تاریخ : ۱۷:۴۴ - ۱۳۹۷/۱۰/۱۴
کد خبر : 24780
سرویس خبری : ایده حکمرانی

مسیح فیلسوفان

سیمای مسیح در آینه اندیشه فلاسفه

مسیح فیلسوفان

فیلسوفان غربی، چه آنان که متأله و متدین بودند و چه آنان که با مسیحیت رایج زمان و سازمان کلیسا مشکلات عدیده داشتند، در حاشیه و مرکز آثار خود، متوجه به حضرت مسیح(ع) بودند، چراکه دین، واقعیتی بود که فیلسوف امکان نادیده‌انگاشتن آن را نداشت و اندیشمند خود را ملزم می‌دید درباره وضعیت خود -که دین نیز در آن ایفای نقش می‌کرد- بیندیشد.

به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، «... عیسی مردم را از آن رو به رعایت تعالیم خویش فرا نمی‌خواند که آن تعالیم با نیازهای اخلاقی جان ما دمساز هستند، بل از آن رو که بیان اراده الهی هستند. این توافقی بود میان گفتار او و اراده الهی -هر که مرا قبول دارد پدر آسمانی ما را قبول دارد، من هر چه می‌گویم چیزی است که پدر آسمانی ما به من آموخته است.» (که به‌ویژه در یوحنا فکر مسلطی است که همواره در کلام او باز می‌توان یافت): عیسی، با هر هنر بلاغتی که ممکن بود در تبلیغ عقاید خویش و بیان ارزش ذاتی تقوا برای معاصرانش به کار گیرد، خواه به خاطر اینکه خودش از با خدا بودن خویشتن آگاه بود و خواه به خاطر اینکه فقط قانون نهفته در دل خویش را الهام بی‌واسطه الهی و در حکم جرقه‌ای از الوهیت می‌دانست و با یقین به اینکه جز آنچه را که حکم الهی است تعلیم ندهد از توافق آموزه خویش با اراده الهی آگاهی نداشت، هرگز نمی‌توانست بدون بهره‌گیری از مرجعیت الهی بر معاصران خویش تاثیر بگذارد.


  استقرار شریعت در مذهب مسیح

«گئورگ ویلهلم فریدریش هگل»

فیلسوفان غربی، چه آنان که متأله و متدین بودند و چه آنان که با مسیحیت رایج زمان و سازمان کلیسا مشکلات عدیده داشتند، در حاشیه و مرکز آثار خود، متوجه به حضرت مسیح(ع) بودند، چراکه دین، واقعیتی بود که فیلسوف امکان نادیده‌انگاشتن آن را نداشت و اندیشمند خود را ملزم می‌دید درباره وضعیت خود -که دین نیز در آن ایفای نقش می‌کرد- بیندیشد. با ترویج مسیحیت در قرون وسطی و همچنین دین‌گریزی‌های عصر روشنگری، مسیحیت و مسیح، مساله تفکر محسوب می‌شدند. هر کدام از این اندیشمندان، حضرت عیسی(ع) و آموزه‌های کتاب مقدس را با توجه به پروژه فکری خود می‌فهمید و تاویل می‌کرد. هر کدام از این فیلسوفان، جنبه‌ای از زندگانی مسیح را دیده‌اند و درباره آن نوشته‌اند. نظرات این متفکران در تکوین کلام مسیحی و فلسفه دین آن موثر بوده و بازخوانی آرای آنان می‌تواند هم دریچه‌ای برای آشنایی جدید با مسیح و مسیحیت و همین‌طور ارائه خوانشی متفاوت از فلسفه فیلسوفان مدرن باشد. در این نوشتار سعی می‌شود دیدگاه‌های هگل درباره مسیح و مسیحیت و جایگاه آن در فلسفه او، مسیح از نظرگاه یاسپرس و نقش آن در الهیات اگزیستانس وی، نیچه و نقدهایش به مسیحیت و ارادت کمتر بازگو شده‌اش به شخص مسیح و همچنین رابطه هایدگر و مسیحیت بیان شود.

