تاریخ : Sun 15 Dec 2019 - 11:05
کد خبر : 35111
سرویس خبری : ایده حکمرانی

بابی‌ها نهان‌روش هستند و مشروطه‌خواه حقیقی نبودند

سید‌مقداد نبوی‌رضوی در «چراغ مطالعه»:

بابی‌ها نهان‌روش هستند و مشروطه‌خواه حقیقی نبودند

کورش علیانی در هفتمین قسمت از برنامه تلویزیونی چراغ مطالعه، میزبان سیدمقداد نبوی‌رضوی، نویسنده کتاب «اندیشه اصلاح دین در ایران» بود.

به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، کورش علیانی در هفتمین قسمت از برنامه تلویزیونی چراغ مطالعه، میزبان سیدمقداد نبوی‌رضوی، نویسنده کتاب «اندیشه اصلاح دین در ایران» بود. رضوی مساله اصلاح دین را از سال‌های آخر دوره قاجار تا زمان حال دنبال کرده است و ریشه آن را به علی‌محمد باب بازمی‌گرداند و مدعی است که یک اقلیت دینی «نهان‌زیست» به نام «ازلی» در حالت پنهان و مخفیانه در ایران زندگی می‌کنند و بر تاریخ معاصر ایران اثر زیادی داشته‌اند. او برخی از شخصیت‌های برجسته دوره مشروطه را جزء این گروه می‌داند. سیدمقداد نبوی‌رضوی، کارشناسی‌ارشد رشته مهندسی عمران در دانشگاه تهران و فارغ‌التحصیل کارشناسی‌ارشد رشته تاریخ اسلام از دانشگاه شهید بهشتی‌‌ است. رضوی در هیات مشاوران پروژه «دنیای زنان در عصر قاجار»، به سرپرستی پروفسور افسانه نجم‌آبادی، استاد تاریخ دانشگاه هاروارد‌ نیز عضویت داشته است.

در این دو جلد کتاب «اندیشه اصلاح دین در ایران» در چه خبر است؟

این کتاب در پی این بود که تاریخ اندیشه به‌دست دهد، آن‌هم از اندیشه اصلاح دین در ایران معاصر. کتاب من نشان می‌دهد اصلاح دین یک اندیشه موثر در کشور ما بوده و طیف‌های مختلفی دارد. کتاب خواسته خاستگاه سیرش را در این 150 سال اخیر نشان دهد و اینکه در زمانه ما به کجا رسیده است.

اینها طرح مساله است. من می‌خواهم بدانم پژوهش شما به کجا رسید؟

در دانشگاه تهران که بودم، کتاب «سلسله‌های صوفیه در ایران» مرحوم نورالدین مدرسی‌چهاردهی را دیدم، ایشان محقق خیلی جامع‌الاطرافی در نحله‌های فکری مختلف هستند. دیدم یک نقلی از بهایی‌ها آورده که شیخ‌هادی نجم‌آبادی از بابیه بود. شیخ‌‌هادی نجم‌آبادی را به‌عنوان موسس یافته بودم که شریعت سنگلجی [کسی که اولین‌بار مرا به این مسیر مجذوب کرد] شاگرد شاگرد ایشان بود. به‌‌واسطه اینکه فکر شیخ‌هادی نجم‌آبادی در کتاب تحریر العقلا را به‌دست بیاورم، به‌تدریج شروع کردم کتاب‌های بابی را خواندن. «دلایل سبعه»، «بیان فارسی»؛ دیدم ریشه آنجاست. لذا به این نتیجه رسیدم که خاستگاه این اندیشه [اندیشه اصلاح دین] در تاریخ معاصر، اندیشه‌های باب بوده است و اینها به‌تدریج به پیروانشان رسیده که خودشان را مسلمان نشان می‌دادند. این مسلمان‌‌نمایی باعث‌شده برخی مسلمانان بدون اینکه از هویت غیراسلامی آنها آگاه باشند، مجذوب آنها شوند [ و این پایه] اندیشه اصلاح دین در تاریخ معاصر ایران شده است.

حاصل پژوهش شما این است که آنچه ما به‌عنوان اندیشه اصلاح دین می‌شناسیم یا کلش یا یک شاخه خیلی بزرگ، تناور و اصلی آن «اصلاح دین» نیست، بلکه مخالفت با دین از یک پایگاه بابی است.

