تاریخ : Wed 20 Nov 2019 - 22:36
کد خبر : 34018
سرویس خبری : ایده حکمرانی

آن «منطقی»‌ که می‌گفت اندیشه‌کشف است و ابداع نیست

درآمدی توصیفی-تحلیلی به رساله اندیشه(1) گوتلوب فرگه به‌مناسبت یکصد‌و‌هفتاد‌و‌یکمین سالگرد تولد او

آن «منطقی»‌ که می‌گفت اندیشه‌کشف است و ابداع نیست

درباره نقد‌های کوبنده و همیشگی فرگه بر روانشناسی‌گرایی، ذکر یک نکته لازم به‌نظر می‌رسد و آن این است که این نقدها نه به‌معنای دشمنی با روانشناسی و روانشناسان؛ بلکه به‌معنای تعیین حدود منطق و روان‌شناسی و تبیین آسیب‌های ابتنای منطق بر روانشناسی بود.

به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، «مراد من از «اندیشه(2)» هر چیزی است که مساله صدق درباره آن مطرح می‌شود. بنابراین آنچه را که کاذب است به اندازه آنچه صادق است، جزء اندیشه‌ها محسوب می‌دارم. پس می‌توانم بگویم: اندیشه‌ها معانی جمله‌ها هستند، بی‌آنکه بخواهم بگویم معنای هر جمله‌ای یک اندیشه است. اندیشه که فی‌نفسه محسوس حواس نیست، جامه محسوس جمله را به تن می‌کند و به این ترتیب برای ما قابل فهم می‌شود... . یک اندیشه نه متعلق به جهان درونی ماست و نه به جهان بیرونی، یعنی جهان محسوسات.» رساله «اندیشه» از گوتلوب فرگه، یکی از مهم‌ترین رسائل فلسفی در دوره معاصر است که مانند شخصیت نویسنده‌اش تاحدی ناشناخته مانده است. در این رساله، فرگه درعین پرداختن به بحث «صدق منطقی» و «شرایط و ضوابط آن»، موضوعی مابعدالطبیعی را طرح می‌کند که به‌مثابه بنیاد نظریه منطقی اوست. این اثر جزء آثار متأخر یکی از عمیق‌ترین و دقیق‌ترین ذهن‌های معاصر است که آن را در 70 سالگی (1918) یعنی در اوج پختگی و کمال فکری نوشته و این موضوع، اهمیت این رساله و نیز ضرورت توجه دقیق به آن را نشان می‌دهد. فرگه مدرس ریاضیات در «ینا» که کار فلسفی خود را با طرح ابتنای ریاضیات بر منطق و طرد روانشناسی‌گرایی(3) از ساحت منطق آغاز کرد و در اواخر عمر به‌نوعی اونتولوژی افلاطونی رسید که با تحلیل فقراتی از رساله مزبور به بازنمایی وجه جوهره متافیزیکی افکار او می‌پردازیم.

