تاریخ : Mon 18 May 2020 - 10:45
کد خبر : 41206
سرویس خبری : ایده حکمرانی

علوم انسانی؛ ناکارآمدی و احساس بیهودگی (قسمت دوم)

موج دوم کرونایی در ایران (بخش دوم)

علوم انسانی؛ ناکارآمدی و احساس بیهودگی (قسمت دوم)

اصحاب علوم‌انسانی و اجتماعی نتوانستند وقوع فاجعه‌ای ویرانگر را پیش‌بینی و پیشگیری کنند. هشدارهایشان هم درحین وقوع بحران است و به‌دلیل فقدان پروتکل‌های فرهنگی، چندان هم جدی گرفته نمی‌شود. در این ‌صورت، چگونه است که اینان می‌توانند درباره شرایط پساکرونایی سخن بگویند.

به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، داود مهدوی‌زادگان، دانشیار و عضو هیات‌علمی پژوهشگاه علوم‌انسانی و مطالعات فرهنگی طی یادداشتی در روزنامه «فرهیختگان» نوشت:

 چالش‌های علوم‌انسانی و اجتماعی

گفته شد که جهان امروز گرفتار دو قطب قدرت و تکنیک است و ما هیچ‌اختیاری نداریم و نمایندگان آنان؛ یعنی سیاستمداران و فن‌سالاران و دانش‌آموختگان علوم طبیعی، تصمیم‌گیرندگان اصلی این جهان هستند. این سخن چندان هم بی‌راه نیست و با اندکی تامل می‌توان درستی آن را تا حدودی قبول کرد. لکن چرا باید گمان کرد که علوم‌انسانی و اجتماعی بیرون از گردونه قدرت و تکنولوژی است و هیچ‌دخالتی در تصمیم‌گیری‌ها و تثبیت و استمرار آن ندارد؟ درست که علوم‌انسانی در رده هیات‌رئیسه یا ستاد چرخه قدرت و تکنیک، حضور کم‌رنگی دارد، ولی در رده‌های میانه و صف، حضورش کاملا پررنگ و محسوس است. بزرگ‌ترین خدمتی که علوم‌انسانی به این چرخه قدرت و فن‌سالاری می‌کند، مطبوع و معقول نشان دادن آن است. تبیین معقولیت و مطبوع‌ بودن این چرخه تنها توسط علوم‌انسانی انجام می‌شود. این علوم پشتوانه نظری دوقطب قدرت و تکنیک را تامین می‌کنند. مهندسان و پزشکان و سیاستمداران قادر به اندیشیدن درباره فلسفه نظری کار خود نیستند، بلکه فیلسوف علوم‌انسانی است که این کار را انجام می‌دهد و از این‌جهت می‌توان گفت که قدرت و تکنیک مدرن، مولود همین فیلسوفان سیاسی است. تاریخ فلسفه قدرت و تکنولوژی مدرن را همین فیلسوفان و دانش‌آموختگان علوم‌انسانی و اجتماعی می‌نویسند و همین تواریخ است که چرخه قدرت و تکنیک را معقول جلوه می‌دهد. عالم علوم‌انسانی بعد از گذشت سه سده از نگارش کتاب لویاتان (1657 م)، هنوز متوجه نیرنگ هابز (نویسنده کتاب) نشده است و همچنان همان آدرس غلطی را که در تصویر جلد کتاب بوده، تکرار می‌کند. آن دولتی که می‌پنداریم اختیار همه‌چیز را به‌دست گرفته، مولود فلسفه‌ورزی و انسان مدرن است. چنانکه گفته ‌شده در این تصویر دولت مانند هیولا و موجود غول‌پیکری است که از میان دریا بالا می‌‌آید. قدرت این تصویر به‌حدی است که ما همیشه آن هیولای غول‌پیکر را می‌بینیم و معمولا فکر نکردیم که آیا غولی بزرگ‌تر از آن هم وجود دارد؟ چون نیک بنگریم، وجود دارد و آن غول بزرگ‌تر خود توماس هابز است که پشت تصویر است. شاید بتوان گفت که دولت‌ها تا پیش از خلق اثر لویاتان، از توانایی‌های ذاتی خود، از اینکه تا چه اندازه می‌توانند مطلقه باشند تا جایی که می‌توانند مذهب مردم را با یک دستور ملوکانه تغییر دهند، بی‌خبر بودند. آن عده اندکی هم که باخبر بودند، شجاعت بازگو کردن آن را نداشتند، چون توان روایت عقلانی آن را نداشتند. به‌همین‌خاطر، به همان سلاح شمشیر بسنده می‌کردند. اما با خلق لویاتان به‌دست هابز – نه‌فقط به‌عنوان یک فرد- به خودآگاهی رسید؛ البته به خودآگاهی شیطانی. این گفته که لویاتان «روح دولت مدرن را معرفی می‌کند»، چندان دقیق نیست. لویاتان، معرف روح دولت مدرن نیست، بلکه خالق آن است، بلکه به‌عبارت بهتر، منجی دولت مدرن است. لویاتان هابز منجی و رهایی‌بخش قدرت شیطانی‌ای بود که هزاران سال توسط دین و اخلاق مهار شده بود. این‌گونه است که فیلسوف سیاسی مدرن در رهاسازی قدرت و رسیدنش به خودآگاهی شیطانی، نقش اساسی داشته است. لکن آن فیلسوف سیاسی هرگز فکر نمی‌کرد که با گذشت زمان و بالندگی و رشد لویاتان، روزی برسد که نه‌فقط سیادت خود را از دست بدهد، بلکه به کارگزار لویاتان تبدیل شود. با وصف این، عالم علوم‌انسانی مدرن، حاضر نیست به این حقیقت اعتراف کند که این کارگزاری و این مسلوب‌الاختیاری، نتیجه بسط فلسفه فیلسوفان علوم‌انسانی و اجتماعی بوده است و نه ذهن سیاستمداران. ذهن سیاستمدار تا این اندازه قد نمی‌دهد که بتواند لویاتان خلق کند. اکنون چرخه قدرت و تکنولوژی با کمک قلم‌زنی‌ها و سخنوری‌ها و گفت‌وگوهای به‌ظاهر شیک همین دانش‌آموختگان علوم‌انسانی و اجتماعی است که روی‌ پاست و سلطه بی‌چون‌وچرای خود را بر این جهان تحمیل می‌کند. کافی است که همه آنان در هم‌سویی با این چرخه، یک روز دست از کار بکشند؛ چیزی ننویسند و سخنی بر لب جاری نکنند و گفت‌وگویی به راه نیندازند و موضوع قدرت مدرن و سیطره تکنولوژی را از سرفصل‌های دروس دانشگاهی حذف کنند. آنگاه جهان متوجه خواهد شد که چگونه قدرت مدرن، باطن شیطانی خود را نمایان می‌سازد. شاید اصحاب علوم‌انسانی و اجتماعی، از این حقیقت آگاهی دارند، ولی شجاعت عمل به آن را ندارند. کروناویروس، فرصت چنین شجاعتی را برای علوم انسانی و اجتماعی پیش آورده است. کرونا، چالش شجاعت علوم انسانی و اجتماعی است. برخی اصحاب علوم‌انسانی و اجتماعی از ضرورت نقد عقل ابزاری سخن می‌گویند و از آلبرت اینشتین این جمله را نقل می‌کنند که «با همان عقلی که مشکلات را ایجاد کرده‌ایم نمی‌توانیم آنها را حل کنیم»، می‌گویند: «با این عقل ابزاری این مشکلات را ایجاد کرده‌ایم که هرسال حداقل یک بحران جمعی و فراگیر داریم. با این عقل نمی‌توانیم جامعه را مدیریت کنیم.»