دکتر علی شریعتی پایین نمودار من قرار گرفته، با ادعاهایی که درباره او یا مهندس مهدی بازرگان یا مرحوم آقای طالقانی دارم، کسانی هستند که عمده اندیشه اصلاح دینی و روشنفکری دینی ما روی دوش‌شان سوار است. بله، دکتر شریعتی یک فرد بود، اما فردی بود که روی طیف وسیعی از جوانان زمان خود اثر گذاشت. یک‌نفر است ولی به‌نظرم یک امت واحده است. اگر آقایان بازرگان، طالقانی، محمد حنیف‌نژاد (که یک شخصیتی است که سازمانی را به‌وجود آورد و روی نحله‌ای اثر گذاشت)، دکتر شریعتی، علی‌اکبر حکمی‌زاده (که در ابتدای حکومت محمدرضا شاه کتاب «اسرار هزار ساله» را نوشت و اثرگذار بود) یا احمد کسروی را درنظر بگیریم. وقتی اینها را تحلیل کنیم به اینجا برسیم که با یکی، دو واسطه اینها به شیخ‌هادی نجم‌آبادی می‌رسند، از نظر فکری یا کتاب‌های شیخ‌هادی را خواندند یا افکارشان را شنیدند یا شاگرد شاگردانش بودند. یکی از نویسندگان این طیف «حسن یوسفی‌اشکوری» در سال 1385 مقاله‌ای در روزنامه شرق به نام «میرزا ابوالحسن‌خان فروغی» نوشت که میرزا ابوالحسن‌خان فروغی، پدر روشنفکری دینی ایران است. چرا؟ چون استاد اصلی مهندس بازرگان بوده و مهندس بازرگان به‌صورت جدی اثرگذار بود؛ اما آنجا ذکر نکرد که میرزا ابوالحسن‌خان فروغی که پدر روشنفکری دینی ایران بوده، خودش یک پدری داشته که آن شیخ‌هادی نجم‌آبادی بوده است.

افتخار این را دارم که متون بسیاری، از ایرانی‌ها، روس‌ها، آمریکایی‌ها و خیلی‌های دیگر را در عمرم خوانده‌ام، اینها کسی را پدر من نمی‌کند. اینکه فلانی کتاب فلانی را خوانده است، بله، خوانده و از او تاثیر پذیرفته است؛ یعنی شما وقتی از استعاره اُبوت، از پدری استفاده می‌کنید، هر آدمی یک پدر دارد، آدمی با دو پدر و سه پدر که نداریم.

پدر فکری، چند تا دارد؟

اگر چندتا شود دیگر نمی‌توانید آن نمودار یکتای خود را [که در کتاب آورده‌اید]  بکشید؛ یعنی این آدم همان‌قدر که از فلانی تاثیر گرفته، ممکن است از بهمانی و آن یکی هم تاثیر گرفته باشد، در این پدر [که شما می‌گویید] ادعای بزرگی [نهفته] است. یکی از جاهایی که در طول بحث امروز باید نشان دهید شواهد شما [برای آن ادعا] قوی بوده، همین است. [دوم اینکه] شما می‌گویید من در یک فضای خاص بزرگ شدم، همه ما در یک فضای خاص بزرگ شده‌ایم. این برای کسی عیب نیست، ولی یک مشخصه به‌حساب می‌آید. شما یک سلسله روابطی را [در کتاب] چیده‌اید [و می‌گویید] که اینها آدم‌هایی هستند که دنبال فلان مفهوم بودند که این مفهوم و آدم‌ها همه‌شان آدم‌های قابل‌اعتمادی شاید نباشند. من که نگاه می‌کنم می‌بینم دقیقا نمودار شما کسانی را دربرمی‌گیرد که آن فضایی که شما از آن آمدید -فضای مدرسه علوی- آنها را دانه‌دانه دشمن خود معرفی می‌کند و هیچ‌کس دیگر -که آنجا دشمن نیست- در این نمودار شما نیست؛ یعنی به‌نظر می‌آید یک تئوری برای فضای زیستی فکری خودتان داده‌اید، هیچ اشکالی هم ندارد ولی اینکه بگوییم این تئوری خیلی از یک پژوهش محض بی‌طرفانه [پیروی کرده]، به‌نظر می‌آید کمی محل شبهه باشد، اگر دوست دارید درباره اینها صحبت کنیم یا برویم وارد جزئیات کتاب شویم؟

اگر بگوییم من پیش‌فرضی داشتم که به اینجا برسم، نه نداشتم.

