به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، پارسال همین روزها بود؛ اواخر اسفند. 97 داشت قطرات آخر ریق رحمت را سر میکشید. با رفیق روزنامهنگاری سوار بر موتور، انداخته بودیم و اتوبان امام علی(ع) را به سمت شمال گز میکردیم با سرعتی معقول آنچنانکه افسران راهور، مطمئنهاش میخوانند. غرق در عوالم خودمان بودیم که موتوسیکلت جلویی که ازقضا او هم با سرعتی معقول و مطمئنه طی مسیر میکرد به سبب تنه پرایدی که با سرعت غیرمطمئنه به او زد، پخش زمین شد آن هم با مغز روی آسفالت کف بزرگراه. بقیهاش را هم خودتان میدانید. خوردن سرِ بدون کلاه جوان موتورسوار بهمثابه هندوانهای به آسفالت سفت کف بزرگراه و بعدش هم باریکراه لجههای خونی که از بینی و گوش و دهانِ جوان راه خود را روی زمین پیدا میکردند و قرمز شدن کف اتوبان و رعشههای دست و پایِ دمِ مرگ جوانک! صحنه ناخوشی بود. طاقت ماندن نبود. پنج دقیقهای گذشت تا پلیس برسد و مدارک پخش و پلای جوانک در حال احتضار را تحویل مامور بدهیم (هنوز نمیدانم زنده مانده یا نه!). دوباره موتور را هندل زدیم و ادامه مسیر این مرتبه اما بیرون کشیده شده از عوالم خودمان و با اعصابی درب و داغان. کجا؟! راهی دفتر رضای امیرخانی.
ما - چند نفر از منتقدان جایزه جلال که با برچسبهایی روی پیشانی متهم به رجانیوزیستهای فرهنگی که خاک روی نقدهایمان به رهشِ امیرخانی نریخته بودیم - حالا داشتیم از صحنه تصادف و خون بالا آوردن یک جوان موتورسوار در حال احتضار راهی دیالوگ با آقای نویسندهای میشدیم که بهزعم بعضی رفقای شفیق در معرکه جایزه جلال 97 متهم به برخورد سیاسی با او بودیم! به زعم این قلم، مشکل این سالهای آقارضا که البته حضوری هم به عرض حضرتشان رساندهایم همین است؛ فقر دیالوگ! امیرخانی در این سالها در نسبت با منتقدانش بیش از آنکه اهل دیالوگ و گفتوگو باشد، سُریده به مونولوگ و تریبونهای یکطرفه و اسب فصاحت در میدانهای بیمنتقد و مخالف تاختن! اینها چه دخلی با اثر اخیر آقا رضا دارد؟! عرض خواهم کرد.
فارغ از قضاوت درباره میزان موفقیت یا عدم فتح(!) اثر اخیرش، به نظرم عصاره «نیمدانگ پیونگیانگ» پس از چلاندنهای متوالی همان عبارتی باشد که جناب نویسنده پرتاب کرده توی صورت جناب نفر دوم جمهوری خلق کره: «تحریم راه شنیدن حرف شما را هم میبندد! مقصر تحریم کالا و ارز، امپریالیسم است اما مقصر تحریم شنیده نشدن حرف شما، خودتان هستید!» امیرخانی در سالهای اخیر، گفتوگو و دیالوگ با منتقدان را تحریم کرده. همین هم باعث عمیق شدن شکاف ویل بین انسانهایی شده که در دو سوی این اختلافات ایستادهاند. آقای نویسنده آن سوی شکاف ایستاده و با عتاب سخن میگوید و همه منتقدان را به یک چوب میراند و علقه مضغههای یک جریان سیاسی توصیفشان میکند؛ منتقدان هم این سو ایستادهاند و رطب و یابسهای باربط و بیربط حواله آقای نویسنده میکنند. این وسط تکلیف آن دستهای چیست که به آقای نویسنده نقد و علاقه توام دارند و علقه مضغه یک جریان سیاسی هم نیستند و ایضا معتقد به دیالوگ و گفتوگو. دیالوگ و گفتوگویی که لزوما هم قرار نیست به اقناع و تغییر عقیده یک طرف از طرفین دعوا ختم شود. لاجرم سهمشان هم همین وجیزههایی است که در مطبوعات مینویسند؛ شقشقة هدرت! رها کنم...
