تاریخ : Tue 01 Oct 2019 - 16:50
کد خبر : 31836
سرویس خبری : فرهنگ و هنر

پیشنهادهایی برای نجات پروژه نقد صدا و سیما

«فرهیختگان» در یادداشت‌هایی به چارچوب بحث صداوسیمای مطلوب پرداخته است

پیشنهادهایی برای نجات پروژه نقد صدا و سیما

صداوسیما نیازمند اصلاحات جدی است و شاید بتوان گفت نیازمند جراحی بخش‌های مختلفی است و برای برون‌رفت از این وضعیت، نظرات کلیه کارشناسان رسانه و علوم ارتباطات کمک خواهد کرد.

به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، برای اینکه یادداشت‌هایی با موضوع صداوسیمای مطلوب و به‌عبارتی صداوسیمایی که باید باشد را از جمع دوستان اهل رسانه و اساتید دانشگاه صداوسیما بگیریم، تماس‌های مکرری با آنها داشتیم و برخی به این جمله بسنده کردند که در شرایط فعلی، نقد صداوسیما را به صلاح نمی‌دانیم. البته علت محافظه‌کاری‌شان را هم به فضای غبارآلودی ربط می‌دادند که طی یک ماه اخیر با عنوان نقد به عملکرد صداوسیما شکل گرفته بود. علی‌القاعده وقتی با مختصات سیستمی مواجه هستیم که به‌رغم داشتن ظرفیت عظیم دستیابی به مخاطب وسیع، در‌حال هرز‌دادن بسیاری از فرصت‌هاست و اغلب مواقع باعث آسیب‌های جدی به فرهنگ عامه شده است، سکوت به مصلحت و پرهیز از شکل‌گیری دوقطبی‌های ساختگی معنایی ندارد. صفحه پیش رو بخشی از یادداشت‌هایی است که در اختیار روزنامه قرار گرفته است و قطعا روال نقد به صداوسیما همراه با ارائه راهکارهایی از سوی کارشناسان در شماره‌های بعدی منتشر خواهد شد.

شاید بتوان به‌طور خلاصه بخشی از انتقادها به وضعیت فعلی رسانه ملی را در همین جمله ساده خلاصه کرد که سازمان صداوسیما گرفتار چاقی و کم‌تحرکی است. اما مثل برخی که چاقی‌شان را ذاتی و ژنتیکی می‌دانند، گویا مدیران سازمان صداوسیما هم فربگی مراکز تحت مدیریت شان را امری ذاتی تلقی می‌کنند. با نگاهی به حاصل کار رسانه‌ملی و مقایسه‌اش با رسانه‌های دیگر می‌بینیم که بخش‌های مهمی از سازمان عریض و طویل صداوسیما، گرفتار کم‌تحرکی ناشی از فربگی است و توان همگامی با احوالات و خواست‌ جامعه ندارد. واضح است که چنین رسانه‌ای در تعامل با مخاطبانش هم دچار مشکل می‌شود. صداوسیما نیازمند اصلاحات جدی است و شاید بتوان گفت جراحی بخش‌های مختلفی است و برای برون‌رفت از این وضعیت، نظرات کلیه کارشناسان رسانه و علوم ارتباطات کمک خواهد کرد.

 

محمد‌حسین نیرومند :مشاور اسبق وزیر ارشاد/

یک سینه حرف موج زند در دهان ما

اتفاقات و مباحث اخیر پیرامون سازمان صدا‌و‌سیمای جمهوری اسلامی ایران، باعث شد خارج از بحث‌های معمول به نقد فنی رسانه ملی بپردازم. مطالبی که در پی می‌آید حاصل تجربه نگارنده در عرصه‌های مرتبط با تولید در تلویزیون بوده است. مهم‌ترین ملاک برای ارزیابی یک مرکز فرهنگی آن است که آن مرکز چه میزان خود را به عملیاتی ساختن راهبردهای اصلی آن سازمان متعهد می‌داند. به‌عنوان نمونه بخشی از بیانات مقام معظم رهبری در باره رسانه ملی که به واقع راهبرد اصلی رسانه ملی است، مطرح می‌کنم تا میزان پایبندی رسانه ملی به عملیاتی‌کردن آنها را مشخص سازم. در این زمینه مقام معظم رهبری می‌فرمایند:

«صدا‌و‌سیما را دانشگاهی برای تدریس اصول اسلام انقلابی بدانید. برداشت ما از صدا‌و‌سیما این است. امام که فرمودند «دانشگاه»، در دانشگاه چیزی تدریس می‌شود؛ در این دانشگاه چه چیزی می‌خواهد تدریس بشود؟ آنچه در این دانشگاه تدریس می‌شود، عبارت از پیام‌ها، پایه‌ها، مفاهیم و درس‌های اسلام ناب، اسلام انقلابی و اسلام واقعی است.» (1369.5.7)

1) نقد عملکرد سیما براساس انتظار رهبری چندان دشوار نیست. در طول سال‌های گذشته سیما، چند سریال تنها با رویکرد اسلام انقلابی تولید کرده است؟ اگر آثار ارگان‌های خارج سازمان را از این فهرست خارج کنیم، می‌توانیم بگوییم تقریبا هیچ!

الف) درباره معمار بزرگ انقلاب اسلامی امام خمینی‌(ره) چه برنامه و سریالی درخور، تکرار می‌کنم در شأن آن بزرگوار توسط سیما ساخته شده است؟ با تاسف بهترین مستند مرتبط با امام خمینی(ره) توسط حزب‌الله لبنان ساخته شده است.

ب) انقلاب اسلامی مسیر تاریخ را تغییر داده است. این واقعیتی است که کسی نمی‌تواند آن را کتمان کند. یک سریال درخور و شایسته با موضوع انقلاب اسلامی در ذهن دارید؟

ج) تقابل ایران با آمریکا ریشه در انقلاب اسلامی دارد. آیا تاکنون سریالی براساس این تقابل در سیما تولید شده است؟ این در حالی است که سیما درباره انقلاب دوم مردم مسلمان ایران، یعنی فتح لانه جاسوسی حتی یک مستند جدی هم تولید نکرده است! این درحالی است که سالی نیست یک فیلم سینمایی یا سریالی آمریکایی علیه ایران اسلامی تولید نشود.

د) یکی از مهم‌ترین و چالشی‌ترین حوادث مرتبط با انقلاب اسلامی درسال‌های اخیر شکل‌گیری داعش است. در مبارزه با این گروه تکفیری 2100 شهید مدافع حرم تقدیم انقلاب اسلامی شده است. دریغ از 10 دقیقه طرح این بزرگواران در یکی از سریال‌های تلویزیونی، چه رسد به اینکه سریالی با این موضوع ساخته شود.
در خوشبینانه‌ترین شکل مجموعه تولیدات سیما معطوف به تولیدات با رویکرد اخلاق اسلامی است، درحالی‌که حقیقتا این‌گونه هم نیست، پس رویکرد اصلی سازمان چیست؟

2) یکی از جدی‌ترین ضعف‌های رسانه ملی این است که تاکنون نتوانسته است بین ادبیات و تولیدات نمایشی ارتباط ایجاد کند، این در حالی است که موفق‌ترین مجموعه‌های تلویزیونی در جهان براساس داستان‌های جذاب و مورد علاقه مردم تولید می‌شوند. وقتی این امر تاسف‌بارتر می‌شود که ببینیم رهبر انقلاب که فارغ از شأن رهبری در حوزه شعر و ادبیات نگاه کارشناسی دارند، تاکنون 57 اثر مربوط به ادبیات انقلاب و دفاع مقدس را با تقریظ خود مورد تمجید و ستایش قرارداده‌اند. با تاسف تاکنون حتی دو مورد از این کتاب‌ها تبدیل به سریال تلویزیونی نشده‌اند. باید گفت سیما نه‌تنها به ادبیات امروز ایران، چندان روی‌ خوش نشان نمی‌دهد، بلکه متاسفانه از ادبیات غنی ایرانی اسلامی نیز کمترین بهره را برده است.

