تاریخ : Sun 10 May 2020 - 09:20
کد خبر : 40816
سرویس خبری : اندیشه

تعصب شیطانی و عقل قرآنی

نگاهی به قواعد اندیشه در قرآن: بخش دوم

تعصب شیطانی و عقل قرآنی

انسان از هرچه بگذرد، از عقیده و باور خود نمی‌گذرد، به‌خصوص آنگاه که با خشونت و دیگرستیزی همراه شود. مصیبت آنجاست که باورش به‌جای تکیه بر منشأ و پشتوانه منطقی و درست، متکی بر اغوا و فریب یا خرافه باشد. این همان تعصب و جزم‌اندیشی است.

به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، در شب‌های ماه مبارک رمضان امسال که توفیق حضور در جلسه قرائت را نداریم، راهکار جایگزین، میهمانی مفاهیم و مضامین آیات الهی است. به این سبب در نوشتاری، قواعد اندیشه در قرآن یا به‌تعبیری قواعد اندیشه قرآنی را مرور می‌کنیم. از آنجا که اندیشه و تعقل در قرآن جلوه‌های بسیار و آثار سرشار دارد، منظور ما انواع و شاخه‌های مختلف آن یعنی هرگونه عقل‌ورزی، تامل، تفکر، تعمق، آینده‌نگری و عاقبت‌‌اندیشی را شامل می‌شود. منظور از قواعد هم قانونمندی‌ها و ضوابطی است که بر اندیشه مومنانه در پرتو قرآن احاطه دارند. بخش اول این مطلب روز گذشته در صفحه 15 «فرهیختگان» درج شد و اینک ادامه بیان مختصر آن قواعد.

 قاعده هشتم: تعقل

عقل را انسان‌ها و فرهنگ‌ها گرامی می‌دارند و معتبر می‌دانند، اما نتیجه عقل‌ورزی همیشه مثل یک محاسبه ریاضی مورد اتفاق افراد مختلف نیست. با اینکه عقل، قواعدی دارد، اما در بسیاری از مسائل، ارزیابی و نظر افراد مختلف است، ازجمله دلایل این امر، تفاوت مشاهدات و تجارب یا میزان دقت در مشاهدات است، چون همه از میزان یکسانی از عقل و قدرت تعقل برخوردار نیستند.
در آیات وحی بالغ بر ۴۴مرتبه به تعقل و جایگاه و آثار آن تاکید شده است، ضمن آنکه این مفهوم با الفاظ مترادفی همچون نُهی «إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیاتٍ لِأُولِی النُّهَى» و لُبً «وَمَایذَّکَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ» و حِجر و حِجا تقویت شده است.
 اما عقل چیست؟ ماده عّقّلّ به‌معنی بستن چیزی مثل عِقال دور سر است، بند یا کنترل. شاید عاقل در بند چیزی است که او را از اموری نامطلوب باز‌می‌دارد. کاربردهای عقل در قرآن، ذهن را به مفهوم تشخیص و ارزیابی سوق می‌دهد: «أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ وَأَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتَابَ أَفَلَاتَعْقِلُونَ؟»(بقره:۴۴) یعنی آیا مطلبی با این وضوح را تشخیص نمی‌دهید و نمی‌فهمید که باید به آنچه امر می‌کنید عامل باشید. علما عقل را یکی از منابع تعیین حسن و قبح می‌دانند، پس عقل می‌تواند خوب و بد را تشخیص دهد. همچنین با معیارهایی درست و نادرست را تمییز می‌دهد: «کَذَلِکَ یبَینُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیاتِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ» تبیین کرده تا ما نتیجه بگیریم. به‌نظر می‌‌‌رسد قرآن برای فهم نهایی، درک کامل و به‌نتیجه رسیدن، کلمه و فعل عقل را به‌کار می‌برد. «وَتِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَایعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ»(عنکبوت:43) اینها مثال‌هایی است که ما برای مردم می‌زنیم، و جز دانایان آن‌ را درک نمی‌کنند. از همین‌جا تفاوت مفهوم تعقل و تفکر نیز روشن می‌شود. در کارخانه اندیشه در قرآن، فکر عهده‌دار تهیه مقدمات و مواد اولیه برای تشخیص و تصمیم است و تعقل، رسیدن به درک و نتیجه و ارزیابی و درنهایت تصمیم‌گیری. مثلا درباره تحریف کلام خدا توسط یهودیان می‌فرماید: «یحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ»(بعد از آنکه کلام خدا را تعقل کردند و فهمیدند، تحریفش می‌کنند.) اگر آنها صرفا اندیشیده باشند، اما به کُنه مفهوم آیات الهی نرسیده باشند، تحریف نخواهد بود. بنابراین عقل و توان تعقل، قوه‌ای از قوای انسانی است که خداوند برای جلب خیر و دفع شر ازطریق تشخیص‌های دقیق و نتیجه‌گیری و تصمیمات هوشمندانه، در اختیار بشر قرار داده و شاید این، تعبیری دیگر از همان امانتی باشد که بر دوش انسان نهاده و البته مسئولیت‌های سنگینی درپی آن به انسان واگذار شد: «ما امانت را بر آسمان‌ها و زمین و کوه‌ها عرضه داشتیم، آنها از حمل آن سر برتافتند، و از آن هراسیدند؛ اما انسان آن را بردوش کشید؛ اما او بسیار ظالم و جاهل بود.»(احزاب:۷۲)
گاهی در روایات به‌معنی کنترل‌کنندگی عقل تاکید شده است، مثلا امام‌على(ع) می‌فرماید: «عاقل‌ترین مردم کسى است که جدى‌اش از شوخى‌اش بیشتر باشد و با کمک عقلش بر هوا و هوسش پیروز گردد.»(غررالحکم، ح ۳۳۵۵)