برخی از آنان عقلانیت ارتباطی را جایگزین مناسبی برای عقل ابزاری می‌دانند. اینان بر این باورند که بحران کرونا، فرصت چنین انتقادی را فراهم کرده است. به عبارت دیگر، کرونا ناکارآمدی عقل ابزاری را معلوم ساخته است. از این جهت، کرونا برای علوم انسانی و اجتماعی فرصت جایگزین شدن را فراهم ساخته است. درواقع، به‌زعم اینان، چون علوم‌انسانی بر پایه عقل ابزاری پایه‌ریزی نشده است، اکنون که کرونا عقل ابزاری را به چالش کشیده، فرصت خوبی برای جلوه کردن علوم‌انسانی و اجتماعی پدید آمده است، لکن تمام سخن در این است که شالوده علوم‌انسانی و اجتماعی بر همین عقل ابزاری است. چرا برخی گمان می‌کنند که علوم‌انسانی مدرن بر بنیاد عقل ابزاری نیست؟ اصولا در عالم مدرن، تمام انواع خردورزی‌ها به غیرعقل ابزاری (عقل فلسفی، عقل ارزشی و عقل شخصی) از رسمیت افتاده‌اند. عقل ابزاری یا همان عقلانیت معطوف به هدف، روح تفکر علوم‌انسانی است. علوم‌انسانی با هدف یافتن راه‌حل مسائل مختلف انسانی و اجتماعی عمل می‌کند، حتی اگر عقلانیت ارتباطی را بیرون از عقل ابزاری بدانیم، نشان‌دهنده آن است که علوم‌انسانی در رسمیت دادن به عقل ابزاری، بزرگ‌ترین اشتباه تاریخی خود را مرتکب شده و اکنون متوجه شده است که باید از آن فاصله گیرد. چون ایده عقلانیت ارتباطی (نظریه هابرماس) جزء نظریه‌های متاخر علوم‌انسانی است. بنابراین، باورکردنی نیست که کسی بگوید عقل ابزاری، شالوده تفکر در علوم‌انسانی نیست. در نتیجه، اگر بپذیریم کروناویروس، عقل ابزاری را به‌چالش کشانده و نه علوم انسانی و اجتماعی، باید قبول کرد که کروناویروس از معبر عقل ابزاری، علوم‌انسانی را به‌چالش کشانده است.

این گفته که علوم‌انسانی نیازهای معنوی را تامین می‌کند و درنتیجه شرایط بحران کمک زیادی به آدمیان می‌کند، وابسته است به اینکه نیازهای معنوی را چگونه تفسیر می‌کنیم. امر معنوی می‌تواند به‌معنای تجربه ناب و قدسی باشد که با جهان دیگر در ارتباط است و ریشه‌های معرفتی آن، دین و اخلاق فضیلت است. و هم می‌تواند به‌معنای جنبه‌های عاطفی و احساسی باشد که نسبت چندانی هم با مظاهر و نمادهای دینداری ندارد. اگر در اینجا، معنای اول از معنویت مراد باشد، در اینکه علوم‌انسانی این نوع از معنویت را پیگیری می‌کند، تردیدهای جدی وجود دارد، زیرا علوم‌انسانی و اجتماعی نسبت همدلانه‌ای با معنویت قدسی برقرار نکرده است و هیچ تعلق خاطری هم نسبت به آن ندارد و اصولا علوم‌انسانی در فضای معنویت ناب به‌سر نمی‌برد تا بخواهد با الهام از آن، مسائل خود را حل کند. علوم‌انسانی و اجتماعی مدرن، دانشی کاملا این جهانی و سکولار است. اما اگر مقصود، معنویت‌های زمینی، همچون عشق‌های زمینی و عواطف و علقه‌های احساسی این‌جهانی است، دراین‌صورت، علوم‌انسانی را به امور روزمره تقلیل داده، ارزش علمی آن را ناچیز شمرده‌ایم. بدیهی است که علوم‌انسانی و اجتماعی در این معنا، توان چندانی برای مقابله با بحران کروناویروس و راهنمایی مردم ندارد.