3) تنوع ژانری یا گونه‌ای مانند کمدی، ملودرام، تاریخی، پلیسی و معمایی، فانتزی و تخیلی، تاریخی، حماسی، اجتماعی، دینی و دفاع مقدس برای تولیدات سازمان بزرگی به نام صدا‌و‌سیما که در هر سال بیش از 30 سریال تولید می‌کند یک امر ضروری به‌حساب می‌آید. متاسفانه این امر کمتر مورد توجه رسانه قرار گرفته است. یک سال، سال سریال‌های کمدی است و سال دیگر سال ملودرام‌های آبکی و این درحالی است که تنوع ژانرها ضمن تنوع بخشیدن به سبد رسانه ملی می‌تواند بخش گسترده‌تری از مخاطبان رسانه را راضی و خشنود سازد.

4) هنگامی که از یک سریال صحبت می‌شود قاعدتا نقش نویسنده و کارگردان اهمیت می‌یابد، اما وقتی از چند سریال و جریان تولید سریال‌سازی سخن به میان می‌آید، آنگاه نقش مدیران اهمیت‌ می‌یابد. حدود 27 سال پیش شهید بزرگوار مرتضی آوینی درباره انتظارش از سینمایی با هویت اسلامی و انقلابی می‌نویسد: «نویسنده خود واقف است که جست‌وجوی راه موکول به تجربه‌ عملی در کار فیلمسازی است. مهم آن است که بدانیم راه ما فراسوی قواعد رایج در سینمای تجاری قرار دارد و عموم آنچه به مثابه قواعد مسلم و خدشه‌ناپذیر تلقی می‌شود، بت‌هایی است که باید شکسته شود. راه ما راه فطرت است، البته همان‌طور که گفتیم، نه آنچنان است که در سینمای غرب مطلقا نشانه‌هایی از آن منظری که ما در جست‌وجوی آن هستیم یافت نشود. تفکری که با انقلاب اسلامی در جهان امروز طرح شده، تفکر تازه‌ای است که باید به ظهور تحولاتی عظیم درصورت این تمدن نیز بینجامد، چراکه «صورت» در عالم وجود همراه تابع «سیرت» است و وظیفه‌ ایجاد این تحول نیز جز ما -که پرورده‌ این تفکر هستیم- بر گرده‌ چه کسانی می‌تواند باشد؟»

به اعتقاد نگارنده بزرگ‌ترین کوتاهی‌ای که مدیران سازمان صداو‌سیما در همه دوران پس از انقلاب اسلامی مرتکب شده‌اند، کمترین تلاش برای پاسخگویی به این خواست بسیار مهم و اساسی شهید سید‌مرتضی آوینی است. امیدوارم این بی‌توجهی از سوی مدیران سیما نه از عمق تفکر! بلکه از سر غفلت و کم‌کاری آنان ناشی شده باشد.

5) یکی از اصلی‌ترین وظایف صداوسیما ارتقای سواد بصری است. سواد بصری به‌معنای فهمیدن معنای تصویر، یکی از مهارت‌های مهم انسان است. این توانایی با عمل دیدن پرورش می‌یابد.

متاسفانه صداوسیما برای ارتقای سواد بصری و با تسامح سواد شنیداری مخاطبانش هیچ‌گونه برنامه‌ای ارائه نمی‌دهد. در اهمیت سواد بصری همین مثال کافی است که با وجود تحریم دارویی آمریکا علیه ایران اسلامی، چگونه است که آخرین فیلم‌های سینمایی هالیوودی در تلویزیون ایران پخش می‌شود؟

6) نظام بروکراتیک سازمان روند تولیدات تلویزیونی را طولانی می‌کند. از این رو است که بسیاری از تولیدات سیما ارتباط چندانی با نیازها و مسائل روز جامعه ندارد. به‌طور مثال طرح سریال «بوی باران» پنج سال قبل در طرح و برنامه سازمان مطرح شده است. به‌عنوان نمونه همین مشکل باعث شده است تا سیما نتواند موضوعات مرتبط با شعار سال مقام معظم رهبری را در سریال‌سازی خود لحاظ کند.

7) تقریبا اولویت‌بندی موضوعی براساس تنوع فرهنگی و اجتماعی گسترده ایران عزیز در سیما چندان جدی گرفته نمی‌شود. عمده سریال‌های تلویزیونی به تهران و شمال شهر تهران محدود می‌شود. به‌طور مثال با توجه به اینکه 26 درصد جمعیت کشورمان در مناطق روستایی زندگی می‌کنند، اما در قیاس با این نسبت سهم مهمی درتولیدات رسانه ملی ندارند.

8) ورود به عرصه برنامه‌سازی و سریال‌سازی در تلویزیون بسیار دشوار است. درهای سازمان تنها برای گروه‌های خاص باز است. این امر دو مشکل را پدید آورده است. نخست اینکه سرخوردگی اهل فرهنگ و هنر از این سیستم بسته باعث شده تا عطای کار را به لقای رسانه ببخشند و تاسف‌بارتر آنکه این شرایط باعث شده است تا برخی از تهیه‌کنندگان از طریق روابط ناسالم درون سازمان امکان تولید پیدا کنند. گلایه‌های تهیه‌کنندگان با سابقه در این زمینه شنیدنی است.

9) یکی از رویدادهای مهم تاریخ انقلاب اسلامی که باعث شد ضعف سیما در حوزه نیروی انسانی کاملا آشکار شود زمانی بود که سیما تصمیم گرفت در ارتباط با فتنه 88 برنامه‌سازی کند. با کمال تاسف مدیران وقت سیما اذعان کردند که به‌رغم همه تلاشی که مبذول داشتند، نتوانستند نویسندگان، کارگردانان و بازیگران را مجاب کنند که در این زمینه کار درخور و شایسته بسازند. واقعیت این است که رسانه در‌جهت پرورش نیروهایی که در این‌گونه بزنگاه‌ها به داد سازمان برسند، تلاش چندانی به‌خرج نمی‌دهد.

