تاریخ : Thu 14 May 2020 - 05:10
کد خبر : 41034
سرویس خبری : نقد روز

بـه گـزارش خبــــــرنگــــــــــــارها

از ۶ خبرنگار و عکاس که در ایام کرونا به مراکز درمانی و... رفتند خواستیم از آنچه دیدند بنویسند

بـه گـزارش خبــــــرنگــــــــــــارها

در این گزارش بخشی از روایت‌ها و البته مشاهدات خاص تعدادی از این خبرنگاران را می‌خوانیم که شاید بخش زیادی از آن ناگفته‌هایی باشد که دراخبار متعدد و گوناگون این روزها خیلی به چشم ما نیامده باشد.

به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، روزهای عجیبی را از سر گذراندیم و روزهای عجیب‌تری را هم تجربه می‌کنیم. بعد از شیوع کرونا در جهان و به‌تبع آن گسترش این ویروس در ایران روزهای سخت و عجیبی برای همه مردم و بیش از همه برای پزشکان، کادردرمان و... سپری شد. انعکاس اخبار این روزها و اتفاقاتی هم که افتاد مثل همیشه بر دوش خبرنگاران و فعالان حوزه رسانه بود. به‌خاطر شرایط خاص کرونایی و خطراتی که جان خبرنگاران را تهدید می‌کرد و همچنین رعایت اصول فاصله‌گذاری فیزیکی خیلی پرشمار نبودند خبرنگارانی که این خطرات را به جان خریدند و در خط‌مقدم میدان مبارزه با کرونا حاضر شدند و از بطن ماجرا اخبار و حواشی پیش‌آمده را مخابره کردند. در ادامه بخشی از روایت‌ها و البته مشاهدات خاص تعدادی از این خبرنگاران را می‌خوانیم که شاید بخش زیادی از آن ناگفته‌هایی باشد که دراخبار متعدد و گوناگون این روزها خیلی به چشم ما نیامده باشد.

مبارزانی که در کادر دوربین «کرونا» جا نگرفتند!

 محمد رضازاده - خبرنگار حوزه سلامت فارس

اگر از من بپرسید، می‌گویم یادمان باشد بعدها وقتی خواستیم از کرونا و آنچه بر سر ما و تمام دنیا آمد بنویسیم، همان‌قدر که از تلخی‌ها و سختی‌هایش یاد می‌کنیم، از خوبی‌هایی که با آمدنش برایمان آورد هم بنویسیم. ما به‌عنوان یک خبرنگار موظف بودیم لحظه‌لحظه‌های زیبا و تلخ این سال کرونایی را ثبت کنیم؛ برای همین از همان روزهای اول پابه‌پای پزشکان و پرستاران لباس سفید به تن کردیم و وارد میدان مبارزه با کرونا شدیم. شاهد ادعایم آنهایی هستند که حتی برای ساعتی در بخش‌های درگیر با این ویروس دردسرساز در بیمارستان‌ها، مراکز اورژانس و... حضور داشته‌اند. آنها حتما شهادت می‌دهند که انسان‌های بزرگ در این مدت به‌خاطر دیگران جان‌شان را کف‌دستان‌شان گذاشتند و زیبایی، تلخی و مهربانی را در این روزها رقم زدند. از همان روزهای اول شیوع کرونا در کشور لنز تمام دوربین‌ها روی عملکرد پزشکان و پرستاران و سختی‌های آنها در این دوران زوم شد و کوچک و بزرگ جامعه، اصلاح‌طلب و اصولگرا و به‌نوعی تمام اقشار به هر نحوی که بود از تلاش این عزیزان تقدیر کردند. یک روز خبرنگاران به صف شده و پابه‌پای پزشکان بر بالین بیماران کرونایی حاضر شدند، روز دیگر به سراغ پرستاری رفتند که خانه و زندگی‌اش را رها کرده تا جان بیماری را نجات دهد. یک روز هم سراغ متخصصان علوم آزمایشگاهی رفتند و درنهایت سر از غسالخانه‌هایی درآوردند که عده‌ای طلبه داوطلب، آستین‌ها را بالا زده بودند تا نگذارند جنازه مسلمانی بدون غسل دفن شود. در تکمیل زنجیره روایت‌های ناب از جانفشانی‌های پزشکان، پرستاران و کارکنان بیمارستان‌ها  در روزهای جولان ویروس کرونا، نباید روایت زندگی و جانفشانی انسان‌های خوب دیگر را نیز از یاد برد؛ همان‌ها که از لنز دوربین‌ها به دور ماندند و چهره‌ خسته‌شان را هیچ‌کس در قاب تلویزیون ندید. همان پاکبانی که نه‌تنها کسی از او تشکر نکرد بلکه موردتمسخر یک سلبریتی قرار گرفت، همانی که می‌توان او را مدافع پاکیزگی نامید، مرد تلاشگری که با وجود خطر کرونا، هیچ‌گاه دست از خدمت‌رسانی برنداشت. کمی که بیشتر به اطراف نگاه کنی، متوجه می‌شوی اگر همین راننده‌های تاکسی هم از ترس ابتلا به کرونا در خیابان‌ها نبودند چه گرفتاری‌هایی برای اهالی شهرها درست می‌شد!