برخی از اصحاب علوم انسانی و اجتماعی بر این باورند که این علوم در پیشگیری و کنترل بیماری‌های واگیردار و به‌ویژه ویروسی نقش موثری دارند. آنان برای اثبات این مطلب به پاره‌ای از نظریه‌ها و مطالعات میدانی روی جوامع مبتلا به بیماری‌های واگیردار اشاره می‌کنند. عمده نمونه‌های هشدار‌دهنده‌ای که اینان ذکر می‌کنند مربوط است به تحقیقاتی که از دهه 60 قرن بیستم به این سو، انجام شده است. (نک: فاضلی نعمت‌الله، علم انسانی و اجتماعی: هشداردهندگان اپیدمی‌ها و پاندمی‌ها؛ وبگاه فرهنگ‌شناسی). نکته‌ای که این‌دسته از اصحاب علوم‌انسانی بر آن تاکید دارند، توجه دادن همگان به‌ نقش علم انسانی و اجتماعی در خلق «افق انتقادی» و هشیارسازی انسان نسبت به موقعیت در مخاطره او است، موقعیتی که به‌علت بی‌توجهی به این دیدگاه‌های انتقادی، درنهایت رسیده است به بحران کرونایی کنونی» (همان). این سخن و نکته کاملا درست است و از علوم انسانی انتظاری غیر از این نیست. لکن نکته مهم آن است که آیا علوم انسانی و اجتماعی به چنین مقام دانشی رسیده است؟ مسلما با چند نمونه تحقیقات علمی نمی‌توان گفت علوم‌انسانی به تراز واقعی پیشگیری اپیدمی‌ها رسیده است. اگر رسیده است، چگونه است که همچنان اینگونه اپیدمی‌ها در گوشه‌وکنار جهان اتفاق می‌افتد. نمی‌توان تمام دلیل این امر را به عدم‌توجه نهادها و دستگاه‌های تصمیم‌گیر و اجرایی ملی و جهانی نسبت داد. همان‌طورکه گفته شده این‌گونه تحقیقات، در چند دهه اخیر در علوم‌انسانی شکل گرفته است و تا پیش از آن در کار نبود. به‌علاوه معلوم نیست که این رویکرد هشداردهنده و «افق انتقادی» تاکجا توانسته در حوزه علوم انسانی و اجتماعی جا باز کند و جدی گرفته شود. مثلاً افق انتقادی که ماکس وبر بدان اشاره کرده است تا چه‌اندازه توانسته در علم انسانی جا باز کند. ممکن است به شکل‌گیری برخی از نظریه‌ها و مکتب‌های انتقادی اشاره شود، ولی سخن در میدان‌داری و تاثیرات علمی و اجتماعی این افق انتقادی است. چگونه است که دیدگاه نوسازی انتقادی آنتونی گیدنز نتوانست بر دولت تونی بلر، نخست‌وزیر وقت انگلستان، تاثیرگذار باشد تا این کشور حائز عنوان دومین کشور کرونایی نشود. حتی به‌نظر می‌رسد خود ماکس وبر که تندترین انتقاد را بر نظام سرمایه‌داری وارد کرده است، از دامن‌زدن به آن پرهیز داشته است. معلوم نیست که اگر بحران کرونا اتفاق نمی‌افتاد، حتی خود این افراد از «افق انتقادی» یاد می‌کردند یا آن را جدی می‌گرفتند یا خیر. تا پیش از این حادثه که دیده نشده آنان جهت این افق انتقادی را به‌سمت تجربه تجدد بگردانند. تاکنون که از خوبی‌ها و زیبایی‌های شهر شاد سخن می‌گفتند و زندگی روزمره شهری را بدون کمترین انتقادی به تصویر می‌کشیده‌اند. آنان حتی در شرایط بحرانی کرونا، جهت افق انتقادی را به‌سمت تجربه زیسته سنتی و جامعه مناسکی برده‌اند.