10) سازمان صدا‌و‌سیما بسیار فربه است، بخش عمده بودجه سازمان به‌جای آنکه معطوف به برنامه‌سازی باشد خرج بودجه جاری، حقوق پرسنل و نگهداری انبوه ساختمان‌ها می‌شود. وابستگی به بودجه دولتی از یک سو و محدودیت‌های اعتباری سال‌های اخیر از سوی دیگر باعث شده که رسانه برای تامین اعتبار خود هر کاری کند. سازمان برای برنامه‌سازی نیاز به مشارکت دارد، پس هر موضوعی که متولی نداشته باشد امکان برنامه‌سازی هم ندارد. متاسفانه از آنجا که موضوع بسیار مهم فرهنگ عمومی ظاهرا در کشور متولی ندارد، درنتیجه سیما کمترین تلاشی در جهت ارتقای فرهنگ عمومی به خرج نمی‌دهد. مثل خیلی چیزهای دیگر که متولی عاقل ندارد، ستاره مربعی هم در کار نیست لذا هیچ‌وقت در برنامه‌های سیما جای نمی‌گیرد.

11) به‌رغم اینکه همه‌ساله دستورالعمل‌های محتوایی و برنامه‌سازی به گروه‌های برنامه‌ساز و تولیدکنندگان ابلاغ می‌شود، اما برنامه‌سازان چندان خود را موظف به اجرای آن نمی‌دانند. این امر ناشی از فاصله است که بین مدیران ارشد سازمان و برنامه‌سازان و تولید‌کنندگان وجود دارد. متاسفانه اکثر سریال‌های تلویزیونی هم به‌لحاظ محتوایی و هم به‌لحاظ عدم پایبندی برنامه‌ساز به اصول و ضوابط پخش، دچار ممیزی می‌شوند و این درحالی است که حذف هر صحنه از سریال، صدها میلیون تومان خسارت به سازمان تحمیل می‌کند. این‌گونه برنامه‌سازی‌ها هر ساله میلیون‌ها تومان ضرر روی دست سازمان قرار می‌دهد.

 12) یکی از مشکلات جدی رسانه ملی، حضور مدیران ارشد و کارشناسانی است که باور چندانی به آرمان‌های انقلاب اسلامی ندارند. این عدم باور در عملکرد سالیان دراز آنها کاملا مشهود است. این افراد در مقاطعی و در دولت‌های مختلفی در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی نیز به‌عنوان مدیر و کارشناس فعال بوده‌اند. با این حال در کارنامه آنها حمایت از جریان‌های انقلابی را نمی‌یابید. نگارنده در شوراهای مهم ارشاد شاهد عدم همراهی این بزرگواران با هنرمندان و جریان‌های انقلابی بوده است. متاسفانه اخیرا یکی از فعالان فرهنگی کشور از قول رئیس محترم سازمان صدا‌و‌سیما گفته است که: «ارزیابی کارشناسان سازمان این است که بچه‌مسلمان‌ها در مستند خوبند، اما تا  ۱۵-۱۰ سال آینده در حوزه فیلمسازی داستانی، سریال‌سازی و... حرفی برای گفتن ندارند!» ظاهرا این افراد همچنان به مدیریت خود بر مدیریت کلان سازمان فعالند! ریاست محترم سازمان بهتر است در دفتر ریاست سازمان را برای سایرین نیز بگشایند تا بدانند امروز توان هنرمندان حزب‌اللهی و حتی جوان در امر سریال‌سازی چگونه است.

13) یکی از دغدغه‌های همیشگی سیما، ساخت برنامه‌های مناسب و جذاب و مرتبط با اعیاد و مراسم سوگواری مذهبی بوده است. متاسفانه سیما نه‌تنها در این زمینه توفیق نداشته است، بلکه ظاهرا در سال‌های اخیر به کلی قید ساخت این‌گونه برنامه‌سازی را زده است! رسانه در روزهای عزا به پخش مراسم سوگواری‌های سراسر کشور می‌پردازد و معمولا در اعیاد با ساخت جُنگ‌هایی با حضور سلبریتی‌ها به تیپ‌سازی‌هایی مبادرت می‌ورزد که کمترین نسبت را  با ایران اسلامی و انقلابی دارند.‌

14) و در آخر یک پیشنهاد:

تقریبا بخش عمده مشکلات پیش‌گفته به ساختار معیوب مرکز طرح و برنامه سیما باز می‌گردد. اهم وظایف این مرکز عبارتند از:

1- پیگیری ساختار 2- تدوین سیاست‌ها براساس راهبردها 3- تبیین اهداف و اولویت‌های برنامه‌ای 4- تدوین شاخص‌های قابل اندازه‌گیری تولید 5- تعامل با معاونت مالی سازمان 6- ارزیابی مستمر و منظم برنامه‌ها 7- نیازسنجی پژوهش‌ها 8- سفارش پژوهش 9- هماهنگی با مدیریت‌های طرح و برنامه شبکه‌ها و مراکز برنامه‌ساز همان‌گونه که از وظایف این مرکز مهم معلوم می‌شود، این مرکز نقش مستقیم و تاثیرگذاری در تولید سریال‌ها ندارد. نهایت کاری که این مرکز انجام می‌دهند آن است که بنشینند فیلمنامه یا سیناپسی از سوی تهیه‌کنندگان بیاید و آنها را با سیاست‌های خود تطبیق دهند و در‌صورت انطباق، امکان تولید آن را فراهم سازند. این نوع تولید را من انفعال در سیما می‌دانم. برای حل این معضل تنها یک راه وجود دارد و آن این است که مرکز طرح و برنامه به «مرکز طراحی برنامه» تبدیل شود. در تصاویر ارائه‌شده تفاوت مرکز منفعل (وضع موجود) و مرکز فعال طراحی برنامه (وضع مطلوب) را نشان می‌دهد.   مناسب است به خاطره‌ای در‌این‌باره اشاره شود. حدود 10 سال قبل طرح فوق را به آقای حسین محمدی ارائه کردم. وی رایزنی کرد و برای من از دفتر ریاست سازمان صداوسیما وقت گرفت تا من این پیشنهاد را با آنان نیز مطرح کنم. چند روز بعد به دفتر رئیس صداوسیمای وقت رفتم. با استقبال گرم ایشان مواجه شدم. در‌حالی‌که من طرح را با اشتیاق برای ایشان مطرح کردم و او شش‌دانگ حواسش به 30، 40 مونیتوری بود که شبکه‌های سیما را پخش می‌کرد. همان موقع با خود گفتم من آماده‌ام پیشنهادی درارتباط با طراحی برنامه در ابتدای روند تولید بیان کنم، اما دغدغه رئیس محترم سازمان خروجی برنامه‌هاست!