آفاق و انفس بودن را عشق است
سالها قبل که هنوز داشتیم پشت میز و نیمکتهای دانشگاه پی حقیقت میگشتیم، استادِ 2 واحد ارتباطات فرهنگی دوره کارشناسیارشدمان در دانشکده ارتباطات یکی از دانشگاههای پایتخت، در کنار چند کتاب آکادمیکی که بهعنوان رفرنس معرفی کرد، یکیدو کتاب امیرخانی را هم گذاشت؛ خیلی خارج و کِیس اِستادیطور! (لازم است بگویم جانستان یکیشان بود؟!) تعبیر جالبی هم در موردشان داشت: «نگاه شهودی به جزئیات و وقایع دارد!» این چه دخلی به نیمدانگ دارد؟! عرض میکنم.
امیرخانی استاد نقب زدن و رسیدن به الگوهایی است که پشت واقعیتها خودشان را پنهان کردهاند. یک نگاه که از آفاق به انفس میرسد. چیزی که بهجد به کار غورکنندگان در علوم انسانی و اجتماعی میآید؛ بهویژه اگر خواسته باشند در اتود زدن الگوهای پشت واقعیت از اشلهای مرسوم دانشکدههای علوم انسانی و اجتماعی پیروی نکنند؛ چیزی که علوم انسانی فرنگیاش میخوانند. امیرخانی از جزءجزء واقعیت است که به کلیت و گشتالت تئوریک میرسد. به همین دلیل هم تئوریهای صادره از مغز پیچیدهاش، معمولا ساده و سرراست و برای مردم عادی هم قابلفهمند. روش اصلی محققان و نویسندگانی از این جنس، مردمنگاری است؛ چیزی که دقیقا پاشنه آشیل نیمدانگ هم محسوب میشود، چیزی که خود آقای نویسنده هم خیلی ضمنی و تلویحی آن را پذیرفته.
آقای نویسنده در نیمدانگ برخلاف آثار قبلیاش مجال تاخت آزاد در جامعه کره شمالی را نداشته. میزبانان آقای نویسنده، او را در تور حفاظتیِ رسمی خودشان انداخته و این سو و آن میبردندش. هرچند آقای نویسنده تلاشهای مذبوحانهای هم برای سوراخ کردن تور داشته، ولی خب خیلیهایشان توی دیوار و به تیر دروازه خورده. همه اینها را گفتم که این را بگویم: «راه نفس مردمنگار اگر بسته شد، دیگر نباید توقع گشتالت تئوریک از او داشت!» حزب کارگرانِ جمهوری خلق کره، خیلی شیک و مجلسی راه نفس مردمنگار داستان ما را بسته. میخواهم دامن آقای نویسنده را از ضعف اساسی نیمدانگ پاک کنم؟! نه! بحث بر سر پاک کردن یا نکردن دامن تصوریِ امیرخانی نیست. سخن آنجاست که اصل قیاس نیمدانگ با امثال بیوتن و جانستان از بیخ و بن اشتباه است. و مگر نباید طرفین قیاس از یک سنخ باشند که رای صادره نزدیک به حقیقت باشد. دیگر هرقدر خارج از حیطه انصاف باشید اینقدر را تایید میکنید که آزادی بیحد و حصر آقای نویسنده در خاک همسایه شرقی و سرک کشیدنش به هر سنبه و سوراخ با ربط و بیربطی در افغانستان یا حتی ایالات متحده کجا و مچاله و کلافه شدن در تور حزبیِ حضرات حزب کارگران جمهوری خلق کره در آن سوی پرت شرق آسیا کجا؟! این یک!
بالاخره چیزی کاسبیم یا نه؟ یک!
