تاریخ : Wed 04 Mar 2020 - 01:18
کد خبر : 38080
سرویس خبری : نقد روز

انسان به امید زنده است ...

حمیدرضا مرادی:

انسان به امید زنده است ...

امروز فهمیدم که فقط انسان به امید و همدلی زنده است و با آن می‌تواند همه سختی‌ها را پشت‌سر بگذارد و با هر نوع دشمنی اعم از جنگ و سیل و زلزله و ویروس مقابله کند. جبهه همان جبهه است و خط‌مقدم همان، فقط سنگر و لباس رزمش عوض شده است.

به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، حمیدرضا مرادی، فعال فرهنگی طی یادداشتی در روزنامه «فرهیختگان» نوشت: تابستان سال 94 برای جنگ با داعش به عراق اعزام شدم. تا قبل از اون تجربه جنگی نداشتم و طبیعی بود که چیز خیلی زیادی هم بلد نبودم اما با این حال وقتی نیروهای خسته عراقی که چندوقت جنگیده بودن ما رو میدیدن، می‌شد نور امید و برق خوشحالی رو تو چشماشون دید. اونها کاری به این نداشتن که ما کی هستیم و چه هستیم، فقط می‌دونستن که دوستان ایرانی و در کنارشون هستیم. به همین خاطر بعد از خدا و اهل‌بیت(ع) امیدشون به ما بود. برای ما خیلی خوشحال‌کننده بود که با دیدن ما‌ انگیزه و انرژی گرفته بودن؛ اونقدر که حتی فکر میکردن ما می‌تونیم برای بمباران اهداف دشمن، براشون درخواست جنگنده و هلی‌کوپتر بدیم. ما این امکان رو نداشتیم ولی صرف همین که در کنارشون بودیم، باعث روحیه گرفتن‌شون شده بود و عملیات‌های موفقی در کنارشون انجام دادیم.  گذشت و چندوقت بعد، در زمستان همان سال قسمت شد برای نبرد با داعش عازم سوریه و زیارت حضرت زینب سلام‌الله‌علیها شدیم. بعد از زیارت و پابوسی حرم، به مناطق عملیاتی اعزام شدیم. اون روزها تو خرابه‌های شام هم ما رد همان نور امید رو در مرد و زن و کودک‌های سوری می‌دیدیم.  حضور نیروهای مقاومت، درد و رنج روزهایی که با داعش فاصله چندانی نداشتند را کم کرده بود. هوا سرد بود و کودکان سوری از همین رزمندگان آذوقه و اندک مازوتی (سوخت) می‌گرفتند. بچه‌های مدافع حرم با وجود سختی‌های غربت، با کودکان سوری بازی می‌کردند تا حداقل برای لحظاتی خرابی‌ها و مصیبت‌ها را فراموش کنند.  در همان ویرانی، پیرزنی سوری بود که در یک کتری سوخته‌ای که در آتش می‌گذاشت، آویشن دم می‌کرد و سر پست‌هایی که بودیم می‌آورد تا از کار ما تشکر کند.

سال 96 یک‌بار دیگر به سوریه و به همان مناطق عملیاتی اعزام شدم. در آن سال هم رزمندگان ایثار را بیشتر از قبل بجا آوردند، کمتر آب و غذا می‌خوردند تا بخشی از آن را انفاق کنند. آنها به داخل روستاها می‌رفتند و ذخیره آذوقه‌شان را بین نیازمندانی که روزی برای خود شغل و پیشه و خانه و کاشانه‌ای داشتند و ارتزاق می‌کردند، تقسیم کنند.

بعد از اتمام ماموریت به ایران برگشتیم. چند روزی از زلزله کرمانشاه می‌گذشت. بعد از یک روز استراحت، با تعدادی از همان رزمندگان راهی کرمانشاه و شهر ثلاث باباجانی شدیم و شروع به امداد‌رسانی و رساندن آذوقه مخصوصا به روستاهایی شدیم که هنوز کسی فرصت پیدا نکرده بود به آنها سری بزند. روستاییان چشم به جاده‌های پیچ‌درپیچ لای کوه و درون اعماق دره‌ها بسته بودند. آنجا هم همان نور امید را که در مردم عراق و سوریه دیده بودم، دیدم.

مردم مثل پروانه دور سر ما می‌گشتند و ما جز خجالت و شرمندگی چیزی برای ارائه نداشتیم. مردم آن روستا، قبل از زلزله هم از داشتن حداقل امکانات و نیازهای اولیه خودشان بی‌بهره بودند. جوانی می‌گفت: «ای کاش همیشه   شماها بیایید اینجا و پیش ما باشید. چقدر مردم ایران خوبن که به فکر هم هستن، جدا از هر نژاد و مذهبی.» ما چقدر حال‌مان با حال‌شان خوب بود.  روزگار گذشت و یک حادثه دیگر ما را راهی شهرستان کرد. قسمت نشد که برای کمک در سیل سال 98 به گلستان برویم ولی به لرستان و خوزستان رفتیم و در میان گل‌ولای و سیلاب باز نور امید در چشمان مردم سرزمینم جاری بود. با وجود تمام مشکلات مردم سعی در میهمان‌نوازی داشتند و ما را بیشتر شرمنده می‌کردند.  حالا چند روزی است که موج ویروس کرونا ایران را فراگرفته است؛ عوامل خارجی و حتی داخلی که از هر فرصتی برای ناامید کردن مردم استفاده می‌کنند، استرس و ترس به جان مردم انداخته‌اند.

امروز برای کمک داوطلبانه با چند تن از همرزمان و رفقایم به بیمارستان رفتیم. شور و شعف و ایثار در دکترها و پرستارها و پرسنل بیمارستان دیده می‌شد، از همان جنس نوری که بارها دیده بودم، نور امید.  کاش بفهمیم که پرسنل بیمارستان با همه جانفشانی‌شان یک‌بارمصرف نیستند. آنها از اعضای خانواده خودمان هستند که چندوقتی است دور از خانواده به مردم سرزمین‌شان خدمت‌رسانی می‌کنند. آنها به‌خاطر ما در حال جانبازی هستند پس باید در کنارشون ایستاد و امیدوارشون کرد نه اینکه با نگاه‌های تلخ و دوری‌کردن، آنها را آزار داد.  کاش بتوانیم امید آنها را در مقابله با ویروس کرونا و شکست آن بیان کنیم، کاش کمک‌حال‌شان باشیم.  در بیمارستان، باز همان نور را دیدم وقتی پزشکان می‌دیدند که تنها نیستند و داوطلبانی برای کمک آمده‌اند.  باز امروز فهمیدم که فقط انسان به امید و همدلی زنده است و با آن می‌تواند همه سختی‌ها را پشت‌سر بگذارد و با هر نوع دشمنی اعم از جنگ و سیل و زلزله و ویروس مقابله کند.  جبهه همان جبهه است و خط‌مقدم همان، فقط سنگر و لباس رزمش عوض شده است. یک روز در میدان جنگ با اسلحه، یک روز در سیل، زلزله و اردوی جهادی با لباس کارگری و بیل‌به‌دست و امروز هم با لباس سفید و ماسک بر دهان. فقط این را بدانیم که انسان به امید زنده است و جهاد ادامه دارد.