  هگل، از خداناباوری تا دفاع از ایمان

نوشته‌های هگل در دوران جوانی‌اش از سنخ متون کلامی محسوب می‌شود. او هنگامی که در «برن» و «فرانکفورت» اقامت داشت، مسیحیت را با یونان مقایسه کرد. هگل معتقد بود برخلاف یونان که دین آزادی است، مسیحیت به‌واسطه حیث ایجابی که در ذات آن است، به مجموعه‌ای از قوانین الزام‌آور تبدیل شده است. او در همین دوره است که مسیح را با سقراط مقایسه کرد و اعلام کرد بر خلاف مسیح که به رستگاری فرد می‌اندیشد، سقراط عموم جامعه را مد نظر قرار می‌دهد. هگل به همین دلیل، سقراط را برتر از مسیح می‌داند. هگل می‌گفت چنین نیست که مسیحیت برترین دین برای اشاعه اخلاق باشد. هگل در رساله «روح مسیحیت و سرنوشت آن» فضیلت مسیحی را در تقابل با شریعت موسی(‌ع) و اخلاق کانتی می‌بیند و تحلیل می‌کند. از نظر هگل، فضیلت مسیحی با اصل خودمختاری انسان هم‌خوان و با هواخواهی از اصل حق که در خود شخص ریشه دارد، هم‌دل است. از این حیث، فضیلت مسیحی، تکمیل‌کننده اخلاق کانتی است. تعلیمات حضرت عیسی(ع) در برابر تفسیری که هگل از آن عرضه می‌کند، توان آن را نداشت که تقدیر قوم یهود در کلیت آن را از میان بردارد و از این رو نتوانست از طریق «محبت» با آن آشتی کند. هگل تعلیمات مسیح را به‌صورت «فضیلت» تفسیر می‌کند زیرا انسان حدود عمل خود را وضع و تعین فضیلت را محض می‌داند. بنا بر تفسیر هگل، عشق در موعظه عیسی بر فراز کوه، بیانگر وحدتی بود که بنیاد عمل واقع می‌شد. هگل به فرمایش حضرت عیسی(ع) در انجیل لوقا اشاره می‌کند که در آن مسیح از یاران خویش می‌خواهد که از هر عاملی که موجب تعلق آنها به جهان نامقدس می‌شود، جدا شوند. در نظر هگل، مسیحیان نخستین با بی‌زاری جستن توانستند وحدتی را که در طلب آن بودند، به دست آورند. هگل بر خلاف مروجات کلیسای زمان، معتقد نیست عیسی پسر خدای متعالی است، بلکه عیسی از نظر او چونان بازنمود وحدت و عدم‌تناهی است. با این بازنمود است که اصلی لایتناهی در زندگی انسان راه می‌یابد. عیسی از رهگذر عشق می‌خواهد که بر نسبت سوژه -ابژه غلبه کند و ازجدایی خود- دیگری بگذرد. پس در نگاه هگل، عشق مسیحی راه به وحدتی می‌برد که می‌تواند به جمع بین عقل و احساس، خود و دیگری، تناهی و عدم تناهی رهنمون شود.

اما هگل هنگامی که در فرانکفورت اقامت داشت، نگاهش نسبت به مسیحیت تعدیل می‌شود و تلقی مثبتی از مسیحیت پیدا می‌کند. او این بار بیان می‌کند که مسیح، عشق را جایگزین احکام تنجیزی یهودیت کرد و این رستگاری انسان را به همراه دارد. سرانجام، زمانی که در شهر «ینا» مستقر شد، بیان کرد که مسیحیت حقیقت مطلق است، همچنان‌که فلسفه حقیقت مطلق است. او در فصل آگاهی ناخشنود (ناشاد)، اعلام می‌دارد که مرگ مسیح [که خدا تلقی می‌شد] بدان معنا است که خداوند از جهان طرد شده است. دیگر هیچ‌گونه میانجی راستینی میان فرد و خداوند وجود ندارد. لذا آگاهی ناخشنود، در عمق ناامیدی، به این نتیجه می‌رسد که «خداوند[=مسیح] خود، مرده است» از این نظر، مسیحیت افراطی‌ترین صورت بیگانگی خود و جهان بود. هگل بیان می‌دارد که آموزه اصلی مسیح، لغو مقوله خدایگان و بنده است که تکیه‌گاه جهان یهودی و رومی بود. شارحان گفته‌اند که عیسای هگل، برادر آنتیگونه است که اندیشه‌های نانوشته را برتر از قوانین می‌داند. او مانند آنتیگونه در برابر پیوندهای تقدیر گیر خواهد کرد ولی همانند آنتیگونه، بر آنها چیره خواهد شد. عیسی مانند آمپدوکلس هولدرلین، مبشر بازگشت به کل، به جامعیت بشر، به یگانه شدن با طبیعت است. هگل که در دوران پختگی‌اش به سر می‌برد، تنها تفاوت مسیحیت و فلسفه را در نحوه بیان آن ‌دو می‌دانست. او معتقد بود مسیحیت حقیقت را به شکل تمثیل و کنایه بیان می‌کند و فلسفه آن را به شکل اندیشه ناب عرضه می‌دارد. هرچند او نتیجه می‌گیرد باید از مذهب فرا رفت و به‌سوی فلسفه گام برداشت، زیرا دین اندیشه مجسم است و نه اندیشه ناب و تنها فلسفه است که حقیقت را به شکل ناب نمایان می‌کند.