 ویژگی‌های عقل

منزلت و اهمیت: پیامبر(ص) می‌فرمایند: اِنَّما یدْرَکُ الْخَیرُ کُلُّهُ بِالْعَقْلِ، وَ لادینَ لِمَنْ لاعَقْلَ لَهُ؛ همه خوبى‌ها با عقل شناخته مى‌شوند و کسى که عقل ندارد، دین ندارد.(تحف‌العقول، ص ۵۴)
معیار ارزش‌گذاری: گروهى در حضور پیامبر(ص)، مردى را ستایش کردند و همه ویژگى‌هاى خوب را برایش برشمردند. رسول خدا(ص) فرمودند: «عقل او چگونه است؟» گفتند: «اى رسول خدا! ما از جدیت او در عبادت و دیگر خوبى‌ها سخن مى‌گوییم و شما از عقل او مى‌پرسید؟» فرمودند: «نادان از روى نادانى به زشتى‌هایى بزرگ‌تر از زشتى‌هاى انسان گنهکار دست مى‌زند. همانا بندگان به میزان عقل‌شان در روز قیامت به درجه بالاتر نائل و به پروردگارشان نزدیک مى‌شوند.»(تحف العقول، ص۵۴)
انتخاب بهتر: امام‌على(ع) می‌فرمایند: «لَیسَ الْعاقِلُ مَنْ‌یعْرِفُ الْخَیرَ مِنَ‌الشَّرِّ وَ لکِنَّ الْعاقِلَ مَنْ‌یعْرِفُ خَیرَ الشَّرَّینِ»؛ عاقل آن نیست که فقط خوب را از بد تشخیص دهد. عاقل کسى است که از میان دو بد، آن را که ضررش کمتر است، بشناسد.»(مطالب السئول، ص۲۵۰)
گستردگی دامنه عقل: ویژگى عاقل آن است که در برابر نادان بردبارى کند، از آن کس که به او ظلم کرده بگذرد، نسبت به زیردستان متواضع باشد، با بالادستان در خوبى‌ها رقابت کند، هرگاه خواست سخن بگوید، بیندیشد؛ اگر خوب بود بگوید و بهره ببرد و اگر بد بود، سکوت کند و سالم بماند، اگر بلا و امتحانى برایش پیش آمد به خدا پناه ببرد و دست و زبان خود را نگه دارد، اگر فضیلتى دید، به‌سرعت از آن بهره ‌گیرد، حیا از او جدا نگردد و حرص از او سر نزند، اینها خصلت‌هاى 10گانه‌اى است که عاقل با آنها شناخته مى‌شود.(تحف العقول، ص ۲۸)
 امام صادق(ع) شاخه‌های عقل را چنین بیان کردند: «ستون انسانیت عقل است و از عقل، زیرکى، فهم، حفظ و دانش برمى‌خیزد. با عقل، انسان به کمال مى‌رسد. عقل، راهنماى انسان، بیناکننده و کلید کارهاى اوست. هرگاه عقل با نور یارى شود، دانا، حافظ، تیزهوش و فهیم مى‌شود و بدین‌وسیله (پاسخ) «چگونه»، «چرا» و «کجا» را مى‌فهمد و خیرخواه و دغل‌کار را مى‌شناسد و هرگاه این را دانست، مسیر حرکت و خویش و بیگانه را مى‌داند.(کافى، ج ۱، ص ۲۵)
و در حدیث دیگر فرموده‌اند: «العقل عقلان: عقل الطبع، و عقل التجربه، و کلاهما یؤدی الی‌المنفعه»؛ عقل دوگونه است: یکی عقل طبیعی که به‌صورت استعداد است و دیگری عقلی که در اثر تجربه حاصل می‌شود و هردو به بهره‌وری می‌انجامد.»
راه تقویت عقل: حضرت علی(ع) در جواب کسی که از آن حضرت خواست تا عقل را توصیف کنند، فرمود: «العقل غریزه تزید بالعلم و التجارب»؛ عقل، استعدادی است که به‌وسیله علم و تجربه زیاد می‌شود.(غررالحکم، ح۱۷۱۷)
با سیری در آیات می‌توان دریافت که دقت در مخلوقات و دانش بیشتر، تقوا، سیر و سفر در زمین، هوشیاری و گوش سپردن به تبیین‌های قرآن از جمله عوامل تقویت عقل و تعقلند.