آنچه در بند قبل توصیفش رفت، بدان معناست که نیمدانگ چیزی برای عرضه ندارد؟! از نظر فرمی پاسخ به این سوال مثبت است. نیمدانگ از نظر فرمی چیزی برای عرضه ندارد. هرچند هنوز امضای امیرخانی را میشود لابهلای سطورش دید، اما این واقعیت را هم نباید نادیده گرفت که جوهر امضا در حال محو شدن است. حالا گیرم بشود این نقد را در نیمه اول کتاب زیرسبیلی رد کرد و مثلا توجیهی برایش تراشید از این جنس که آقای نویسنده در سفر اول بیشتر پی شناخت و لمس واقعیتی بوده که تا الان فقط دربارهاش هجو شنیده. این را میپذیرم، اما متاسفانه این نقد به بخش دوم کتاب هم وارد است که برونداد سفر دوم آقای نویسنده است. این دو!
بالاخره چیزی کاسبیم یا نه؟ دو!
سوال قبلی را تکرار کنم برای پاسخ به وجه دیگری از آن: آنچه توصیفش رفت، بدان معناست که نیمدانگ چیزی برای عرضه ندارد؟! از نظر محتوایی نیمدانگ یک تفاوت اساسی با سایر کتابهای همحوزه خود دارد که در داخل کشور ترجمه شدهاند. اگر متهم به بدبینی نشوم، اما بهزعم خودم معتقدم جریان ترجمه در ایران حول کره شمالی، یک هدف سیاسی را دنبال میکند. جریان ترجمه - متشکل از چند مترجم و چند ناشر که عموم کتب ترجمه درباره کره شمالی حول این اسامی میچرخد – بهدنبال «اینهمانی» کردن وضعیت ایران امروز با کره شمالی است. اینکه من مخاطب وقتی مشغول خواندن این کتابها هستم، مدام این گزاره به ذهنم متبادر شود، اینکه دقیقا وضعیت الان ماست که! نیمدانگ از این جهت نقطه مقابل جریان ترجمه ایستاده است. انگاری که نیمدانگ، لباس تکواندو پوشیده و با ضربه دولیو چاگی توی صورت ترجمه میخواهد حریف را گیج و از میدان بهدر کند. نیمدانگ سعی بر پنهان کردن وجوه پلیسی و امنیتی و دیکتاتوریِ امروز کره شمالی نیست، اما نقطه تمرکز را برخلاف جریان ترجمه روی صرف حوزه سیاست و حاکمیت تکحزبی این کشور قرار نداده. نیمدانگ بهخصوص در نیمه دومش سعی کرده سراغ همان الگوهای پنهانی برود که چند بند قبلتر گفتم کشفشان از مهارتهای امیرخانی است. شاید مهمتر از مطالعه خود حاکمیت، مطالعه انسان و جامعهای باشد که پذیرای این نظام پلیسیِ تکحزبی است. اینجاست که نیمدانگ به یک کشف مهم میرسد. روحیه خاصی از مردم خاصی در آن سوی پرت شرق آسیا که بهخودی خود، پذیرای یک حاکمیت خاص شده. این کشف اما یک نتیجه مهمتر به همراه دارد: «ایران هرگز کره شمالی نخواهد شد!» اینجاست که نیمدانگ به نقطه عکس جریان ترجمه میرسد ولوشروع یکسانی با آنها داشته باشد.
چرا کره شمالی نمیشویم؟
من و نویسنده نیمدانگ به دلایل متعددی که مجال شرحش در این وجیزه نیست معتقدیم فارغ از آنکه حاکمیت بهدنبال کره شمالیزاسیونِ ایران امروز باشد یا نباشد اما حتما ایران، کره شمالی نخواهد شد. این یقین و ضرس قاطع نه یک استدلال سیاسی و برخاسته از سمپات مثبت به جمهوری اسلامی که یک استدلال مردمنگارانه و فرهنگی است. اصلا اجازه بدهید قضیه را جور دیگری کالبدشکافی کنم. تحلیل وضعیت امروز سیاسی کره شمالی فارغ از تاریخ و ژئوپلتیک جغرافیاییِ یکی دو قرن اخیرش، حتما تحلیل ناقص و معوجی خواهد بود. انزوا و سنت، ویژگی اصلی سکنه شبهجزیره کره یا به تعبیر نویسنده نیمدانگ «انسان کره شمالی» است. بسیاری از خصیصههای پذیرای استبداد در کره شمالی نه صرفا ناشی از سنبه پرزور حزب کارگران که ناشی از بستر مساعدی است که یک جامعه بسته و منزوی فراهم کرده و حتی مقوم آن است. چنین وضعیتی بهشدت متفاوت است با پویایی و سیالیت فرهنگی و معنایی که در تاریخ و ژئوپلیتیک فرهنگی و سیاسی مردم ایران از قرنهای گذشته تا به امروز میبینیم.