درست است که همه ما به شعار «در خانه بمانیم» پایبند بودیم اما بالاخره برای یک خرید ساده از فروشگاه محله هم که شده، گاهی مجبوریم تاکسی سوار شویم. شاید اگر لنز دوربین‌ها کمی دقت بیشتری داشت، زحمات پرسنل فروشگاه‌های موادغذایی و میوه و تره‌بار از دیدشان دور نمی‌ماند؛ همان‌ها که با حضور شبانه‌روزی در محل کارشان و رعایت اصول بهداشتی نگذاشتند که مردم این شهر نگرانی از بابت تامین اقلام‌غذایی داشته باشند؛ همان‌ پرسنلی که تعدادی از آنها به کرونا مبتلا شدند و شاید جان‌شان را از دست دادند اما هیچ‌کس نیامد پشت‌تریبون آماری از خدمات آنها ارائه و از زحمات آنها تقدیر کند. شاید اگر ما خبرنگاران دقت بیشتری داشتیم، روزی هم سراغ راننده‌های اتوبوس می‌رفتیم؛ همان‌ها که شبانه‌روز پشت فرمان اتوبوس بودند تا حتی نیمه‌شب نیز مسافری را به مقصد برسانند؛ همان راننده اتوبوسی که به‌دلیل کمبود ماسک و اقلام محافظتی در روزهای اول شیوع کرونا خانه‌نشین نشد و تلاش کرد خانواده‌اش را راضی کند تا نگران سلامتی‌اش نباشند. حالا که حرف حمل‌ونقل عمومی شد، یاد آن متصدی کنترل بلیت مترو افتادم؛ همان جوانی که همانند روزهای سابق در محل کارش حاضر شد و بیشتر از خودش مراقب سلامت همشهری‌هایش بود؛ با تذکر به مسافران استفاده ماسک و دستکش را گوشزد می‌کرد و می‌گفت احتمال انتقال ویروس چموش کرونا در مترو از سایر اماکن بیشتر است !حالا که تلاش‌های همه اقشار و گروه‌ها برای کنترل و مدیریت بیماری کرونا به ثمر نشسته، جا دارد اشاره‌ای کنم به تلاش‌های نیروهای بهداشت؛ همان‌ها که با وجود عقب‌افتادن حقوق ماهانه میدان را خالی نکردند و در خط‌مقدم جبهه مقابله با کرونا حضور یافتند، 75میلیون ایرانی را غربالگری کردند و به‌صورت روزانه پیگیر سلامت افراد مشکوک شدند تا خدایی ناکرده بیماری به سایر اعضای خانواده منتقل نشود. پرسنل بهداشتی که بدون هیچ ادعایی یک دستاورد جهانی را برای کشور رقم زدند و یک‌دل و یک‌صدا همچنان به دور از نگاه خبرنگاران درحال خدمت هستند. خلاصه اینکه؛ لنز دوربین و قلم ما خبرنگاران تا جایی که توان داشت برای ثبت لحظات تلخ و شیرین ایام کرونا به این‌سو و آن‌سو چرخید اما کاش یک روز یک نفر هم در چند سطر از سختی کار همکاران من در ایام کرونا می‌نوشت و یکی پیدا می‌شد و لنز دوربین را به سمت عکاسان و خبرنگاران می‌چرخاند تا مردم ببینند ثبت این لحظات تلخ و شیرین کار آسانی نیست. و کلام آخر؛ آن روزی که برای تهیه گزارش فعالیت غسال‌ها و دفن اموات مبتلا به کرونا راهی آرامگاه شدیم، زحمات آن راننده آمبولانس حمل اموات مبتلابه کرونا از چشم‌مان دور ماند؛ همان جوانی که از مشکلات مالی‌اش گلایه داشت و می‌گفت با وجود سختی و اضطراب کارش، هنوز تحت‌پوشش بیمه نیست و خدا می‌داند که «بیمه شدن» برایش شده یک آرزو! نوشتن از تلخی و شیرینی‌های روزهای کرونا همچنان ادامه دارد و امید دارم روز اعلام شکست این ویروس منحوس، لحظه‌ای از این دوران خاص نباشد که ما در ثبت آن غفلت کرده باشیم.

