تاریخ : Tue 26 Nov 2019 - 10:36
کد خبر : 34295
سرویس خبری : ایده حکمرانی

مسأله مهم کشور عدم توجه به فلسفه سیاسی است

در کرسی ترویجی عرضه و نقد ایده علمی با عنوان «جایگاه وحی در فلسفه سیاسی» مطرح شد

مسأله مهم کشور عدم توجه به فلسفه سیاسی است

نشست «جایگاه وحی در فلسفه سیاسی» سومین جلسه از جلسات مشترک «نقد ایده علمی علوم‌سیاسی» است که در «فرهیختگان» به چاپ می‌رسد.

به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، متن پیش رو گزارش تفصیلی کرسی ترویجی عرضه و نقد ایده علمی با عنوان «جایگاه وحی در فلسفه سیاسی» است که توسط مرکز همکاری‌های علمی و بین‌الملل و پژوهشکده علوم و اندیشه سیاسی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی با همکاری «فرهیختگان» برگزار شده است. در این نشست حجت‌الاسلام‌والمسلمین دکتر احمدرضا یزدانی‌مقدم، دانشیار پژوهشکده علوم و اندیشه سیاسی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی به‌عنوان ارائه‌دهنده و دکتر محمدکاظم شاکر استاد تمام دانشکده علوم قرآن و حدیث دانشگاه علامه‌طباطبایی به عنوان ناقد و محسن جبارنژاد به‌عنوان دبیر نشست حضور داشتند و به ایراد سخن پرداختند. نشست «جایگاه وحی در فلسفه سیاسی» سومین جلسه از جلسات مشترک «نقد ایده علمی علوم‌سیاسی» است که در «فرهیختگان» به چاپ می‌رسد.

جبارنژاد: جلسه‌ای که درخدمت‌تان هستیم سومین جلسه از سلسله جلسات نقد ایده است که توسط پژوهشکده علوم‌واندیشه سیاسی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی برگزار می‌شود. جلسه اول را با موضوع نقد ایده فلسفه سیاسی صدرالمتالهین در خدمت دکترلک‌زایی و دکتر افروغ بودیم. جلسه دوم را هم تحت عنوان ایده فلسفه سیاسی اسلامی در خدمت دکتر‌‌‌ واعظی و دکتر حقیقت بودیم. جلسه سوم را که‌‌ هم درخدمت اساتید عزیز دکتر شاکر و دکتر یزدانی‌مقدم هستیم. اما در رابطه با ایده‌ای که در این جلسه قرار است نقد و مطرح شود، باید ابتدا به‌عنوان ایده، یعنی جایگاه وحی در فلسفه سیاسی اشاره کرد که در نگاه اول عنوان جسورانه یا حتی تا حدودی شکننده محسوب می‌شود چراکه برخی معتقدند جایگاه بررسی وحی -به سبب بحث نبوت- در علم کلام هست نه در فلسفه یا فلسفه سیاسی.در نقطه مقابل این تلقی، یک تلقی دیگر وجود دارد و تمایزی که در روش علم‌کلام و علم فلسفه وجود دارد به این معنا که روش علم کلام نوعی اثبات‌گرایی متکی بر ادله جدلی است درحالی‌که روش فلسفه و فلسفه‌سیاسی متکی بر برهان و درواقع براهین عقلی است و حداقل در تبیین‌های فلسفه از وحی، تحقیق و تفسیر حقیقت وحی و بیان کیفیت آن مقدم‌بر هر نوع اثبات‌گرایی هست. با این استدلال، وحی و نبوت از مسائل فلسفی تلقی می‌شود. با نگاهی به تاریخ تفکر اسلامی هم به این نکته می‌شود وقوف پیدا کرد که حکمای مسلمان ما از فارابی تا ملاصدرا، به‌عنوان فیلسوف و نه متکلم، دست به تاملات جدی در باب وحی زده‌اند و این خود می‌تواند تایید تاریخی بر اصل وجود نسبت بین وحی و فلسفه سیاسی باشد. طبیعتا با آگاهی کامل از این نکته است که ایده جایگاه وحی در فلسفه سیاسی توسط استاد عزیزمان جناب دکتریزدانی‌مقدم مورد تامل و مداقه و بعدا در قالب کتاب جایگاه وحی در فلسفه سیاسی مورد صورت‌بندی و بسط مفهومی قرار می‌گیرد و همان‌طور که عرض شد، با توجه به برخی تلقی‌های رایج از وحی و فلسفه، عنوان کتاب و ایده عنوان تا حدودی شالوده‌شکنانه محسوب می‌شود. پس اصل ایده در نگاه ‌اول پرتنش، پرچالش و در‌عین‌حال جسورانه است.دو نکته مهم درباب این ایده مهم وجود دارد که به‌نظر ما می‌توانیم هر دو نکته را در اینجا مطرح کنیم و توسط ناقد محترم مورد نقد قرارگیرد. نکته اول این است که سوالات مهمی وجود دارد در باب این نسبت که خود صاحب محترم ایده مطرح می‌کنند و به پاسخ‌هایی که درواقع به پرسش‌های مهمی نظیر اینکه فلسفه سیاسی چیست‌؟ وحی از دیدگاه فلسفه سیاسی چیست؟ چرا فلسفه سیاسی به وحی می‌پردازد؟ وحی چه جایگاهی در فلسفه سیاسی دارد؟ تحلیل فلسفه سیاسی از وحی چیست؟ مناسبات فلسفه سیاسی با وحی چیست؟ فلسفه سیاسی با چه ابزارهای مفهومی و مبانی نظری وحی را تحلیل می‌کند؟ آیا در فلسفه سیاسی تنها یک نظریه درباره وحی وجود دارد یا نظریه‌های متعدد و گوناگون وجود دارد؟ و الی آخر. طبیعتا می‌شود در این جلسه پاسخ‌هایی که به پرسش‌های مهم فوق داده می‌شود مورد ارزیابی و نقادی قرار گیرد. محور دوم بحث نوآوری‌هایی است که ادعا شده در این ایده وجود دارد که به‌عنوان مثال خود دکتر یزدانی‌مقدم عنوان می‌کنند برای ترتیب آثار فارابی در فلسفه سیاسی دیدگاه جدیدی ارائه داده یا اینکه نشان داده‌اند که چگونه وحی در قلب مباحث فلسفه سیاسی در تمدن اسلامی قرار می‌گیرد یا اینکه نشان داده‌اند فارابی و ابن‌سینا در آثار خودشان دیدگاه‌های متفاوتی درباره وحی و پیامبری ارائه داده‌اند و در‌عین‌حال این دیدگاه‌های متفاوت تلاش شده تا به یک نظریه جامع ارجاع داده شود. طبیعتا می‌شود درباره این نوآوری‌ها به قضاوت نشست و مورد نقد قرار داد که چقدر نویسنده محترم و صاحب ایده، توانسته از پس این ادعایی که مطرح شده بربیاید و آنها را در اینجا مورد ارزیابی و تامل قرار می‌دهیم. من ابتدا دعوت می‌کنم از جناب دکتر یزدانی‌مقدم که ایده را تشریح بفرمایند و بعد درخدمت ناقد محترم جناب دکتر شاکر باشیم.