  آنچه موصوف صدق نیست

در این رساله، فرگه با بررسی معنا و موصوف صدق آغاز می‌کند و در ضمن مطالب مربوط به شرایط و معنای صدق، نظر خود را درباره «اندیشه» و معنا و هستی و چیستی آن مطرح می‌کند. یکی از عمده‌ترین و پرحجم‌ترین مطالب رساله، متعلق به مباحث سلبی درباب موصوف صدق است؛ اینکه چه چیزهایی «نمی‌توانند» موصوف صدق باشند.فرگه بحث را با این عبارات شروع می‌کند که «همان‌طور که واژه «زیبا» در مباحث زیبایی‌شناسی و «خیر» در اخلاق راه هر یک را نشان می‌دهد، واژه‌هایی مثل «صادق» نیز در منطق نشان‌گر راه آن است. هدف همه علوم دستیابی به صدق است، ولی منطق به‌معنای کاملا متفاوتی با صدق سر و کار دارد. تقریبا همان نسبتی را که فیزیک با جرم و گرما دارد، منطق هم با صدق دارد. کشف صدق [قضایای صادق] وظیفه همه علوم است، ولی تعیین قوانین صدق کار منطق.»
وی در ابتدا به این موضوع اشاره می‌کند که موضوع منطق تعیین قوانین صدق است و میان قوانین تکوینی و تشریعی (قراردادی) تمایز قائل می‌شود و کار منطق را بررسی قوانین تکوینی یعنی قوانین کلی (مطلق) و ضروری صدق می‌داند؛ اما متذکر می‌شود که به قوانین صدق نباید به دیده رویدادهای ذهنی نگریست، چراکه این بی‌دقتی منجر به‌وقوع خلط و خطاهای بعدی می‌شود. می‌نویسد:«مردم چه‌بسا عبارت «قانون اندیشه» را به قیاس با عبارت «قانون طبیعت» تفسیر کنند و از این‌رو جنبه‌های کلی اندیشیدن را نوعی رویداد ذهنی به‌شمار آورند. قانون اندیشه به این معنا یک قانون روان‌شناختی خواهد بود. در این صورت ممکن است تصور شود که منطق با فرآیند ذهنی اندیشیدن سر و کار دارد و نیز با آن قوانین روان‌شناختی که این فرآیند مطابق آنها روی می‌دهد. ولی این اشتباهی است در فهمیدن هدف منطق. زیرا در این برداشت، صدق در جای مناسب خود قرار نگرفته است... . برای پرهیز از این سوء‌تفاهم و پیشگیری از درآمیختن مرزهای منطق و روانشناسی، من وظیفه منطق را کشف قوانین صدق قرار می‌دهم و نه قوانین صادق‌دانستن چیزها یا قوانین اندیشیدن.»

درباره نقد‌های کوبنده و همیشگی فرگه بر روانشناسی‌گرایی، ذکر یک نکته لازم به‌نظر می‌رسد و آن این است که این نقدها نه به‌معنای دشمنی با روانشناسی و روانشناسان؛ بلکه به‌معنای تعیین حدود منطق و روان‌شناسی و تبیین آسیب‌های ابتنای منطق بر روانشناسی بود که از این حیث کار او را می‌توان به برنامه نقادی کانت در تعیین حدود شناسایی تشبیه کرد.سپس به تحلیل واژه صادق به‌نحو سلبی می‌پردازد تا به تعبیر خودش «کاربردهای بی‌ارتباط با آن را از بحث خارج کند» و تمامی معانی ممکنه مانند اصیل، دقیق یا صدق به معنای هنری را حذف و طرد کرده و سپس به وجه ایجابی می‌گوید: «مقصود من آن نوع از صدق است که هدف علم، تشخیص آن است.» در ادامه به نقد نظریه مطابقت(4) در موضوع صدق -مخصوصا درمورد تصورات و ایده‌ها- می‌پردازد و عقیده دارد که مطابقت، صرف‌نظر از ابهام معنایی و عطف نظر به بداهت و تعریف‌ناپذیری صدق، منجر به تسلسل می‌شود و این برای پژوهشگران فلسفه اسلامی و منطق قدیم که قریب به هزار سال است که نظریه مطابقت را پذیرفته‌اند، سلبا یا ایجابا می‌تواند بسیار جذاب و آموزنده باشد.موضوع مهم دیگری که فرگه باز به نحو سلبی به آن توجه دارد این است که ایده‌ها، تمثّلات(5) و تصورات ما نمی‌توانند موصوف صدق واقع شوند؛ چراکه اولا آنها به ما «تعلق» دارند و ما «واجد» آنها هستیم؛ یعنی قائم به ادراک ما هستند و ثانیا این تمثلات، جنبه شخصی و نسبی دارند و اگر معتقد باشیم آنها موصوف حقیقی صدق هستند، با محذوراتی چون نسبی‌انگاری و سقوط معیارهای کلی و ضروری علوم مواجه می‌شویم و در توضیحاتی که فرگه برای این موضوع بیان می‌کند نیز نکاتی مندرج است که اجمالا به آنها اشاره می‌شود. نخست اینکه وقتی در مثالش می‌گوید: «فضای سبزی را می‌بینم و از آن یک صورت ارتسامی بصری در من ایجاد می‌شود؛ من دارنده این صورت هستم ولی خودِ آن را نمی‌بینم»، تلقی واقع‌گرایانه مستقیم و مواجهه خام و عریان با واقعیت را نفی و نوعی واقع‌گرایی بازنمودی(6) را به‌عنوان پیش‌فرض پذیرفته و بدان معتقد است. دوم اینکه از مفهوم «ایده‌ها»، معنایی وسیع‌تر از حد متعارف اراده می‌کند و معانی‌ای مانند احساسات، عواطف، خلق‌و‌خو‌ها، تمایلات و خواسته‌ها را بر آن قابل اطلاق می‌داند، تقریبا شبیه کاری که دکارت و بعد از او اسپینوزا انجام دادند. سوم اینکه اعتقاد او به واقع‌گرایی تمثلی به معنای تقرب به اید‌ه‌آلیسم و تقلیل جهان خارج به ادراک و آگاهی انسان‌ها نیست؛ بلکه همان‌طورکه در متن نیز تصریح می‌کند، وجود اشیای مستقل از اذهان را می‌پذیرد، اما اعتقاد دارد ایده‌ها و برداشت‌ها و انطباعات ما با هم متفاوت و در نتیجه شخصی است و به تعبیر خود او «هر ایده‌ای تنها متعلق به یک شخص است؛ هرگز دو نفر دارنده یک ایده نیستند... .»