 

 

سیدحسین شهرستانی  پژوهشگر و عضو هیات علمی پژوهشکده فرهنگ و هنر اسلامی/

سازمان بروکراتیک

ابتدا باید یک آسیب‌شناسی از این بحث و نامه‌نگاری اخیر داشته باشیم که مباحث از سطح کلان و ساختاری به شخصی و فرقه‌ای بدل شد و سپس پای مفاهیمی مثل شفافیت و هویت به ژورنالیسم ما باز شد و بدون اینکه فلسفه سیاسی ما در موردش حرف داشته باشد و پرداخت کرده و عمیق شده باشد، یک مد رسانه‌ای می‌شود، به‌عنوان موج‌های گذرا می‌آیند و می‌روند و اثر سازنده ندارند، مگر اینکه به دور از هیجان‌ها، تبدیل به گفتاری تئوریک و گفت‌وگویی فرهنگی شوند. پس صداوسیما به‌مثابه یک امر اجتماعی و نه چند مدیر که بخواهیم بی‌آبرویشان کنیم، باید مدنظر باشد و درمورد مفاهیم بنیادین پیرامونش بحث کنیم.  صداوسیما یک نهاد اجتماعی است و چیزی نیست جز برآیند وضع اجتماع ما، بلکه شاید شفاف‌ترین آینه وضع فرهنگی و اجتماعی ما همین تلویزیون ما باشد. این یعنی منتقد صداوسیما باید بداند خودش از وضعی که درمورد صداوسیما وصف می‌کند، مبرا نیست. صداوسیما بدقواره است، چون ما و سیاست ما و اجتماع ما و همه نهادهای ما این‌طورند! گناهش این است که به یک معنا اتفاقا شفاف‌ترین نهاد است، چون برعکس نهادهای دیگر بسیار سنجش‌پذیر است و هر لحظه می‌شود محصولش را پایید و مراقبت کرد. اگر درست نقد نکنیم، صداوسیما هم در دفاع از خودش می‌گوید من اگر هر چیزی را برای سرگرمی بسازم، قشر دیگری از مردم شکایت می‌کنند و اگر برای قشر خاص دیگری بسازم، صدای نخبگان درمی‌آید. خب چه بکنم؟! این حرف نتیجه‌اش تبرئه صداوسیما نیست، بلکه درک درست صداوسیما است. صداوسیما برآیند نهایی وضع ماست و می‌شود گفت هرچه هست، از قامت ناساز بی‌اندام ماست! مدیران فقط یک عامل موثر هستند. پس مساله را نباید شخصی کرد و باید از اشخاص عبور کرد. چنین نقدی، هیجانی است و رادیکال و جدی نیست. با تغییر باند، نقدهای باندی هم می‌گذرد. پس اگر بحثی را شروع می‌کنیم، نباید مسیر نقد را خراب کند، بلکه باید مسیر نقد را بگشاید.

اولین نقد این است که صداوسیما یک سازمان بروکراتیک است، مثل همه نهادهای ما: دانشگاه، دولت و... . این ساختار لَخت کارمندی آمادگی زمین‌زدن هر مدیری را دارد. تقصیر  شخص خاصی هم نیست. دیوان‌سالاری یک بحران جدی در همه نهادهای ایران شده است. بروکراسی دانشگاه از تلویزیون هم بیشتر است، اما به این راحتی دیده نمی‌شود. این ساختار از مدیری به مدیر دیگر منتقل می‌شود. اینکه منجی‌سازی‌هایی مثل ماجرای آقای سرافراز دیده می‌شود هم معلول روایت‌سازی شخصی از صداوسیما است. به هرحال در درجه اول سرافراز هم مدیر همین سازمان بوده و ثانیا ایشان نتوانسته با ساختار ارتباط بگیرد و با زبان سازمان همزبانی کند تا تغییر بادوام ایجاد کند. اگر کسی منعطفانه با سازمان ارتباط برقرار نکند، این خودش است که می‌شکند و نه سازمان. اصلاحات سرافراز خشک بود. جراحی آنی و نفهمیدن منطق سازمان بود که سرافراز را زمین زد. پس نباید بحث را شخصی کنیم. انقلاب ما این تجربه را فراوان دارد که افراد خوبی را مدیر گذاشته و نه‌تنها سازمان اصلاح نشده، بلکه مدیر خراب شده! همه که نطفه‌شان مشکل‌ ندارد یا لقمه حرام نخورده‌اند، بحث تئوری و سازمانی است.

بحران دوم مساله رسانه‌ای‌شدن فرهنگ است که درحال حاضر یک بحران جهانی شده است. این هم بحث شخصی نیست و نباید منتهی به مدیران شود. جامعه دینی ما در ابتدای انقلاب، تلویزیون نداشت و تلویزیون را انقلاب به خانه‌ها آورد. این یکی از وجوه تسریع و بسط فرآیند مدرنیته در ایران توسط انقلاب بود.

اگر بررسی کنیم متوجه می‌شویم الان قدرتمندترین جریان کوچ بین‌رشته‌ای، از مجموعه فنی- مهندسی به علوم ارتباطات است. این نشانگان یک وضعیت تاریخی است. کل فرهنگ (به معنای کل قلمرو انسانی به‌جز قلمرو الهیات و طبیعیات) دارد ماده‌ای می‌شود ذیل صورت رسانه! این مساله یک بحران مضاعف و بار سنگینی بر دوش رسانه و تلویزیون گذاشته که باعث شده فرهنگ از طریق رسانه، مصرف و تخلیه و پوچ بشود. این مساله اجتناب‌ناپذیر است و نمی‌شود خودمان را منزه کنیم، پس باید درست بشناسیمش.

زمانی نماد غرب برای ما روشنفکران و سیاستمداران بودند، اما امروز غرب یعنی هالیوود و نماد‌های رسانه‌ای. همه فرهنگ جهانی ماهیت رسانه‌ای پیدا کرده است. البته تلویزیون رسانه دیروز است، یعنی مربوط به نخستین عصر رسانه‌زدگی فرهنگی و رسانه‌های توده‌ای. امروز شبکه‌های اجتماعی میدانی را باز کرده‌اند که تلویزیون را دچار بحران مضاعف کرده است. امروز تلگرام و اینستاگرام و توئیتر حوزه عمومی را به سمتی برده‌اند و تلویزیون هم به نحو عقب‌مانده‌ای مجبور شده به همان سمت برود و مثل یک سالخورده لنگ، کشان‌کشان خودش را به‌دنبال اینها می‌کشاند. این برای همه دنیاست و حتی سینمای هالیوود هم توسط نتفلیکس دچار بحران شده است.  یک نشانه رسانه‌زدگی فرهنگ همین مفهوم پروپاگانداست. در تلویزیون در یک فرآیند قهری، لاجرم فرهنگ و هنر به پروپاگاندا و تبلیغات تبدیل می‌شود و این انتخابی نیست. اقسام دیگر فرهنگ به حاشیه رفته است. ارتباطات حضوری و غیرحضوری به شکل هنر یا کتاب که رسانه‌ای نیستند هم در پرتو ارتباطات رسانه‌ای قرار گرفته‌اند و البته این هم نوعی ابتذال است. ابتذال فقط در محتوا نیست که فلان سریال را مبتذل بخوانیم، بلکه برخی موسیقی‌های به ظاهر انقلابی هم مبتذل است. بله، پروپاگاندا بخشی از اداره حکومت است، اما نباید هنر در آن تخلیه شود و در آن بماند. می‌شد خارج از فضای پروپاگاندا فضایی برای تنفس هنر باقی گذاشت، اما در سیاستگذاری‌ها به این توجه نشد و این صرفا تقصیر صداوسیما نیست.  در نقد سه مساله داریم: نظریه، ساختار و انتخاب‌های سیاسی.  رسانه انعطاف دارد و اگر مدیر رسانه واجد صلاحیت فرهنگی و توانایی شنیدن ظرفیت‌های جامعه و انتقال آن به رسانه باشد، می‌تواند چیز‌های خوب جامعه را به رسانه‌اش منتقل کند و میانجی ظرفیت‌های جامعه یا دانشگاه و رسانه‌ و باعث اصلاح بحران‌ها شود. اما طبق آنچه در این سال‌ها شاهد بودیم، هوش و گیرایی و بلوغ فرهنگی غالب مدیران رسانه پایین‌تر از میانگین لازم برای این جایگاه‌ها بوده است. اما چرا این مدیران مدیر می‌شوند؟ این برمی‌گردد به همان بروکراسی! در دانشگاه هم همین است. مدیران پیش از آنکه هنر و تخصص مربوطه را داشته باشند، هنر بروکرات بودن را بلدند. بروکراسی نه به معنای وبری، که به معنای معوّج حال حاضر ایرانی. دانشگاه به بررسی نظری این مساله نپرداخته است. به هرحال دیوان‌سالاران حکومت می‌کنند و این بحران ماست که سیاست، هنر، علم و فرهنگ اصیل تحت انقیاد و پوشش دیوان‌سالاری قرار گرفته است. اما در اصل، سیاستمدار دیوان‌سالار نیست؛ باید سیاست و سیاستمداری را احیا کرد.   در مجلس سه طرح یا لایحه برای اصلاح قانون صداوسیما وجود دارد که سال‌هاست بلاتکلیف مانده. در مجلس ما مسائل سیاسی حل‌‌وفصل نمی‌شوند و تنها به شکل دیوان‌سالارانه آنها را رفع و رجوع می‌کنند. مثال بارزش هم ورود زنان به ورزشگاه است. اساسا ما در جمهوری اسلامی دچار بحران تصمیم‌گیری هستیم. از تصمیم فرار می‌کنیم؛ چون تصمیم یعنی مسئولیت. سیاستمدار امروز ما فقط می‌خواهد تا مدتی که هست صدا‌ها را ساکت کند، پس مجلس وارد این لایحه‌ها نمی‌شود.