قطعا داشتید! شما می‌گویید نورالدین مدرسی‌چهاردهی بسیار مرد بزرگ، محقق و گران‌قدر و فلان بود، بعد می‌گویید شیخ‌هادی [چنین و چنان بوده است].

خیر، من شیخ‌هادی را هم مرد بزرگی می‌دانم.

تا الان که [این‌طور] نگفتید!

الان می‌گویم. شیخ‌هادی را از نظر تاثیرگذاری بزرگ می‌دانم، بله با فکرش موافق نیستم.

چطوری شیخ‌هادی بابی شد؟

آن را نمی‌دانم.

در ذهن شما را عرض می‌کنم، آن بیرون که [ بابی] نشد.

همان نهان‌زیستی است که مدعی هستم.

یک شیخ‌هادی نجم‌آبادی داریم که آن بیرون خودش نمی‌گوید بابی است و شما اینجا با مدعای دوجلدی نشستید می‌گویید ایشان بابی است که هیچ، رأس فتنه هم هست. این نیاز به شواهدی دارد، چون من هم می‌توانم شما را متهم به نهان‌روشی کنم و بگویم که بودایی هستید! سراغ شواهد برویم، در کتاب چه شواهدی دارید؟

در فصل دوم این کتاب که طولانی‌ترین فصل آن هم هست، چکیده مقاله‌ای را که چند سال پیش در فصلنامه مطالعات تاریخ معاصر ایران، چاپ کرده بودم، آورده‌ام و یک قسمتی از کتاب تحریر العقلا که در آن مقاله به آن نپرداخته بودم را [اینجا بررسی کرده و به آن] پرداختم. کتاب یا مجموعه تحریر العقلا چند بخش است:

1. اصل رساله؛ 2. دو ردیه از شیخ‌هادی بر یکی از فرقه‌های جدید؛ 3. نوشته‌های متفرقه و مناجات‌های شیخ‌هادی.
اصل رساله تحریر العقلا با تاریخچه‌ای از ادیان شروع می‌شود، «چون عبادت اوسان در میان خلق رایج شد، فرستاد خالق عالم، انبیا را». از حضرت ابراهیم(ع) شروع می‌شود، به حضرت یعقوب(ع) و فرزندان این حضرت، حضرت یوسف(ع)، حضرت موسی(ع)، بنی‌اسرائیل، حضرت عیسی(ع) و پیامبر اسلام(ص). درنظر بگیرید شیخ‌هادی آمده و بحث‌های تاریخی می‌کند وسطش انتقادهای اجتماعی می‌کند دوباره بحث‌های تاریخی‌اش را پی‌می‌گیرد. من آمدم در این کتاب انتقادهای اجتماعی آن را درآوردم. یک سیر تاریخی شد. از حضرت ابراهیم(ع) تا باب، صبح ‌ازل و بهاء. یک نمودار سینوسی [تشکیل] می‌شود. زمانی که یک پیغمبر مبعوث می‌شود، اوج شرک است؛ یعنی شرک به بیشترین حالت و توحید به حضیض خود رسیده است، پیغمبر تلاش می‌کند و شرک را می‌زداید، لذا این نمودار بالا می‌آید تا به وفات آن پیغمبر می‌رسد که اوج توحید می‌شود. پیغمبر از دنیا می‌رود، هرچقدر از زمان وفات پیغمبر دور شدیم توحید فروکش می‌کند و شرک زیاد می‌شود؛ نمودار پایین می‌آید تا به حضیض توحید می‌رسیم تا پیغمبر بعدی مبعوث شود. دقیقا سیر کتاب یک نمودار سینوسی می‌شود. به اسلام می‌رسیم. مسائل را می‌گوید [تا] به وفات رسول خدا(ص) می‌رسد. دقیقا همین حالت را در شیعه با چه مولفه‌هایی مطرح می‌کنیم؟ همان مولفه‌هایی که اندیشه اصلاح دین الان عرضه می‌کند. طیف وسیعی از اندیشه اصلاح دین که غلو در شخصیت‌های دینی باشد. می‌گوید بعد از وفات حضرت خاتم، فرقه‌های مختلف به‌وجود آمد؛ در میان آن فرقه‌ها، فرقه شیعه اثنی‌عشری، چنین و چنان بودند. همین‌طور پایین می‌آید، معلوم است که دارد حضیض توحید را نشان می‌دهد؛ به آخرش می‌رسد، می‌گوید نتیجه این گفتارها، تمام زحمات پیغمبر اکرم(ص) [را] در 23 سال برگرداندند، شخصیت‌ها را بزرگ کردند. آن کسانی که خودشان تلاش می‌کردند شرک را بزدایند، مظهر شرک شدند به‌خاطر غلو در شخصیت آنها، همان کاری که در بنی‌اسرائیل شده بود، همان کاری که بعد از عیسی‌بن‌مریم(ع) شده بود. حاصل تلاش پیغمبر خاتم را در آن 23 سال برگرداندند «إِنَّ اَلْإِسْلاَمَ بَدَأَ غَرِیبا وَ سَیعُودُ غَرِیبا کمَا بَدَأَ» نکته کلیدی از نظر من این است: «وقت آن است که خداوند عالم عود دهد خلق را چون بدو ایشان»؛ یعنی باید یک دستگاه تازه‌ای بنیان‌گذاری شود. حرفم این است؛ این کلام در منظومه فکری شیخ‌هادی نجم‌آبادی، تفسیر دیگری ندارد. این نشان می‌دهد شیخ‌هادی هرکسی بوده و هرفکری داشته، اسلام را دین پایانی نمی‌دانست، بعد وارد شیخیه و بابیه شد، در کتاب هم گفتم، این محکمات کلام شیخ‌هادی است. پس نتیجه می‌گیریم ادامه کار [دین] با مسائل شیخی و بابی بود. اگر کسی [حتی] این را نپذیرد، ادعای من این بوده که باید بپذیرد [شیخ‌هادی] هر چه بود، اسلام را دین خاتم نمی‌دانست.