  اندیشه

آغاز بحث ایجابی از مساله موصوف صدق، با آغاز مباحث مابعدالطبیعی خاص فرگه همراه است. پس از طرد تلقی‌های روان‌شناختی از ساحت صدق منطقی و پس از آنکه اثبات کرد که ایده‌ها و تصورات نمی‌توانند فی‌نفسه موصوف صدق شناخته بشوند، آنگاه به طرح و اثبات این مدعا می‌پردازد که «اندیشه»ها موصوف حقیقی صدق هستند. اما برای پاسخ به پرسش‌ از حیث «مطلب ما» یعنی چیستی و ماهیت «اندیشه» نیز باز ابتدا به طریق سلبی و بعد به طریق ایجابی عمل می‌کند.در این بخش نیز براساس سیاق متن ابتدا مباحث سلبی را طرح و بعد به نظرات ایجابی فرگه در باب اندیشه می‌پردازیم. فقط مقدمتا، از حیث شرح‌الاسم، باید دانست که مراد از اندیشه، «معنای» یک جمله خبری کامل است که قابلیت اتصاف به صدق یا کذب را دارد که در ابتدای نوشتار، از متن نقل شد.فرگه معتقد است اندیشه، پدیده‌ای محسوس نیست و تصورات و انطباعات حسی را صرفا یکی از شروط صدق می‌داند. وی دو شرط معناداری و خبری بودن جمله را شرط پیشینی صدق می‌داند و جملاتی مانند امر و نهی و استفهام و دعا و تمنا و در کل، جملات انشایی را از دایره اتصاف به صدق و کذب خارج می‌کند. او در تحلیل ماهیت حکم یا تصدیق، سه معنا را از هم جدا می‌کند: 1. اندیشیدن (به مضمون جمله) 2. اذعان به صدق جمله (فعل حکم) 3. ابزار این حکم (بیان زبانی تصدیق یا اعتقاد)فرگه در ادامه به شرط دیگری هم برای دریافت صدق یک «اندیشه» اشاره می‌کند و آن «علم به شرایط خاص مقارن ادای گفتار» مانند لحاظ شرایط زمان بیان یک اندیشه است که به بیان او «ابزار بیان اندیشه» هستند. بعد از بحث درباره شرایط مقارن با ادای گفتار به نقش اسامی خاص در جملات و تنگناهای مترتب بر آن می‌پردازد و در پانوشت آن بخش، درباره محدودیت‌های برخاسته از جنبه‌های تصویری زبان و گرایش به تصویرپردازی‌های محسوس می‌نویسد:«من در اینجا موقعیت خوبی را که یک معدن‌شناس در مقابل مخاطبانش دارد و قطعه‌ای سنگ خارا را به‌عنوان نمونه به آنها نشان می‌دهد، دارا نیستم. من نمی‌توانم یک «اندیشه» را در کف دستان خوانندگانم قرار دهم و از آنها بخواهم که همه اطراف و جوانب آن را به‌دقت ملاحظه کنند. چیزی که فی‌نفسه قابل ادراک با حواس نیست (یعنی همان اندیشه) به خواننده ارائه می‌شود -و من هم باید به همین مقدار قانع باشم- اندیشه‌ای که در قالب محسوس زبان گنجانده شده است. جنبه تصویری زبان مشکلاتی ایجاد می‌کند. همیشه امور محسوس دخالت می‌کنند و عبارات را تصویری و ناچار نامناسب می‌سازند. بنابراین، همیشه باید با زبان جنگید و من نیز ناچارم که ذهن خود را به زبان مشغول کنم، اگرچه در اینجا هدف من زبان نیست. امیدوارم توانسته باشم برای خوانندگان روشن کنم که منظور من از «اندیشه» چیست.»