 قاعده نهم: بصیرت

از نظر قرآن، انسان علاوه‌بر آگاهی‌های ظاهری که با خواندن و گوش‌دادن و دیدن به‌دست می‌آورد، آگاهی‌های درونی و باطنی نیز دارد که به آن بصیرت گویند. به‌عبارتی گاهی با حواس خود، به‌خصوص با چشم سر می‌بینیم و می‌فهمیم و گاهی به‌چشم دل می‌بینیم و آگاهی می‌یابیم. تقریبا همه انسان‌ها به شهود و تجربه شخصی، نمونه‌ها و آثار دیدن با چشم دل را پذیرفته‌اند و اهل‌عرفان در این مسیر پیشتازند. اما تفاوت این است که دیده‌های چشم دل چندان قابل‌اثبات و انتقال به دیگران نیستند، مگر آنکه با یافته‌های چشم سر تلفیق شوند.
اما بصیرتی که قرآن به‌عنوان یک ارزش و مطلوب مطرح می‌کند، بینشی عمیق و همه‌جانبه است که هم توسط حواس آدمی تایید می‌شود و هم ازسوی دل و مشاعر درونی او. شاهد روشن آن اینکه بصیرت از ریشه بصر مشتق شده که به‌معنای چشم است و فعل بَصَرَ یعنی دیدن و نقطه مقابل آن عما یا کوردلی است. پس انسان بصیر پس از طی مرحله دیدن و حس کردن، وارد عرصه جدیدی از بینش و آگاهی می‌شود که به آن بصیرت گویند، ولی آن‌که فاقد بصیرت است و از منظر قرآن، «اعمی» قلمداد می‌شود، به مرحله آگاهی و بینش نمی‌رسد و سطحی‌نگری او را در این سخن مولا علی می‌بینیم: «إنَّ الدَّنیا مُنتَهی بَصَرِ‌الأعمی؛ همانا دنیا آخرین حدِ میدان دیدِ افراد کوردل است.» (غررالحکم، 2/655)
حال اگر بخواهیم جایگاه بصیرت در سپهر اندیشه قرآنی را روشن کنیم باید گفت بصیرت در میان روش‌ها و مقدمات اندیشه، مقدمه‌ای قابل‌اطمینان و بلکه ارزشمندترین تکیه‌گاه اندیشه محسوب می‌شود، چراکه در برابر ظاهربینی، زودباوری و سطحی‌نگری قرار می‌گیرد. انسان‌های زودباور و سطحی‌نگر همان هَمَج‌رِعاع و توده ناآگاهی هستند که به‌سادگی فریب ادعاهای پرطمطراق و تبلیغات پرزرق‌وبرق را می‌خورند یا در اثر هوای نفس دچار خودفریبی می‌شوند، درحالی‌که اهل بصیرت در مواجهه با حوادث عجیب و افکار پیچیده به‌خصوص فتنه‌ها و وسوسه‌های نفس و شیطان، ضمن بررسی و موشکافی مساله با نگرشی ژرف و چندسویه، و صدالبته با توکل بر خدای خویش، به راه‌حل می‌رسند و هرگز بازیچه بازیگران انحراف‌انگیز یا دنیاطلب نمی‌شوند. در سوره یوسف آیه ۱۰۸ دعوت پیامبر و یارانش برمبنای بصیرت معرفی شده: « قُلْ هَذِهِ سَبِیلِی أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِیرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِی: بگو این طریقه و راه من است که من و هرکس پیرو من است، برپایه بصیرت و بینایی به‌سوی خدا دعوت می‌کنیم.» تفسیر نمونه این‌گونه معنا می‌کند: من این راه را بی‌اطلاع یا از روی تقلید نمی‌پیمایم، بلکه «از روی آگاهی و بصیرت، خود و پیروانم» همه مردم جهان را به سوی این طریقه می‌خوانیم.
