به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، شبهای ماه رمضان امسال که توفیق حضور در جلسات قرائت را نداریم، میهمانی مفاهیم و مضامین آیات الهی جایگزینی خوب است. بدین سبب بهنظرم آمد که در نوشتاری، قواعد اندیشه در قرآن و بهتعبیری قواعد اندیشه قرآنی را از متن آیات استخراج و مرور کنیم. از آنجا که اندیشه و تعقل در قرآن جلوههای بسیار و آثار سرشار دارد، منظور ما انواع و شاخههای مختلف آن یعنی هرگونه عقلورزی، تأمل، فکر، تعمق، آیندهنگری و عاقبتاندیشی را شامل میشود. منظور از قواعد هم قانونمندیها و ضوابطی است که بر اندیشه مومنانه در پرتو قرآن احاطه دارند. و اینک بیانی مختصر از این قواعد:
قاعده اول: حقمحوری و باطلگریزی
از منظر قرآن، اندیشه تابناک و کامیاب آن است که در خدمت حق و جویای حقیقت و گریزان از باطل باشد و بهنفاق هم هرگز تن ندهد چراکه در مقام نظر، بین حق و باطل چیز دیگری نیست. «فَمَنْ یکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى» حقیقت محکمترین دستگیره است که با ترک کامل باطل و درک کامل حق(= الله) حاصل میشود. ساحران دربار فرعون از همهچیز خود برای اندیشه توحید گذشتند و گفتند: «إِنَّا إِلَى رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ». پس باید از هرچه در برابر حقیقت محض قرار گیرد، پرهیز کرد -تعلقات خانوادگی مثل ابراهیم(ع)، تعلقات مادی مثل خدیجه(س)، دلبستگیهای اجتماعی مثل ساحران و مومن آلفرعون- و نیز تعلقات صنفی، نژادی و مذهبی که البته رعایت اینها در جهان اندیشه بس دشوار است. دشوار است که خود را بهخاطر تعلق به نژاد یا مذهب خاص دارای اندیشه برتر ندانیم. نتیجه این کجاندیشی میشود غلو و مبالغه در مقام انسانهایی که خود به عبد خدا بودن افتخار میکردند و درصورت امتداد حتی ممکن است به افترا و دروغ بستن به آنها -ولو بهنیت تقویت دین- منجر شود. آری غالیان قدیم و جدید هم اندیشه داشتند، اما حقیقت را محور و اصل نمیدانستند. برای رعایت و پایبندی به این قاعده باید بهترتیب و تدریج، حقدان، حقشناس، حقباور، حقجو، حقپذیر، حقگو، حقنما و حقگزار باشیم.
قاعده دوم: آزادی و آزاداندیشی
در مسیر اندیشه دامها و لغزشگاههایی مانند عادتها، بدعتها و خرافههای فکری قرار دارند که رهایی از آنها لازمه اندیشه خالص و سودمند است. شتابزدگی، سهلانگاری و برخورد عجولانه با مسائل فکری، عادتی نامطلوب است که ما را به کجفکری میرساند. عادت به پذیرش سخن مهتران بدون توجه بهعمق آن، عادتی نامبارک است. پذیرش و تکرار آداب بیهوده و تقلید بیش از نیاز نیز مخل تفکر صحیح است. از آنها مهمتر خرافههایی است که چونان علفهای هرز کنار جوی، در کنار عقاید ناب دینی ظاهر میشوند، مانند عقیده به نحوست ۱۳ در بین ما و عدد ۶ میان اروپاییها و باور به جبر و قسمت و پیشانینوشته و امثال آن در زندگی روزمره.
از دیدگاه قرآن، پیامبر(ص) آمده است تا این خرافهها و یاوهها را از پای اندیشه انسانها باز کند و او را سبکبار آماده پرواز روح و تعالی جان کند؛ «وَیضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیهِمْ» (و بار سنگین و زنجیرهای گران از دوش آنها بردارد). در اینباره در بیان آیه ۱۵۷ سوره اعراف در تفسیر نمونه، به رهایی از زنجیر جهل و نادانی از طریق دعوت پیگیر و مستمر به علم و دانش و زنجیر انواع تبعیضات و زندگی طبقاتی اشاره شده است.
