تاریخ : Tue 12 May 2020 - 04:46
کد خبر : 40938
سرویس خبری : نقد روز

موج‌سواری روی رودخانه هریرود

سجاد بلوکات:

موج‌سواری روی رودخانه هریرود

مساله ترمیم این گسل برای دو کشور برادر و همسایه ایران و افغانستان مهم است. کاری که جریان روشنفکری به‌جای ترمیمش درحال موج‌سواری روی آن است.

برای ترمیم یا تعمیق گسل ایران و افغانستان روشنفکرها چه راهی را انتخاب کردند؟

به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، سجاد بلوکات، روزنامه ‌نگار طی یادداشتی در روزنامه «فرهیختگان» نوشت:  الان تقریبا شده هرسال درمیان؛ زمان وقوع زلزله‌های تهران را عرض می‌کنم؛ زلزله‌هایی که نه آن‌قدر کوچک است که حس نشود، نه آن‌قدر بزرگ که اثر تخریبی بگذارد، اما هشدار و تلنگر خوبی است برای اینکه بدانیم معضلاتی داریم که تا کرنش نکنند متوجه آنها نمی‌شویم؛ معضلاتی که در ماهیت‌شان سکوت و خاموشی و فوران یک‌باره است یا اینکه اثر تخریبی مستمر ولی دیده‌نشده می‌گذارند. گسل‌های فعالی که خیلی دیده نمی‌شوند و نیاز هست به مسئولان یادآوری کنیم آقایان این موارد هم هست، یادتان که نرفته است! این گسل می‌تواند از جنس همان زلزله و آلودگی و تغییرات متفاوت جوی این سال‌ها باشد تا گسل‌های اجتماعی که تخریب‌شان اینقدر زیرپوستی و پیچیده است که تا سرمنشا را به‌درستی پیدا نکنی به اصلاح‌گری نخواهی رسید.

     رودخانه هریرود مبدا گسل جدید ایران و افغانستان

از قدیم این سنت شوم ساده‌انگارانه تکذیب‌کردن در خون دستگاه‌های لشکری و کشوری ما ساری و جاری بود. اینقدر این تکذیب‌ها معکوس تعبیر شد که امروز تکذیبیه‌ها حکم تاییدیه از نظر بخشی از مردم پیدا کردند. تکذیب‌های قیمت بنزین تا خیال‌تان راحت بابت قیمت دلار و کتمان میزان مبتلایان به کرونا در پادگان‌ها و... آن‌قدر مصداق‌ها درهم و متنوع است که می‌توان از هردستگاه دولتی و غیردولتی چند نمونه نشان داد. اما مساله رودخانه هریرود متفاوت است. تا این لحظه که نگارنده در پی رسیدن به حقیقت بود با چند خط تکذیب مقامات ایرانی و دریایی از تفصیل و تحلیل و تایید مقامات افغانستانی روبه‌رو شد.

اینکه برسر مهاجران فوت‌شده در رودخانه چه گذشته و چقدر نیروهای مرزی ما دخیل بودند به‌ کنار اما سیستم تکذیبیه ایران اثر تکمیلی برای مواضع تاییدی کشور همسایه پیدا کرده است. این شرطی‌شدن مردم برای درک معکوس مواضع نظام نتیجه اولا شتاب‌زدگی در اعلام موضع، ثانیا نبود ابزار اقناع برای فهم تاییدیه‌ها و تکذیبیه‌ها و سومی که از دومورد گذشته مهم‌تر است، گم‌شدن تکذیبیه‌های صحیح در لابه‌لای موضع‌گیری‌های اشتباه و بعضا نادرست آنهاست.