حال این «اندیشه» که ایده نیست، محسوس نیست و ابداع و خلق‌کردنی هم نیست، چیست؟

پاسخ فرگه پس از بحث مبسوط درباره اینکه اندیشه‌ها، ایده‌های ما نیستند، این است: «اندیشه‌ها نه از نوع اشیا جهان خارجند و نه از نوع ایده‌ها. باید به قلمرو سومی قائل شد. در اینکه متعلقات این قلمرو با حواس ادراک نمی‌شوند با ایده‌ها مشترکند، با اشیای جهان خارج هم از این جهت که هر دو نیازمند به یک دارنده نیستند -تا متعلق به محتوای آگاهی او باشند- مشترکند. پس مثلا صدق اندیشه‌ای که به‌صورت قضیه فیثاغورس بیان کرده‌ایم مستقل از زمان است، چنانکه از این هم مستقل است که کسی آن را صادق بداند. محتاج دارنده نیست، صدقش موکول به زمان کشف آن نیست؛ درست مثل سیاره‌ای که پیش از آنکه کسی آن را ببیند هم در ارتباط متقابل با سایر سیارات بوده است.»

  تأملات(7)

فرگه پس از این بیان، بلافاصله باب بحث تازه‌ای را می‌گشاید و آن آغاز «تأملات» او است. تأملاتی که از حیث میزان اهمیت و ضرورت توجه، کم از اهمیت تاریخی «شک دکارت در تأمل اول» یا «انسان معلق در فضای ابن‌سینا» ندارد. او در ابتدای تأملاتش پرسشی را طرح می‌کند: «اگر همه‌چیز خواب و خیال باشد، چه؟» و در پاسخ به آن و نفی شک‌گرایی و نیز نقد ایده‌آلیسمی که همه‌چیز را به تصورات انسان فرومی‌کاهد مانند ایده‌آلیسمی بارکلی و پدیدار‌گرایی هیوم،‌ می‌گوید: «... اگر همه‌چیز فقط یک بازی باشد که در صحنه ادراک من واقع می‌شود، وجود اشیای جهان خارج نیز محل شک و تردید قرار می‌گیرد... . ولی نتیجه قطعی و ناگزیر این اصل که تنها ایده‌ها متعلقات آگاهی و شناخت ما هستند، همین است.»