برخی از همین گلایه‌کنندگان حتی تصریح دارند که توجه‌شان به رویکرد انتقادی در اثر بحران کرونا پدید آمده است: «در چند ماه اخیر که بحران کرونا ظاهر شده است، من و بسیاری از دانشگا‌هیان دیگر این دیدگاه نوسازی انتقادی را دنبال کرده‌ایم. براساس این دیدگاه لزومی ندارد که ما علم و فناوری را انکار کنیم؛ همان‌طوری‌که نیازی به تقدس بخشیدن به علم و فناوری نیست، بلکه ما نیازمند این هستیم که پیامدهای علم و فناوری و سیاستگذاری‌ها و الگوهای حکمرانی را که طی دهه‌های اخیر در جامعه ایران داشته‌ایم، مورد تجدیدنظر انتقادی جدی قرار دهیم.» (فاضلی نعمت‌الله، مواجهه فکری با بحران کرونا در ایران، نک: روزنامه همدلی/31 فروردین 99). گمان نمی‌رود که اگر این عده از اصحاب علم انسانی و اجتماعی، تصمیم به مطالعه انتقادی پیامدهای علم و فناوری و سیاستگذاری‌ها و الگوهای مدرن حکمرانی طی دهه‌های اخیر در ایران، بگیرند؛ دیگر فرصتی برای مطالعه انتقادی جامعه مناسکی پیدا کنند.

در اینجا، باید به این نکته نیز توجه کرد که هرقدر هم جدی‌گرفتن تحقیقات هشدار دهنده و پیشگیرانه در علوم انسانی و اجتماعی را بپذیریم، باز نمی‌توان گفت علوم‌انسانی توانایی مدیریت وضعیت‌های بحرانی مانند کرونا را دارد. زیرا اساسا علوم انسانی تاکنون با چنین تجربه‌ای مواجه نبوده است. کرونا ویروس، بحرانی عالم‌گیر است، درحالی‌که جامعه آماری علوم انسانی تاکنون به‌مقیاس جهانی نبوده است. فرضاً علم انسانی از تحقیق پیرامون اپیدمی ویروس ابولا در آفریقا به نتایجی برای پیشگیری دست یافته باشد. اما اجرایی بودن نتایج آن اپیدمی در مقیاس جهانی، اولا کافی نیست، ثانیا پیشگیری غیر از درمان است و ثالثا شیوع این ویروس -چنان‌که بازماندگان نظریه انتقادی گفته‌اند- بر بستر روابط اقتصادی-سیاسی باز و جهانگیر رخ داده است و این یعنی نظریه‌پردازان انتقادی اولا به‌عنوان پیشگیری از اپیدمی یا پاندمی، باید وضع موجود اقتصادی-سیاسی مدرن را نقد می‌کردند -که نکردند و در فکر شهر شاد بودند- ثانیا و بنابراین، توانایی پیشگیری و هشداردهندگی علم انسانی و اجتماعی در وضعیت بحرانی کرونا ویروس با چالش جدی مواجه است. این روزها که همه دستگاه‌های بهداشتی و خدمات‌درمانی و نیروهای پشتیبان برای مبارزه با کووید-19 بسیج شده‌اند، یک جمله را از زبان آنان زیاد می‌شنویم: «لزوم رعایت پروتکل‌های بهداشتی». همه‌جا از پروتکل‌ها یا دستورالعمل‌های بهداشتی سخن می‌گویند. با این فرض که بحران کرونا، فقط مساله پزشکی نیست، بلکه مساله اجتماعی هم هست و به‌زعم برخی، اصولاً کرونا مساله‌ای اجتماعی است، پس باید اصطلاح پروتکل‌های اجتماعی نیز در کنار پروتکل‌های بهداشتی رایج باشد، ولی چنین اصطلاحی رواج ندارد. حتی در ادبیات علوم انسانی و اجتماعی به‌سختی می‌توان ردی از آن پیدا کرد. مگر نه این است که می‌گویند علم انسانی و اجتماعی در کنترل بیماری‌های اپیدمی نقش به‌سزایی دارد: «مهم‌ترین نقش علم انسانی و اجتماعی این است که بینش و افق فکری انسان را در زمینه موقعیت جامعه انسانی، در زمینه خطرها و فاجعه‌هایش، باز و بینا سازد. این وظیفه‌ای است که دانشوران و اندیشمندان انسانی و اجتماعی از دهه‌های 1970 به این‌سو انجام داده‌اند.» (فاضلی نعمت‌الله، علم انسانی و اجتماعی: هشداردهندگان اپیدمی و پاندمی‌ها؛ نک: وبگاه فرهنگ‌شناسی/ فروردین 99). نقش کنترلی دانش در اپیدمی‌ها بدون دستورالعمل‌های دانشی ممکن نیست. اگر دانشوران و اندیشمندان انسانی و اجتماعی از دهه‌های 1970 به این ‌سو، در نقش کنترلی مسائل اجتماعی فعال شده‌اند، پس چگونه است که هیچ سخنی از پروتکل‌های انسانی و اجتماعی به‌میان نمی‌آید؟ درحال‌حاضر، جسته و گریخته، برخی از اصحاب علوم انسانی و اجتماعی کوشیده‌اند که اجمالی از دستورالعمل‌های اجتماعی را برشمارند. لکن این موارد اندک هم به‌دلیل آنکه اجماع دانشی بر آن نیست، قابل توصیه به مردم و دستگاه‌های اجرایی نیست.