ایشان چند سال زندگی کرد؟

70سال.

در این 70 سال جمله‌ای درباره بابیه گفته است؟

بله.

این جمله‌ها چه احوالی دارد؟ متن صریحی که...  

متن صریح نه، گفتار تاریخی داریم که مثلا علامه قزوینی نقل می‌کند.

آیا شیخ‌هادی نجم‌آبادی جایی گفته «بابیه خوب هستند؟» جایی گفته «این بابی‌ها خیلی هم آدم‌های بدی نیستند؟»

در روایت‌های تاریخی [نقل‌قول‌هایی آزاد] داریم. صریح یا در کتاب‌شان؟

[صریح]. ایشان سخنرانی، کتاب و متن دارد، در اینها چیزی هست؟ شما چیزهایی می‌گویید من می‌فهمم که می‌توانند درست باشند، ولی اینکه تطویل نشانه صحت بیشتر بشود را نمی‌فهمم. می‌فرمایید فلانی شاگرد شاگرد شیخ‌هادی بود. آقا راه دور چرا؟ مهدی هاشمی معدوم شاگرد شاگرد امام‌خمینی بود، شیخ علی تهرانی هم شاگرد خود امام خمینی(ره) بود.

خیر، حرف ما این است آن فکر در اینها تداوم پیدا کرده است.

اینقدر شما می‌توانید عناصر مشترک در بین این سه نفری که الان اسم بردم، پیدا کنید که حد و حساب ندارد، ولی امام(ره) به‌صراحت آنها را به انحراف متهم می‌کند.

ولی آنها [ بابی‌ها] شاگردان‌شان را متهم نمی‌کنند و شاگردان هم ثناگوی استاد هستند. این را چه در‌نظر بگیریم؟

من دارم به یک موقعیت خیلی مرزی اشاره می‌کنم تا نشان دهم همیشه شاگرد بودن نشانه پیوند تام و تمام نیست.

خیر، شما باید نمودار من را در متن [کتاب] پیگیری کنید.

استدلال‌های جنابعالی در متن جواب می‌دهد ولی بیرون از متن، نه. یک زمان شما می‌گویید فلانی عضو لژ ملکم‌خان بود، یک سندی دارد، یک لیست و فهرستی است که ملکم، ماهی دو‌ و ‌نیم قران از فلانی بابت عضویت می‌گرفت و این در بیرون قابل دنبال کردن است و نیازی به زمینه‌سازی متنی ندارد. به این می‌گوییم سند؛ اما اینکه بگوییم فلانی و فلانی با هم چای می‌خوردند و یک حرف‌هایی هم می‌زنند که شبیه هم است. اینکه مرز این شباهت -و اگر تفاوتی هم هست- کجاست، این دیگر به استنباط برمی‌گردد، به این سند نمی‌گوییم.