فرشتگان سفیدپوشی که حقوق نجومی نمی‌گیرند

الهه قاسمی – خبرنگار سرویس اجتماعی خبرگزاری میزان

«غسالخانه دو اتاق تودرتو بود که فقط یک در ورودی داشت. اندازه اتاقی که من در آن ایستاده بودم، 12-10 متری می‌شد. دیوار‌‌ها و کف اتاق سیمانی بود و رنگ طوسی مرده‌اش فضا را سنگین‌تر کرده بود. کنار سکو، پیرزن چاقی روی زمین نشسته بود. خیس عرق بود. آنقدر حالش بد بود که نفهمید من داخل شده‌ام. به نظر می‌رسید از خستگی آنجا نشسته بود تا نفسی تازه کند. به طرف گوشه اتاق رفت و یکدفعه برگشت و نگاهی به من انداخت. قلبم ریخت. گفتم الان دعوایم می‌کند. با صدایی که خس‌خس می‌کرد، پرسید: «اومدی کمک کنی یا دنبال شهیدت هستی؟» من که بهت‌زده بودم، گفتم: «اومدم کمک کنم.» نمی‌دانم چه چیزی در چهره‌ام دید که پرسید: «نمی‌ترسی؟» حس کردم هنوز اثر ضعفی که بیرون غسالخانه داشتم، در صورتم هست. گفتم: «سعی می‌کنم نترسم.» گفت: «پس بیا کمک کن.» از توی کشوی کمد چند تکه بزرگ چلوار را درآورد و گفت: «بیا اینا رو بگیر. با اون ببرید برای کفن.» پارچه را گرفتم و به طرف پیرزن رفتم. دزدکی نگاهش کردم. رنگ به رو نداشت. پیراهنش از شدت عرق به تنش چسبیده بود. چادرم را گرفتم و روبه‌رویش چمباتمه زدم. برای اینکه سکوت را بشکنم، گفتم: «خسته نباشید.»   سطور بالا ‌بخش کوچکی از کتاب «دا» خاطرات سیده‌زهرا حسینی، بانوی خرمشهری است که در اوج آغاز جنگ در تجربه‌ای متفاوت و در سنی پایین در شست‌وشو و تغسیل شهیدان ایفای نقش می‌کند. مسیری که اکنون الگوی دختران بیست‌وچند ساله تهرانی شده است و آنان با شیوع کرونا به کمک پرسنل سالن غسالخانه سازمان بهشت‌زهرا(س) آمده‌اند. دختران کم‌سن و سالی که با تمام دلبستگی‌‌ها و شوق به زندگی، اکنون در سالن غسالخانه سازمان بهشت‌زهرا(س) فعالیت می‌کنند. از روزی که به بهشت‌زهرا رفتم تا حالا که این سطور را می‌نویسم، هرشب به تمامی دختران و زنانی فکر می‌کنم که در این شرایط در آنجا درحال فعالیتند؛ چه آنهایی که کار رسمی‌شان است و چه آنهایی که داوطلبانه این کار را انجام می‌دهند. سوالات در ذهنم چرخ می‌خورند مثلا اینکه آیا کابوس‌‌های داوطلبان کم‌سن و سال‌ از مواجه شدن با متوفیان مبتلا به کرونا تمام شده است یا اینکه آن زن سرپرست خانواده چگونه توانست با شرایط سختش از همه‌چیز دل بکند و در این اوضاع کرونایی به جنگ در آخرین مقصد این ویروس ناشناخته بیاید یا آن یکی که دانشجویی دکتری است، نمی‌ترسد از اینکه با مبتلاشدنش به کرونا، ممکن است با تمامی آرزو‌ها و تلاش‌هایش برای پزشک‌شدن خداحافظی کند. سوالاتی که تمامی ندارد اما باوجوداین پیش از اینکه جوابی برای سوالاتم پیدا کنم به زنان و دخترانی فکر می‌کنم که کار حرفه‌ای‌شان، این است. افرادی که کار رسمی‌شان هر روز صبح با شست‌وشوی اموات شروع شده و عصر به پایان می‌رسد. زنانی که برخی از آنان با حقوقی 1.5 میلیونی و برخی با حقوق وزارت کار به انجام این کار سخت می‌پردازند. افرادی که در آینده شغلی‌شان خبری از حقوق‌‌ نجومی و حق‌جلسه‌‌های سنگین نیست و تنها باید انتظار بیماری‌‌های مختلفی را بکشند. شرایط کاری سختی که تنها کرونا نیست و بسیاری از آنان تجربه رویارویی با بیماری تب کریمه کنگو یا آنفلوآنزای H1N1 بدون تجهیزات پیشرفته فعلی را در تجربه‌ کاری‌شان دارند و چه‌بسا تغسیل متوفیان مبتلا به تب کریمه کنگو یا دیگر بیماری‌‌ها با دست‌‌های خالی به‌مراتب سخت‌تر از کرونا بوده است. آدم‌‌هایی که زندگی‌شان با من و شما هیچ تفاوتی ندارد، اما سختی کارشان شرایط زندگی را برای آنان متفاوت می‌کند و خیلی از ما در ذهن آنها را تنها یک مرده‌شور ساده می‌دانیم. اگرچه این روز‌ها غسالخانه میزبان مستندسازانی است که احوال این افراد را ضبط و مستندنگاری می‌کنند، اما راستش را بخواهید هنوز هم حس می‌کنم نقش این افراد در شرایط کرونایی دیده نشده است و اگرچه تقدیر از پرستاران و کادر پزشکی جای خود دارد، اما در این میان نباید از حضور آنان در آخرین مقصد مبارزه با کرونا غافل شد. فرشتگان سفیدپوشی که کمک‌حال خانواده‌‌های سیاه‌پوش داغدار کرونایی می‌شوند.