دکتر فاضلی در یادداشتی با عنوان «نوروز را چگونه در خانه بگذرانیم؟» (نک: وبگاه فرهنگ‌شناسی، منتشر شده در روزنامه اطلاعات/ 28 اسفند 98) کوشیده است در بحث قرنطینه‌خانگی به این موضوع توجه کند. وی اذعان دارد که فقدان چنین بحثی موجب سردر‌گمی‌هایی در میان مردم شده است: «همین نکته، یعنی نداشتن پیشینه و الگوی فرهنگی برای قرنطینه ملی، باعث پیچیدگی و سردرگمی ما مردم خواهد شد.» به‌همین‌خاطر، وی بر لزوم ساختن یا نوشتن پروتکل‌های فرهنگیِ ماندن در خانه در شرایط بیماری‌های اپیدمی تاکید دارد. البته به‌نظر می‌رسد، فاضلی در این یادداشت، به‌جای دستورالعمل‌های فرهنگی از اصطلاح «فرهنگ قرنطینه» استفاده کرده است: «ما باید چیزی به‌نام «فرهنگ قرنطینه» یا مجموعه‌ای از راهبردها، عادت‌واره‌ها، الگوها، هنجارها و باورها و دانش جدیدی به‏نام فرهنگ قرنطینه در ذهنیت، زبان و نظام معنایی خود بسازیم.» او پنج دستورالعمل را ذکر کرده است. دستور سومی که فاضلی ذکر کرده ارج نهادن به سنت خلوت‌گزینی و چله‌نشینی است که در ادبیات عرفانی جایگاه خاصی دارد: «در قرنطینه ما این فرصت را داریم که به تجربه‌های سالکان و عارفان بزرگ توجه کنیم و از تجربه‏های آنها از تأمل در خود، ریاضت‏کشی‏ها و تجربه‌های زیسته معنوی‌شان بهره جوییم.» لکن به‌نظر می‌رسد که فاضلی، چندان هم در گفتن این دستورالعمل، ثابت‌قدم نیست. چون وقتی یکی از درس‌آموخته‌های متعصب نسبت به تجربه تجدد و متصلب در علم‌انسانی مدرن، به‌خاطر همین توصیه چله‌نشینی بر وی عتاب می‌کند که با عرفان؛ یعنی فرهنگ و ادبیات سنتی نمی‌توان تناقضات نظری مدرنیته را حل کرد -یعنی باید مسائل نظری مدرنیته فقط در چارچوب مبانی نظری مدرنیته حل شود- فاضلی از این توصیه خود کوتاه آمده و بی‌درنگ سخن خود را در یادداشت «خانه فعال ساختن، دعوت به عرفان‌بازی نیست» (نک: کانال تلگرامی پنجره/ فروردین 99) اصلاح می‌کند و توضیح می‌دهد که مقصود وی از سنت عرفانی، همان سنت معنوی است که در متن تجربه مدرن ساخته و پرداخته شده است؛ یعنی همان عرفان‌های نوظهوری که در شرایط بحرانی کرونا هیچ حضور معنوی نجات‌بخشی ندارد: «در فضای مابعد مدرن بسیاری از مکتب‌ها و فرهنگ‌های عرفان‌گرایی ساخته و پرداخته شده‌اند و با استقبال جهانی نیز روبه‌رو بوده‌اند. درنظر