در این تأملات که حدودا چهار صفحه از 24 صفحه این رساله را دربرگرفته است، فرگه در پی نقد همان ایده‌آلیسم و اثبات نوعی علم حضوری است که «واجد» و «جامع» این ایده‌هاست. در ابتدا می‌پرسد: «آیا همه‌چیز، ایده است؟ آیا هرچیزی باید موجود برای غیر خودش باشد و بدون آن اصلا موجود نشود؟ من خودم را دارنده ایده‌های خود می‌دانم، ولی آیا من، خودم هم یک ایده هستم؟ چنین به‌نظرم می‌رسد در یک صندلی راحت لم داده باشم؛ چنانکه گویی بتوانم نوک یک جفت چکمه براق، قسمت زانوان یک شلوار، یک جلیقه، دکمه‌ها، بخشی از یک ژاکت؛ خصوصا آستین‌های ژاکت، دو دست، چند تار موی ریش و طرح مبهم بینی خود را ببینم. آیا من، خود مجموعه این صوَر حسی مرکبم، یعنی ایده مترکب؟» و سپس در ادامه و در پاسخ می‌گوید: «دارنده ایده‌ها باید چیزی باشد که ذاتا و اساسا از خود ایده‌ها که داشته شده‌اند، متمایز باشد؛ یعنی چیزی مستقل که نیازمند دارنده نباشد. اگر همه‌چیز ایده باشد، دیگر دارنده ایده‌ها وجود نخواهد داشت... [و] اگر دارنده ایده‌ها وجود نداشته باشد، ایده هم وجود نخواهد داشت، زیرا ایده‌ها محتاج دارنده‌اند و بدون آن، ممکن نیست موجود شوند. اگر حکمران نباشد، رعیتی هم نخواهد بود. اگر دارنده‌ای درکار نباشد، وابستگی و تعلّقی که ناچار به احساس در مقابل احساس‌کننده نسبت می‌دهیم نیز از بین خواهد رفت. در این صورت آنچه را که ایده نامیدیم، شیء مستقل خواهد بود. دلیل هم نخواهیم داشت که وصفی خاص برای شیئی که آن را «من» نامیدم قائل شویم... . باید بین چیزی که محتوا و مضمون آگاهی من یعنی ایده من است با چیزی که متعلق اندیشه من است [یعنی خود من] به دقت فرق گذاشت. پس این اصل که فقط آنچه متعلِق به مضمون و محتوای آگاهی من است ممکن است متعلق ادراک من و اندیشه من واقع شود، اصلی است کاذب.»

نظر فرگه در این باب، درحقیقت، بیانی متواضعانه دربرابر «واقعیت(8)» است که صرف‌نظر از دغدغه‌های علمی او، از دل‌مشغولی‌های انسانی او حکایت دارد. به‌عنوان نمونه در نتیجه‌گیری که در پایان تأملاتش دارد، درباره عمومی و همگانی بودن معیار‌های فهم واقعیت و نسبی نبودن معیارهای علوم می‌نویسد: «... در غیر این صورت آیا علمی به نام تاریخ وجود خواهد داشت؟ آیا تمامی نظریات اخلاقی و حقوقی فرونخواهد ریخت؟ از دین چه باقی می‌ماند؟ علوم طبیعی نیز تنها به‌صورت افسانه‌گویی‌هایی مثل اختر‌گویی و کیمیاگری در خواهند آمد.»

یا چند صفحه قبل‌تر، فرض جالبی درباره نسبت قلمرو ایده‌های ما با عالمی متعالی‌تر را مطرح می‌کند، اما به آن پاسخ قطعی نمی‌دهد و فقط افقی را در ذهن خواننده می‌گشاید که می‌تواند از دغدغه‌ها و پرسش‌های الهیاتی ذهن او حکایت کند و آن پرسش این است: «آیا ممکن نیست که ایده‌های من یعنی تمامی آنچه متعلق به قلمرو آگاهی من است، متعلق به یک حوزه آگاهی وسیع‌تر و محیط بر من مثلا قلمرو آگاهی الهی باشد؟ البته تنها درصورتی‌که هستی خود من نیز بخشی از هستی الهی باشد. اما درچنین صورتی آیا آنها واقعا متعلق به من خواهند بود و من دارنده آنها؟ این مساله تاکنون خارج از حدود معرفت بشری بوده است و باید چنین امکانی را «فعلا» از بحث کنار گذاشت.»

