تاریخ : Sat 08 Feb 2020 - 10:58
کد خبر : 37186
سرویس خبری : فرهنگ و هنر

راز پنهان‌کاری «درخت گردو»

میلاد جلیل‌زاده:

راز پنهان‌کاری «درخت گردو»

فیلم «درخت گردو» در رودررو قرار دادن کردها با سایر مردم ایران تا آنجا پیش می‌رود که از دامن زدن به اختلافات قومی میان مردم آذری‌زبان و مردم کرد ابایی ندارد. این تنها به یک هدف انجام شده و آن هم استفاده از لابی قوی عده‌ای از کردهای جدایی‌طلب در اروپا، برای شرکت در جشنواره‌های سینمایی است.

به گزارش «فرهیختگان آنلاین»،  میلاد جلیل‌زاده، روزنامه‌نگار طی یادداشتی در روزنامه «فرهیختگان» نوشت:  روز/ خارجی/ روستایی در کردستان؛ یک عده کولبر که تعداد نوجوان‌هایشان بیشتر از جوان‌هاست، با یخچال‌هایی بزرگ روی شانه، در منظره‌ای برفی، به آستانه روستایشان می‌رسند و نگاه‌شان به سمت خانه‌ای که محل عزا شده، یخ می‌بندد. نریشن فیلم آغاز می‌شود و زنی به نام هما که 30 سال پیش در این روستا معلم بوده، ماجرای «درخت گردو» را از ابتدا تعریف می‌کند. روزی‌روزگاری دو ‌پرنده جنگی پس از بمباران سردشت، در حال بازگشت به خانه بودند. بین آنها قاعده‌ای است که باید قبل از رسیدن به آشیانه، تمام مهمات‌شان را تخلیه کنند تا فرود امنی داشته باشند. یکی از هواپیماها آخرین بمبش را روی مزرعه‌ای در همین روستای محل روایت می‌اندازد، بمبی شیمیایی که تمام منطقه را در تاول و چرک و خون فرو می‌رود. هما در نریشنش می‌گوید کسی چه می‌داند؛ شاید این خلبان هم خانواده‌ای منتظرش بوده... روایت محمدحسین مهدویان از بمباران شیمیایی سردشت این‌طور آغاز می‌شود. کسانی که با شنیدن این جمله همدلانه درباره یک خلبان جنایتکار بعثی، به حسی توام از خشم و حیرت رسیده‌اند، باید خودشان را برای غافل‌گیری‌های بعدی مهدویان آماده کنند. اما اجازه بدهید از همین جمله عجیب و از این سکانس تعیین‌کننده، زود عبور نکنیم. محمدحسین قاسمی که «شیار ۱۴۳» را به‌ عنوان اولین فیلم دفاع‌مقدسی ایران در جشنواره‌های خارجی شرکت داده بود، یک بار می‌گفت هم در کره‌جنوبی و هم در فرانسه با تعجب از ما پرسیدند که مگر در ایران جنگ شده بود؟ اینکه سینمای جشنواره‌ای ایران طی چند دهه، با ارسال و نمایش صدها اثر در سرتاسر دنیا چقدر به درد معرفی یک چهره واقعی از ایران خورده را فعلا می‌شود کنار گذاشت و روی همین نکته تمرکز کرد که آنها نه‌تنها از آنچه بر سر ملت ایران آمده خبر ندارند؛ بلکه فرق بین عرب‌ها و ایرانی‌ها را هم درست نمی‌دانند.

شک نکنید که اکثر مخاطبان جشنواره‌ای «درخت گردو» در سایر نقاط دنیا، ممکن است به این اشتباه بیفتند که بمب شیمیایی توسط یک هواپیمای خودی بر سر مردم سردشت ریخت. هیولایی که محمدحسین مهدویان نگران چشم ‌به‌راهی اعضای خانواده‌اش شده، حتی پس از سقوط هم می‌تواند از این جهت که جرم و جنایت او به گردن قربانیانش خواهد افتاد، خاطر آسوده‌ای داشته باشد. بله! در تمام فیلم دیگر هیچ نشانه و علامتی از دشمن متجاوز به خاک ایران و کسی که بمب شیمیایی را در گسترده‌ترین مقیاس تاریخی‌اش مورد استفاده قرار داد، نیست. هولوکاست کردی را نمایش می‌دهد که نامی از ارتش بعث در آن نیست، اما از این نداشته که ایرانی‌ها را یکی از عوامل کشته شدن کردها بر اثر بمب شیمیایی معرفی کند. اگر کسی هنوز آماده غافلگیری‌های بزرگ‌تر بعدی، در ادامه فیلم مهدویان نشده، می‌تواند سالن سینما را ترک کند.