بگیریم که نوشته‌های پائولوکوئیلو و کارلوس کاستاندا چگونه عرفان آمریکای لاتینی را جهانی کرده‌اند؛ یا عرفان بودایی که به سراسر جهان نفوذ کرده است.» دیگرانی هم هستند که پروتکل قرنطینه خانگی را -قطع نظر از اینکه ابداع چه‌ کسی می‌تواند باشد– برنتابیدند و در مخالفت با آن تخیل سیاسی‌شان را به‌کار بستند، مثلا یکی چنین دستورالعملی را به‌معنای پایان سیاست دانسته است. به‌زعم وی سیاست در خیابان جریان دارد و وقتی خیابان به‌تعلیق رود، سیاست به تعلیق رفته است: «حضور در خیابان، شرط بنیادی حیات سیاسی و اجتماعی است. رمز پیروزی و غلبه در سیاست، به‌تسخیر درآوردن خیابان‌هاست. وقتی ستون سیاست، بر خروش مردم و جوشش عواطف در خیابان‌ها استوار شده، خلوت شدن آن به‌معنای افول سیاست است. خانه‌نشینی، یعنی مرگ سیاست خیابانی و مبتنی‌بر شور جمعی و عدم‌حضور در خیابان، یعنی پایان سیاست. خیابان ذاتی سیاست است؛ سیاستی که محمل آن خیابان است.» (حسنی، محمدرضا، کرونا و سیاست‌های خیابانی، نک: کانال تلگرامی زیر سقف آسمان/18اسفند98) نویسنده دیگر، قرنطینه را نشانه کودتای نظامی کرونا و گسست اجتماعی و نابودی نهاد‌های اجتماعی دانسته است: «کرونا، به «گسست اجتماعی» می‌انجامد. هم‌اکنون عده زیادی از مردم در قرنطینه به‌سر می‌برند؛ گویی کرونا اعلام حکومت‌نظامی کرده و اجتماع بیش از چند نفر را ممنوع خوانده است. این رویه به اتمیزه‌‌شدن جامعه منجر شده و نهادهای اجتماعی را بالمره منهدم کرده است.» (حجاریان، سعید، کرونا؛ ویروس تاجدار، نک: وب‌سایت مشق‌نو/اسفند98)  برخی اصحاب علوم‌انسانی و اجتماعی حتی بالصراحه تاکید بر کنار گذاشتن پروتکل‌های روزنامه‌نگاری در شرایط بحرانی دارند که از سوی اتحادیه جهانی روزنامه‌نگاری توصیه شده است. روزنامه‌نگاری چنین نوشته است: «کتاب‌های فراوان خارجی و دستورالعمل‌های متعددی را می‌توان درباره روزنامه‌نگاری بحران از بهترین دانشگاه‌ها و موسسات خبری جهان ترجمه کرد و روی میز قرار دارد تا اگر بحرانی مثل کرونا ایجاد شود طبق آن عمل کنیم. حالا آن بحران فرا رسیده. اصل اول می‌گوید مراقب لحن احساسی خود در نوشته‌هایمان باشیم. اصل دوم اینکه از منابع رسمی و معتبر نقل‌قول کنیم. اصل سوم توصیه می‌کند از شایعات تا وقتی که خیلی شایع نشده‌اند بپرهیزیم.

