
فریدون همسر سابق شکوه بوده. سن شکوه ۲۵ سال از همسر سابقش پایینتر است. او بعدها عاشق دوست فریدون یعنی رضا میشود و ناگهان فریدون را ترک میکند. دختر و پسر شکوه برای همین با مادرشان قطع رابطه کردهاند. آنها توسط فیلمساز به این دلیل که مادرشان را درک نکردهاند، بد و منفی نشان داده میشوند. حالا شکوه فریدون را که زمینگیر شده، به خانهاش میآورد و با او لحظات عاشقانهای خلق میکند؛ آن هم در حالی که رضا ایستاده و با آنچه از فیلمساز جنبه و درک تمام است، همه چیز را تماشا میکند. در اواخر قصه فریدون میفهمد که ثریا، همسر برادر مرحوم شکوه بیوه شده و از شکوه میخواهد که این زن را برایش خواستگاری کند تا لااقل حقوق بازنشستگیاش پس از مرگ به این زن برسد. اما اجل به این مرد مهلت نمیدهد و فیلم تمام میشود... .
آن زن روستایی ۶۰ سالهای که گوشی آیفون دارد و به هر بهانهای با آرایش غلیظ میرود تا دیگ رنگ را در حیاط رویایی و با صفای خانهشان هم بزند، یک زن روستایی واقعی نیست، بلکه معنای همان تابلوهایی است که روی هزاران دیوار در مناطق مرفهنشین دنیا نصب شدهاند. «بنفشه آفریقایی» یکی از آن تابلوهاست که چون خواسته تبدیل به فیلم بشود و لب به سخن باز کند، این فاصله عمیق بین معنای واقعی روستا با تصورات کارتپستالی از آن را به عیانترین شکل ممکن نشان میدهد.
آنچه در «بنفشه آفریقایی» دیده میشود، اگرچه شهر نیست، قطعا روستا هم نیست. این ایدهآل یک زن میانسال شهری است. میزانسنهای بارانی و رمانتیک به اضافه گلدانهای رنگبهرنگ و رنگبازی با نخهای قالی بخشی از این ایدهآل است و بخش دیگر کنار هم قرار گرفتن بیدردسر یک مثلث عشقی است؛ اما یک زن واقعی روستا، قطعا نهتنها مردی مثل رضا برایش ایدهآل نیست، بلکه به دلیل بیغیرتی، او را جدی نمیگیرد. تعریف آن تابلوهای نقاشی از زیبایی و آرامش و اصالت با آنچه در واقعیت روستا وجود دارد، از زمین تا آسمان متفاوت است.
مونا زندیحقیقی که در آستانه 50 سالگی، «بنفشه آفریقایی» را ساخته، قبلا و در فضای پساهشتادوهشتی، از آن دسته سینماگرانی بود که اعتقاد داشتند سینما نباید نسبت به مسائل اجتماعی دوروبر بیتفاوت باشد؛ اما حالا که دولتی دیگر روی کار است، او میگوید خشونتهای داستانی و غر زدن و نقادی در جامعه دیگر زیادی شدهاند و دلش میخواهد یک فضای رنگآمیزی شده زیبا، آرام و اصیل را نمایش بدهد. او حتی این را هم میگوید که شکوه به خودش شبیه است و در پاسخ به این سوال روزنامه «فرهیختگان» که تلقیها از بیغیرتی رضا را چه طور پاسخ میدهید، این چیزها را «دگم» و «تلخی» میداند و میگوید: «این بیغیرتی نیست، این شعور رضاست.»
خانم حقیقی! چند پروژه دیگر شما هم پروانه ساخت گرفتند که بیشتر در مورد مسائل اجتماعی است ولی شما فیلمی مثل «بنفشه آفریقایی» را ساختید. چه چیزی باعث شد که اولین فیلم سینماییتان را در فضای یک عاشقانه اجتماعی بسازید؟
من قبل از این فیلم یک مستند نسبتا بلند با موضوع آزار پسربچهها را هم ساختم که البته برای کسانی که در این مستند حضور دارند، مشکلاتی پیش آمده است. اما واقعیت این است که با نگاهی به گذشته حرفهای خودم متوجه میشوم که حالم عوض شده است. من تا چهار سال پیش فکر میکردم باید در مورد معضلات جامعه که خیلی زیربنایی است و کمتر در موردش حرف زده میشود و به موزه تبدیل شده است فیلم بسازم ولی الان این نظر را ندارم. فکر میکنم الان جامعه خشن شده و آنقدر خشونت را عریان نمایش میدهد که شما به راحتی با یک گوشی موبایل بدترین اتفاقات را به شکل واقعی از صفحات مجازی میبینید و حجم نشان دادن این همه خشونت که شما به شکل واقعی در فیلمهای مستند و فیلمهای واقعی که در مورد آن ساخته میشود میبینید، کافی است. من میخواهم در مورد ارزشهایی فیلم بسازم که در حال نابود شدن است. در مورد صحبتها و دوستیها و بخششهای مالی و در مورد حال خوبمان که ما اینها را داریم اما اینقدر توسط خبرهای خشونتآمیز احاطه شده که از دستشان میدهیم و فکر میکنم اتفاقا باید یک هنرمند این معضلات را نشان دهد.
از لحاظ میانگین سنی آقای رضا بابک با خانم معتمدآریا خیلی تناسبی نداشت. میخواهم بدانم انتخاب بازیگرها بر چه اساسی بوده است؟
در واقع در فیلم اینگونه است که خانم معتمدآریا در ۱۶ سالگی با یک مردی ازدواج میکند که حداقل ۲۵ سال از خودش بزرگتر است و بعد از ۱۵ سال زندگی دیگر نمیتواند ادامه دهد و از آن زندگی بیرون میآید و وارد ازدواج دیگری میشود که آقا از خودش کوچکتر است و هم یک رابطه دیگری وجود دارد و این خیلی در زندگیها ملموس و این اتفاق زیاد افتاده است.