یزدانی‌مقدم: از ناقد محترم، استاد محترم دکتر شاکر، از اساتید حاضر در جلسه و عزیزانی که در این جلسه حاضر شدند‌، سپاسگزاری می‌کنم. مایل بودم اول استاد محترم، نقدهایشان را بگویند و من متناسب با آن مطالب را تنظیم کنم. حالا دیگر توفیق نشد و قرار شد بنده مزاحم شوم.یک مساله‌ای وجود دارد در رابطه با فلسفه سیاسی نویسی که فلسفه سیاسی‌نویسی چیست؟ شما در فلسفه سیاسی وقتی مطالب را می‌خواهید بنویسید، مثلا می‌گویید افلاطون این‌گونه گفته، ارسطو این‌گونه گفته، فارابی این‌طور گفته و ابن‌سینا این‌طوری گفته، ظاهر این‌گونه فلسفه سیاسی‌نویسی این است که شما دارید مطالب فیلسوفان گذشته را نقل و بیان می‌کنید و مثلا می‌خواهید بگویید که آنها چه گفته‌اند، اما این‌طور نیست. یعنی اگر شما پژوهشی در فلسفه سیاسی انجام می‌دهید، صرفا یک کار توصیفی یا تا حدودی تحلیلی نیست. برای نمونه در همین اثر جایگاه وحی در فلسفه سیاسی ما می‌خواهییم بگوییم که فارابی درباره وحی چه گفته؛ لازمه‌اش این است که به متون فارابی مراجعه کنیم و به این متون که مراجعه می‌کنیم، می‌بینیم یک ادبیات جدی، سنگین و پرحجمی درباره همین متون شکل گرفته است. شما بالاخره می‌خواهید بگویید دیدگاه فارابی در این کتاب مبادی آراء اهل المدینه‌الفاضله چیست؛ دیدگاه فارابی در السیاسه‌المدنیه چیست؛ برای اینکه دیدگاه فارابی را بیان کنید باید یک چیزهایی قبلا درست شده باشد. یک اینکه فارابی در آثار خودش چه سبکی را دنبال می‌کرده؟ ترتیب آثار فارابی چه بوده؟ آیا فارابی لزوما یک مطلب واحدی را در این آثار گفته یا در هر اثری یک مطلبی را گفته؟ اگر یک مطلب واحدی را گفته، یک سرنوشتی دارد، اگر در هر اثری یک مطلبی را گفته باشد، بعد چطور می‌شود که یک فیلسوفی مانند فارابی در هر اثرخودش یک مطلبی را بگوید بدون اینک مطالب به هم ارتباطی داشته باشند؟ آیا یک نظریه مرکزی داشته؟ یک ایده پشت پرده‌ای داشته؟ همه اینها سوالاتی است که در متن یک فلسفه سیاسی یا پژوهش فلسفه سیاسی پیدا می‌شود و شما تا به این‌گونه پرسش‌ها پاسخ ندهید، نمی‌توانید یک پژوهش در رابطه با فارابی بنویسید. همین الان فرض بفرمایید بحثی است که فارابی ترتیب آثارش این بوده که اول فصول منتزعه را نوشته، بعد تحصیل السعاده را نوشته، بعد المله را نوشته، بعد السیاسه‌المدنیه را نوشته و بعد مبادی آراء را نوشته یا نه برعکس اول مبادی آراء اهل المدینه‌الفاضله را نوشته بعد السیاسه‌المدنیه، بعد المله، بعد تحصیل السعاده و بعد فصول منتزعه. خب این اثرش چه خواهد بود؟ این خواهد بود که آیا یک سیر تکاملی در اندیشه فارابی هست یا نه یک سیر تکاملی در اندیشه فارابی نیست، بلکه آثار فارابی مجموعه متناقض از حرف‌هاست و اگر هم سیر تکاملی هست، این سیر تکاملی از کجا شروع شده و به کجا ختم شده است.در این باره دو ایده داریم؛ یک ایده فارابی‌شناسان اروپایی که می‌گویند احیانا فارابی از «مبادی آراء» شروع و به «فصول منتزعه» ختم کرده و یک نظر هم برای فارابی‌شناس برجسته کشورمان جناب دکتر داوری است که می‌گویند فارابی از فصول منتزعه شروع و به مبادی آراء ختم کرده است. استدلال نظری که می‌گوید فارابی از مبادی آراء شروع و به فصول منتزعه ختم کرده است، این است که فارابی از یک بستر فلسفه اسلامی شروع کرده بعد آن را کنار گذاشته و به زمینه فلسفه سیاسی یونان رسیده است. در مقابل، آقای داوری می‌خواهد دفاع کند و می‌گوید به‌نظر من برعکس است و فارابی از فصول منتزعه یعنی از فلسفه سیاسی یونان شروع کرده و به مبادی آراء یعنی به فلسفه سیاسی اسلامی رسیده است. استدلال‌ها بر این مبناست که در مبادی آراء، اصطلاحات اسلامی هست و فصول منتزعه فاقد اصطلاحات اسلامی است. چراکه وقتی به متن‌ها مراجعه می‌کنید، می‌بینید که فصول منتزعه و تحصیل السعاده سرشار از مفاهیم و اصطلاحات اسلامی است و اصلا قرائن داخلی و متنی با اینکه ما بگوییم ایشان از فلسفه سیاسی یونانی شروع و به فلسفه سیاسی اسلامی ختم کرده است، همراهی نمی‌کند.در این کتاب به تناسب چگونگی گسترش بحث و قرائن داخلی اظهار شده که جناب فارابی از فصول منتزعه شروع کرده و بعد به ترتیب به تحصیل السعاده، المله، السیاسه‌المدنیه و مبادی آراء اهل المدینه ‌فاضله رسیده است. اگر سیر تکاملی‌ای در نظریه‌های فلسفی سیاسی فارابی باشد، این سیرتکاملی به چه صورت است؟ یعنی از کجا شروع و به کجا ختم می‌شود؟ نکته دیگر این است که به تناسب قرائن داخلی و باتوجه به آن چیزی که فارابی از آن صحبت می‌کند، فیلسوفان باید دوگونه فلسفه داشته باشند؛ یکی الفلسفه‌الداخله و دیگری هم الفلسفه‌الخارجه. الفلسفه الداخله یعنی همان حرفای عقلی که ما فیلسوفان بین خودمان مطرح می‌کنیم و الفلسفه الخارجه هم یعنی آن برون‌داد فلسفی‌ای که برای مردم بیان می‌کنیم که دیگر «برهانی» نیست و «جدلی» است.

برپایه همین ضابطه‌ای که فارابی ارائه داده و بنا‌بر قرائنی که در متون فارابی است، در اینجا اظهار شده که اگر ما بخواهیم آثار فلسفه سیاسی فارابی را به دو قسمت «الفلسفه السیاسه الداخله» و «الفلسفه السیاسه الخارجه» تقسیم کنیم، «فصول منتزعه»، «تحصیل السعاده»، و «المله» ذیل الفلسفه السیاسیه الداخله و «السیاسه المدنیه» و «مبادی آراء اهل المدینه فاضله» ذیل الفلسفه السیاسه الخارجه قرار می‌گیرند. [این نوع تقسیم‌بندی] یک انقلاب در فارابی‌شناسی است. چراکه تاکنون وقتی ما می‌خواستیم فارابی را بخوانیم و بفهمیم و به آن ارجاع دهیم، می‌گفتیم «مبادی آراء اهل المدینه فاضله» [مهم‌ترین اثر فارابی است] اما اگر این تقسیم‌بندی فوق‌الذکر را بپذیریم، باید بگویم «مبادی آراء اهل مدینه فاضله» بیانیه و منشوری است که جناب فارابی برای عموم مردم ارائه کرده است. بنابراین اگر بخواهیم به نظرات فلسفه سیاسی فارابی رجوع کنیم باید ببینیم او در «فصول منتزعه»، «تحصیل السعاده» و «المله» چه گفته است.در ارتباط با فارابی ما کارهای اشتراوس، کربن و دیگران را هم داریم. عزیزان می‌دانند که از نظر آگوستین ما دو شهر داریم، یکی شهرخداست و دیگری شهر انسان. از نظر او خداوند انسان‌ها را از بهشت بیرون کرد و علاوه‌بر اینکه در اینجا آلوده به انواع و اقسام گناهان هستیم، گناه ذاتی‌ای داریم که هیچ راه نجاتی از آن نداریم و این انسان، شهر انسان دارد که شهر افراد شرور، گناهکار، فاسق و دنیایی است. یک شهرخدایی هست که از آن پارسایان و بندگان خوب خدا و مومنان است که آن شهر در آسمان‌ها قرار دارد و ان‌شاءالله دنیا که به پایان رسید خوبان عالم در آن شهرخدا مستقر خواهند شد. به تناسب این حرفی که اگوستین زده است، مثلا کربن و شاید حتی اشتراوس (البته کمی در مورد او تردید دارم) می‌گویند که مبادی آراء اهل المدینه الفاضله فارابی در رابطه با آن شهری است که در آسمان است. بعضی از فارابی‌شناسان داخل کشور هم ظاهرا با الهام از این حرف گفته‌اند این کتاب در رابطه با یک مدینه فاضله‌ای است که در آسمان‌هاست؛ یعنی هیچ و پوچ! یعنی فارابی برای شهرخدا، یک قانون اساسی نوشته است! درحالی‌که بنا‌بر آن مطالبی که فارابی در رابطه با چگونگی فلسفه سیاسی‌نویسی گفته است، می‌توانیم استفاده کنیم و بگوییم اگر مبادی آراء اهل المدینه الفاضله در گونه‌ «الفلسفه السیاسه الخارجه» هست، بنابراین این اثر برای مردم نوشته شده است. چرا فارابی برای مردم یک کتاب می‌نویسد و نظرات فلسفه سیاسی خودش را بیان می‌کند؟ برای اینکه نوشتن فلسفه سیاسی از نظر فارابی یک «کنش سیاسی» است. او با نوشتن آراء اهل المدینه الفاضله، یک نظام اعتقادی و نظری لازم برای تحقق مدینه فاضله می‌نویسد و در این مسیر قدم برمی‌دارد. بنابراین فارابی یک فیلسوف انضمامی است نه انتزاعی. دوم اینکه ایشان یک فیلسوف عمل‌گراست و نه یک فیلسوف نظرگرا. سوم اینکه فارابی تلاش می‌کند یک مدینه فاضله‌ای را در همین دنیایی که ما در آن هستیم، فراهم بیاورد. استدلال‌های زیادی در همان کتاب درباره این موضوع بیان شده است و علاوه‌بر‌ این جناب کربن، ایده‌ای را بیان می‌کند که در جای خودش درست است. ایشان می‌گوید در نزد فیلسوفان کلاسیک، عمل در خدمت نظر و در راستای آن بوده است و برای اینان نظر اصل بوده و نه عمل. این حرف در جای خودش درست است، اما اگر از این حرف ما فقط این را بفهمیم که اینان صرفا نظریه‌پرداز بوده‌اند، این فهم و استنباط غلط است.