تفسیر نور هم میگوید: («اصر»، بهمعناى نگهدارى و محبوس کردن است و به هر کار و تکلیف سختودشوار که انسان را از فعالیت باز دارد گفته مىشود، چنانکه به عهد و پیمان و کیفر نیز گفته شده است. «اغلال»، جمع «غل»، بهمعناى زنجیر، شامل عقائد باطل، خرافات، بتپرستى، بدعت و سنتهاى دستوپاگیر جاهلى مىشود.) و روشن است که باور جامعه جاهلیت به اثرگذاری خدایان موهوم و بتها درآمدن باران و روزی و اثر قربانی کردن حتی انسان برای کسب نعمت و لطف بتان ازجمله گرفتاریهای ذهنی و تحجرهای فکری، ازجمله مصادیق غُل و اغلال و اِصر بهشمار میروند. خلاصه اینکه برای ورود به بهشت آزاداندیشی، عبور از آتشگاه جهالت و خودبرتربینی و یکسونگری و تعصبات فرقهای و طایفهای لازم است.
قاعده سوم: تقلید حداقلی و تحقیق و اجتهاد حداکثری
هیچکس در این دنیا نمیتواند همهچیز را بفهمد و به دیگران در فهم و ادراک حقایق نیازمند نباشد، اما میزان این نیاز تا حد زیادی بههمت یکایک ما بستگی دارد. تقلید جاهل از عالم، بیمهارت از ماهر، مبتدی از متخصص و مقلد از مجتهد، راهی است برای رفع این نیاز همگانی. اما انسان در راه رشد روزبهروز از میزان تقلیدش کاسته و به اجتهادش میافزاید.
گویند اهل سیروسلوک از عادت حتی در عبادت حق تعالی رویگردانند چون آن را دور از خودآگاهی و سیر عارفانه میشمرند. در سایه این آگاهی است که عبادت، حلاوتی دیگر و رفتار اخلاقی، اثری ماندگارتر و سخن نیکو نفوذی کارسازتر مییابد. از اینجاست که قرآن بهویژه در عرصه اندیشه بر آگاهی درونزا و تفهم هوشمند تاکید آشکار دارد و از تقلید ناهشیار و عادتوار با زبان توبیخ و سرزنش، بهشدت بیزاری میجوید؛ وقتی ابراهیم به قومش بهخاطر پرستش بتها و تماثیل اعتراض میکند، گویند: «قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءَنَا لَهَا عَابِدِینَ»، چون پدران ما آنها را میپرستیدند.
درسوره مبارکه بقره آیه 170 نیز استدلال زیبایی در نفی تقلید کور وجود دارد: «وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَینَا عَلَیهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لَا یعْقِلُونَ شَیئًا وَلَا یهْتَدُونَ» هنگامی که به آنها گفته شود: «از آنچه خدا نازل کرده است، پیروی کنید!» میگویند: «نه، ما از آنچه پدران خود را بر آن یافتیم، پیروی میکنیم.» آیا حتی اگر پدران آنها، چیزی نمیفهمیدند و هدایت نیافتند (باز از آنها پیروی خواهند کرد)؟!
یا در سوره مبارکه مائده آیه 104 که تعبیر گویاتری در برابرشان دارد: «وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلَى مَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَإِلَى الرَّسُولِ قَالُوا حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَیهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لَا یعْلَمُونَ شَیئًا وَلَا یهْتَدُونَ»
و هنگامی که به آنها گفته شود: «بهسوی آنچه خدا نازل کرده، و بهسوی پیامبر بیایید!»، میگویند: «آنچه از پدران خود یافتهایم، ما را بس است.»
قاعده چهارم: شجاعت
هیچ اندیشه ناب و ارزشمندی بهسادگی بهدست نمیآید و بهسادگی پذیرفته و عمل هم نمیشود. خون دلها باید خورد و دلیریها باید کرد.