  ملاحظاتی درباره «اندیشه»های فرگه

«اندیشه»ها یا همان «معنا»ی جملات خبری، برحسب نظر فرگه زمانی و زمان‌مند نیستند، بلکه سرمدی هستند و تا وقتی که بیان نشوند نیاز به بیان «زمان ادا شدن در گفتار» ندارند و به محض بیان شدن در بستر زبان، به بیان زمان محتاج می‌شوند؛ موضوعی که ریشه‌های آن را می‌توان در افکار برنارد بولتسانو، کشیش متأله‌ پراگی جست‌وجو کرد، حتی جهان‌بینی تثلیثی او (درون، بیرون، اندیشه) را نیز در همین زمینه می‌توان تحلیل کرد، هرچند خود فرگه برخلاف هوسرل که به‌صراحت از بولتسانو و فرگه تقدیر کرده است، درباره تاثیر بولتسانو بر افکارش -تاجایی‌که نگارنده اطلاع دارد- چیزی نگفته است.«اندیشه»ها از حیث وجود، مستقل و بالذات و خودبنیاد هستند و از این جهت می‌توان اصطلاح «اصالت اندیشه» را بر نظر فرگه اطلاق و حمل کرد. «اندیشه»‌ها همچنین نامحسوس، مطلق، عینی، قابل انتقال از فردی به فرد دیگر، غیرقابل خلق و ابداع، سرمدی و کشف کردنی و به تعبیر استعاری فرگه «فرا‌چنگ آوردنی» هستند که این اصطلاح اخیر، ناظر به وجه ثبات و سرمدیت اندیشه‌هاست و به بیان فرگه، دانشمندان، اندیشه‌ها را ابداع نمی‌کنند؛ بلکه اندیشه‌ها مستقلا وجود دارند و دانشمندان آنها را فقط با قوه «اندیشیدن» کسب و کشف کرده و به‌اصطلاح فرا‌چنگ می‌آورند و بعد لباس محسوس جمله بر تن‌شان می‌کنند. از این حیث، باید توجه داشت که اندیشه‌ها برای فرگه جنبه کاربردی نیز دارند و به‌دلیل دوام و ثبات و سرمدیت‌شان، نافی و طارد بروز نسبی‌گرایی در معرفت هستند و کلیت و ضرورت علوم را تضمین می‌کنند؛ تقریبا شبیه نظری که کانت درمورد «شیء فی‌نفسه» به‌عنوان تکیه‌گاهی برای پدیدار‌ها اظهار می‌کند. همچنین با مقایسه «اندیشه»های فرگه با «مُثُل» افلاطون یا «صفت اندیشه» اسپینوزا و «عقل مطلق» هگل و حتی با مقایسه آن با «نفس‌الأمر» در فلسفه اسلامی به‌عنوان قلمرو سوم در کنار «آفاق» و «انفس» و نیز از جهت ریاضی‌دان بودن فرگه و جهات دیگر، می‌توان او را در تاریخ فلسفه، در سنت اصیل افلاطونی قرار داد؛ موضوعی که به‌دلیل ابداعات و نوآوری‌های انقلابی او در منطق تاکنون تقریبا مغفول و محجوب واقع شده یا آن‌طور‌که شایسته است مورد پژوهش قرار نگرفته است؛ به بیان دیگر، صدق و حقیقت منطقی در افکار گوتلوب فرگه به‌نوعی با صدق و حقیقت مابعدالطبیعی تناظر دارد و این، کوششی است از سوی فرگه برای برداشتن این مرز؛ منطق برای او عمیقا مابعدالطبیعی است و مابعدالطبیعه خاص او نیز عمیقا منطقی است.

پی‌نوشت‌ها:

1. این رساله با مقدمه دکتر ضیاء موحد، به قلم دکتر محمود یوسف‌ثانی به فارسی ترجمه شده است که در مجموعه مقالات فصلنامه ارغنون و تحت عنوان «فلسفه تحلیلی» به چاپ رسیده است.
2. Der Gedanke / Thoughts.
3. Psychologism.    4. Correspondence.
5. Representations.    6. Representational Realism.
7. Meditations.    8. Real

* نویسنده: امیر فرشباف، دانشجوی کارشناسی‌ارشد فلسفه