برای اینکه فارابی در فصول منتزعه، تحصیل السعاده و در المله در صفحات متعدد بیان می‌کند حقایق متعالی که ما به آن اعتقاد داریم وقتی بخواهیم پیاده کنیم، باید توجه داشته باشیم که این واقعیت زندگی اجتماعی انسان تابع طبیعت، جغرافیا، اقتصاد، حوادث و اتفاقات است. او حتی در جایی تعبیری دارد با این مضمون که ساعت‌به‌ساعت و آن‌به‌آن این زندگی اجتماعی انسان متحول است و بعد می‌گوید اگر اینچنین است ما برای چنین زندگی اجتماعی انسانی پویا، متحول و متغیر باید چگونه برنامه‌ریزی کنیم و چگونه با فلسفه سیاسی می‌توانیم اینچنین جوامعی را اداره کنیم. یعنی نظرگرا بودن فارابی درجای خود درست است و عمل درخدمت نظر [است] اما در کار فارابی در‌عین‌حال نظر هم درخدمت عمل است. همان‌طوری که دوست عزیز ما جناب جبارنژاد هم اشاره کردند، ما فکر می‌کنیم فلسفه سیاسی چه‌ کار به وحی دارد؟ وحی مربوط است به کلام سیاسی و به الهیات سیاسی.  درست است و درکلام سیاسی و الهیات سیاسی هم ما درمورد وحی صحبت می‌کنیم. چگونه است که در آنجا درمورد وحی صحبت می‌کنیم؟ می‌خواهیم از وحی استفاده و استنباط کنیم که نظام سیاسی را چگونه شکل دهیم، یعنی این نگاهی از درون است. در‌حالی‌که فلسفه سیاسی راجع‌به وحی صحبت می‌کند نه از این لحاظ که من چگونه نظام سیاسی را بر پایه وحی ساماندهی کنم، بلکه از این لحاظ که این وحی چگونه باید باشد تا من بپذیرم که این وحی، یک وحی الهی است و کارکرد و کارویژه‌های سیاسی وحی چه هست. من می‌خواهم خود این وحی را تجزیه و تحلیل کنم، یعنی نگاه از درون به وحی نیست، [بلکه] نگاه از برون به وحی است. من تعجب می‌کنم بعضی از آقایان مثل اشتروس، کربن یا دکتر داوری خودشان می‌گویند وقتی یک فیلسوف می‌خواهد تفسیر دینی انجام دهد، فلسفه را دینی نمی‌کند، بلکه دین را فلسفی می‌کند. اصلا فیلسوف یعنی همین دیگر! چطور ما فکر کردیم که فارابی وقتی می‌خواهد بیاید به وحی بپردازد، فلسفه را وحیانی می‌کند؟ امکان ندارد که یک فیلسوف چنین مسیری را پیش بگیرد! بنابراین وحی را فلسفی می‌کند. امکان ندارد یک فیلسوف سیاسی که خودش را مشرف و ناظر بر وحی می‌داند، برای وحی تعیین‌تکلیف نکند. شما المله یا مبادی آراء را ملاحظه کنید. آنجا فارابی برای وحی تعیین‌تکلیف کرده که وحی و دین چه چیزهایی را باید بگوید. بعد می‌گوید دین، سنت، شریعت و فقه تحت حکمت و فلسفه است. چنین آدمی که سیاست را هم به دین نمی‌سپارد، چگونه می‌تواند سیاست را به فقه و فقه سیاسی بسپارد؟! این امکان ندارد. او خودش را مشرف به دین و فقه می‌داند و وقتی خودش را مشرف می‌داند، هیچ‌گاه امکان ندارد در فلسفه سیاسی، سیاست و حکومت را به فقه بسپارد، بلکه همان جای اشراف را که برای خودش قائل است، آن مکان و موقعیت مشرفانه‌ای را که برای خودش قائل است، در همه این موارد حفظ خواهد کرد. وقتی ما فکر می‌کنیم مبادی آراء، کتاب اصلی فارابی است، می‌گوییم پس دیدگاه فارابی درباره وحی همان است که در مبادی آراء گفته است و غفلت می‌کنیم که ایشان در فصول منتزعه مطالبی را گفته که در برابر این نظریه قرار دارد؛ در سیاسه المدنیه مطلبی را گفته که با این نظر قابل جمع نیست؛ در المله مطالبی را گفته که در اینجا قابل جمع نیست؛ در شرح زینون کبیر مطالبی را گفته که اصلا مطالب دیگری است. حالا فارابی چه کاری اینجا انجام می‌دهد؟ آیا دارد کم‌کم جوانب مطلب را بیان می‌کند تا دیدگاه اصلی خودش را بگوید یا اینکه خیر، فارابی یک نظریه اصلی دارد که آن نظریه اصلی را هرجا، گوشه‌ای از آن را بیان می‌کند و [نظر] خودش را معلوم نیست کجا می‌خواهد بیان کند و هوشمندانه هم عمل می‌کند.