سال‌تحویل بین بیماران کرونایی

امیر زندی – خبرنگار گروه اجتماعی خبرگزاری آنا

همیشه دوست داشتم خبرنگار جنگ باشم. تا امروز این آرزوی من محقق نشد. البته جنگ اتفاق خوبی نیست اما من آرزو دارم به مناطق جنگی بروم و گزارش تهیه کنم. با شیوع ویروس کرونا ایران دچار شرایط بحرانی شد. از همان روز‌های ابتدایی در پی تهیه یک گزارش میدانی بودم. به‌طور دائم پزشکان و کادردرمان تاکید بر دوری از بیماران کرونایی داشتند. آخرین روز‌های اسفند به من خبر رسید که برای تهیه گزارش روز اول فروردین و درست در لحظه سال تحویل باید در بیمارستان مسیح دانشوری حاضر شوم. روز موعود فرارسید. هنگام ورود به در اصلی بیمارستان حس عجیبی وجودم را فراگرفت. احساسی بین ترس و هیجان بود. باید وارد‌ بخشی که بیماران مبتلا به کرونا در آنجا بستری بودند، می‌شدم. از بدو ورود گفتند اگر بیمار شوم، مسئولیتش برعهده خودم است و باید جوانب احتیاط را رعایت کنم. لباس‌‌های مخصوص کادردرمان را بر تن کردم؛ لباس‌هایی که بر تنم زار می‌زد. ماسک و دستکش را پوشیدم و وارد مکانی شدم که کمتر کسی علاقه دارد روز اول فروردین و لحظه سال‌تحویل در آنجا حضور پیدا کند. از همان ابتدا رفتار خوب پرستاران و پزشکان نظرم را جلب کرد. هیچ‌یک از آنها ناراحت یا خسته نبودند و کسی دوست نداشت هموطنش را در این بیمارستان و در بستر بیماری ببیند. برخی پرستاران حدود یک ماه بود که خانواده خود را ندیده بودند. کادردرمان هیچ‌گونه شکایتی از شرایط نداشتند اما بیماران کلافه به نظر می‌آمدند. کادر خدماتی بیمارستان هم با جان و دل در کنار کادردرمانی مشغول فعالیت بودند. تا آمدم با چند نفر از پرستاران گفت‌وگو کنم ناگهان فریاد‌‌های مادری که می‌خواست فرزندش را ببیند، نظرم را جلب کرد. پرستاران به او تاکید می‌کردند که ورودش به‌ بخش خطرناک است، اما گوشش بدهکار نبود. یکی از پرستاران از من خواست با تلفن همراهم از دخترش فیلم بگیرم و به او نشان بدهم. دختر جوانی حدودا 19 ساله را که به‌سختی نفس می‌کشید، به من نشان داد.

