانه شود، بلکه باید به سیاهان بیشتر توجه شود تا صدها سال تبعیض جبران شود. حکومت آمریکا برای جبران ظلم‌هایی که شده باید هزینه بیشتری در مناطق سیاه‌پوست‌نشین بپردازند. این کار را که نمی‌کند، در مقابل هم کم‌کاری‌های فاحشی در چند دهه اخیر صورت گرفته است. بنابراین تا وقتی این شرایط وجود دارد چیزی درست نمی‌شود و وضعیت آمریکا همین‌گونه خواهد بود چون لیبرالیسم، سرمایه‌داری و فردگرایی با تبعیض در تعارض نیست. لیبرالیسم ذاتا تبعیض‌آمیز است. وقتی حقوق فرد بر حقوق جامعه اولویت دارد، یعنی جامعه عملا قربانی فرد می‌شود. فرد می‌تواند ثروت جمع کند و جامعه ضرر کند. فرد می‌تواند به اسم حقوق فردی، مقررات و قوانین جامعه را دگرگون کند و اکثریت جامعه قربانی این قوانین شوند. سرمایه‌داران به شکل غیر‌انسانی از زنان به‌عنوان کالا در تبلیغات استفاده می‌کنند و این به‌عنوان حقوق فردی معرفی می‌شود. کارگران و کارمندان مجبورند مالیات بیشتری بدهند، ولی ثروتمندان مالیات ناچیزی دهند. در نظام لیبرال وقتی فرد بر جامعه اولویت دارد، منافع جمعی چه زنان باشند، چه کارگران باشند و چه قشر متوسط و...  باشند قربانی تعدادی افراد محدود می‌شوند که منافع خودشان بر جامعه اولویت دارد.

آن کسی که توان جمع‌آوری ثروت و به‌دست آوردن قدرت را دارد در چارچوب قدرت این کار را می‌کند. وقتی که قدرت و ثروت در دست عده‌ای جمع شده، بقیه کاری نمی‌توانند بکنند.

وقتی رسانه‌ها در دست یک قشر است چطور می‌توان انتخاباتی دموکراتیک را در آمریکا شاهد بود؟‌ بیش از 90‌درصد تمامی اطلاعات و اخبار در آمریکا توسط 6 کمپانی کنترل می‌شود و در مالکیت آنهاست. این 6 کمپانی خواه دموکرات باشند یا جمهوری‌خواه، طرفدار لیبرالیسم و سرمایه‌داران هستند، بنابراین جهت‌گیری اخبار و اطلاعات به‌سود آنهاست. آمریکا که مثل ایران نیست دشمنانش ده‌ها شبکه ماهواره‌ای و... داشته باشند. آنها اخبارشان را از خارج آمریکا نمی‌گیرند. لذا جامعه‌ای که دسترسی به اخبار و اطلاعات جامعی ندارد و تنها به اطلاعات محدود ارائه‌شده توسط این کمپانی‌ها اکتفا می‌کند، دموکراتیک نیست و نمی‌تواند انتخابات دموکراتیک داشته باشد. رسانه‌ها و اطلاعات توسط ثروتمندان کنترل شده است.

مشکلی که الان دارند این است که آنقدر اختلافات طبقاتی و تبعیض زیاد شده که مردم نسبت به این رسانه‌ها و مراکز خبری بی‌اعتماد شده‌اند و این یک چالش بزرگ برای آمریکاست.

 * نویسنده: عباس بنشاسته، روزنامه‌نگار