تا آنجایی که بنده دیدم و دیگر فارابی‌شناسان و آثار فارابی‌شناسان هست؛ آثاری که فیلسوفان ما در رابطه با وحی از دیدگاه فارابی دادند، چیز مخفی‌ای نیست. دیده نشده که فارابی در آثار غیر از فلسفه سیاسی خودش به وحی بپردازد، با اینکه می‌گوید وحی مربوط به اینکه ما می‌خواهیم بدانیم که وحی چه می‌خواهد بگوید، چگونه جوانب وحی را تجزیه و تحلیل کنیم، این یک بحث مربوط به فلسفه نظری است، اما چرا در آثار فلسفه نظری خودش این را مطرح نمی‌کند؟ چرا در آثار فلسفه سیاسی خودش مطرح می‌کند؟ اینها اینجا توضیح داده شده که فارابی یک پردازشی از فلسفه سیاسی را درنظر دارد که بحث‌هایی مانند جهان‌شناسی، انسان‌شناسی و اجتماع‌شناسی مقدمه این است که ایشان بیاید راجع‌به وحی صحبت کند، بعد از وحی در رابطه با اینکه حکومت‌، قانون و عدالت چگونه باید باشند، استفاده می‌کند یعنی فارابی یک خوانش جدیدی از فلسفه سیاسی به ما ارائه می‌کند. بازهم اینجا از این ایده یک ایده دیگر استنتاج می‌شود. آن ایده دیگر چیست؟ این است که مبادی آراء اهل المدینه الفاضله را باز هم باید طور دیگر بفهمیم. یکی از مسائلی که در دنیای فارابی‌شناسی وجود دارد، این است که این مبادی آراء اهل المدینه الفاضله بالاخره متافیزیک است یا فلسفه سیاسی‌؟ حتی برخی از فارابی‌شناسان گفتند مبادی آراء اهل المدینه الفاضله یک بخشی از آن بنیاد هستی‌شناسانه متافیزیکی الهیاتی است که مورد نظر فارابی بوده و اینجا توضیح داده شده که به چه دلیل مبادی آراء اهل المدینه الفاضله، فلسفه سیاسی است و نه فلسفه مابعدالطبیعه با همین تفسیرهای جدیدی که ما داریم ارائه می‌کنیم. اگر ما از فارابی عبور کنیم و به ابن‌سینا برسیم، ابن‌سینا در بیش از 10 اثر در رابطه با وحی صحبت کرده است. یک انسانی مانند ابن‌سینا که می‌گویند حرف و گفتار را با قیراط اندازه می‌گیرد، یعنی آنقدر دقیق و نکته‌سنج است که اصلا بی‌خود مطلبی را بیان و تکرار نمی‌کند، چرا ایشان در بیش از 10 اثر درباره وحی صحبت می‌کند و هرجا هم تقریبا یک چیزی را می‌گوید؟ اینجا تلاش شده تا ما بگوییم ابن‌سینا درباره وحی سه گروه آثار دارد و وارد هرگروه هم که می‌شوید هرنظری را که آنجا ارائه کرده، امتیازات خودش را دارد. بانظر دیگر فرق دارد و البته من حالا به دلایلی تمام نظرات ابن‌سینا را اینجا نقل نکرده‌ام. بالاخره نظر نهایی ابن‌سینا درباره وحی چیست؟ اصلا ابن‌سینا چه می‌خواهد در رابطه با وحی بگوید که آن را بیان نمی‌کند؟ به‌نظر می‌رسد ابن‌سینا در مقام تفسیر دیدگاه فارابی که درباره وحی است، به نتایجی می‌رسد که مایل نیست آنها را خیلی صاف و روشن برای همگان بیان کند. ببینید یک روشی ابن‌سینا دارد که از این روش ما می‌توانیم خیلی استفاده‌ها  کنیم، همان‌طور از آن روشی که فارابی دارد می‌توانیم استفاده کنیم. همین که فارابی به ما می‌گوید الفلسفه السیاسیه الداخله، الفلسفه السیاسیه الخارجه؛ شما می‌توانید کلی از این الهام بگیرید و استفاده کنید. اینجا هم همین‌طور، ابن‌سینا می‌خواهد بگوید پیامبر(ص) می‌خواهد حقایقی را  برای مردم بیان کند، اما چگونه این حقایق را برای مردم بیان کند که مردم آشفته نشوند؟ می‌گوید طوری بیان می‌کند که مردم نگران و آشفته‌حال نشوند، اما در کلام خودش قرائنی قرار می‌دهد که براساس آن قرائن آنهایی که اهل فلسفه، نظر و عقل هستند، بفهمند که نظر پیامبر(ص) چه بوده است. اگر این درست باشد، یک روشی فیلسوفان دارند -این‌طور که ما فهمیدیم. هابز، لویاتان -انجیل علوم سیاسی- را برچه اساس نوشته است؟ ببینید من می‌گویم فلسفه این است که تو خودت را بشناسی و پند فلسفه این است که خود را بشناس. من رفتم خودم را شناختم [و] نتیجه خودشناسی من این کتاب شده است. الان اگر شما می‌خواهید خود را بشناسید کافی است که این لویاتان من را بخوانید تا خودتان را بشناسید. هر فیلسوفی در اثر خودش، خودش را نقل می‌کند. ابن‌سینا در یکی از مهم‌ترین بحث‌هایی که درباره وحی دارد، می‌گوید این وحی حقیقتش چیست؟ بعد آنجا احوالات خودش را شرح می‌دهد و ابن‌سینا می‌گوید «من کسی را می‌شناختم که در کودکی و نوجوانی همین که برخی از جمله‌ها و گزاره‌های علمی به‌دست او می‌رسید، بقیه آن علم را بازسازی می‌کرد.

به ‌نظر من، وحی چنین چیزی است که به پیامبر استعدادی داده می‌شود و او با آن استعدادی که دارد، می‌تواند حقایق دیگر را بفهمد.» بعدا این دیدگاه ابن‌سینا در فهم خودش تبدیل می‌شود به «عقل بسیط» که این را در «التعلیقات» بیان می‌کند که خداوند دارای علم و عقل بسیط است و پیامبر هم دارای عقل و علم بسیط است. البته منظور خاصی دارد که آن را مفصل توضیح می‌دهد. ملاصدرا هم در ابتدای بحثی که در اسفار در توضیح وحی آورده است، می‌گوید «وحی علم بسیط است.» یعنی همین دیدگاه ابن‌سینا را بیان می‌کند. ابن‌سینا، پیامبر را بر پایه آن فهمی که از خودش دارد، توضیح می‌دهد. برهمین اساس است که همان روشی که خودش دارد را به گردن پیامبر هم می‌گذارد. روش ابن‌سینا این است که مطالب را طوری می‌گوید تا  افرادی که مطالب را می‌شنوند و می‌خوانند، نگران نشوند؛ بگویند که دارد حرف خودمان را می‌زند؛ اما درعین‌حال حقایقی را در گفتار خودش قرار می‌دهد که با تجزیه و تحلیل عقلی به‌منظور نهایی ابن‌سینا می‌رسیم. به‌نظر می‌رسد درخصوص این بحث، ابن‌سینا شارح و مفسر فارابی است و دیدگاه فارابی را در این مورد بسط می‌دهد چنانکه به‌نظر می‌رسد شیخ‌اشراق، خواجه‌نصیر و ملاصدرا در همان چارچوب‌ها و مسیری که ابن‌سینا مشخص کرده و قرار داده، حرکت می‌کنند. بنابراین لازم است حتما دو مطلب را در مورد ابن‌سینا متذکر شوم. اول این گفتار مشهور که «ابن‌سینا وحی را براساس حدس تحلیل می‌کند»، نادرست است. ابن‌سینا بیش از 10 تفسیر درباره وحی دارد، بخشی از وحی را شاید بر پایه مفهوم حدس توضیح داده باشد و منظورش از حدس منظور خاصی است که اگر کلیت آثار ابن‌سینا در این‌باره را ندانیم، متوجه نمی‌شویم که ابن‌سینا چه می‌خواهد بگوید.مطلب دیگر اینکه هانری کربن می‌گوید فلسفه اسلامی و بالطبع فلسفه سیاسی اسلامی یک‌جور حکمت نبوی است. این اشتباهی است که کربن می‌کند، گرچه در جای خودش می‌تواند درست باشد. این اشتباه به‌خاطر «المدخل» است که در آنجا ابن‌سینا می‌گوید «این فلسفه که داریم را از پیامبر گرفته‌ایم.» مثل اینکه ابن‌سینا می‌خواهد بگوید فلسفه را ما از پیامبر(ص) می‌گیریم، فلسفه تحت تاثیر نبوت و دین است و این دیدگاه درمقابل دیدگاه فارابی قرار می‌گیرد که می‌گوید فلسفه بر دین، فقه و... اشراف دارد. در این کتاب توضیح داده شده که ابن‌سینا نسبت‌های متفاوتی میان دین و فلسفه تصویر می‌کند و جمع بین این نسبت‌ها طوری است که گویا ابن‌سینا می‌خواهد همان حرفی را بزند که وبر می‌زند. وبر می‌گوید عقل‌گرایی که الان تمام دنیا را گرفته است از کجا شروع شد؟ می‌گوید از پیامبران الهی و ابراهیمی شروع شده. پیامبران ابراهیمی چون درمقابل جادوگران و شمن‌ها قرار داشتند مردم را به عقل‌ورزی تشویق می‌کردند؛ مردم را تشویق می‌کردند که از عقل استفاده کنند. درنتیجه نحوی عقل‌گرایی تحت تعالیم انبیا پیدا شد. از نظر ابن‌سینا ما با آموزش انبیای الهی به طرف عقل‌گرایی رفتیم و علوم عقلی در بین ما شکل گرفت و پیدا شد که بعد با همین علوم عقلی درباره مدعیات مدعیان وحی الهی قضاوت می‌کنیم. چنین نظری را می‌توانیم برای ابن‌سینا هم قائل شویم.نکته دیگر هم اینکه به‌طور مشهور گفته می‌شود جناب ابن‌سینا با مطرح کردن فلسفه سیاسی ذیل مقاله دهم الهیات، فلسفه سیاسی را ذیل نبوت برده است. عزیزانی که این مطلب را گفته‌اند مثل اینکه نرسیده‌اند بخش مربوطه را در الهیات شفا مطالعه کنند چون در آنجا ابن‌سینا ده‌ها بار می‌گوید «بر پیامبر واجب است»، «دین واجب است این‌طور باشد» و «احکام واجب است این‌طور باشد.» کسی که این حرف را می‌زند در کجا قراردارد؟ آیا فقیه است؟ آیا متکلم است؟ آیا کسی است که می‌گوید «فلسفه خودم را از وحی می‌گیرم»؟ «قانون‌گذاری را از وحی می‌گیرم»؟ «حکومت را از وحی می‌گیرم»؟ یا خیر. کسی است که می‌گوید من در موقعیتی قرار دارم که تعیین می‌کنم «وحی باید چگونه باشد»؛ «دین باید چگونه باشد»؛ «فقه باید چگونه باشد»؟ یعنی ابن‌سینا برخلاف آنکه گفته می‌شود فلسفه سیاسی را ذیل نبوت برده، درواقع نبوت را ذیل فلسفه سیاسی برده است. حالا چرا چنین اشتباهی صورت گرفته، بحثی تفصیلی لازم دارد.