طبق اصل چهارم، هر تصویری را منتشر نکنیم. اصل پنجم، دنبال بدترین احتمالات نباشیم. اصل ششم، در مواردی که شک داریم اطلاعاتی درست باشد، با متخصصان مشورت کنیم. اصل هفتم... .» اما این اصول روزنامه‌نگار را ملزم به اموری می‌کند که نمی‌خواهد خود را پایبند به آنها کند، از جمله این امور، اعتماد به منابع رسمی است. او که تاکنون سعی کرده حاکمیت را به غیرقابل‌اعتماد‌ بودن متهم کند، اکنون باید طبق اصول روزنامه‌نگاری بحران به منابع رسمی اعتماد کند. اینجاست که روزنامه‌نگار وطنی زیر قاعده روزنامه‌نگاری می‌زند و اساس آن را زیر سوال می‌برد و می‌گوید: «این اصول به چه درد ما می‌خورد؟» این اصول وارداتی است و به‌کار جامعه ایرانی نمی‌خورد: «برای مایی که خبرنگار ایرانی هستیم و مناسباتی که در کشورمان داریم شاید در هیچ‌جای دنیا پیدا نشود، این اصول وارداتی به‌اصطلاح روزنامه‌نگاری بحران به چه کارمان می‌آید؟» اساسا این اصول مظنون به همسویی با دولت سانسور است و نباید از آن پیروی کرد: «باری، جان کلام اینکه آن روزنامه‌نگاری بحران که ما از خارج وارد کرده‌ایم، به درد ما نمی‌خورد. اگر عمیق‌تر بنگریم، شاید به این نتیجه برسیم که این اصطلاح روزنامه‌نگاری بحران هم مثل اصطلاحاتی همچون نقد سازنده، سواد رسانه‌ای یا رسانه‌های مسئولیت‌پذیر، نام‌ مستعاری باشد برای سانسور رسانه و قیدوبند زدن به رسانه‌ها تا جلوی کاری را که واقعا از آنها انتظار می‌رود، بگیرد.» (ارکان‌زاده یزدی، سعید، مدیر مسئول مجله بازخورد، هشتگ‌ها معجزه نمی‌کنند، نک: کانال تلگرامی پنجره) جالب اینجاست که این روزنامه‌نگار، یادداشت خود را در کانالی منتشر کرده است که آن کانال اصرار بر استفاده از تاریخ وارداتی (تاریخ میلادی) دارد. نمونه‌هایی از این قبیل، بیانگر آن است که حتی اگر علم‌انسانی و اجتماعی در ایران به پروتکل‌های فرهنگی در وضعیت بحرانی رسیده باشد، هیچ‌تضمینی به رعایت آن از سوی اصحاب علوم‌انسانی و اجتماعی نیست. بسیاری از آنان پروتکل‌ها را عندالاقتضائی مصرف می‌کنند و اساسا کاری به صحت یا سقم آنها ندارند.   بنابراین، علم انسانی و اجتماعی در ایران و بلکه در جهان فاقد پروتکل‌های فرهنگی در شرایط بحرانی است. موقعیت‌های بحرانی مانند کروناویروس، مسائل فرهنگی و اجتماعی بی‌شماری دارند که نیازمند پروتکل‌های فرهنگی است که تاکنون چیزی درباره آن گفته نشده است. تلاش‌هایی هم که در این‌باره شده، شخصی است و مورد اجماع نیست. شنیده شده که برخی کشورهای اروپایی به‌شدت کرونازده، افراد سالمند را از اولویت خدمات درمانی خارج کرده‌اند. اما آیا می‌توان چنین اقدامی را بخشی از پروتکل‌های فرهنگی دانست؟ اگر چنین چیزی واقعیت داشته باشد، باید بر علم انسانی و اجتماعی تاسف خورد که این‌گونه به انحطاط دچار شده است. به‌هرروی، فقدان پروتکل‌های فرهنگی در موقعیت‌های بحرانی آشکارا بیانگر آن است که علم انسانی و اجتماعی، لااقل درحال‌حاضر، توانایی کنترل و مهار بحران‌های اجتماعی حاصل از بیماری‌های اپیدمی را ندارد، چون هنوز به دستورالعمل‌های فرهنگی دست نیافته است. حال این پرسش اهمیت زیادی پیدا می‌کند که در شرایطی که علم انسانی و اجتماعی در پیشگیری و کنترل بحران کرونا ناتوان است، چگونه می‌تواند درباره وضعیت «پساکرونا» سخن بگوید. اصحاب علوم‌انسانی و اجتماعی نتوانستند وقوع فاجعه‌ای ویرانگر را پیش‌بینی و پیشگیری کنند. هشدارهایشان هم درحین وقوع بحران است و به‌دلیل فقدان پروتکل‌های فرهنگی، چندان هم جدی گرفته نمی‌شود. در این ‌صورت، چگونه است که اینان می‌توانند درباره شرایط پساکرونایی سخن بگویند.