البته بحث اقتصاد سیاسی صداوسیما هم مطرح است. اگر سازمان بودجه‌اش را از دولت بگیرد که وابسته می‌شود و آن ژورنالیسم انتقادی ضعیف می‌شود و اگر هم نگیرد، باید با تبلیغات دروغ آنتن را پر کند.  ما باید مدیرانی را که از موقعیت تصمیم فرار می‌کنند، هل بدهیم در بزنگاه. باید مطالبه گریزناپذیر و مستدل و عقلانی ایجاد شود. این شخصی‌کردن بحث اتفاقا باعث فرار مسئول از مطالبه می‌شود. اتفاقا این مدل بحث بهترین گریز را برای مدیران صداوسیما فراهم کرد. بحث را به سمت یک جعبه سیاه و همکلاسی بودن برد و نهایتا مدیر صداوسیما بهترین گریزگاه را برای خودش پیدا کرد. این مطالبه باید ادبیات و سروشکل و صورت مفهومی پیدا کند تا بادوام شود. البته عدالت‌خواهی و مطالبه بدون مصداق معنایی ندارد و مورد جزئی هم باید مستند باشد. اما این ادبیاتی که پیش آمد بحرانی است و پاسخ توجیه‌گر و محافظه‌کارش هم بحرانی است. باید به این سمت برویم که چگونه مطالبه پایدار و قدرتمند فراهم کنیم.

 

سیدمهدی ناظمی قره‌باغ  پژوهشگر و عضو هیات علمی پژوهشکده فرهنگ و هنر اسلامی/

سیمای رسانه ملی و صدای تفاوت

مدتی پیش چند تن از فعالان فرهنگی و رسانه‌ای و بعضا مدیران سابق و فعلی فرهنگی، مباحث و مجادلاتی را در حاشیه نامه‌ای خطاب به مسئولان سازمان صداوسیما آغاز کردند. گفت‌وگوهایی که آنقدر «داخلی» بود که بسیاری از مخاطبان فضای مجازی اذعان می‌کردند چیزی از ماجرای منازعه نمی‌فهمند، زیرا کسانی در حال نقد و اعتراض به یکدیگرند که همواره، همراه و نزدیک به هم فهمیده می‌شدند. در ادامه به مختصرترین شکل ممکن چند نکته در تفسیر این ماجرا، تقدیم نظر می‌شود.  این منازعه از جهاتی خوب، هرچند دیرهنگام بود و آن اینکه نشان داد هیچ تبانی دسته‌جمعی جهت منافع یا ایدئولوژیک بین فعالان مذهبی وجود ندارد و هرچند برخی از انتقادات بر ایشان وارد باشد، اما خود محافل مذهبی، از درون، برخوردی انتقادی و فعالانه نسبت‌به یکدیگر دارند، هرچند بنابر مصلحت‌اندیشی‌های نهادینه‌شده، معمولا این نقدها رسانه‌ای نمی‌شوند. نقد وحید جلیلی بر صداوسیما، نه اولین ولی یکی از مهم‌ترین نقدهای رسانه‌ای‌شده فعالان فرهنگی هوادار انقلاب اسلامی به خود این هواداران بود و این حداقل از جهت نشان دادن تصویر واقعی و متکثر هواداران انقلاب، قابل‌توجه بود.  از جهت دیگر، یکی از مدلول‌های مهم این نقد، حمله به این آموزه بی‌اساس و بی‌مبنا بود که باید برخی از مدیران و رجال را از نقد مصون و محفوظ داشت. این اقدام از این جهت هم مهم بود که شجاعانه نشان داد هیچ‌کس نمی‌تواند از نقد و بررسی خود را ایمن نگه دارد و هرکسی حق دارد هر جایی که احساس کرد اشتباه و انحرافی وجود دارد، نقد خود را به زبان آورد.  اما اغلب توجهات به این ماجرا، از زاویه دو نکته فوق‌الذکر نبود، بلکه توجهی محتوایی‌تر داشت و بنابراین بی‌مناسبت نیست چند ملاحظه دیگر هم ذکر شود.  نقادی و ارزیابی هرچند مرتبط و در تعامل با اجرا و عملیات است، اما به هرحال حیطه‌ای متفاوت با آن دارد. این دو حیطه مختلف، دو نوع انسان متفاوت می‌طلبد؛ انسانی که اهل مطالعه و جست‌وجو باشد، خوش‌بیان و دقیق باشد، توانایی خلق مفهوم و استعاره را داشته باشد، در طرح دیدگاه‌ها چندان اهل مصلحت‌اندیشی نباشد و در مقابل، انسانی که اهل طراحی و برنامه‌ریزی باشد، مناسبات سیاسی و مدیریتی را خوب بشناسد، قدرت تدبیر و اداره را داشته باشد و بتواند مصالح اجرا را تشخیص دهد. اتفاقی که در نقدهای سابق‌الذکر رخ داد، خلط این دو حوزه بود. بیان این خلط توسط راقم این سطور در یک محفل خصوصی و سپس نقل‌قول از آن، منجر به این سوءتفاهم شد که گویا نگارنده، برخی از مدیران محترم را به سوءنیت متهم کرده، حال آنکه مقصود اصلی نگارنده این است که باید یکی از این دو حوزه را انتخاب کرد و نمی‌توان همزمان هم منتقد و نویسنده بود و هم عامل و مدیر. فرد عامل و مدیر نباید در حوزه کاری خود پرتنش و با وسواس حاضر شود. در مقابل منتقد هم نباید مصلحت‌اندیش و طالب مدیریت به نظر برسد. اگر این دو حوزه خلط شود، بدیهی است که اولا سخنان نقادانه و کارشناسی، درست فهم نمی‌شوند و در معرض سوءتعبیر قرار می‌گیرند و چنین اشخاصی متهم به طالب بودن قدرت می‌شوند و از سوی دیگر کسانی که هم‌اکنون عاملیتی در فضای مدیریتی دارند، این فضا را مخدوش و پرتنش و پر از سوءتعبیر می‌کنند. تاثیرگذاری در قلمرو مدیریتی کشور ما بدون تعاملات گسترده و ایجابی و با حفظ آداب ممکن نیست.