وقتی قرآن تأکید میکند: «وَمَا أَکْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِینَ» و بیشتر مردم، هرچند اصرار داشته باشی، ایمان نمیآورند! (سوره یوسف/آیه 103)
«وَلَقَدْ صَرَّفْنَا لِلنَّاسِ فِی هَذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ فَأَبَى أَکْثَرُ النَّاسِ إِلَّا کُفُورًا» ما در این قرآن، برای مردم از هرچیز نمونهای آوردیم (و همه معارف در آن جمع است)؛ اما بیشتر مردم کفرانپیشگی میکنند! (سوره مبارکه اسراء/آیه 89) پس باید برای اثبات یک اندیشه و پیادهسازی آن شجاع بود و استقامت ورزید؛ «إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیهِمُ الْمَلَائِکَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ» (فصلت/ آیه 30)
بهیقین کسانی که گفتند: «پروردگار ما خداوند یگانه است!» سپس استقامت کردند، فرشتگان بر آنان نازل میشوند که: «نترسید و غمگین مباشید، و بشارت باد بر شما به آن بهشتی که بهشما وعده داده شده است.»
اگر قرار بود انبیا که منادی و پیشتاز تفکر و آزاداندیشی بودند به اندک مخالفت و فشاری تسلیم شده و عقبنشینی کنند، هیچ اثری از حقیقت و فضیلت باقی نمیماند. آنان مبلغان پیامهای الهی و اندیشههای آسمانی بودند که با فطرت آدمی همساز و همراه بوده و در این راه از هیچ قدرتی هراس نداشتند: «الَّذِینَ یبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَیخْشَوْنَهُ وَلَا یخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ وَکَفَى بِاللَّهِ حَسِیبًا» (پیامبران) پیشین کسانی بودند که تبلیغ رسالتهای الهی میکردند و (تنها) از او میترسیدند، و از هیچکس جز خدا بیم نداشتند؛ و همین بس که خداوند حسابگر (و پاداشدهنده اعمال آنها) است! (سوره مبارکه احزاب آیه 39)
ساحران دربار فرعون آنگاه که به اندیشه ایمانی پناه میآورند و از سوی فرعون به قطع دستوپا و اعدام سخت تهدید میشوند، فریادی از عمق جان برمیآورند که طنین آن همواره از تونل تاریخ شنیده میشود: «قَالُوا لَا ضَیرَ إِنَّا إِلَى رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ». گفتند: «مهم نیست، (هر کاری از دستت ساخته است بکن)! ما بهسوی پروردگارمان بازمیگردیم! (شعراء/ آیه 50)
قاعده پنجم: تناسب
شاید برخی بهبهانه خلوص و استقلال اندیشه و یا بهخاطر برخی فواید عملگرایی، توجه کافی به پیوند اندیشه و عمل انسان نداشته باشند. علی(عَلَیهِ السَّلاَمُ) میفرماید: «اَلْعُقُولُ أَئِمَّةُ اَلْأَفْکَارِ وَ اَلْأَفْکَارُ أَئِمَّةُ اَلْقُلُوبِ وَ اَلْقُلُوبُ أَئِمَّةُ اَلْحَوَاسِّ وَ اَلْحَوَاسُّ أَئِمَّةُ اَلْأَعْضَاءِ». عقلها پیشوای اندیشههایند و افکار پیشوای دلها و دلها راهبر حواس و حواس راهبر اعضای بدن. حقیقت این است که اندیشه زیربنای هستی و خمیرمایه هویت آدمی است و برای ساختن هرکس باید ابتدا اندیشهاش را متحول ساخت. صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی. قرآن در استعارهای زیبا، ایمان و عمل برخاسته از آن را به زمین حاصلخیز و گیاه دلانگیز تشبیه میکند: «وَالْبَلَدُ الطَّیبُ یخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَالَّذِی خَبُثَ لَا یخْرُجُ إِلَّا نَکِدًا کَذَلِکَ نُصَرِّفُ الْآیاتِ لِقَوْمٍ یشْکُرُونَ» (اعراف/ آیه ۵۸)
سرزمین پاکیزه (و شیرین)، گیاهش بهفرمان پروردگار میروید؛ اما از سرزمینهای بدطینت (و شورهزار)، جز گیاه ناچیز و بیارزش، نمیروید؛ اینگونه آیات (خود) را برای آنها که شکرگزارند، بیان میکنیم!