تفسیر نور می‌گوید: مردم را چشم‌بسته و بدون آگاهى نباید به انجام کارى ترغیب کرد. «عَلى‌ بَصِیرَةٍ». در این راستا (قَالَ علیه‌السلام کُنْ فِی‌الْفِتْنَةِ کَابْنِ اللَّبُونِ لَا ظَهْرٌ فَیُرْکَبَ وَ لَا ضَرْعٌ فَیُحْلَبَ) حکمت1 نهج‌البلاغه درباره روش برخورد با فتنه‌ها می‌گوید: در زمان فتنه مانند ابن‌اللّبون (بچه شتر نر که دو سالش تمام شده و مادرش بچه‌اى را که پس از آن زاییده، شیر مى‌دهد) باش که نه پشتی دارد تا بر آن سوار شوند و نه پستانى که از آن شیر دوشند (هنگام فتنه و تباهکارى طورى رفتار کن که فتنه‌جویان در جان و مال تو طمع نکنند و از تو سوءاستفاده نکنند).
از طرفی، قران آیات و بیانات خود را بصائر (بصیرت‌ها و آگاهی‌های عمیق) می‌داند: هَذَا بَصَائِرُ لِلنَّاسِ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِّقَوْمِ یوقنون. این (قرآن و شریعت آسمانى) وسایل بینایى و مایه هدایت و رحمت است براى مردمى که (به آن) یقین دارند.(جاثیه:۲۰)
امام‌صادق(ع) در باب اهمیت بصیرت فرمود: اَلعامِلُ عَلی غَیرِ بَصیرهٍ کَالسّائِرِ عَلی غَیرِ طَریقٍ، فَلا تَزیدُهُ سُرعَهُ‌السَّیرِ اِلاّ بُعداً؛ کسی که بدون «بصیرت» عمل می‌کند، همچون رونده‌ای است که در بیراهه می‌رود؛ پس هرچه سریع‌تر رود، از مقصد دورتر می‌شود. (تحف‌العقول، ص362)
چگونه بصیرت را تقویت کنیم؟ این گوهر ارزشمند باطنی وقتی حاصل می‌شود که انسان رنج مطالعه و پی‌جویی حقایق و دقت در امور هستی را به جان بخرد و از سستی و ترس و احتیاط در کشف حقایق پرهیز کند.
امام‌علی(ع) مقدمات بصیرت را چنین معرفی می‌کند: فَإنَّما البَصیرُ مَن سَمِعَ فَتَفَکَّرَ وَ نَظَرَ فَأبصَرَ وَانتَفَعَ بَالِعَبرِ؛ انسان بصیر کسی است که بشنود و بیندیشد، نگاه کند و ببیند و از عبرت‌ها بهره گیرد. (میزان‌الحکمه، ح 1732) نیز علی(ع) فرمود: مَنِ اسْتَقْبَلَ الْأُمُورَ أَبْصَرَ (غررالحکم و دررالکلم، ص57) هر که از قبل پیش‌بینی کند و به پیشواز کارها برود و نسبت به امور دوراندیش باشد، بینش و بصیرت یابد. امام‌کاظم(ع) نیز فرمود: تفقهوا فی دینِ‌الله فَأنَّ الفِقهَ مِفتاحُ البَصیرةِ وَ تَمامُ العِبادَةِ؛ «در دین خدا تفقه و کاوش کنید، چراکه فقه و فهم دین، کلید بصیرت و کامل‌کننده عبادت است.» (بحارالانوار، ج 10، ص247) و آخرین و مهم‌ترین عامل بصیرت، تقواست که در این آیه به ظرافت اشاره شده و به فراست فهمیده می‌شود: إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّیْطَانِ تَذَکَّرُوا فَإِذَا هُمْ مُبْصِرُونَ. (اعراف/۲۰۱)
پرهیزگاران هنگامی که گرفتار وسوسه‌های شیطان شوند، به یاد (خدا و پاداش و کیفر او) می‌افتند و (در پرتو یاد او، راه حق را می‌بینند و) ناگهان بینا و بصیر می‌شوند. جمله فاذا هم مبصرون، بسیار قابل‌تامل است و درونی بودن این آگاهی و شبه‌الهامی و سریع‌بودن آن‌را می‌تواند برساند.