قبول دارم ولی مثلا درمورد آقای طالقانی. آقای مهندس عزت‌الله سحابی عملا فرزند آقای طالقانی بود، با هم بزرگ شده بودند؛ یعنی پدرش با او رفیق بود و با هم زندگی می‌کردند. آقای مهندس سحابی به من می‌گفتند که آقای طالقانی اصلا رویکرد قرآنی خود را از شریعت سنگلجی گرفته است، این یک مولفه است. از آن‌طرف نقلی داریم که آقای شبیری‌زنجانی می‌گویند یکی از وعاظ اصفهانی به من می‌گفت که آقای طالقانی یک روزی به من گفت مجلس در تهران زیاد است ولی مجلسی که هم علم، هم اسلام‌شناسی هست، مجلس شریعت سنگلجی است. یا نکته‌ای که در این کتاب فراموش کردم بیاورم. اینها را کنار هم بگذاریم می‌بینیم تحت تاثیر بوده.

شما جرأت نکردید که امام خمینی(ره) را در این فرقه بگذارید.

هیچ ربطی ندارد!

برای اینکه همان آقای طالقانی که می‌گویید جزء نزدیک‌ترین یاران امام بود.

خیر، اختلاف فکری داشتند.

شما می‌توانید اینجا به اختلاف‌شان ارجاع دهید، چرا؟ چون این‌طوری تئوری شما تکمیل می‌شود، اینها استنباطی هستند، سند نیستند؛ ما باید بتوانیم بین استنباط و سند فرق بگذاریم.

وقتی نقل‌های متقن از افراد متقن در کنار هم قرار می‌گیرد نه یکی، نه دوتا، نه سه‌تا، پنج‌تا نقل جدی از افراد جدی، نه از بقال سر کوچه کنار هم قرار می‌گیرد، همه یک مضمون را می‌گویند.

دو جلد اول «صحیفه نور» را نگاه کنید، اسم آقای طالقانی را جست‌وجو کنید.

عملکرد سیاسی ایشان مورد تایید بوده و از نظر فکری کاملا با هم متفاوت هستند.

یکجا هست امام خمینی(ره) گفته باشد با ایشان مشکل دارم؟

مساله آن زمان مطرح نبوده. ایشان از شریعتی هم...

از آن زمان تا سال 68 که امام را از دست دادیم، یکجا گفته من با طالقانی مشکل داشتم؟

صلاح نمی‌دانسته که بگوید، به‌خاطر مصالح کشور و...

شما از جانب شیخ‌هادی حرف می‌زنید، از جانب طالقانی و امام خمینی(ره) حرف می‌زنید، این‌طور که نمی‌شود!

فکر می‌کنم شما دارید مساله را گل‌آلود می‌کنید!

بله. شما صافش کنید.

دارم صاف می‌کنم. چهار نقل متقن جدی می‌آورم. اگر این‌طور باشد خاطرات دکتر مهدی حائری‌یزدی را بخوانید که نگاه امام را به آقای طالقانی می‌آورد، مگر اینکه بگویید به نقل حائری هم نمی‌شود اعتنا کرد.

شما چیزی به نام غرب دارید که در آن تحولات اجتماعی به‌سرعت دارد رخ می‌دهد، ما از طریق ترکیه و هند با این تحولات مرتبط هستیم. روشنفکران و تجار ما می‌روند و می‌آیند. از آن‌طرف با روسیه ارتباط داریم. می‌بینیم دنیا دارد متحول می‌شود. داریم سعی می‌کنیم که تحول ایجاد کنیم. در این تحول‌مان بسیاری از ما دل‌بسته دین‌مان هستیم. نمی‌خواهیم تیشه به ریشه دین‌مان بزنیم. یک عده می‌گویند بزنیم برویم بهایی، ازلی یا بابی شویم. یک عده می‌گویند نمی‌خواهیم این کارها را کنیم ولی آنچه آنها -با تیشه به ریشه دین زدن- می‌خواهند فراهم کنند، ما با اصلاح می‌خواهیم فراهم کنیم. اینجا و آنجایش را درست کنیم، طبیعی است که شباهت‌ها و تفاوت‌های گفتار پدید می‌آید. اینکه دور شباهت‌ها را کادر بکشید و تفاوت‌ها را بیرون بگذارید، معلوم است که برای شما مقصود حاصل می‌شود.