و در جای دیگر، از آنجا که کلمه در فرهنگ قرآن حقیقت یا تجلی آن در اعتقاد و لسان است پس، از کلمه طیبه بهمنزله درختی یاد میکند که ریشهاش اعتقاد راسخ و شاخ و برگش اخلاق و اعمال صالحند: «أَلَمْ تَرَ کَیفَ ضَرَبَاللَّهُ مَثَلًا کَلِمَةً طَیبَةً کَشَجَرَةٍ طَیبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَ فَرْعُهَا فِیالسَّمَاءِ* تُؤْتِی أُکُلَهَا کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا...»
آیا ندیدی چگونه خداوند «کلمه طیبه» (و گفتار پاکیزه) را به درخت پاکیزهای تشبیه کرده که ریشه آن (در زمین) ثابت، و شاخه آن در آسمان است؟! و میوهاش را هر آن، به اذن خدایش میدهد.
حال، سخن بر سر تناسب و تعادل این دو عنصر مهم در رشد انسان است که گاهی با توفان جهل یا نفاق، این تناسب و هماهنگی رخت برمیبندد و یا تضعیف میشود و این آغاز سقوط معنویت و حقیقت انسان محسوب میشود. نادانی موجب میشود اندیشه و فکری تولید نشود و عمل چنین انسانی همچون دویدن در تاریکی است، جزماندیشی و خرافهگرایی هم کم از جهلورزی نیست. نفاق هم باعث میشود حتی اندیشه ناب در آتش خودخواهی و هواپرستی بسوزد و سودی بهحال فرد نکند.
بنابراین قاعده تناسب زیربنا یعنی باطن، عقل و قلب خودآگاه؛ و روبنا یعنی رفتار آدمی، لازمه بیچون رشد همهجانبه فرد محسوب میشود. بهعنوان نمونه دیگر، قرآن کریم خشیت یعنی خوفِ آگاهانه را عامل تذکر میداند و تذکر، بیتردید زمینهساز تنبه و تعهد به فرمان الهی میشود اعم از آنکه انجام کاری مثل عبادت یا ترک کاری مثل گناه باشد: «سَیذَّکَّرُ مَنْ یخْشَى»، «وَذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْرَى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِینَ» یا در جای دیگر داشتن خرد ناب را بههمراه ژرفاندیشی در آیات، عامل تذکر معرفی کرده است: «کِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ إِلَیکَ مُبَارَکٌ لِیدَّبَّرُوا آیاتِهِ وَلِیتَذَکَّرَ أُولُو الْأَلْبَابِ» (سوره صاد/ آیه 29) جالب اینکه اینها همه در پرتو مبارک کتاب الهی اتفاق میافتد.
قاعده ششم: تفکر در آیات آفاقی و انفسی و وحیانی
یکی از ویژگیهای قرآن کاربرد یک کلمه در معانی مختلف و کاربرد کلمات ظاهرا مترادف در معانی متمایز است که از آن بهعنوان وجوه و نظایر قرآن یاد میکنند. ازجمله نظایر قرآنی مفهوم اندیشه است که کلمات فکر، عقل، تدبر، تفقه، نظر و حتی رأی، ذیل آن قرار میگیرند و مفاهیم نزدیک بههم دارند، البته قرآنپژوهان، بهرهبرداری قرآن از این کلمات در معانی متفاوت را از زیباییها و بلکه اعجاز قرآن میدانند که بحث جداگانهای میطلبد. اگر بحثهای گذشته و قواعد پیشین اندیشه قرآنی را نیز دنبال کرده باشید، دریافتهاید که اندیشه موردنظر ما اعم از تفکر و تعقل دانسته شده است. عنوان قاعده ششم هم بر این اساس، تفکر قرار داده شد؛ تفکر در آیات و آثار و افعال و اقوال خداوند.
درمجموع، معرفتقرآنی آیهمحور است، زیرا انسان محدود، از شناخت خدا ناتوان است، اما شناخت آثار و نعمتهای الهی در توان و بلکه وظیفه آدمی است. بنابراین تفکر در آیات آفاقی (مخلوقات عالم جن و انس و مادیات و مجردات) و انفسی (حقایق درون انسان) و وحیانی (آیات و سور قرآن) بخش مهمی از اندیشه قرآنی را تشکیل میدهد.