قادر که سه فرزند و همسر باردارش شیمیایی شده‌اند شهربه‌شهر هرجا برای پیگیری وضع عزیزانش می‌رود، با فرمان سکوت مواجه می‌شود. چیزی نگو. مردم اگر بفهمند که بمب شیمیایی زده شده، ترس به جان‌شان می‌افتد؛ و در سکانس دادگاه لاهه که قادر به جایگاه شهود می‌رود تا روایتش از رنجی که بر سر مردم ایران آوار شده را بیان کند، واژه ایران هم مثل واژه ارتش بعث سانسور می‌شود و به جایش ملت کرد می‌آید. او می‌گوید درباره کردهای سردشت سکوت کردید و مدتی بعد کردهای حلبچه در مقیاسی بسیار بزرگ‌تر قتل‌عام شدند. حالا معلوم می‌شود که آن همه علامت و فرمان سکوت که از دربان‌های بیمارستان‌های ایران گرفته تا پرستار و پزشک و دیگران، همه رویش تاکید داشتند، قرار بوده در انتها چه معنایی بدهد؛ مردم ایران سکوت کردند و کردها را به کشتن دادند. وقتی روایت فیلم به بخش دادگاه لاهه می‌رسد، تمام مخاطبان ایرانی منتظر برملا شدن نقش غربی‌ها به‌عنوان حامیان صدام در این جنایات و سکوت‌های سرسختانه آنها پس از این فجایع هستند. وقتی جنگ ایران و عراق که توسط صدام‌حسین آغاز شد، در جریان بود، مجامع جهانی به دلیل نفوذ پشتیبانان رژیم بعث، قادر به انجام اقدام قابل توجهی علیه استفاده عراق از سلاح‌های شیمیایی نبودند. در فروردین ماه سال ۱۳۶۵(۱۹۸۶ میلادی)، یعنی دو سال قبل از جنایت سردشت، سرانجام اعضای شورای امنیت سازمان ملل‌متحد در واکنش به جنایات جنگی آشکار صدام حسین، مصوبه‌ای را در محکومیت به کارگیری سلاح شیمیایی توسط او گذراندند که با وتوی آمریکا بی‌اثر شد. به واقع چه کسی در این‌باره سکوت کرد و باعث گسترده‌تر شدن این جنایت شد؟ مخاطب ایرانی منتظر است که در لاهه این حقیقت برملا شود و چهره غربی‌هایی که پاسخی برای گفتن ندارند را ببینند. آرزوی برملا شدن این حقیقت دست‌کم 30 سال می‌شود که بر دل ایرانیان مانده است و یک مخاطب ایرانی وقتی می‌بیند که نه‌فقط دادگاه‌ها و مجامع بین‌المللی، بلکه رسانه‌ها هم موضوع را بایکوت کرده‌اند، از یک فیلم ایرانی درباره جنایت سردشت، خصوصا در سکانس دادگاه آن چه توقعی دارند؟ بمب‌های شیمیایی را کشورهای اروپایی و به‌خصوص آلمان در اختیار صدام قرار داد، اما همین امسال در فهرست نامزدهای غیرانگلیسی زبان اسکار دو فیلم با موضوع هولوکاست یهودی‌ها هست و یک فیلم هم در فهرست انگلیسی‌زبان‌ها قرار دارد؛ یعنی به آن آلمانی که یهودی‌ها را کشت، باید۸۰ سال بعد از واقعه همچنان تاخت، اما درباره آلمانی که بمب شیمیایی به عراق داده تا بر سر ایران بریزد، حتی نباید اینقدر حرف زده شود که مردم کشور همسایه‌اش، یعنی فرانسه بدانند اصلا در ایران جنگی رخ داده بود. اما پاسخ محمدحسین مهدویان به این نیاز مخاطبان ایرانی چیست؟ فیلمی که درباره حمله شیمیایی عراق به ایران ساخته شده باشد و در طول دو ساعت پرحرفی و نریشن و بیانیه و حتی سکانس‌های دادگاه، نه واژه عراق در آن به کار برود، نه حتی واژه ارتش بعث و حیرت‌انگیزتر از اینها واژه ایران را هم در تمام این دو ساعت حذف کند، چقدر حقیقت را گفته است؟

فیلمی که شخصیت اصلی آن به‌عنوان نمادی از تمام قربانیان بمب شیمیایی در ایران، به دادگاه لاهه برود و یک کلمه درباره اینکه چه کشوری با کمک چه کشورهایی این بلا را سر چه کشوری آورد، حرف نزند، چقدر حقیقت را گفته؟ آیا کسی که سکوت کرد مردم ایران بودند یا مجامع بین‌المللی؟ مردم ایران یا همان آمریکایی که قطعنامه محکومیت عراق در استفاده از سلاح‌های شیمیایی را دو سال قبل از ماجرای سردشت وتو کرد و سال‌ها بعد که تاریخ‌مصرف صدام برایش تمام شد، به بهانه وجود همین سلاح‌ها به عراق لشکر کشید و باز هم حاضر نشده قبول کند که این سلاح‌ها روزی در ایران و علیه مردم آن استفاده شده‌اند. عکس‌ها و فیلم‌ها و گزارش‌های حلبچه را چه کسانی گرفتند و برای ثبت در تاریخ به تمام کشورهای بی‌تفاوت دنیا فرستادند؟ بعضی‌شان هنوز زنده هستند. آنها خبرنگاران و عکاسان ایرانی بودند ولی درخت گردو می‌گوید مردم ایران کردها را مجبور به سکوت کرد و دادگاهی در هلند، محل شنیده شدن صدای آنهاست .