تفاوت زیادی بین اینها نمی‌بینم، شما نشانم بدهید.

عرض بنده همین است که چرا [تفاوتی] نمی‌بینید؟

چون وجود ندارد.

وقتی طرف یک عمر به‌عنوان عالم مسلمان در این شهر زندگی کرده و شاگردان زیادی داشته که آنها هم علمای مسلمان بودند، شما دست می‌گذارید روی او که به‌نظر می‌آید آنجا [فلان‌طور بوده]، [و می‌گویید] به‌خاطر این نمودار سینوسی است [که این را می‌گویید]. نمودار سینوسی را شما دارید می‌سازید!

شما نشان دهید غلط است. اینها [که می‌گویم] واضح است.

شما می‌گویید فرض آقای نجم‌آبادی این بوده که دارد راجع‌به تحول دین صحبت می‌کند.

همین است. واضح است. مثال دکتر موحد را برای همین داشتم می‌زدم. آقای دکتر موحد یک سابقه مطالعات بابی در سال‌های 1340 داشت. یک روز به منزل ایشان رفتم، ثناگوی شیخ‌هادی بود، نه‌اینکه بی‌طرف باشد، مرید شیخ‌هادی بود. نوه شیخ‌هادی در دانشگاه هایدلبرگ آلمان استاد بود و تحریر العقلا را ساده‌سازی و در آلمان چاپ کرده بود. ایشان به من گفت: تحریر العقلا چاپ آلمان را دیدید؟ گفتم: بله، آن را دارم. این کتاب را 10 سال پیش وزارت فرهنگ و ارشاد چاپ کرد. آقای موحد جا خورد! گفت: چطور اجازه دادند این کتاب چاپ شود؟ گفتم: چطور آقای دکتر؟ گفت: ایشان که بابی بوده است! [یعنی دکتر موحد] یک مقدار اطلاعات داشته این کتاب را خوانده، برایش جا افتاده است.

یک نمودار در کتاب دارید، چند‌بار هم درمورد آن صحبت کردید [که] یک تبارشناسی است. آن بالا که شیخ‌هادی نشسته، همین‌طوری آمدید تا [به] علی شریعتی هم رسیدید، پیر و جوانی نمانده که در آن نمودار نزده باشید. من کوروش علیانی می‌آیم کتاب شما را می‌خوانم و می‌بینم خیلی هم زحمت کشیدید و اسناد خیلی متقن و همه‌چیز هم خیلی عالی و مو لای درزش نمی‌رود، روش‌شناسی هم عالی -نایجل وست [را] هم نمی‌شناسم- آخرش به چه می‌رسم؟ هر اتفاق خوبی در این مملکت از زمان قاجاریه به این ‌طرف افتاده، زیر سر بابی‌ها بوده. کار بعدی که رخ می‌دهد این است یک زنگ به شما می‌زنم می‌گویم ببخشید من چطور می‌توانم بابی شوم؟ این خیلی اتفاق عجیبی است. شما درست برعکس چیزی که مقصودتان بوده احتمالا حرکت کردید.

اتفاقات خوبی که کار بابی‌ها بوده را می‌توانید نام ببرید؟

مشروطه کافی نیست، مدرسه را هم بگویم؟

حرف من در کتاب‌هایی که نوشتم، چه «تاریخ مکتوم»، چه «اندیشه اصلاح دین» یا برخی آثارشان مثل «تنبیه النائمین» را که چاپ کردم، این است که اینها بابی بودند و می‌خواستند دین باب را تبلیغ کنند و چون نهان‌زیست بودند و بعد از ترور نافرجام ناصرالدین‌شاه کشتار سختی از آنها شده بود، می‌خواستند طوری عمل کنند که بابی شناخته نشوند. اندیشه اصلاح دین برایشان یک ابزار بوده، مدارس جدید برایشان ابزار بوده، انقلاب مشروطیت هم برایشان ابزار بوده است، کسی [که] بابی باشد، مشروطه‌خواه نمی‌شود؛ مشروطه‌خواه به‌معنی واقعی‌کلمه که اصول دموکراسی در ایران رواج پیدا کند. عدالت‌خانه را چه‌کسی در دهان مظفرالدین‌شاه انداخت؟ «حاج‌میرزا یحیی دولت‌آبادی». عین‌الدوله نمی‌گذاشت کسی به مظفرالدین‌شاه برسد، حاج‌میرزا یحیی با شمس‌الدین‌بیگ، سفیر عثمانی صحبت کرد و گفت این نامه را بدون اینکه عین‌الدوله ببیند در دست مظفرالدین‌شاه بگذارید. آخرش «عدالت‌خانه» شد که به‌قول ملک‌زاده تخم مشروطیت بود. این کارها مهم است.