این تعاملات، موردنیاز منتقد و صاحب‌نظر نیست، بلکه برعکس او باید بتواند از این تعاملات فاصله بگیرد. اگر کسی سودای تغییر در مدیریت کشور را دارد، باید با رویکرد ایجابی و تعاملی وارد فضای کار شود و اگر برعکس، کسی به‌دنبال طرح دیدگاه‌ها یا نقد دیدگاه‌هاست، باید خود را از این تعاملات دور نگه دارد، وگرنه هر دوی این کارها آسیب می‌بینند.  صداوسیمای جمهوری اسلامی، مجموعه بسیار پیچیده‌ای است و هرچند یکی از وجوه آن این است که کانون‌های مختلف قدرت به‌صورت تشکیلاتی به‌دنبال حفظ جایگاه‌های خود هستند، اما این نه‌تنها حقیقت موجود درباره صداوسیماست و نه حتی مبدأ تغییرات آن. باقی ماندن این کانون‌ها طی سالیان دراز، به‌دلیل جایگاهی است که آنها در رتق و فتق و راضی کردن مدیران جمهوری اسلامی یافته‌اند و بنابراین اگر قرار است تغییری در این کانون‌ها رخ دهد، راه‌حل این است که بفهمیم تصورات مدیران صداوسیمای جمهوری اسلامی چه بوده و چگونه باید تغییر کنند و چگونه باید این تصورات اصلاح شوند و به نسل جوان اعتماد بشود که بتوانند به خوبی زمام امور را در دست بگیرند. هرچند انسان موجود ذوابعادی است و قطعا اصرار و لجاجت هم یکی از ویژگی‌های اوست، اما مدار عالم، اصرار و لجاجت نیست، بلکه طرز تلقی‌هاست و این همان‌جایی است که باید تلاش بسیار کرد تا روشن و شفاف شود.  صرفا برای روشن شدن این نوشتار کوتاه، یک مثال دم‌دستی بیان می‌شود. در سازمان صداوسیما به‌صورت متناوب گزارش‌هایی از نظرسنجی‌های کمّی درباره شبکه‌ها و گاهی برنامه‌ها انجام می‌شود. این نظرسنجی‌ها علمی هستند و پشتوانه‌های مهمی دارند. گزارش‌هایی که از این نظرسنجی‌های مشهور استخراج می‌شود، یکی از منابع تصمیم‌سازی برای مدیران صداوسیماست. آیا تاکنون کسی از خود پرسیده که این نظرسنجی‌ها چقدر مستحکم و قابل‌دفاع هستند؟ آیا اساسا پرسش و پاسخ این نظرسنجی‌ها ربطی به تصمیمات سازمانی دارند و چقدر...؟ حال آنکه به‌نظر می‌رسد مواضعی که سازمان صداوسیما در آنها نیاز به پژوهش دارد، مواضع دیگری هستند. به هرحال، توجه به متن و محتوا اولویت دارد تا توجه به حواشی و افعال و اگر این دو جابه‌جا شوند، نه اینکه لزوما هیچ تغییری رخ نمی‌دهد، معلوم نیست تغییرات چه خواهند بود و چه غایتی خواهند داشت.

 

کیوان صائمی روزنامه‌نگار/

بخشنامه؛ صرفا جهت اطلاع و محافظه‌کاری

یک

خبرنگاران و گویندگان بی‌بی‌سی فارسی اکثرا از خبرنگاران داخل کشور بودند. همه‌شان آشنا و رفیق با خبرنگاران داخلی هستند. دست روزگار آنها را به بی‌بی‌سی فارسی کشاند. هنوز هم گروه‌های تلگرامی، واتس‌اپی یا فیسبوکی‌‌ای وجود دارند که با هم‌قطاران قبلی یعنی خبرنگاران داخل ایران گروه تشکیل داده‌اند و داخل آنها بحث و گفت‌وگو می‌کنند و درباره پوشش رسانه‌ای اتفاقات روز بحث می‌کنند و نظر می‌دهند. فضایی که گاه مملو می‌شود از کنایه‌های دو طرف به یکدیگر. چندی پیش گفت‌وگوی جالبی در یکی از این گروه‌ها به‌وجود آمد. بحث اصلی بر سر چیزی به‌نام «بخشنامه» بود. خبرنگاران بی‌بی‌سی کنایه می‌انداختند به خبرنگاران صداوسیما که بخشنامه جدید چه آمده و امروز چه‌کسی ممنوع‌التصویر شده و دیروز چه سیاستی ابلاغ شده است و فردا چه باید بکنید و نکنید. این کنایه‌ها موجب شکل‌گیری بحثی در باب پدیده بسیار مهم «بخشنامه» در صداوسیمای ایران شد. خبرنگاران بی‌بی‌سی با استناد به اینکه چیزی به‌نام بخشنامه در اداره‌شان اساسا وجود ندارد و در مقابل صداوسیما همچنان با بخشنامه اداره می‌شود در لفافه مدعی آزاد‌بودن سازمان رسانه‌ای‌شان بودند. خبرنگاران بی‌بی‌سی اغراق می‌کرده و وجهی از ماجرا را پنهان می‌کردند، اما درواقع درست می‌گفتند. صداوسیما همچنان با سیستم بخشنامه‌ای اداره می‌شود. برای کسانی که با این سیستم آشنا نیستند، توضیح می‌دهم. بخشنامه‌ها دستورالعمل‌هایی از سمت مدیریت عالی بخش‌های مختلف صداوسیماست که به تناوب اتفاقات بیرون از سازمان صادر می‌شود و تغییر می‌کند. این دستورالعمل‌ها به خبرنگاران و کارمندان به‌طور متناوب می‌گوید که چه سیاستی باید پیش بگیرند؛ از چه افرادی می‌توانند استفاده کنند و نمایش کدام صحنه دیگر از این به بعد ممنوع است و حرف زدن از چه سوژه‌ای حتما باید در دستور کار قرار بگیرد و کدام سوژه اساسا نباید مطرح شود. خلاصه می‌گوید که چه باید کنند و چه باید نکنند. صدور بخشنامه اساسا چیز عجیبی در صداوسیما نیست. یک روال معمول است که خبرنگاران و کارمندان را با آن کنترل و جهت‌دهی می‌کنند تا سیاست‌های عالی سازمان پیاده شود. خب... خبرنگاران بی‌بی‌سی می‌گفتند در بی‌بی‌سی تا به حال یک بخشنامه هم ندیده‌اند و راست می‌گفتند؛ اما چنانچه گفتم روی دیگر ماجرا را پنهان می‌کردند و دقیقا همینجاست که به یکی از مهم‌ترین و بزرگ‌ترین معضلات اداره صداوسیما برخورد می‌کنیم. ماجرای ساده ما درواقع اینجاست که خبرنگاران بی‌بی‌سی پسرخاله و فامیل کسی نبوده‌اند؛ بلکه آنقدر با دقت و متناسب با اهداف عالیه سازمان انتخاب شده‌اند که نیازی به این ندارند که سر هر موقعیت، هر اتفاق و هر شخص؛ مدیریت عالی سازمان وارد شود و بگوید که چه کنید یا چه نکنید. آنها کاملا هماهنگ با مدیریت سازمان‌شان انتخاب شده‌اند و اینجا در این موقعیت، دیگر بخشنامه چه معنایی دارد و این همان اتفاقی است که در صداوسیمای ایران عملا رخ نداده است.  چینش آدم‌ها در صداوسیما کاملا شلخته، بی‌تناسب با اهداف عالی سازمان و بی‌ربط به آنچه صداوسیما برای آن هدف‌گذاری شده صورت گرفته است. این‌گونه است که سر هر بزنگاه، هر موقعیت و هر اتفاق خاص باید خود مدیریت عالی سازمان به میان بیاید و با ذکر جزئی‌ترین موارد بگوید که این کار را کنید و این کار را نکنید و واضح و مشخص است که چنین شیوه اداره سازمان آن‌هم برای سازمان بزرگ، عظیم و پیچیده‌ای به نام سازمان صداوسیما تا چه اندازه آسیب‌زننده خواهد بود. امروز یکی از شیوه‌های سانسور پیشرفته در رسانه‌های جریان اصلی دنیا چینش متناسب نیروی انسانی آنهاست. هر آدمی را جای خودش قرار دهید و بعد ببینید که سیستم چگونه خودش اهداف عالی سازمان را پیش خواهد برد. صداوسیما هم البته چنین خیالی در سر می‌پرورانده ‌است؛ اما شیوه ناشیانه‌ و کاملا غلطی به نام «گزینش»، مسئول گذراندن این بخش حیاتی و مهم در سازمان بوده که نتیجه‌اش امروز معلوم است و تغییر این وضعیت به انقلابی شبیه است.