حال، نکته مهم در تمایز مفهومی تفکر از نظایر آن است. تفکر از ریشه فکر است بهمعنای جریان انتقال ذهن و روان انسان از دانستهها بهسوی ندانستهها بهمنظور شناخت آنها. پس تفکر پویشی پیوسته و جریانی معنوی در درون ماست که با تکیه بر معلومات پیشین بهتولید دانش جدید منتهی میشود. حکیم ملاهادی سبزواری میگوید:
«الفکر حرکة الی المبادی
ثم من مبادی الی المراد»
پس انسان متفکر، خلاق و مولد است، حال آنکه هیچ مخلوق دیگری چنین هنر و قابلیتی ندارد. حال ببینید انسان بیتفکر را چه میتوان نامید؟! تفکر مقدماتی نیاز دارد که از طریق حواس انسانی بهخصوص دیدن و شنیدن حاصل میشود و چون تفکر وظیفه انسان است، انجام مقدمه آن یعنی بهکارگیری مسئولانه چشموگوش و سایر جوارح نیز واجب و لازم است: «إِنَّالسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ کُلُّ أُولَئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا» (اسراء/۳۶) و اگر از این گوشوچشم بهرهبرداری مطلوب نشود، انسان بهجرگه غافلان میپیوندد که بد مقامی است! توصیف قرآن چنین است: برای دوزخ، کثیری از جن و انس را گردآوردیم که با دلهایشان تفقه نمیکنند و با چشمانشان نمیبینند و با گوشهایشان نمیشنوند. آنان بسان چهارپایانند بلکه گمراهتر و آنان همان غافلانند. (اعراف/۱۷۹)
قاعده هفتم: پرسش اندیشهساز
در پیوند پرسش و اندیشه تردیدی نیست، اما پرسشها دوگونهاند؛ گاهی پرسش ناشی از بیحالی و سکون و بیتحرکی است و گاهی برای راهیابی و حرکت بیشتر. اولی عامل توقف است و دومی عامل پیشرفت. اولی اندیشهسوز است و دومی اندیشهساز. اگر در متن دین به پرسیدن توصیه شده که: «فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ»، منظورش پرسیدنی است که زمینهساز دانشافزایی و اندیشهورزی و خودسازی باشد نه بهانهای برای نیندیشیدن. چنانکه در تعلیموتربیت، بر تقویت این نوع پرسشگری پافشاری میشود تا شاگرد با جوششی درونزا و کوششی پیوسته، در فرآیند خودشکوفایی، خود بهدنبال پاسخ برود و مسیر اندیشه و تولید ایده و راهحل را بیاموزد و تجربه کند. قرآن برای آنکه پرسش را بهسمت گونه دوم سوق دهد دائماً به تأمل و تدبر و تفکر و نظر سفارش کرده است: تعابیری مانند أَفَلَا ینْظُرُونَ، انْظُرُوا، فَلْینْظُرِ، أَلَمْ تَرَ، أَفَلَا تَعْقِلُونَ، لَعَلَّهُمْ یتَفَکَّرُونَ، با بسامد فراوان در قرآن آیا جز این را میطلبد که جستوجوگرانه و محققانه جهان پیرامون خویش را مشاهده و مطالعه کنیم و تنها با یک پرسش سطحی، از اندیشیدن سر باز نزنیم؟
در روایتی از امام علی(ع) درباره عقل پرسیدند، فرمود: «اَلعَقلُ ما عُبِدَ بِهِ الرَّحمنُ وَ اکتُسِبَ بِهِ الجَنان» (کافی، ج۱، ص۱۱) عقل آن است که خدا بدان پرستیده شود و بهشت بهدست آید. مفهومش این است که اگر کسی عقل خویش را در هر کار ازجمله در سوالوجواب بهکار نگیرد هرگز عبادتگر خوبی نیز نخواهد بود. گاهی حتی در روایات، پرسش از قلب خویش (بهویژه در قضایای نظری و فطری) بر پرسش از دیگران ترجیح داده شده که میتوان آن را ترجمان تامل و اندیشه درونی دانست: بهنقل نهجالفصاحه، پیامبر(ص) در پاسخ کسی که از او درباره برً و نیکی سوال کرد، فرمود: «استفتِ قلبّک» (از دلت بپرس یا استفتا کن). پس پیغمبر(ص) گفت: «استفت القلوب» گرچه مفتیشان برون گوید خطوب. این نوع اندیشه مومنانه در داستان مأموریت معاذ بن جبل برای قضاوت و تبلیغ دین به یمن نیز دیده میشود. از او پرسید: «در آنجا میان مردم چگونه داوری میکنی؟» گفت: «مطابق کتاب خدا.» فرمود: «اگر در کتاب خدا نیافتی؟» گفت: «از سنت پیامبر(ص).» فرمود: «اگر در سنت نبود؟» گفت: «اجتهاد میکنم؛ که معنای آن همان تلاش برای فهم حکم درست با اندیشه و سیر در آیات کتاب، سنت، عقل و عرف است.»
