به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، محمد علیبیگی، دبیر گروه اندیشه طی یادداشتی در روزنامه «فرهیختگان» نوشت: لباسشخصی اگر نه یک شاهکار، فیلمی بود که در فضای سینمای ایران «عادی» محسوب نمیشود، بلکه «خلافآمد عادت» است و میتوان از آن تمجید کرد. فیلمی پرزحمت با بازیهای پخته و کارشده و فضاسازیهای خوب و قس علیهذا در نور و فیلمبرداری و صدا و الخ.
در فیلم دیالوگی هست به این مضمون که اگر امنیتیها «شک» نکنند، نانشان حلال نیست. به همین قیاس بنده که لابد سروکارم با فلسفه هنر است و راجعبه فیلمها مینویسم، اگر نقد نکنم و عیبی نبینم، نانم حلال نیست! بهعلاوه چون قائل به جدایی فرم و مضمون نیستم، دو نکته راجعبه فیلم مینویسم که هم به فرم مربوط است و هم به مضمون!
اول آنکه فیلم روایت فعالیت فردی است که فرزند از دست داده و بهدنبال یافتن نفوذ امنیتی و اطلاعاتی است. این مساله، گاه به پیگیری یک «خارخار» و «دغدغه شخصی» تبدیل میشود تا جایی که یاسر در مقابل مافوق، خود را «یک پدر» معرفی میکند. این «پدری» مساله را شخصی میکند و البته فینفسه عیب نیست که فرد بهدنبال رسوایی یا کشف قاتلان فرزندش یا همدستان و همداستانان آنها باشد. مساله اینجاست که، در روایت فیلم، فقط «پدریِّ پدر فرزند از دستداده» موثر نیست بلکه «جهاد بر سر عقیده» دلیلی است که یاسر را از رها کردن کار، باز میدارد. اما سر آخر مشخص نمیشود که در جدال یاسر با خویشتن، این «پدری» است که او را حرکت میدهد یا «جهاد عقیده». میتوان گفت هردو، اما فیلم باید «جمع این دو عامل» و «به نتیجه رسیدن یاسر در جمع بین آنها» را نشان میداد که رها کرد و-چنانکه باید- نشان نداد. بالاخره «انقلاب»، «مکتب» و «عقیده» بود که یاسر را حرکت میداد یا آنکه «غم فقدان فرزند» و «کشته شدن او» محرک بود؟ یا آنکه اینهردو بهنحوی در یاسر با هم آمیختند که تفکیکشان ممکن نبود؟ فیلم در این موارد ساکت است و از این جدال یاسر با خودش، روایت قابلدرکی بهدست نمیدهد.
دوم آنکه موقعیت یاسر عبارت است از پیشبردن کار و حل مساله در زمینهای که اقتضائات خاص دارد. او به این اقتضائات پایبند نیست و حدود و قوالب را میشکند. اما حدود و قوالب در کارند و از میان نمیروند. برای محکوم کردن جاسوس به مدرک نیاز است و نه به ظن و گمان یا صرفا به قراین قابل توجه. یاسر تن به این قوالب نمیدهد و با خودسری و خیرهسری پیش میرود و تکلیف این جدال هم نامشخص میماند. اگر خودسری راهحل است، چرا مدام این نکته در فیلم مورد تاکید قرار میگیرد که «مدرکت کو؟» و اگر خودسری راهحل نیست، چرا جستوجو و یافتن جاسوس توسط یاسر بدون «مدرک» و «سند» و صرفا با ادعای یاسر مختومه تلقی میشود و داستان متعرض «مدرک یافتن» نمیشود؟
یکی از کاراکترهای فیلم حتی در جایی از نسبت دادن فساد و نفوذ به یکی از اطرافیان امام(ره) یا یکی از رئوس اداره کشور برمیآشوبد. از فیلم برمیآید که تقدس امام(ره) گویا مانع از این بوده که کارگزاران حکومت زیر نظر ایشان را درمعرض فساد ببینند یا لااقل کارگزاران نزدیکتر را لابد مبری و از ملائک میدانستهاند؛ درحالیکه در زمان پیامبر(ص) یا امیرالمومنین(ع) هم چنین مطلبی درکار نبوده و کارگزاران نزدیک هم از فساد یا خلاف یا گناه معصوم نبودهاند.
بههرحال در فیلم نمیبینیم که میان «شور و حرارت و اعتقاد دینی» و «اقتضائات سیاسی یا اجتماعی» جمع و توافقی پیدا شود. قهرمان چنین فیلمی باید که علاوهبر اعتماد و اعتقاد دینی، بتواند راهی برای عمل خود درون آن اقتضائات بگشاید نه اینکه در اثر دشواری کار، یا از اعتقاد دست بکشد یا از عمل. یاسر البته نه از اعتقاد دست میکشد و نه از عمل اما فیلم مطلب را مهمل میگذارد یا به نتیجهای نمیرسد یا اگر در ذهن و ضمیر نویسنده، یاسر به نتیجه رسیده است، ما در فیلم فراشد (process) وصول به آن نتیجه را نمیبینیم.
باید مکرر کنم که لباسشخصی «فیلم» است؛ فیلمی که در مقایسه و بهنسبت سایر فیلمهای سینمای ایران، اولا خبر از «مساله جدی فیلمساز» دارد و ثانیا توانایی «فیلم ساختن» عواملش را بهوضوح نشان میدهد و نقد چنین فیلمی، واجبتر از نقد فیلمهای بیمساله و سطحی، و خدمت به کارهای آتی عوامل این فیلم تواند بود. لباسشخصی میتواند موقعیتهای زیسته جالب توجهی طرح کند و به دامنه ادراک زیسته مخاطبش وسعت دهد گرچه بنا نیست آخرین فیلم عواملش باشد و نقدهای بجا، شاید بتواند کارهای بعدی ایشان را صیقل دهد.