از این جهت باید گفت، نیمدانگ برخلاف جریان ترجمه که در پی کرهشمالینمایی از ایران است، غایتی متفاوت، باز و امیدوارکننده دارد. جریان ترجمه، غایت ایران امروز را کره شمالی میداند اما نیمدانگ، غایت ایران امروز را حتما کره شمالی نمیداند. ایران به همان دلیلی کره شمالی نمیشود که ژاپن یا آلمان نخواهد شد. ممکن است در میزان شدت و ضعف موافقت با ادعایی که طرح کردم تفاوت داشته باشید. بله! من هم مثل شما قبول دارم که این نقطه اتکای نیمدانگ، چندان قدرتمند و مستند نیست. این ضعف را میشود هم به حساب تور حزب کارگران جمهوری خلق کره گذاشت که دست و پای نویسنده را بسیار محدود کرده و هم به حساب قلم آقای نویسنده که حال (به معنای عام آن را مدنظر دارم) سابق را ندارد. توی پرانتز این را هم بگویم و پرانتز را زود ببندم که به نظرم آقای نویسنده توی تکرار خودش هم افتاده! نیمدانگ جذابیتهای فرامسالهای آثار قبلی امیرخانی را ندارد. واضحتر بگویم؛ اگر مساله مخاطب، کره شمالی نباشد، بعید است بتواند کتاب را به انتها برساند.
نو را حلاوتی دگر است
فارغ از تفاوتی که در بالا شرحش را دادم، نیمدانگ یک تفاوت دیگر هم با جریان ترجمه دارد. عموم آثار جریان ترجمه، واقعیات دهههای گذشته کره را به مخاطب ایرانی نشان میدهند؛ دهه 80 و 90 و تک و توک هم سالهای بعد از 2000 میلادی. نیمدانگ اما تصویر بهروزتری از کره دارد؛ تصویری که نهایتا مربوط به یکی دو سال قبل است. هرچند بهدلیل نظام بسته کره شمالی، این تصویر تفاوت ماهوی با تصویر دهههای گذشته ندارد، اما قبول دارید که سخن نو را حلاوتی دگر است.
با همه این احوالات اما معتقدم نیمدانگ برای یک مخاطب مسالهمند که به هر دلیلی، جمهوری خلق کره و شمال شبهجزیره کره برایش مساله شده میتواند مفید به فایده باشد و جایی در نظام ذهنی او پیدا کند، اما مخاطبی که از این مساله رهاست، نسبت چندانی با نیمدانگ پیدا نخواهد کرد. این دسته از مخاطبان احتمالا صرفا با خواندن واقعیاتی مستند از جامعه بسته کره شگفتزده خواهند شد و زبان به مدح نیمدانگ باز خواهند کرد؛ مدحی که به نظرم چندان بجا نیست، چراکه اگر قرار باشد با صرف چنین مسالهای زبان به مدح کتاب باز کرد، نمونههای اعلا و دستاول آن در همین کتابهای جریان ترجمه بیشتر به چشم میخورد و اصل جنس آنهایند.
جریانی که در همین وجیزه اندکی پنبهشان را چوب زدیم. نقطه تمایز نیمدانگ نه واقعیات مستند از داخل کره که غایت متفاوت آن است؛ غایتی که هرچند نظام استدلال و کشف و شهودیاش ضعیف است، اما به هر حال هست. غایتی که نه با نگاههای کپیپیستیِ سیاسیِ فرنگیِ مشابه جریان ترجمه بلکه با نگاه بومیگرایانه وصول شده و آینده ایران امروز را روشنتر از آیندهای میبیند که جریان ترجمه برای مخاطبش ترسیم میکند.
* نویسنده: محمدصادق علیزاده، روزنامهنگار