میزان قرائت‌ها درباره حادثه غرق‌شدن برادران افغان در رود مرزی هریرود آن‌قدر متفاوت است که می‌توانیم نتیجه بگیریم تکذیب ایران صحیح‌تر از موارد دیگر است. سابقه رفتار با مهاجران در مرز هم نشان می‌دهد این مورد عجیب و غیرهمخوان با تاریخ مهاجرپذیری در مرزهاست. به‌طور مثال عبدالستار حسینی، نماینده مجلس افغان روایتش مبنی‌بر شکنجه و بسته‌شدن دست مهاجران و انداختن‌شان به رود هریرود است، شاهد عینی در گفت‌وگو با بی‌بی‌سی در روایت خود از برگشت مهاجران و اجبارشان برای عبور از رود می‌گوید و روایت دیگر از تشکیک در محل ایجاد حادثه خبر می‌دهد. طرف ایرانی اما می‌توانست با توضیح تکمیلی و حتی میدانی پیرامون این اتفاق خیلی زود اثرات وضعی این اتفاق روی چندمیلیون مهاجر افغان را کم کند، حتی اگر این اتفاق افتاده باشد با برخورد قاطع با مرتکبان این جنایت، این رفتار خطاکارانه را از مواضع رسمی حاکمیتی جدا کند که نکرد.

مساله دو ملت ایران و افغانستان به‌عنوان نزدیک‌ترین مردمان از لحاظ فرهنگی، تاریخی و دینی به‌دلیل کج‌رفتاری‌ها امروز یک گسل بالقوه فعال است؛ آتش زیر خاکستری که گهگاه توسط روشنفکرهای دوطرف به آن دمیده می‌شود و اثر ناپیدای میدانی بر تعمیق این گسل قومی_نژادی می‌گذارد.

خشت کجی که از مخملباف بعد از انقلاب گذاشته شد  مرد افغانستانی را نازل و بدون ‌شأن نشان داد، درحدی که نویسنده ترک، نوال چیزگن بعد از دیدن بایسیکل‌ران نوشت، «هر کشوری برای خود سیاهانی دارد. سیاهان ایران هم افغانی‌ها هستند.» و تا مدت‌ها در به همان پاشنه در آثار روشنفکری چرخید؛ از «دستفروش» گرفته تا مستند «خاتمه» اثر هادی زارعی.

سعید روستایی در «ابد و یک روز» برای نشان‌دادن اوج بدبختی خانواده ایرانی او را درآستانه در آغوش کشیده شدن توسط یک افغانستانی نشان می‌دهد و تماشاگر را وادار به همذات‌پنداری با این میزان از بدبختی می‌کند؛ یا مستند «خانه» اثر افسانه سالاری که اوج نکبت و بدبختی خانواده افغانستانی در ایران را نشان می‌دهد. در مستند او همه‌ معضلات -البته بسیار عمده و مهم که وضعیت دردناک تبعیض آنها را در ایران به نمایش می‌گذارد، بی‌آنکه کسی تلاش چندانی برای رفع آن کرده باشد- با جملاتی عریان و واضح مورد اشاره قرار می‌گیرند و بسیاری از جملات شخصیت‌ها به تکرار می‌رسد. درنهایت هم فیلم با یک جمله شعاری به سمت پایانش خیز برمی‌دارد: «من تصمیم گرفتم اونجایی برم که بتونم کاری کنم.» روشنفکر ایرانی در مدیوم مستند و سینما به‌مساله مهاجران در ایران به‌مثابه یک اصلاح‌گری اجتماعی برای حل‌شدن مشکلات این بخش از مهاجران نگاه نمی‌کند؛ یا عنصر افغانستانی را آنتاگونیست و بدمن داستان خود می‌داند یا سعی در رفتار تهییجی علیه سیستم به واسطه نشان‌دادن اوج سیاهی زندگی مهاجران دارد.

مثال دیگر شمایلی است که سریال «ممنوعه» از شخصیت یک افغان نشان می‌دهد. در سکانس‌هایی از این مجموعه تلویزیونی شخصی هم نقش یک کارگر افغانستانی را با ظاهری نامناسب و تحقیرآمیز ایفا می‌کند. شبکه اطلاع‌رسانی افغانستان این صحنه‌ها را به این شکل برشمرده است: خانواده «برکه» (نقش اول سریال) اسباب‌کشی می‌کند و کارگر افغانستانی در جابه‌جایی و انتقال اسباب کمک می‌کند. دختر رو به‌طرف مادرش می‌کند و با نیشخند می‌گوید: «این شخصی که داره اسباب را جابه‌جا می‌کند بو می‌ده» (نقل به‌مضمون) و بعد با پدر و مادرش می‌خندند.