سعی کردم با او مکالمه‌ای داشته باشم تا بتوانم فیلمی از او تهیه کنم. وقتی این فیلم را به مادری که بی‌تابی می‌کرد، نشان دادم، او غش کرد. آن لحظات بسیار سخت و دردناک بود. فکر کردم این پرستاران چگونه این خبرها را به خانواده‌‌های بیماران می‌دهند، شاید این لحظه‌‌ها را فقط در فیلم‌‌ها دیده بودیم و در واقعیت هرگز با چنین صحنه‌ای مواجه نمی‌شدیم، اما من تمام این صحنه‌‌ها را در واقعیت دیدم. راه رفتن در راهرو‌هایی که بوی الکل در آن می‌پیچید و لباس‌‌هایی که آن‌قدر گرم بودند و دمای بدنم را بالا برده و ماسکی که آن‌قدر روی صورتم فشار آورده که کم‌کم کلافه‌ام کرده بود. در همان لحظه وقتی با یکی از پرستاران همکلام شدم، گفت روزانه 10 تا 12 ساعت چنین وضعیتی را تحمل می‌کنند. من یک پسر دهه هفتادی هستم و از جنگ تحمیلی تنها فیلم و چند کتاب را می‌شناسم. خاطراتی که در همان کتاب‌‌ها می‌خواندم، در بیمارستان برایم به واقعیت پیوست و انگار قهرمان‌‌های داستان این‌بار سفیدپوش بودند و به‌جای پلاک‌‌های آویزان از گردن، روی سینه یکدیگر نام‌شان را حک می‌کردند. هرکدام در لحظه سال تحویل از دلتنگی‌هایشان می‌گفتند. یکی از دوری فرزند و دیگری از دوری همسر و پدر و مادر می‌گفت و اگر بخواهم در یک کلمه توصیف کنم، آنجا بهشت بود.