 قاعده دهم: نفی تعصب و تحجر

انسان از هرچه بگذرد، از عقیده و باور خود نمی‌گذرد، به‌خصوص آنگاه که با خشونت و دیگرستیزی همراه شود. مصیبت آنجاست که باورش به‌جای تکیه بر منشأ و پشتوانه منطقی و درست، متکی بر اغوا و فریب یا خرافه باشد. این همان تعصب و جزم‌اندیشی است. تعصب درواقع نوعی خشونت فکری و گفتاری است که می‌تواند به خشونت رفتاری نیز منجر شود. حتی اندیشه هرگاه راکد و متوقف بماند و از پویایی و پیشرفت دور افتد، تبدیل به تعصب خواهد شد.

 در میان گزارش‌ها و قصص قرآن، بیشترین تعصب در برخورد یهود دیده می‌شود. مثلا خودشان را -بی‌آنکه دلیل قانع‌کننده‌ای ارائه کنند- قوم برتر و دوستان خدا و دور از دوزخ می‌شمردند: -«وَقَالَتِ الْیَهُودُ وَالنَّصَارَى نَحْنُ أَبْنَاءُاللَّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ یُعَذِّبُکُمْ بِذُنُوبِکُمْ بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ.» یهود و نصاری گفتند: «ما، فرزندان خدا و دوستان (خاص) او هستیم.» بگو: «پس چرا شما را در برابر گناهان‌تان مجازات می‌کند؟! بلکه شما هم بشری هستید از مخلوقاتی که آفریده» (مائده:18) «وَقَالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیَّامًا مَعْدُودَةً» (بقره: ۸۰) و یهودیان گفتند آتش ما را لمس نخواهد کرد، مگر چند روزی.
البته در برخورد همه اقوام مشرک مانند قوم ابراهیم، نوح، هود و صالح هم عدم پذیرش دلایل روشن مشهود است. قوم نوح وقتی با دعوت گویا و فطرت‌پذیر او مواجه می‌شدند، به‌جای تامل و بررسی و احیانا پرس‌وجوی بیشتر، متعصبانه انگشت در گوش خود می‌کردند و لباس بر سر می‌کشیدند و مستکبرانه بر باورهای خود پافشاری می‌کردند: «جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِی آذَانِهِمْ وَاسْتَغْشَوْا ثِیَابَهُمْ وَأَصَرُّوا وَاسْتَکْبَرُوا اسْتِکْبَارًا»(نوح/ ۷)