در ذهن‌تان این مقایسه ناخودآگاه شکل نگرفت که چنین دادگاهی چقدر شبیه به فستیوال‌های بین‌المللی فیلم عمل می‌کند؟ هم حقیقت وجودی دادگاه و هم آنچه سعی می‌کنند به نظر برسد... .

فیلم در رودررو قرار دادن کردها با سایر مردم ایران تا آنجا پیش می‌رود که از دامن زدن به اختلافات قومی میان مردم آذری‌زبان و مردم کرد ابایی ندارد. این تنها به یک هدف انجام شده و آن هم استفاده از لابی قوی عده‌ای از کردهای جدایی‌طلب در اروپا، برای شرکت در جشنواره‌های سینمایی است. وقتی اتوبوس مجروحان شیمیایی سردشت به تبریز می‌رسد، سرپرستار بیمارستان اجازه ورود به آنها نمی‌دهد. فرمانده پاسدار وارد راهروی بیمارستان می‌شود و با او بحث می‌کند. سرپرستار می‌گوید اینها آلوده‌اند، لااقل برای ورود باید حمام بروند. او این را در حالی می‌گوید که ساعت از نیمه‌شب گذشته و می‌داند که هیچ حمامی در شهر باز نیست. مجروحان به همراه آن پاسدار به یک حمام نمره می‌روند و صاحب آنجا هم کسی را راه نمی‌دهد. می‌گوید اینها آلوده‌اند و اگر مردم بفهمند اینجا بوده‌اند، دیگر کسی به حمام من نمی‌آید. آخرسر قادر پیشقدم می‌شود و کردهای شیمیایی شده به زور وارد حمام می‌شوند. این نه‌تنها تمام تصویری است که از نوع برخورد مردم تبریز با کردهای مجروح نمایش داده می‌شود، بلکه تنها تصویر از برخورد عمومی مردم ایران با آنها هم هست و در باقی موارد اصلا کسی از عموم مردم نباید خبردار شود که چنین بلایی سر این جماعت آمده است. دختر قادر به دنیا می‌آید و مادرش از دنیا می‌رود و چون تصور می‌شود که این کودک بی‌سرپرست است، بهزیستی او را به جایی نامعلوم انتقال می‌دهد. قادر که تمام عمر دنبال این دختر به‌عنوان تنها بازمانده خانواده‌اش می‌گشته، در صبحی از دی‌ماه سال ۱۳۹۵، زیر همان درخت گردویی که سایر اعضای خانواده‌اش را دفن کرد، به خاک سپرده می‌شود. اما هما، همان معلم روستا که راوی فیلم و بانوی نگران‌ حال برای خانواده چشم‌به‌راه خلبان بعثی است، باز هم روایت می‌کند. همه می‌دانند که حضور راوی در یک فیلم آن هم یک راوی که صرفا ماوقع را تعریف نمی‌کند و به وضوح اول‌شخص است، یعنی فیلمساز شدیدا در حالت قضاوت کردن موضوعی است که نمایش می‌دهد. راوی می‌گوید قادر با اینکه دخترش را پیدا نکرد، لااقل همیشه از این خوشحال بود که می‌دانست او هرجا هست خوشبخت است. ژینا هرجا هست خوشبخت است، چون در کردستان نیست. بعد نماهایی از چهره چند دختر دیگر روستا نمایش داده می‌شود که هرکدام بنا بر علتی به‌خصوص، غوطه‌ور در فلاکت هستند و هما به ما می‌گوید خوشبختانه ژینا اینجا نیست و مثل اینها نشده است. هر جای ایران به جز کردستان آدم را خوشبخت می‌کند. به عبارتی همه مردم ایران به آنها ظلم کرده‌اند. باور کنیم یا نه، این حرف‌ها همه با همین وضوح در بستر داستانی گفته شده‌اند که سراغ روایت جنگ شهرها در دهه ۶۰ و شیمیایی شدن مردم ایران رفته است. فیلمی که روی حضور در جشنواره‌های خارجی حساب ویژه‌ای باز کرده؛ چنانکه وقتی در نشست خبری از مهدویان می‌پرسند چرا پیمان معادی را برای این نقش انتخاب کردی، می‌گوید چون هنرپیشه‌ای بین‌المللی است و می‌تواند به دیده ‌شدن فیلم در سایر نقاط دنیا کمک کند.