شاکر: تتبع بسیارخوب جناب دکتر یزدانی‌مقدم قابل تحسین است. اینکه کتاب‌های قدما را با آن اصطلاحات و مشکلات به زبان امروزی بیان کنیم -حالا اینکه درچه حد توفیقش بوده بحث دیگری است- ولی اصل این خیلی زحمت دارد. کتاب‌های ملاصدرا، فارابی، ابن‌سینا؛ فاصله‌هایی که با ما دارند؛ فاصله‌هایی که باخودشان دارند؛ تفاوت‌هایی که دارند؛ واقعا سخت است آنها را به‌صورت کتاب منسجم درآورد. جناب دکتر یزدانی‌مقدم در هر یک از این بخش‌ها سعی کرده‌اند از متد خاصی پیروی کنند؛ اول فلسفه سیاسی را بگویند بعد جهان‌شناسی را بگویند، بعد انسان‌شناسی را بگویند، وحی را بگویند و آخر هر فصل هم یک برآیند گذاشتند که بسیار خوب است. این نظم قابل‌تقدیر است اما من برای ساختار این کتاب پیشنهاد دیگری دارم یعنی به ‌نظر من بهتر بود ساختار به‌ جای اینکه روی افراد بچرخد –که باعث تکرار خیلی ازمطالب شده چون خیلی از این مطالب مشترک است- اگر موضوعی کار می‌کردند، شاید بهتر می‌شد؛ هم جلوی تکرارها گرفته می‌شد و هم اینکه خواننده بهتر می‌توانست مطلب را دنبال کند چون وقتی سراغ ملاصدرا می‌روند یادشان می‌رود که فارابی چه گفته است. ایراد دیگری که به ساختار نگارش این کتاب دارم این است که در برخی فصل‌ها بعضی  مطالبی که باید در نتیجه بیاید، در مقدمه آمده است. مثلا در صفحات 135 و136 که راجع به ابن‌سینا بحث می‌کنید تازه شروع بحث است و هنوز مطالب ابن‌سینا را نگفته، تفاوتش را با فارابی می‌گویید. باید خواننده بداند ابن‌سینا چه گفته و بعد تفاوتش را با فارابی بگویید یعنی جای این بحث در برآیند بود. نکته دیگر اینکه در ساختار هر بحثی اول هر فصلی که راجع به یکی از این بزرگان بوده، مقدمه‌ای آورده‌اید که به‌مثابه یک چکیده است ولی خوب بود که عنوانی برای اینها می‌گذاشتید مثلا می‌گذاشتید چکیده بحث، بعد مقدمه و بعد درآمد. در چکیده ما به‌مثابه اینکه کل فصل را نوشته‌ایم باید بگوییم که چه اتفاقی در این فصل افتاده. آن چکیده باید جامع باشد شامل مواردی مثل اینکه «مساله چیست؟»، «سوالات ایشان چیست؟» و «جواب‌ها چیست؟» بعد درآمد است. درآمد یعنی هنوز فصل را ننوشته‌ایم و می‌خواهیم ببینیم که ملاصدرا چه می‌گوید. آیا به این سوال ما می‌تواند درست پاسخ بگوید یا نه. شما نه چکیده گذاشته‌اید، نه عنوان «درآمد» گذاشته‌اید بلکه در ذیل عنوان فصل، چهار پنج صفحه بی‌عنوان است. بعد یک پاراگراف که من آن را به‌مثابه چکیده گرفته‌ام.زندگی‌نامه در این‌گونه کتاب‌ها هیچ‌ضرورتی ندارد. مخصوصا اینکه گاهی وقت‌ها وارد جزئیات هم شده‌اید. این جزئیات ساختارش معلوم نیست یعنی یک پاراگراف راجع به بحث فلسفی و سیاسی و اختلاف دو فیلسوف نوشته‌اید و یک‌مرتبه می‌بینیم که ابن‌سینا کی به دنیا آمده یا مثلا فلان علم را پیش دایی‌اش خوانده.اما به یک‌چیز که باید، نپرداخته‌اید و آن کانتکست این بحث‌هاست، یعنی ملاصدرا در چه زمانه‌ای به این بحث فلسفه سیاسی پرداخته و این بحث چه جایگاهی داشته است. اصلا آیا او در مقام بیان فلسفه سیاسی و تئوری‌پردازی مسائل سیاسی بوده یا نه. مثلا ابن‌سینا -همان‌طور که گفتید- پدرش اسماعیلی بوده و این مهم است که آیا اندیشه اسماعیلی روی او اثر گذاشته و آیا اسماعیلیه در آن زمان حکومت داشتند یا بعدا حکومت پیدا کردند. اینها راجع به ساختار بحث بود.کتاب‌های علمی مرسوم‌شان این است که ادبیات تحقیق را ذیل یک فصل می‌نویسند. در آن باید اصطلاحات را به‌روشنی می‌آوردید و معنا می‌کردید و جایگاه آنها را می‌گفتید؛ یعنی ترمینولوژی. دوم روش‌شناسی یعنی در این کتاب چه روشی را باید ازجناب آقای یزدانی‌مقدم انتظار داشته باشم. در فلسفه سیاسی اینجا دو کلیدواژه مهم [در کار] است یکی «وحی» و دیگری «فلسفه سیاسی». خوب بود در فصل اول به‌عنوان ادبیات این دو را مورد بررسی قرار می‌دادید [و روشن می‌کردید که] آیا با فرآیند وحی کار دارید یا با فرآورده‌اش یا با هر دو. دیگر اینکه بسیاری از مطالب کتاب نباید می‌آمد چون در بحث وحی بیشتر وارد بحث فرآیند شدید که مثلا فارابی چگونه فرآیند وحی را تبیین می‌کند؛ ملاصدرا می‌گوید این مراحل را دارد و... این بحث فرآیند وحی است و اگر بحث فرآورده است دیگر وارد فرآیند نباید می‌شدید و اگر فرآیند است، واقعا توجیه شود که فرآیند وحی در فلسفه سیاسی چه نقشی دارد که حالا این‌طور یا آن‌طوری پیامبر وحی را دریافت کرده باشد. یک عده هم در باب کیفیت وحی می‌گویند که اصلا نمی‌دانیم چه اتفاقی برای پیامبر افتاده و فقط می‌دانیم پیامبر راستگوست و خودش را با معجزه اثبات کرده و بعد گفته اینها چیزهایی است که خدا گفته و من از جانب خودم نمی‌گویم. پس اگر فرآیند و فرآورده هر دو در اینجا نقش دارند، باید برای خواننده تبیین می‌شد. دوم بحث فلسفه سیاسی است. اینجا بحث فلسفه مطلق و فلسفه مضاف مطرح است. فلسفه سیاسی «فلسفه مضاف» است یعنی باید خوب روشن می‌شد که این ترکیب به چه معناست ولی اگر از فلسفه سیاسی می‌گوییم، دیگر از فلسفه مطلق گفتن خیلی معنادار نیست. اما شما گفته‌اید فلسفه و فلسفه سیاسی. حالا اگر یک فیلسوف حقوق مثلا آقای کاتوزیان بیاید در کتاب فلسفه حقوق صحبت کند که وجود چه هست وحرف‌های ملاصدرا را بیاورد، اینها مربوط به فلسفه است. اگر حرفی در مورد فلسفه سیاسی دارند باید بیاورید. می‌توانستید آنها را به‌عنوان اصول موضوعه فرض کنید که مثلا فلسفه سیاسی مبتنی‌بر این است و اگر می‌خواستید فلسفه بگویید جایش در فصلی بود که اصطلاحات راتعریف می‌کنید. ممکن است بگویید بحث وحی با فلسفه مطلق ارتباط دارد، آن‌وقت باید بحث وحی را با فلسفه مطلق ارتباط بدهید. این‌طور نیست که هر فیلسوف فلسفه سیاسی، بحث فلسفه مطلق را بداند. ممکن است یکی فیلسوف سیاسی باشد ولی بدایه‌الحکمه هم نخوانده باشد. دومین نکته روش‌شناسی است. می‌خواهید بحث فلسفی کنید؟ می‌خواهید بحث کلامی کنید؟ چه بحثی می‌کنید که انتظار داشته باشم با آن ابزار وارد نقد شما شوم. اگر بحث فلسفی می‌کنید باید پایبند به یک بحث فلسفی عقلی کامل باشید و باید تمام حرف‌ها را به بدیهیات مبتنی کنید. اگر کلامی است بگویید که بحث کلامی می‌کنم و عقلی- نقلی است. این را روشن نکرده‌اید. اگر شما این موارد را روشن می‌کردید دیگر این ایراد را به شما نمی‌گرفتند که اصلا این بحث فلسفی نیست و کلامی است.