در مورد خانه و دکور هم در خانههای معمولی اغلب ما ایرانیها چیدمان اینگونه نیست، چه شد که چنین دکوری را به کار گرفتید؟
شاید در خانههای قدیمی چنین باشد، اگر خانه من را ببینید همین شکلی است ولی شاید به شکل رایج مدرن امروزی خانهها چنین نباشد اما این زن تمام تمرکزش روی اصالتهاست و خانه هم نشان از اصالتش دارد؛ یعنی آنچه در وسایل خانه و دکور میبینید همه چیز از اصالت است. شکوه زن زندگی است و این المانها و همه آنچه در آنجا میبینید پر از نشاط است و اینها به هرحال چیزهایی است که شکوه استفاده میکند. فیلم بر مبنای زندگی است و ما باید خوشحال زندگی کنیم.
موضوع قصه شاید برای تماشاگر آزاردهنده باشد. مگر چنین چیزی ممکن است که یک زن با همسر سابق و فعلیاش در یک خانه زندگی کند. آیا در ایران اصلا چنین چیزی ممکن است؟
فیلم پروانه نمایش دارد و امیدوارم که به همین شکل هم اکران شود و تا الان کسی با ما مخالفتی نداشته است و امیدوارم همین مسیر ادامه یابد اما این قصه اگرچه نامتعارف است، ولی براساس یک داستان واقعی است. پس خیلی چیزهای غیرمتعارف میتواند واقعی باشد و به ما نشان دهد میتوانیم با عبور از خیلی از چیزهایی که فکر میکنیم دگم است، زندگی کنیم.
یعنی این بحثی که میگویند از یک مثلث عشقی حمایت میکنید حقیقت دارد؟
این را من نمیدانم و دوستان خبرنگار اگر حاشیه درست میکنند آنها باید جواب بدهند. اما این فیلم اصلا یک مثلث عشقی نیست و قصه دو انسانی است که در یک زمان ازدواج کرده و جدا شدهاند و بعد میرسد به یک زن و شوهری که با هم زندگی میکنند و فکر میکنند هیچ دلیلی ندارد اگر از همسر سابقت جدا شدهای، به او پشت کنی و تمام سالهایی که باهم زندگی کردهاید را فراموش کنید. او الان در خانه سالمندان است و به این نتیجه میرسند که چرا باید آنجا باشد. پس او را میآورند پیش خودشان که سرحال بشود و بتوانند برایش شرایط بهتری ایجاد کنند. بنابراین من فکر میکنم اصلا مثلث عشقی وجود ندارد.
شاید با عرف هماهنگ نباشد که همسر دومش اجازه دهد همسر اول را به آن خانه بیاورند.
امیدوارم همین جمله کمی انسانها را به فکر وادارد که چه کسی عرف را تعریف میکند و از کجا آمده؟ هرکسی باید به خودش و باورهایش نگاه کند و فکر کند که میشود غیر از آنچه به ما دیکته میشود، رفتار کنیم.
به هرحال به دلایل روانشناختی هم نمیشود راحت پذیرفت که این 3 نفر در یک خانه کنار هم باشند. بهخصوص اینکه دلایل جدایی شکوه و فریدون هم مشخص نیست.
یک رابطه وقتی تمام میشود، دیگر کمتر پیش میآید که دو آدم همزمان به یک نقطهای برسند و فکر کنند یک رابطه باید تمام شود. یکی شاید بیشتر میخواهد بماند و یکی نه، اما من خیلی در مورد این فکر کردم و سکانسی هست که میگویند اصلا چه شد که ما از هم جدا شدیم و من فکر کردم اصلا لزومی ندارد که دلیلش گفته شود. به هر دلیلی میتواند این اتفاق حادث شده باشد، اما وقتی دلیل میآوریم دیگر زندگی ما نیست و زندگی یک کیس بهخصوص میشود.
فکر میکنید خانمهای دیگر ایرانی هم با نگاه شما موافق هستند؟
من حداقل از خانمهای دیگر که در این زمینه اظهار نظر میکنند یا فیلم میسازند، 10، 12 سال بزرگترم و این شاید مربوط به تجربه من است و زمانی که «عصر جمعه» را ساختم حدود ۳۲ سال داشتم و الان ۴۷ سال دارم. آن موقع به یک موضوع جنجالی اجتماعی نگاه کردم؛ شاید به خاطر اینکه درونم دوست داشت که این اتفاق بیفتد. حتی مستندهایی که کار کردم هم همینطور بود اما شاید به دلیل تجربههای زندگی یا سنم است یا به دلیل این است که به نظرم حجم خشونتهایی که در جامعه وجود دارد آنقدر زیاد است که دیگر دلم نمیخواهد آینهاش باشم و ترجیح میدهم آینه ارزشهای از دست رفتهمان باشم.
سوال من این است که وقتی از سالن بیرون میآمدیم خیلی از مخاطبها آنگونه که من بهعنوان یک خبرنگار شنیدم میگفتند چیزی که دیدند بیغیرتی رضاست، این را قبول ندارید؟
معلوم است که اینگونه نیست و این همان حرف دگم و تلخ و مزخرفی است که وجود دارد. اتفاقا به نظر من رضا درنهایت بلوغ، شعور و انسانیت با این موضوع برخورد میکند. کسی که این کلمه را در مورد رضا به کار میبرد باید به خودش رجوع کند.
* نویسنده : یگانه عرب روزنامهنگار