دو

آیتم «صرفا جهت اطلاع» یک بخش خبری پرطرفدار در بخش خبری ۲۰:3۰ بود. «صرفا جهت اطلاع» یکی از اعتراضی‌ترین بخش‌های خبری تلویزیون بود که انتقادهای صریحی را به مسئولان اداره کشور وارد می‌کرد. با آمدن سرافراز، رئیس پرماجرای قبلی صداوسیما این بخش خبری تعطیل شد. اما پیش از تعطیلی تقریبا هر هفته ماجرای جالبی برایش رخ می‌داد که به بحث ما کاملا مربوط است. صرفا جهت اطلاع در انتهای بخش خبری ۲۰:3۰ پخش می‌شد  یعنی در حوالی ساعت یک ربع به ۹، اما این بخش خبری یک تکرار هم داشت که در بخش خبری ۲۲ شبکه سه پخش می‌شد. از زمان نوبت پخش اول این آیتم تا نوبت دوم آن چیزی حدود یک ساعت و ربع فاصله بود. اما پخش نوبت دوم این آیتم معمولا هر دفعه با مقادیری حذف صورت می‌گرفت. یک آیتمش خارج می‌شد؛ یک نریشن یا پلاتوی مجری حذف می‌شد و خلاصه با تایم کوتاه‌تری روانه آنتن می‌شد. در این یک ساعت و ربع چه می‌گذشت که «صرفا جهت اطلاع» به تیغ سانسور مبتلا می‌شد؟ خیلی ساده است تلفن‌ها به صدا درمی‌آمد. وزیر و وکیل و رئیس فلان نهاد و سازمان و اداره و مسئول فلان دستگاه و زیرمجموعه و همه کسانی که با گزاره «تلویزیون، تریبون نظام است و تضعیف نظام از تلویزیون قابل پذیرش نیست» بسیار آشنا بودند، شروع می‌کردند به این ور و آن ور زنگ زدن و تیغ‌شان آنقدر برنده بود که در همین فاصله یک ساعت و ربع عمل کرده و صرفا جهت اطلاع را تکه و پاره کند. این نماد خوبی است برای وضعیتی که صداوسیما از ابتدا درگیرش بوده است. هم‌اکنون صداوسیمای جمهوری اسلامی در قفسی به نام «تریبون نظام» گیر افتاده‌ است. نقد و اعتراض به دولت که عواقبی چون تحریم بودجه دارد را کنار بگذارید، در حال صحبت از نهادها و سازمان‌های وابسته به حکومت هستیم که هر کدام خیال می‌کنند صداوسیما روابط‌عمومی آنهاست و باید مدح‌شان کرده و ستایش نصیب‌شان کند برای هر کار کرده و نکرده‌ای، و صداوسیما به این ترتیب گیر افتاده است در میانه همه مدیران عالی میانی و حتی مدیران سطوح پایین که تصور انتقاد از خودشان در تلویزیون را هم نمی‌کنند. تلفن‌ها به صدا در می‌آیند و ماجرا شکل دیگری به خود می‌گیرد.

سه

مدیران تلویزیون محافظه‌کار شده‌اند. شاید هم از ابتدا محافظه‌کار بوده‌اند، اما چیزی که امروز در حال مشاهده آن هستیم محافظه‌کار‌بودن آنهاست. محافظه‌کار به این معنا که آنها خیال می‌کنند تلویزیون تنها ابزاری برای حفظ وضع موجود است. آنها خیال می‌کنند که صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران وظیفه دارد تا انقلاب و جمهوری اسلامی را حفظ کند و این حفظ انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی در خیلی از اوقات با حفظ وضع موجود که ممکن است تناسبی با انقلاب هم نداشته باشد، خلط می‌شود و از مدیران تلویزیون محافظه‌کارانی درجه‌یک می‌سازد.

 

علیرضا جباری دارستانی پژوهشگر فلسفه/

تلویزیون بورژواها...