اگر اینها را روشن می‌کردید، قضاوت‌هایی دیگر که کرده‌ام شاید درست نباشد ولی چون این کار را نکردید، ایرادات بعدی را می‌گیرم. نتایجی که گرفته‌اید نسبت به مطالب زیادی که آوردید، بسیار اندک و کم است. کلی مطلب در این کتاب خلاصه شده اما نتیجه‌اش چیست. یک نکته‌ای هم که از جناب بهاءالدین خرمشاهی یاد گرفتم این است که هنر «چه چیزی نخوانیم» بهتر از هنر «چه چیزی بخوانیم» است. حالا من می‌خواهم در نوشتن وارونه‌اش کنم. ما در نوشتن هم باید هنر «چه چیز بنویسیم» و هم «چه چیز ننویسیم» داشته باشیم. با توانایی‌هایی که آقای یزدانی‌مقدم دارند می‌توانند آثار بهتری خلق کنند. ایشان می‌توانند مقالات زیادی بنویسند و این مطالب را تبیین کنند.نکته بعدی ثقیل بودن زبان و ادبیات بحث است. وقتی کتاب می‌نویسیم باید ببینیم خواننده ما کیست؟ برای دانشجویان علوم سیاسی نوشته‌اید؟ انبوهی از اصطلاحات، مخصوصا آنهایی که مرتبط به فلسفه و عرفان مطلق است، اصلا برای آنها قابل فهم نیست. آنها چطور می‌توانند فلسفه سیاسی ملاصدرا یا فلسفه سیاسی شما را از این کتاب دربیاورند؟ یقین بدانید 15-10 صفحه‌اش را که خواندند کتاب را کنار می‌گذارند. برای فیلسوفان نوشته‌اید؟ ما باید مخاطب این کتاب را روشن کنیم و در مقدمه کتاب هم بگوییم. بسیاری از کلمات کتاب ثقیل هستند. مثلا «مهیم»، «ملکوت ادنی» و «ملکوت اعلی» که باید توضیح دهید این «ادنی» به‌معنی دنیا چه نسبتی با «ملکوت» دارد. مثلا یک‌جا نوشته‌اید «تحلیل انقلابی». آیا این یک اصطلاح است؟ باید توضیح داده شود. مثلا در صفحه 320 و 321 یک‌مرتبه انفجاری از اصطلاحات به‌کار می‌رود. یک دانشجوی علوم‌سیاسی واقعا هیچ‌کدام از اینها را نمی‌فهمد. این اصطلاحات را کسی می‌فهمد که اسفار خوانده باشد.نکته دیگر مبتنی بودن و نبودن بحث‌های فلسفه سیاسی شما بر بحث‌هایی است که راجع‌به جهان‌شناسی، انسان‌شناسی و جامعه‌شناسی این فیلسوفان بزرگ مطرح کرده‌اید؛ مخصوصا در قسمت جهان‌شناسی و کیهان‌شناسی. اصطلاحش که مفهوم نیست، اما سوال من این است که آیا بحث‌های فلسفه سیاسی که شما می‌آورید، مبتنی‌بر این جهان‌شناسی‌ها هست یا نیست؟ اگر آن نتایج بحث‌های فلسفه سیاسی شما مبتنی‌بر جهان‌شناسی‌ها و انسان‌شناسی‌ها نیست و اینها هرکدام را جدا بحث کرده‌اند و اصلا آنجایی که بحث انسان‌شناسی می‌کردند، حواس‌شان نبوده که فلسفه سیاسی چه هست، پس اینها را برای چه آورده‌اید؟ اگر مبتنی هست، باید روشن می‌کردید و من این را کمتر دیدم. وجود دارد، ولی به‌روشنی بیان نشده است.بحث دیگر «نقد منابع» این متفکرانی است که در کتاب آورده‌اید. ممکن است بگویید من فقط می‌خواهم گزارش کنم -که بعید می‌دانم خواسته باشید چنین کاری کنید- که این را هم باید در فصل اول بگویید که این مساله‌پژوهی یا موضوع‌پژوهی است که اگر مساله‌پژوهی است، مساله را مشخص کنید و اگر موضوع‌پژوهی است، بگویید. نقد مبانی و منابع این متفکران لازم بود یعنی در هرقسمت بگویید که ملاصدرا براساس چه مبانی و منابعی این حرف را می‌زند؛ نقلی است یا عقلی است؟ همان‌طور که راجع‌به خودتان گفتم -که باید روش‌تان را مشخص می‌کردید که فلسفی است یا کلامی- برای این متفکران هم باید بگویید آیا این متفکران براساس روش فلسفی دارند این حرف را می‌زنند یا نه؟تا جایی که من دقت کردم اکثر این متفکران از منابع عقلی و نقلی استفاده کرده‌اند. خیلی از اصطلاحاتی که ملاصدرا به کار می‌برد را از قرآن و حدیث گرفته است؛ مثلا می‌گوید«لوح محفوظ». ابن‌تیمه می‌گوید فلاسفه کأس پیغمبران را با شراب کفر پرکرده‌اند. حالا آقای ملاصدرا شما دارید لوح محفوظ را با توجه به نقل معنا می‌کنید یا دارید با توجه به آن پیشینه و اصول موضوعه فلسفی خودتان معنا می‌کنید؟ شما باید در این کتاب می‌گفتید ملاصدرا از چه روشی استفاده می‌کند و تا چه حد قابل اعتماد است؟ آیا می‌شود فقط با صرف اصطلاحات نقلی بحث عقلی را نتیجه بگیرید؟ من چقدر می‌توانم به بحث شما و فلسفه سیاسی‌ای که مبتنی‌بر این نقلیات و آیات و روایات است اعتماد کنم؟درست است که ما می‌گوییم فلسفه اسلامی داریم ولی این منافاتی با این ندارد که بسیاری از اصطلاحات و مسائل فلسفه سیاسی ما از یونان است.