من سوالم را دوباره می‌پرسم، اگر تصویر این باشد که این اتفاق‌های خوب را بابی‌ها ایجاد کردند، چرا من باید با بابی‌ها مشکل داشته باشم؟ این نقض غرض پژوهش شماست.

در تمام آثار تالیفی که نوشتم مهم‌تر از همه مقدمه «تاریخ مکتوم»، حرفم این‌ است که اینها هدف دیگری داشتند -‌اگر بابی بوده باشند و برای ما پذیرفته شده باشد که اینها بابی بوده‌اند- در کتاب هشت بهشت که مانیفست فکری اینها بوده و به‌اصطلاح هندبوک‌شان بوده، آنجا اصول سیاسی آیین باب را معرفی می‌کند: «ملوک بیان». باب گفته، ایران بابی خواهد شد –بنا‌بر بشارت‌های آیینی خودشان-. اینها بنا‌بر بشارت‌های باب، دیدند در این زمان پیروز هستیم، آمدند خودشان را مشروطه‌خواه جا زدند [و] در مشروطه‌خواه‌ها قاطی شدند، از‌قضا آدم‌های نخبه‌ای هم بودند. معتقدم [در میان] ازلی‌های زمان قاجار، آدم‌های نخبه داشتیم؛ حاج‌میرزا یحیی دولت‌آبادی شخص نخبه‌ای بوده به این معنا که توانسته اثرگذاری کند، ولی هدف‌شان در غایت امر تاسیس حکومت مشروطه به‌معنی واقعی مشروطه -آن چیزی که یک قانون‌اساسی تدوین شود و همه در برابرش یکسان باشند- نبود. از مشروطیت برای هدف خودشان استفاده کردند ولی نرسیدند. ما نویسنده‌ای داریم به‌نام «سیدهدایت‌الله شهاب‌فردوسی» که مبلغ بهایی‌ بود و بعدا ازلی شد. با نام مستعار در مجله «آشفته»، مقالاتی درباره تاریخ بابی‌ها و شیخی‌ها می‌نوشت؛ در آنجا گفته مشروطیت در نگاه بابیه فلان بشارت باب است [که محقق شده] و به‌حکومت رسیدن رضاشاه -به رضاشاه می‌گوید پادشاه فقید- آن بشارت دیگری از باب است.

این‌طور می‌فهمم که شما می‌خواهید بگویید اینها خواستند و نشد و آن چیزی که می‌خواستند اگر می‌شد فاجعه بزرگی رخ می‌داد.

دقیقا همین است؛ یعنی می‌توانیم بگوییم عبارت آخری آن همان پیامد ناخواسته است که دنبال چیز دیگری بودند، چیز دیگری شد [مشروطه] که از‌قضا به‌نفع مملکت ما هم شد.

فکر می‌کنم مرور مجدد و چندباره کتاب شما با توجه به اینکه مدعا، مدعای تیز و برانی است، جا دارد که انجام شود. آیا این پژوهش ادامه دارد؟

جای کار دارد ولی درصورتی‌که...

شما در برنامه‌تان هست؟

الان خیر، الان موضوعات دیگری مدنظرم است.

تشکر مجدد و مضاعف می‌کنم به‌خاطر اینکه واقعا صبوری کردید و بحث تند پیش رفت، ولی به‌نظر اقتضای بحث بود. خیلی لطف کردید، امیدوارم این برنامه برقرار باشد و کتاب‌های بعدی شما که درآمد اینجا بنشینیم درمورد آنها بحث‌های دل‌چسب کنیم.

ان‌شاءالله. من هم تشکر می‌کنم از محبت شما که مرا قابل دانستید و دعوت کردید. ان‌شاءالله در برنامه‌های آتی و عالی شما در خدمت خواهم بود.

* نویسنده: فاطمه جوادی، روزنامه‌نگار