کرونا و ماادراک کرونا

مهسا شمس -  خبرنگار انتظامی و حوادث مهر

کرونا آمد و همه به تلاطم افتادند؛ از پرستار و دکتر و خبرنگار و راننده تاکسی و مسئول بگیر تا عادی‌ترین مردمان شهر. افراد یا به‌دنبال راهی بودند تا به این بیماری مبتلا نشوند یا دنبال راهی برای جلوگیری از شیوع کرونا. این وسط خیلی‌ها بودند که به معنای حقیقی کلمه از جان خود گذشتند، مانند آن پرستاری که هفته‌ها به خانه نرفت تا بتواند بدون‌وقفه به بیماران خدمت‌رسانی کند، مانند آن فردی که در قالب گروه‌های جهادی به غسالخانه‌ها رفت تا پیکر مومن بدون‌غسل به خاک سپرده نشود و ما خبرنگارها هم مانند تمام مواقع به میدان رفتیم تا هم حقایق و کم‌وکاستی را از نزدیک به چشم خود ببینیم و درصورت لزوم پیگیری و مطالبه از مقام مسئول داشته باشیم و هم ازخودگذشتگی اقشار مختلف را در دوران کرونایی به گوش اول مردم ایران و دوم مردم دیگر کشورها برسانیم. اما این وسط خیلی‌ها بودند که حتی از نگاه و قلم من خبرنگار جا افتادند، مانند آن نیروی خدماتی بیمارستان که بعضا از پرستاران هم بیشتر در معرض خطر است، مانند آن فردی که در پسماند کار می‌کند و هر روز حجم بالایی از زباله‌های عفونی که حجم بیشتر آن زباله‌ها آغشته به کروناویروس هستند را برای امحا به مراکز مخصوص انتقال می‌دهد، مانند آن فردی که باید زباله‌ها را آتش بزند و امحا کند و هیچ تجهیزات خاصی هم به او نداده‌اند و چند قدمی آن مرکز با زن‌وبچه درحال زندگی کردن هستند، مانند سرباز راهوری که باید برای کنترل ترافیک در خیابان باشد و تنها تجهیزاتش در خوشبینانه‌ترین حالت دستکش نخی و ماسک است و... . حتی خبرنگارها هم از قلم منِ خبرنگار جا افتادند، افرادی که وقتی تب‌ولرز کردند و به‌زعم خودشان علائم نگران‌کننده داشتند و احتمال می‌دادند مشکوک به کرونا باشند هیچ نهادی برایشان دلسوزی نکرد تا از آنها تست کرونا بگیرند و مجبور بودند به گفته 4030 ابتدا  سه‌روز در خانه باشند تا ببینند آیا علائم بیماری بیشتر می‌شود یا کمتر و در این روزهایی که در خانه بودند از اینترنت شخصی استفاده کنند و لحظه به لحظه آنلاین باشند و با وجود فرزند و مسئولیت زندگی اجازه ندهند که حتی بیماری وقفه‌ای به کار اطلاع‌رسانی بیندازد.

اینکه وقت نشد یا ترس اجازه نداد به غیر از بیمارستان‌ها و غسالخانه به‌سراغ افراد و مکان‌هایی که گفتم بروم را نمی‌دانم ولی این را به خوبی می‌دانم در چنین مواقعی به نسبت افرادی که جلوی دوربین قرار می‌گیرند و دیده می‌شوند، هستند افرادی هم که اصلا دیده نمی‌شوند اما اگر لحظه‌ای نباشند کشور با بحران مواجه می‌شود. یک لحظه فکر کنید اگر آن راننده تاکسی، لوکوموتیوران مترو، رفتگر شهرداری، نیروی خدماتی بیمارستان‌، غرفه‌دار رستوران‌ زنجیره‌ای، مامور کنترل مترو و غساله‌ شهرداری‌ها که اسم‌شان درکنار اسم غساله‌های جهادی گم شد و خیلی از افراد دیگری که الان در ذهنم نیستند، لحظه‌ای نبودند یا میدان را خالی می‌کردند، چه تغییری در روند زندگی من و تو ایجاد می‌شد؟

