به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، نجمه کیخا، عضو هیاتعلمی دانشگاه شهیدبهشتی طی یادداشتی در روزنامه «فرهیختگان» نوشت: در چند سال اخیر بارها بحث جایگاه رشته علومسیاسی به میان آمده است. بحث شده که در تحولات مختلفی که در ایران رخ نموده است، رشته علومسیاسی چقدر توانسته آن تحولات را پیشبینی، کنترل و مهار کند و از خود پرسیدهایم بهراستی علومسیاسی به چه کار میآید؟ انجمن علومسیاسی سخنان مختلفی را از زبان اساتید این رشته منتشر کرده و ایده دانشگاه به بحثی محوری تبدیل شد.
بحث از «جایگاه ایران در نسبت با دولت مدرن» و «وضعیت سیاست و امر سیاسی» از مباحث محوری این نشستها بوده است. این در حالی است که یکی از کاستیهای بزرگ رشته ما نداشتن منابع درسی درجه اول، جامع و برآمده از نیازها و مشکلات ما در داخل ایران است. بسیاری از موضوعات کلیدی علم سیاست از دریچه مسائل و نگاههای داخلی ما تحلیل و بررسی نشده است و با انبوهی از مباحث کارنشده، مبهم و جایابینشده مواجهیم. از سویی فقدان محتوا و حتی نداشتن تصور روشن از برخی مفاهیم، علم سیاست ما را بهسوی ترجمه برای یافتن افق و چشماندازهای نو میکشاند و از طرفی حجم انبوه مباحث ترجمهشده جدید و تلاش برای فهم و درونیکردن آنها، چنان وقت و هزینهای از ما میگیرد که فرصت نظریهپردازی را از خود ما سلب میکند و در بهترین حالت به شارحی صادق و امین مبدل میشویم. حتی هستند کسانی که سالها به ترجمه مشغول شده و در حوزه مطالعاتی خویش حرفهایی برای گفتن دارند اما زبانی برای همسخنی با دیگر بخشهای جامعه نیافتهاند.وضع کسانی که ترجمه نمیکنند نیز بهتر نیست. یا به ترجمهها و قرائتهای دیگران وابسته و مشغولند یا در این اندیشهاند که چگونه میتوانند از میراث و سنت فکری برجایمانده به تدوین قواعد جدید دست یابند. یکی بر «ایده ایران» پای میفشرد و دیگری به «سنت فقهی و فلسفی»؛ هریک دیگری را به ایدئولوگبودن و جمود متهم میکند.
اگرچه امکان همسخنی بهسختی فراهم است اما راهی است که باید بهسمت آن حرکت کنیم. باید بتوانیم امکان گفتوگو میان خودمان را پدید آوریم. در گفتوگو، شنیدن و تامل در شنیدهها وجود دارد. گفتوگو با مناظره متفاوت است. باید یاد بگیریم خودمان را نقد کنیم و نقد دیگران را بر خودمان بپذیریم. در این صورت است که گفتوگو خواهیم کرد. در حال حاضر باب گفتوگو میان ما بسته است، اما این در باید باز شود.حاجقاسم سلیمانی نقطهعطفی است که میتوان توسط او راههایی بهسوی آغاز این همسخنی گشود. کمتر چهره ملیای میتوان یافت که گروههای مختلف جامعه او را بهاندازه حاجقاسم دوست بدارند و قدردان او باشند. حتی بسیاری از کسانی که بههر نحو با سیاستهای منطقهای ایران در عراق، سوریه، لبنان و فلسطین موافق نبودند، اما وی را بهعنوان یک وطنپرست -که عمر خود را به دفاع از میهنش اختصاص داد- میشناسند. همه مردم میدانند امنیت یعنی چه و دفاع از میهن و جانبازی در راه وطن چه معنایی دارد.
حاجقاسم سرباز وطن بود. بیادعا بود و مهربان. یار مردم خود و دشمن سرسخت متجاوزان به وطن بود و این را مردم ایران با تمام وجود باور داشتند.عالمان سیاسی و سیاستمداران جامعه ما اگر در ادعای خود نسبت به خدمت به ایران خالص باشند و مجاهدانه تلاش کنند، به تصفیهحساب، انتقامکشی، تخریب همدیگر و کسب جاه و شهرت نپردازند، همه جریانات فکری و سیاسی و مردم جامعه این را درخواهند یافت و به آنها خواهند پیوست. شاید ما باید قدری صادقتر و بیادعاتر شویم. شاید لازم است میل به شهرت و نامآوری را با وطندوستی و خدمت به وطن قدری صیقل دهیم. آن هنگام است که میتوانیم صداهای دیگر را نیز بشنویم.چرا بهرغم اینکه حاجقاسم سلیمانی فرماندهای موفق و تصمیمگیرنده نظامی و استراتژیستی با وعدههای صادق بود، اما در هیچ بخشی از دروس دانشگاهی ما جایگاهی به بحثهای او اختصاص ندارد؟ چرا هیچگاه به انجمن علومسیاسی و دانشکدههای سیاسی ما دعوت نشد؟ تدوین اصول یا نظریهای براساس نظر و عمل او در مسائل نظامی و استراتژیکی و بحث مقاومت بهکنار، چرا نتوانستیم از تحلیلهای تخصصی وی در روابط بینالملل و مطالعات منطقهای بهرهای ببریم؟
بهراستی دانش سیاسی ما بهدنبال چه دادهها و اطلاعاتی از وضع موجود است که موفقیتهای نظامی حاجقاسم خود را نمیبیند اما تحلیلهای کارشناسان بیبیسی، سیانان و اساتید دانشکدههای خارج از ایران برایش جذابتر است. چگونه است که شهروندان و تحلیلگران غربی بر آمریکا خشم میگیرند که با سیاستهای توسعهطلبانه و جنگطلبانه خود ایران را به ورطه نظامیگری میکشاند و پایگاههای نظامی خود را مرتب در اطراف ایران افزایش داده است، اما عالمان علومسیاسی ما در داخل، ایران را مقصر میدانند که چرا بهدنبال تجهیز ارتش و مهمات است و حاجقاسم را ماموری میدانند که سیاستهای توسعهطلبانه(!) ایران را تعقیب و عملی میکرده است؟ خطای عالمان علومسیاسی ما در کجاست؟ اگر دغدغه ایران، موجودیت ایران، ایران بزرگ فرهنگی، ایرانشهر یا هر امری مربوط به ایران را داریم، چه کسی همچون سلیمانی از این موجودیت دفاع کرده است؟ وقتی در صفحه جغرافیا نامی از ایران برجای نماند، چگونه میخواهیم بحث از مساله ایران و موضوع ایران را طرح کنیم؟
شاید اگر اساتید علومسیاسی واقعیات زنده جامعه خود را ببینند و از آنها بهره برند، دانشی کارآمدتر عرضه کنند؛ دانشی که در ارتباط با واقعیات جامعه موجود ایران است و صورتبندی و حل مشکلات موجود را مینمایاند. آیا با انکار واقعیات امنیتی موجود و نفی و حذف آنها از تحلیلهای خودمان میتوانیم به دانش سیاسی کارآمد دست یابیم. آیا این مساله به ایجاد دولت دوسر، دولت متورم، دولت ناکارآمد و در کنار آن علومسیاسی ناکارآمد و دور از واقعیات جامعه و دانشجویانی سردرگم و مبهوت و ناتوان نینجامیده است؟