جان‌کلام پیرامون عینکی که روشنفکر ایرانی به این مساله دارد را می‌توان در جمله مهم اکرم پدرام‌نیا مترجم و روشنفکر مقیم کانادا در گفت‌وگو با مجله «شهروند» چاپ تورنتو جست‌وجو کرد: «من بر این باورم که ما، یعنی روشنفکران‌مان [رفتاری درقبال مهاجران افغانستانی] دارند یک واکنش سیاسی به جمهوری اسلامی نشان می‌دهند و هنوز اجتماعی نیست.»

مساله اصلی که می‌توان در جای‌جای فیلم‌های ساخته‌شده در این‌باره دید، همین نگاه است که اثر منفی خود را بر اجتماع می‌گذارد، اما در آن‌سو نیز روشنفکران افغانستانی که تمایلات جشنواره‌ای دارند به همین آتش می‌دمند. برادران محمودی فیلمسازان افغانستانی فعال در ایران هرقدر در صداوسیما رفتار کنترل‌شده‌ای از خود بروز دادند، در سینما نگاه سیاسی به روابط ایران و افغانستان نشان دادند. «مردن در آب مطهر» آخرین ساخته آنهاست که توامان اثری روشنفکری با کنایه‌هایی ضدایرانی بود، کیوان کثیریان بعد از دیدن این فیلم خطاب به آنها این‌گونه گلایه می‌کند: «بی‌مقدمه خدمت‌تان عرض کنم همان‌طور که خودتان بهتر می‌دانید ما به اندازه‌ای که شما در فیلم‌تان نشان می‌دهید و احتمالا فکر می‌کنید، مردم درب‌وداغان و وحشی و نامرد و بی‌صفت و کلاهبردار و ظالم و اینهایی نیستیم.»

سرریز اثر وضعی این رفتارها وقتی است که ماجراهای ورامین یا مبارکه اصفهان پیش می‌آید و متوجه می‌شویم تغییر نگرش افراد نسبت به قوم و نژاد کشور همسایه از هردو سو چقدر مهم است.

در اوج رفتارهای ضدافغان در ایران، فیلم «باران» مجید مجیدی بسیاری از نگرش‌ها را در سطح نخبگانی عوض کرد و سال‌های بعد این رفتار متقابل در آثار «جانستان کابلستان» امیرخانی و حتی مستندسازان اصلاح‌گر افغانستانی نظیر سیدمحمد حسینی و شاعرانی چون محمدکاظم کاظمی دیده شد تا مشخص شود در سوی مقابل هم جریانی برای ترمیم این گسل وجود دارد. جریانی که با استمرار می‌توانست مثلث امنیت، فرهنگ و اجتماع پیرامون روابط دوکشور را به‌درستی اصلاح کند، حالا باردیگر با میدان‌داری‌های رسانه‌های ضدایرانی و افغانستانی و حامی تعمیق این گسل علیه آن جریان ادامه پیدا کرد. نشان دادن تصاویر حمله مردم افغانستان به راننده ترانزیت‌های ایرانی در جاده‌های افغانستان نشان داد این فرصت با خطاهای شخصی مسئولان درحال تبدیل شدن به تهدید است.

مردم افغانستان مثل مردم ایران، مثل هر جامعه زنده و پویایی تلفیقی هستند از شخصیت‌های فرهنگی حامی اصلاح‌گری مثل کاظم کاظمی یا مملو از شخصیت‌های ضداستکباری مثل احمدشاه مسعود و شهید علیرضا توسلی فرمانده تیپ فاطمیون؛ و درکنار این افراد فرهیخته می‌توان افراد ضعیف فرهنگی حتی بزهکار اجتماعی پیدا کرد. مساله ترمیم این گسل برای دو کشور برادر و همسایه ایران و افغانستان مهم است. کاری که جریان روشنفکری به‌جای ترمیمش درحال موج‌سواری روی آن است.

 چقدر نیاز داریم امروز به آثاری مثل باران مجید مجیدی، چقدر نیاز داریم به برنامه‌هایی شبیه «وطن‌دار» و «شما که غریبه نیستید».