پاسخگویی نیز میتواند تسهیلگر فکر باشد یا متوقفکننده آن. اگر پاسخگویی، آزاداندیشانه باشد، تنها مقید به علم و حقیقت باشد و نه محدود به فرد یا قشر خاص یا در چارچوب ویژه، آنوقت سرآغاز اندیشیدن خواهد بود نه نقطه پایان آن. اما اگر پاسخگو خود را تنها مرجع بداند و مستمع را از غور و بررسی و تفکر آزاد در احکام و موضوعات تفکر آزاداندیشانه در تطبیق احکام و تعیین موضوعات باز دارد، موجب گسترش جمود و تحجر خواهد شد. حدیث مشهور «إِنَّمَا یَعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ خُوطِبَ بِه»، نمونه بارزی است که برداشت ناصواب از آن بهمقابله با فرهنگ اندیشیدن و بازآفرینی فکر و قوای باطنی انسان انجامیده است، چراکه فهم و شناخت قرآن را منحصر در معصومان میداند، درحالیکه حتی درصورت صحت سندش -که چندان هم قوی نیست- فهم کامل و جامع قرآن را ویژه اهلبیت(ع) میشمرد نه آنکه همگان را از فهم -ولو- عادی و محدود قرآن محروم بداند یا منع کند.
از طرفی گاهی مردم به انگیزه تبعیت کامل از پیامبرشان، پیشاپیش از جزئیات احکام و قصص میپرسند، چنانکه بنیاسرائیل با سوال از رنگ و سن و نوع گاو، موسی را خسته کردند و در اسلام، پس از نزول آیه حج، کسی از پیامبر(ص) پرسید: آیا هر سال بر ما واجب است؟ پیامبر(ص) سکوت کرد و سرانجام پس از سه بار تکرار سوال، پیامبر با عتاب فرمود: آیا نمیترسی بگویم آری؟ پیش از شما نیز کسانی از اینگونه پرسشها کردند و هلاک شدند. حکم کلی قرآن در این خصوص این است که «لَا تَسْأَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ: هرگز از چیزهایی که اگر آشکار شود ناراحت میشوید، نپرسید.» (مائده/۱۰۱)
قرآن در حدود ۱۷ آیه به فکر کردن تشویق کرده است؛ گاهی تفکر در قصص قرآن؛ «فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یتَفَکَّرُونَ» (اعراف/۱۷۶) و گاهی تفکر در امثال قرآن؛ «وَتِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یتَفَکَّرُونَ» (حشر/۲۱) و گاهی در پدیدههای آفرینش؛ «وَیتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» (آلعمران/۱۹۱) «إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یتَفَکَّرُونَ» (زمر/۴۲ و چند جای دیگر) و گاهی در جان و درون خود انسانی؛ «أَوَلَمْ یتَفَکَّرُوا فِی أَنْفُسِهِمْ» (روم/۸) اینهمه میتواند دامنه علم انسان را بهحدی گسترش دهد که همه نیازهای مادی و معنویاش را فراهم، و از همه مهمتر او را آماده تعقل و تشخیص و تصمیمگیری کند.
* نویسنده: مصطفی عباسیمقدم، استاد علوم قرآن دانشگاه کاشان