دو تعریف تعصب: تعصب در میدان باورها تعریفی دارد. استاد مطهری می‌گوید: «تعصب و تحجر به‌‌معنای‌ ایستایی، تحول‌ناپذیری، جمود و برنتابیدن‌ فرهنگ‌ و ارزش‌های حق‌ و متعالی‌ است‌ که‌ هم‌ در ساحت‌ بینش‌ و دانش‌ (تحجر) و هم‌ در حوزه‌ گرایش‌ و رفتار (جمود) بروز و ظهور دارد و عقل‌ و دل‌ و ابزارهای‌ معرفت‌‌یاب‌ و منابع‌ شناخت‌زا را نیز شامل‌ می‌شود.» (مطهری، مرتضی، مجموعه‌ آثار، ج19، ص‌۱۱۰)

امیرمؤمنان(ع) طبق نقل نهج‌البلاغه، شیطان را امام‌المتعصبین لقب می‌دهد، زیرا دربرابر فرمان خدا به سجود در برابر آدم، تکبر و تعصب ورزید و بر آدم(ع) – به‌خاطر خلقت خویش- افتخار کرد و از جهت اصل و ریشه خود، نسبت‌به او تعصب ورزید و اولین کسی بود که بی‌دلیل از فرمان خداوند سر باز زد و گفت او از خاک و من از آتشم. این اصطلاح یک تعریف روانشناختی نیز دارد؛ واژه تعصب از لفظ عصب گرفته شده و به‌معنای آن است که شخص نسبت‌به چیزی واکنش‌های عاطفی و احساسی به‌دور از هرگونه معیار عقلانی داشته باشد.

در اصول کافی آمده که وقتی از امام سجاد(ع) درباره عصبیت می‌پرسند، می‌فرماید: «عصبیت آن نیست که شخصی قبیله خود را دوست داشته باشد، بلکه تعصب ناپسند آن است که انسان قبیله و خویشان خود را بر ظلم یاری نماید و بر اشتباهات و کج‌روی‌‌ها و کارهای ناپسند آنها پافشاری داشته باشد.»
برای مقابله با تعصب چه باید کرد؟

شناخت ویژگی‌های متعصبان اولین راهکار است. باورهای یک فرد متعصب بیشتر از آگاهی‌های اوست. درواقع او عقیده‌پرست است، نه عقیده‌شناس و در راه باورش -ولو از جنس بت و چوب و سنگ و فرمان مافوق و یا عواطف کور ناشی از عقده حقارت- جان خود را نیز می‌دهد. ویژگی دیگرش این است که دیگران و عقیده‌شان را اصلا نمی‌شناسد و تا ندیده و نشناخته متعصب و سختگیر است. بدین سبب است که  افراد دنیادیده که با ملل و مذاهب دیگر آشنایند برخورد ملایم‌تری با دیگران و غیرخودی‌ها دارند.

ویژگی سوم‌شان زبونی درونی در عین شجاعت بیرونی است. پشت این ظاهر دلیر، روح هراسناکی است که با تلنگرِ آگاهی و شوکِ عقلانی فرو می‌ریزد. براین اساس، برای غلبه‌بر تعصب شخصیت و تحجر ذهن و جمود اندیشه و لجاجت رفتار، باید ازطریق علم و هنر، میزان آگاهی و بصیرت را افزود و زمینه‌های تعصب از قبیل هم‌چشمی و برتری‌طلبی و فرقه‌گرایی را زدود و آهنگ ائتلاف و همدلی میان انسان‌ها سرود و این راه  را به‌تدریج  پیمود. ازسویی، آنچه بازدارنده رفتار متعصبانه است قانون فراگیر است چراکه گفته‌اند: «شهر بی‌قانون بهشت متعصبان است»، البته در مواجهه قانون‌مدار و همه‌جانبه،  مدارا و طی مراحل روشنگری توام با هدایت و تربیت نیز ضروری است.

* نویسنده: مصطفی عباسی‌مقدم، استاد علوم‌ قرآن دانشگاه کاشان