تلویزیون به‌عنوان رسانه‌ای عامه‌پسند همواره با خطر غلتیدن و غرق شدن در ورطه هولناک فرهنگ توده‌وار مواجه است؛ فرهنگی که به‌میانجی الگوها و کلیشه‌های سطحی روزمره، ولی عمیقا پذیرفته و نهادینه‌شده، جامعه را به وضعیتی بی‌شکل، بی‌تعین و قالبی سوق می‌دهد. اساسا وقتی از «فرهنگ توده‌وار» حرف می‌زنیم، بیشتر رویکردهای عوام‌زده و توده‌ساز، بی‌تمییز و یکسان‌ساز و به نحو افراطی خنثی را مدنظر داریم، نه فرهنگ عامه یا «فرهنگ عمومی» در دل یک جامعه را که از جهاتی ممکن است شدیدا متعین و حتی عرصه بازنمایی وجوه رادیکال انسان اجتماعی‌شده باشد. از یک منظر پدیدارشناسانه کارکرد و نقش تلویزیون از ابتدای پیدایشش، کارکردی ایدئولوژیک در خدمت آموزه‌ها و منافع فرهنگ بورژوایی «غالب» و مسلط بوده و در «قالب» زدن جامعه با ارزش‌های مسلط آن فرهنگ، نقش اساسی ایفا کرده است. تاریخچه تلویزیون از این منظر به‌خوبی قابل‌خوانش است. وقتی «لویی آلتوسر» از ساز و برگ‌های ایدئولوژیک نهادهای قدرت (دولت و...) سخن می‌گفت و آن را از «ساز و برگ‌های سرکوب» متمایز می‌کرد، تلویحا به همین معنا از «رسانه» هم در کنار ساز و برگ‌های ایدئولوژیک دیگری چون نظام آموزشی، نظام خانواده، نظام کلیسا و به‌طور کلی نظام‌هایی که فرهنگ عمومی مسلط در یک جامعه را شکل می‌دهند، نام می‌برد. از نظر او رسانه و دیگر ساز و برگ‌های ایدئولوژیک در حال تثبیت و بازتولید نظم مسلط و وضع موجود به میانجی دامن زدن به کلیشه‌ها و استروتایپ‌های پذیرفته‌شده و حمایت‌شده توسط «فرهنگ رایج» هستند. این فرهنگ رایج همان چیزی است که گاه به شکل افراطی‌ای عوام‌زده و توده‌ساز می‌شود و در این شرایط رسانه و به‌طور خاص تلویزیون، در ورطه هولناکی قرار می‌گیرد که در ابتدای سخن بر آن دست گذاشته شد.  حتی پیش از آلتوسر، وقتی «آنتونیو گرامشی» از مفهوم پیچیده و ذوابعاد «هژمونی» سخن می‌گفت و به نوعی تسلط ایدئولوژیک را از انحصار نظام‌های قدرت بیرون آورده و به آن وجهی فرهنگی و عمومی می‌بخشید، باز توان توده‌ساز رسانه‌ها در تثبیت‌گری نظم موجود و عمومی را با هوشمندی درخشانی پیش‌بینی می‌کرد. از نظر او در دوره جدید، پیچیدگی خاصی در جوامع مدنی شکل گرفته که فرهنگ غالب بورژوایی با تولید و حقنه معنا از طریق عناصر فرهنگی و ابزارهایی چون رمان، کتاب، فیلم، عکس و... تلاش می‌کند کل عناصر شاکله «پابلیک کالچر» را فتح کرده و بر آن مسلط شود. این نظم مسلط و هژمونیک با تزریق همین معانی در جامعه و دستکاری ذائقه گروه‌ها و اقشار مختلف اجتماعی سعی می‌کند به‌طور غیرمستقیم نظم موجود را بازتولید کند؛ کاری که قبل از این دوران، به‌میانجی اعمال قدرت مستقیم و از طریق سلطه‌جویی عریان صورت می‌گرفت و نظم سیاسی و اجتماعی مطلوب را ایجاد می‌کرد.

حال پرسش اینجاست که کارکردهای معنی‌ساز و فرهنگی رسانه‌ای چون تلویزیون جمهوری اسلامی در جامعه‌ای که به گفته خود عاملان این رسانه، در 40سال قبل، یک انقلاب فرهنگی و همه‌جانبه را تجربه کرده، کجاست و دقیقا در حال حفظ کدام نظم و شکل دادن به کدام «پابلیک کالچر» است؟ برای نیل به پاسخ این پرسش نیاز نیست زحمت ویژه‌ای متحمل شویم؛ کافی است در طول یک روز برنامه‌های متنوع شبکه‌های این رسانه را حتی به‌طور سرسری از نظر بگذرانید. مثلا فیلم‌ها و سریال‌های تلویزیونی صداوسیما را ببینید تا به‌راحتی تشخیص دهید حتی ریزترین دیالوگ‌های شخصیت‌های آنها – بگذریم که کلیت این فیلم‌ها و سریال‌ها و... در خدمت روایت سبک خاصی از زندگی و فرهنگ طبقه مسلط شهری است – هم تحت تاثیر کلیشه‌های رایج کوچه‌بازاری و شدیدا عوام‌زده و توده‌ای است که نتیجتا فرهنگ مسلط را توامان تثبیت و بازتولید می‌کند.

یا مثلا گزارش‌های خبری و تحلیلی و... این رسانه را نگاه کنید تا به‌راحتی ردپای تقلید و پیروی تمام‌عیار روایت جریان‌های مسلط در عرصه‌های سیاست و فرهنگ را تشخیص دهید؛ باز بگذریم از تقلیدهای آبرو‌بر فرم برنامه‌های خبری و تحلیلی صداوسیما؛ از برنامه‌های خبری و تحلیلی رسانه‌هایی که خودشان در سوی دیگر جهان، کارکردی جز تثبیت وضعیت موجود جهانی و دامن زدن به هژمونی مسلط ندارند و در این راه قطعا خبره‌تر از عوامل صداوسیما عمل می‌کنند.

تاک‌شوها را ببینیم؟ یا مسابقات تلویزیونی و تلفنی و مبتنی‌بر قرعه‌کشی‌هایشان را که به نهادینه کردن این فرهنگ توده‌وار و مسلط موجود در جامعه ایرانی دامن می‌زنند که بی‌هیچ زحمتی «می‌توان» و «باید» یک‌شبه پولدار شد؟ یا می‌خواهید اصلا تبلیغات تلویزیونی را مدنظر قرار دهیم که درست بعد از پخش یکی دو جین از آنها برنامه‌هایی برای نقد و نفی مصرف و زندگی قناعت‌وار و... در کنار ترویج شعار سال مبنی‌بر رونق تولید و اصلاح الگوی مصرف در حالی که دچار تحریم و... هستیم؟! باقی برنامه‌های این رسانه هم دست‌کمی از نمونه‌های ذکرشده ندارد؛ فرهنگ مسلط توده‌ای مبتنی‌بر ارزش‌های بورژوایی موجود در جامعه ایرانی در این رسانه نه‌تنها پذیرفته شده، بلکه به‌نحو فعالانه‌ای در حال بازتولید است و صداوسیمای جمهوری اسلامی ناتوان از برهم زدن کلیشه‌های آن است.

در کنار این پرداخت فعالانه تلویزیون ایران به فرهنگ و کلیشه‌های معنایی جریان مسلط در این سال‌ها، که به‌خوبی ناتوانی این نهاد را در ایجاد شکاف در وضعیت روایی هژمونیک نشان می‌دهد، به این نکته هم باید اشاره کرد که نتیجه این وضعیت، گسترده شدن روزبه‌روز نوعی نابرابری روایی و بالمآل به حاشیه رانده شدن، حذف و حتی سرکوب شدن گروه‌ها و اقشاری است که مطلقا جایگاهی در این رسانه ندارند، زیرا اساسا بهره‌ای برای تقویت و تثبیت نظم مسلط ندارند و حتی روایت‌شان، به‌خودی خود ممکن است شکافی در این نظم پذیرفته‌شده توده‌وار باشد! در این معنا تعهد تلویزیون ایران برای خدمت‌رسانی به نظم مسلط از آن رسانه‌ای ساخته که برخلاف چیزی که ادعایش را دارد نه ملی است و نه می‌تواند نماینده رسانه‌ای انقلابی برای انقلابی باشد که با «مستضعفان» اجرایی و فهم شد. این تلویزیون، تلویزیون بورژواها و جامعه‌ای توده‌وار و محافظه‌کار است.