ملاصدرا از افلاطون نقل می‌کند و می‌گوید او درکتاب نوامیس این موضوع را گفته است. اولا این منابعی که این آقایان می‌گویند چقدر اعتبار دارد؟ منابع ملاصدرا و ابن‌سینا چه بوده است؟ این خودش مهم است و در آن کانتکست هم می‌توانستید بگویید که ابن‌سینا در زمان خودش از چه منابعی بهره برده است. گویا کتاب قانون ابن‌سینا قبل از او به زبان سریانی وجود دارد. من نمی‌دانم این گزاره چقدر منطبق بر واقع باشد اما استادی که ما برای یادگیری زبان سریانی پیش او می‌رفتیم این نکته را نقل می‌کرد. این روش گذشتگان بوده است که از دیگران نقل می‌کردند اما این فرد معتقد بود کل کتاب قانون ابن‌سینا این‌طور است. باید اشاره کرد که ابن‌سینا از چه کسانی بهره می‌برده است یا مثلا ملاصدرا که از افلاطون نقل کرده است، به چه منبعی و با چه زبانی دسترسی داشته است و آیا این منبع او از دید محققان معاصر معتبر است؟ آقای محقق‌داماد می‌گفتند مرحوم مطهری کانت را نقد می‌کردند و ما هم کیف می‌کردیم. اما بعد که خودمان زبان یاد گرفتیم و سراغ متن‌ها رفتیم متوجه شدیم که نقد استاد مطهری درست نبوده است و بر طبق ترجمه‌ پراشکالی که از کانت در دسترس داشته‌اند نقد کرده‌اند. به هر حال منابع این بزرگان قابل بحث و خدشه است. انبوه مطالبی که در کتب ملاصدرا و ابن‌سینا هست هیچ دلیلی بر آن اقامه نشده است و روش فلسفی کنار گذاشته شده است؛ مثلا در بحث افلاک و عقول. علامه‌طباطبایی معتقدند که مباحث فلسفی باید به بدیهیات ختم شوند اما کدام یک از اینها بر این سیاق است؟

به نظر من نتایج خیلی دندان‌گیر نیست و خیلی وقت‌ها به کلیات برگزار شده است. مثلا صفحه 387 در قسمت برآیند نوشته‌اید که «در نسبت عقل و وحی، عقل نیز در طریق بهره‌مندی از وحی مشارکت دارد» این چه نتیجه‌ای است؟! یک چیز مبهمی است. یعنی منظور عقل ابزاری است؟ در کجاست که این عقل بیچاره مشارکت نداشته باشد که حالا بر سر آن منت می‌گذارید که مشارکت دارد! مشارکت دارد یعنی چه؟ اگر مستقل است که مشارکت در بهره‌مندی از عقل نیست، اینکه مستقل نمی‌شود، ابزاری است و اگر ابزاری باشد هم که این در راه رفتن و دیدن هم مشارکت دارد!بحث دیگر عدم صراحت است. در همان صفحه 387 شما ‌نوشته‌اید «صدرا بارها اظهار می‌نماید که پیامبران برای توجه دادن ما به مبدا و معاد آمده‌اند.» آقای یزدانی به‌صراحت بگویید که آیا ملاصدرا همان حرف‌هایی را که اخیرا برخی روشنفکران ما هم می‌زنند می‌زده است؟ مثلا مرحوم بازرگان گفت پیامبر برای آخرت آمده یا آقای سروش از گوهر دین صحبت می‌کرد که آن را از شلایرماخر و بحث عرضی و ذاتی گرفته بود. آیا ملاصدرا هم معتقد است که ادیان و شریعت برای مبدا و معاد آمده‌اند و در مباحث دیگر چندان نقشی ندارند؟کلی‌گویی‌های بدون صراحت خیلی فایده‌ای ندارد. یا در صفحه 397 در بحث حکمای ذوقی ملاصدرا میگوید اولیاء الهی یا حکیمان ذوقی در امر حکومت بر دیگران ترجیح دارند. این را روشن بیان کنید که در بحث حکومت حکیمان ذوقی یعنی چه؟! اصطلاح ذوقی به چه معناست؟ چه معیاری برای ذوق وجود دارد؟ اگر ذوق در عرفان منظور است که باید آن را توضیح دهید. بعد از این مصداق حکیمان ذوقی چه کسانی هستند؟ این حکمت ذوقی موهبت است یا اکتسابی است؟و نهایتا دستاورد این کتاب برای نسل و جهان امروز چیست؟ شما فرض کنید این کتاب قرار است به انگلیسی ترجمه شود و کسی می‌خواهد فلسفه سیاسی را به وسیله آن بداند. آیا با چنین شکلی قابل ترجمه است؟ ما باید کار دیگری انجام دهیم. اگر قرار باشد هر چه دیگران گفته‌اند بعدی‌ها هم آن را اظهار کنند به جایی می‌رسیم که دیگر هیچ‌کس نمی‌تواند آن حرف‌ها را بخواند. برای همین در مقالات خارجی نقل‌ قول را قبول نمی‌کنند. اتفاقا کار خوبی هم می‌کنند، چون اگر قرار باشد من مکررا 10 سطر 10 سطر از ملاصدرا آن هم با آن اصطلاحات را نقل کنم و روی هم بگذارم که خواننده خسته می‌شود! هنر نویسنده این است که ماحصل آن را به زبان امروزی خودمان بگوید و بعد هم آن را نقد کنیم. به نظر من دستاورد [این کتاب] برای جامعه و جهان امروز بسیار کم است. باز هم از صراحت کلام عذرخواهی می‌کنم. من فلسفه سیاسی نیستم و شاید بسیاری از مطالب را هم نفهمیدم. کاش کسی را انتخاب می‌کردید که فیلسوف سیاسی خوانده و هم رشته آقای یزدانی مقدم باشد تا بتواند بهتر بحث کند.

یزدانی‌مقدم: من از افلاطون شروع می‌کنم. وقتی ما گفتیم ملاصدرا فلان مطلب را از افلاطون نقل کرده است، حداقل سه بار توضیح دادم که این متن برای افلاطون نیست و مجهول و منقول و منسوب و نادرست است و ملاصدرا به‌خاطر همین متن به اشتباه افتاده است. من رفتم اصل این اثر را پیدا کردم و کلمه به کلمه آن را تطبیق دادم. از آن اثر جناب ملاصدرا چهار صفحه را رونویسی کرده و اگر در حاشیه آن مطلبی هم بوده، آورده است. من فکر می‌کنم آقای دکتر به اندازه کافی نرسیدید این کار را مطالعه بفرمایید نمونه‌اش همین قضیه افلاطون.

شاکر: آقای دکتر بحث من افلاطون نبود، بحث روش‌شناسی و منابع بود.