آب دریا اگر نتوان کشید / پس به قدر معرفت باید چشید

تهمینه رحمانی- عکاس خبرگزاری دانشجو

اگر روزگار کرونایی را با تمام سختی‌‌ها و تلخی‌ها، با دغدغه کمتری سپری کرده و می‌کنیم، یکی از دلایل می‌تواند خدمت داوطلبانه به بیماران باشد. داوطلبانی که با تحصیلات و مشاغل گوناگون، با هدف یاری و کمک، عازم بیمارستان‌‌ها شده‌اند. از‌ شأن و جایگاه حرف نزده و خالصانه و به‌دور از ریا، فقط برای بهتر شدن حال جسم و روح مبتلایان به کرونا، قدم برداشته و خود نیز به آرامش رسیده‌اند. مردان و زنانی که آمدند تا همیار سلامت شده و کمک‌حالی برای مدافعان سلامت باشند، در این راه از انجام هیچ‌کاری دریغ نکرده و حتی خود نیز مبتلا شدند. داستان این گمنامان تمامی ندارد، داوطلبانی که اغلب تمایلی برای ذکر نام واقعی‌شان نداشته و حتی مایل به ثبت شدن تصویرشان هم نبودند. تلاش، انگیزه، درونیات آنها و از همه مهم‌تر نیت خالصانه‌شان، توصیف‌ناشدنی است. زنانی که روزگاری در پشت جبهه‌‌های حق علیه باطل خدمت کرده‌اند، امروز در خط مقدم مبارزه با کرونا قرار دارند و سرسختانه به مبارزه می‌پردازند، زنانی که کودکان خردسال خود را از خود دور کرده تا یک مبارز باشند، همیارانی که به‌همراه خانواده در این جهاد سهیم می‌شوند، دخترانی که به‌تازگی عزیزی را بر اثر ابتلا به این بیماری از دست داده‌اند و می‌خواهند خدمت کنند تا خانواده‌‌های بیشتری داغدار عزیزان‌شان نشوند، مردان و زنانی که خود در بیمارستان‌‌های دیگر پرستار بودند و وقتی شیفت‌شان به اتمام می‌رسید، در کنار داوطلبان جهادی قرار گرفته و مبارزه با کرونا را ادامه می‌دادند، زوج‌‌های جوانی که آمده‌اند تا شیرینی ابتدای زندگی‌شان را با روان آسیب‌دیده کرونایی‌‌ها تقسیم کنند، داوطلبانی که روزگاری در حوزه علمیه‌ تحصیل کرده بودند و حالا خروجی آن شده بود درس اخلاق و مهربانی برای کرونایی‌ها، زنانی که همگام با مردان داوطلب طلبه جزء اولین کسانی بودند که تیمم و سپس تغسیل اموات کرونایی را برعهده گرفتند و... داستان زندگی این داوطلبان آنقدر جذاب و گیرا و البته متفاوت از هم است که در کلمات نمی‌گنجد. از قدیم گفته‌اند آب دریا اگر نتوان کشید/ پس به‌قدر معرفت باید چشید؛ قدر معرفت شاید این باشد که از لحظات مجاهدت‌هایشان بگویم، از تلاش‌هایشان برای افزایش روحیه بیماران. از اینکه تماس می‌گرفتند با فرزند بیمار و التماس می‌کردند که قدری حال مادر بیمارت را بپرس. از آن روز‌هایی بنویسم که تلفن‌شان شده بود تلفن عمومی کرونایی‌ها، تماس تصویری می‌گرفتند تا مبادا بیماری احساس تنهایی کند، از ساعت‌‌های طولانی که بدون لحظه‌ای استراحت، از این اتاق به آن اتاق سرکشی می‌کردند و انگار متوجه خستگی نمی‌شدند، از شانه و مرتب کردن ظاهر بیماران بنویسم، آنقدر برای بیماران خاطرات خوب و پرانرژی تعریف می‌کردند، گویی چون فرشته نجات در سر راه‌شان قرار گرفته‌اند، فرشتگانی که آمده‌‌اند تا بهبودی بیماران تسریع شود، با عشق به بیماران سالخورده و کسانی که نمی‌توانستند خودشان غذا بخورند، غذا می‌دادند؛ گویی به مادر و فرزند خود غذا می‌دهند.

شیفت‌شان که تمام می‌شد، اتاق به اتاق با بیماران خداحافظی و دعای بهبودی می‌کردند و از ‌بخش که بیرون می‌آمدند هم فکر و ذکرشان بیمارانی بود که در آن روز کنارشان قرار گرفته بودند. از بیماری بنویسم که در آسایشگاه روانی کرونا گرفته بود و گویی خانواده‌اش او را در بیمارستان ر‌ها کرده بود و این داوطلب جهادی بود که همچون رابطه مادر و کودک به این بیمار رسیدگی می‌کرد و لحظه‌ای از او غافل نمی‌شد و حتی روز‌‌هایی که شیفتش بود برای آن بیمار مواد خوراکی مقوی می‌خرید. از داوطلبانی بنویسم که بعد از دو هفته ارتباط مستقیم با بیماران، خودشان نیز به کرونا مبتلا شدند و بعد از دریافت دارو و خدمات موردنیاز، دوره قرنطینه‌شان را با هم و در یک خانه گذراندند. خلاصه که آنقدرخاطرات ازخودگذشتگی و صبوری بی‌انتهایشان را به یادگار گذاشتند که عنق‌ترین بیماران و پرسنل بیمارستان هم آخر سر دست به دعا برمی‌داشتند و برایشان خیر از خدا می‌خواستند. کسی چه می‌داند شاید مرد و زن خسته‌ای که امروز در خیابان از کنارش بی‌تفاوت گذشتیم، یکی از همین‌ داوطلبان باشد. خداقوت داوطلب جهادی...