یزدانی‌مقدم: الان من فقط دوستان را توجه می‌دهم به اینکه در بحث وحی و نبوت در مرکز بحث‌های روشنفکری ما قرار دارد. چرا؟ به این خاطر که شما باید آنجا مساله را حل کنید تا بعدا تکلیف فلسفه و حکومت و قانون و سیاست و همه اینها روشن شود. برای آوردن قسمت لوح محفوظی که شما فرمودید ملاصدرا به آن اشاره می‌کند، تردید داشتیم که اصلا این بحث‌ها لازم است یا خیر. اما به این خاطر به آن اشاره کردیم که زمانی شما می‌گویید یک وحی در دست ماست و خداوند بر پیامبر(ص) نازل کرده و آن همین است، زمانی هم تحلیلی را که فارابی، ابن‌سینا و ملاصدرا از وحی دارند ارائه می‌کنید و می‌گویید که اینها یک اصل عقلی دارند که از یک مقام عقلانی نازل شده‌ است و نازل به یک عقل هستند، یعنی وحی را عقلانی و معقول تعریف می‌کنید. نتیجه این بحث و بحث لوح محفوظ اثرش را در بحث سیاستگذاری، برنامه‌ریزی و قانونگذاری نشان می‌دهد. همین الان شما هرجا می‌خواهید قانون بگذارید می‌گویید قرآن و شرع و سنت دست ما را بسته است. عرض ما این بوده که بنابر آنچه فلاسفه ما می‌گویند، خیر این‌طور نیست، بلکه آن حقایق عقلانی که در آن زمان به تناسب خرد و فرهنگ مخاطبان نازل شده یک موضوع و مقصدی را تعقیب می‌کرده که ممکن است در شرایط دیگری برای اینکه ما به آن مقصد برسیم احکام دیگری بگذاریم.آیا الان مشکلات کشور به همین موارد برمی‌گردد یا خیر؟ آیا قانونگذاری شریعت و فقه اسلام به یک عقلانیتی توجهی دارد؟ در واقع اگر بخواهم به زبان مخاطبان توضیح بدهم می‌گویم این فلسفه سیاسی همان چیزی است که امام راحل از آن به «مقتضیات زمان و مکان» تعبیر کردند. این فلسفه سیاسی نشان می‌دهد که در زمان‌ها و مکان‌های مختلف چگونه وحی بیان دیگری پیدا می‌کند.نکته بعدی این است که ما می‌توانستیم مطالب فارابی و ملاصدرا را به زبان روز بیان کنیم اما به مشکل برمی‌خوردیم چراکه از آن ادبیات فاصله می‌گرفتیم. ببینید واژه «تعقل» را فارابی به کار برده است، این را ما به زبان فارسی چه کارش باید کنیم؟ تعقلی که او می‌گوید معنای خاص خودش را دارد. من آن معنا را چگونه برسانم؟ زمانی هست که کتب بسیاری در مورد فلاسفه ما نوشته شده و ترمینولوژی آنها جاافتاده است اما الان چنین نیست. اما وقتی ما وارد شدیم دیدیم فلاسفه ما تعریف‌های مختلفی از فلسفه سیاسی دارند. من چگونه بگویم فلسفه سیاسی که ما می‌گوییم منظور فلان است؟ یک اشاره کلی در مقدمه آمده که فلسفه سیاسی را به این نحو می‌شناسند اما آن فلسفه سیاسی که فارابی و ابن‌سینا می‌گویند با هم متفاوت است و خود اینها هم استعمالات گوناگون دارند. بله راجع به وحی یک تعریف امروزی در مقدمه هم آمده اما بعدا توضیح داده شده که خود فارابی تعاریف گوناگونی در این باره دارد و در چنین فضایی شما این امکان را ندارید که یک فصلی تحت عنوان کلیات بنویسید. بله پیشنهاد شما خوب است که ما بیاییم یک فصل جهان‌شناسی، یک فصل انسان‌شناسی و... بنویسیم. من دوستان را به «مبادی آراء اهل المدینه فاضله» توجه می‌دهم. فارابی بیش از نصف کتابش جهان‌شناسی است اما ما فکر می‌کنیم جهان‌شناسی چیز بیخودی است. او برای اینکه توضیح دهد چطور وحی برای پیامبر نازل می‌شود به جهان‌شناسی احتیاج دارد. شما جهان‌شناسی فارابی را بردارید چگونه می‌خواهید وحی فارابی را توضیح بدهید؟ انسان‌شناسی فارابی را بردارید اصلا نمی‌شود دیگر وحی را از زبان فارابی توضیح داد! شما در ارتباط با ابن‌سینا نفوس فلکی را بردارید بعد وحی را چگونه می‌خواهید توضیح دهید؟ یعنی توضیح وحی نیازمند گروهی از مفاهیم و اصطلاحات است که اینها در جهان‌شناسی و انسان‌شناسی به کار برده‌اند و اگر شما آنها را نادیده بگیرید نمی‌توانید وحی را توضیح دهید. یک وقت است که شما می‌گویید نتیجه این کتاب چیست؟ من می‌گویم نتیجه نهایی این کتاب این است که بنابر نظر فارابی، ابن‌سینا، ملاصدرا و دیگران شما در قانونگذاری، برنامه‌ریزی و سیاستگذاری تابع احکام و دستاوردهای عقل هستید و وحی را هم باید عقلانی بفهمید. با توجه به شناختی که از صحنه سیاسی کشور دارم فکر می‌کنم این مساله مهم این کشور است. دیگر فرمایش‌ها هم نظرات خوبی بود و من استفاده کردم. در مورد خواجه هم مساله این بود که خواجه اسماعیلی بوده است یا خیر. توضیح داده شد که هر تفسیری از خواجه داشته باشیم بعدا در موضع ما در تحلیل اخلاق ناصری نقش دارد.

یک از حضار من با آقای دکتر شاکر مشترکا این سوال را داریم که مساله این کتاب برجسته و شفاف نشده است. ای کاش شفاف بیان می‌کردید که می‌خواهیم چه بگوییم. مثلا می‌خواهیم بگوییم که در فلسفه سیاسی وحی چه بازتابی داشته است. نحله به نحله بازتاب وحی را نشان می‌دادیم. آیا وحی می‌تواند موضوع مطالعه فلسفه سیاسی باشد؟ مثلا فیلسوف بزرگی مثل فارابی می‌خواهد بگوید که جایگاه وحی در نظریه سیاسی من چه چیزی است. این هم که با این مقدمات مطرح نشده است، لذا برای اینکه جامعه علمی بتواند خوب استفاده کند باید مشخص کنیم که واقعا چه مساله‌ای را ما می‌خواهیم حل کنیم. نکته دیگر این است که ما فرد به فرد بررسی کردیم ولی اینها را به هم ندوخته‌ایم که تحلیل تحول گذشته چه بوده و آیا تطور داشته یا نداشته است. نکته مهم‌تر از همه هم این است که ما چه فکر می‌کنیم؟ همیشه که نمی‌شود که بگوییم فارابی و ابن سینا، بالاخره ما خودمان هم باید نظرمان را ارائه کنیم.

یزدانی‌مقدم: شما اگر مقدمه و موخره هر بحث را نگاه کنید، ارتباط و تطور نشان داده شده است.

شاکر:  ما مساله‌ای داریم و آن نسبت وحی و فلسفه سیاسی است و ما امروز به آن مبتلا هستیم، لذا آقای دکتر یزدانی‌مقدم برای اینکه این نسبت را به ما اثبات کنند در میراث فلاسفه سیاسی آن را جست‌وجو کردند. من فکر می‌کنم که باید یک مبنا و ورودی‌ای را قرار دهیم تا از آنجا این نسبت را کشف کنیم؛ اینکه ما از وحی به فلسفه سیاسی رسیدیم یا از فلسفه سیاسی به وحی. یعنی آنجا برای اینکه حیات و جامعه مومنانه بر اساس وحی درست کنیم ضرورت‌هایی را پیدا کردیم و به فلسفه سیاسی رسیدیم یا اینکه یک آثاری در فلسفه سیاسی بود و دانشمندان آن را مطالعه کردند و دیدند چقدر جالب است و آمدند و گفتند که ببینیم دین نسبتش با آن چیست و مستنداتش را پیدا کنیم. به‌ نظرم این ورودی‌ای است که نتایج دو رویکرد مختلف را به ما نشان می‌دهد.