از خدا می‌خواستم هیچ‌وقت در چنین شرایطی قرار نگیرم

ابوالفضل ماهرخ– عکاس و کارشناس روابط‌عمومی سازمان اورژانس کشور

عکاسان خبری همیشه برای روایت رویداد‌های تلخ و شیرین به مخاطبان خود آماده هستند ولی هربار که وظیفه به تصویر کشیدن یک رویداد تلخ را برای مردم کشورم دارم، آرزو می‌کنم این آخرین مصیبت باشد. شیوع بیماری کرونا و مشکلات آن برای مردم کشور آنقدر غم‌انگیز است که از خدای خود می‌خواهم دیگر در عمرم شاهد چنین فضایی نباشم. وقتی ناله‌ها، شیون‌‌ها و چهره‌‌های پر از استرس مردم را می‌بینم، از شدت اشک دیگر نمی‌توانم از دریچه منظره‌یاب دوربین واضح ببینم و این تصاویر را ثبت و ضبط کنم، یعنی حقیقتا در چنین لحظاتی دوست ندارم وظیفه ثبت و ضبط اتفاقات با من باشد، اما خب، همواره ناگزیر به ثبت این تصاویر و اتفاقات بوده‌ام و ماجرای کرونا هم از این قاعده مستثنی نبود. اگر بگویم تحت‌تاثیر فضای سنگین این شرایط قرار نمی‌گرفتم، یک دروغ بزرگ است. مگر می‌شود رنج یک آدم را دید و تحت‌تاثیر قرار نگرفت، اما همان لحظه یک نفس عمیق می‌کشم و از پروردگار خود می‌خواهم به من قدرت دهد تا بتوانم به رسالت حرفه‌ای خود ادامه دهم. البته لابه‌لای تمام این سیاهی‌‌ها و غم‌ها، لابه‌لای ازدست‌دادن‌‌ها و گریه و شیون‌ها، خصوصا در ماجرای کرونا و در روز‌هایی که شبیه قیامت بود و همه‌چیز در هم گره خورده و تنیده شده بود، لحظات زیبایی هم وجود داشت که تمام غم و فشار ناشی از ثبت و ضبط اتفاقات را برای لحظاتی فراموش کنم و کمی سبک شوم. در این روز‌ها به‌تبع شغل و جایی که در آن فعالیت می‌کنم، شاهد حضور افرادی در اورژانس هستم که هفته‌‌هاست خانه نرفته‌اند و درحال خدمت‌رسانی به بیماران هستند. مدت زیادی است خانواده‌‌های خود را ندیده‌اند، همسر و فرزندان‌شان را ندیده‌اند و از آنها دورند. مردم باید بدانند که جوان‌‌هایی در این کشور حاضرند جان‌شان را برای سلامت مردم در کف دست گیرند و با افتخار خدمت کنند و از هیچ فعل و خدمتی هم برای کمک به همنوعان و هموطنان‌شان دریغ نمی‌کنند.

در انتهای نوشته هم کمی به تلاش‌‌ها و مجاهدت‌‌های دوستان رسانه‌ای در میدان مبارزه با کرونا اشاره می‌کنم. به‌هرحال مردم برای دسترسی به آخرین اطلاعات به خبرگزاری‌‌ها رجوع می‌کنند و این اخبار و اطلاعات هم با وجود عکس‌‌ها و تصاویر وقایع در جریان برای مردم باورپذیر می‌شود و آنان این اطمینان را پیدا می‌کنند که همه ظرفیت‌‌های موجود برای ریشه‌کنی این بحران درحال به‌کارگیری است و کسی خدای‌نکرده قصد کم‌کاری و فرار از مسئولیت‌هایش را ندارد. درهرحال اگر روزی قصد ساخت مستند در ارتباط با اجرای کرونا را داشته باشم، اگر روزی بخواهم وقایع ناب، تلخ و شیرین روزگار کرونایی در ایران را به تصویر بکشم، حتما از هیچ‌کدام از مجاهدت‌‌ها و ازخودگذشتگی‌‌های کادر درمان، همکاران و مسئولانی که در صحنه حاضر بودند، غافل نمی‌شوم.