به‌رغم چرخشی که هگل نسبت به مسیح پیدا کرده بود، هرگز اجازه نداد فلسفه‌اش را فلسفه‌ای مسیحی بنامند، اما درباره فلسفه او گفته می‌شود که هدف بنیادی هگل، عقلانی‌سازی ایمان مسیحی بوده است. پس از هگل نیز، هگلی‌های چپ او را خداناباور یا اومانیستی در خفا می‌نامیدند. در مقابل نیز، هگلی‌های راست نیز او را به‌عنوان مدافعی برای ایمان مسیحی می‌شناختند. این اختلاف دیدگاه‌ها درباره نگاه هگل به مسیح و مسیحیت، ناشی از چرخش فکری او محسوب می‌شود.

  نیچه، دیالکتیک ضدیت و دفاع

نیچه فیلسوفی است ضد مسیحیت که در محیطی کاملا مسیحی رشد کرد. او هرچقدر از مسیحیت و کلیسای زمان خود بیزار بود، اما در برابر شخصیت مسیح دچار اعجاب شده و تعظیم و ستایشش می‌کرد. نیچه در پاسخ به این پرسش که «عیسی که بود؟» پاسخ می‌دهد گونه‌ای انسان است که می‌توان او را از دیدگاه روانشناسی توصیف کرد. نیچه در شخصیت مسیح، دگرگونی را می‌دید که این‌گونه توصیفش می‌کرد: «‌غریزه‌ای ژرف برای تشخیص اینکه چگونه باید زیست تا خویشتن را در «بهشت» و «جاودان» احساس کرد.» او اطلاق مفاهیمی همچون نابغه و قهرمان به عیسی را خنده‌آور می‌شمرد و از «والایی و بیماری و کودک سرشتی» او سخن می‌گفت. اما رابطه نیچه با مسیحیت به این خوبی و خوشی نبود. «نیچه ضد مسیح» را به کتاب «دجال» می‌شناسند. وی معتقد بود مسیحیت از اول تحریف کامل چیزی است که در نزد عیسی، حقیقت بود. برای همین می‌گفت که «درواقع یک مسیحی وجود داشت که آن هم بالای صلیب جان داد.» نیچه منتقد ارزش‌های مسیحیت بود و خصلت ویژه تاریخ مسیحیت را تسخیر جان‌ها به وسیله تقلب‌شان در ارزش‌ها می‌دانست. اما نیچه چه خودآگاه و چه ناخودآگاه از مسیح و مسیحیت بهره‌های بسیاری برده بود. حقیقت‌طلبی و علم‌خواهی نیچه از ریشه‌های مسیحی‌اش آب می‌خورد. او عیسی را با اساطیر یونان مقایسه می‌کرد. از نظر او معارض بزرگ مسیح، دیونوسوس بود. در اینجا معمولا ضد‌عیسی و هوادار دیونوسوس می‌شد. نیچه مرگ عیسی بر صلیب را بیانگر افول زندگی و دادخواستی علیه زندگی می‌دید، اما «دیونوسوس از بند گسسته» را نماد خیزش حیات می‌انگاشت. نیچه، مسیح را عامل شکوفایی تاریخ می‌دید که جوانه می‌زند و راه‌گشایی می‌کند و در برابر مسیح، مسیحیت قرار داشت که جلوی پیشرفت را می‌گرفت. در برخورد نیچه با مسیح و مسیحیت، ذکر این نکته ضروری است که نقد نیچه دقیقا به چه چیزی است و حدود آن چقدر است. التفات به این مساله تصویر ضدمسیحی نیچه را مخدوش و او را در دیالکتیکی از ضد‌ بودن و علاقه داشتن به مسیح قرار خواهد داد.

  هایدگر و گشایش‌های مسیح

ژان‌پل سارتر در تقسیم‌بندی اگزیستانسیالیست‌ها، هایدگر را در کنار خودش، جزء گروه الحادی آنان -درمقابل اگزیستانسیالیست‌های دینی- قرار می‌دهد. او در بیان مراحل تطور متافیزیک و تاریخ هستی، پس از بیان متافیزیک یونانی که آن را برتافتن از مساله هستی می‌دانست، به سراغ متافیزیک مسیحی می‌رود. هایدگر معتقد است در گذر از متافیزیک یونانی به رومی و مسیحی، با توجه مقتضیات ترجمه یونانی به لاتین، غفلت از هستی بیشتر شد. از نظر هایدگر، مسیحیت در قرون وسطی بر فرآیند غفلت از هستی دامن زد زیرا هستی را از حیطه طبیعت بیرون راند و به جهانی متعالی برد. با سرایت متافیزیک به بنیادهای الهی، خداوند در مقام عالی‌ترین و واقعی‌ترین هستنده و به‌عنوان بنیاد و مبدا دیگر هستندگان فهمیده شد. بنابراین هستی به «کامل‌ترین هستنده» تعریف شد و اینچنین بود که هستی کم‌‌فروغ‌تر شد. هایدگر ضمن نقد متافیزیک یونانی و مسیحی به این نکته اشاره می‌کرد که باب قدس و تعالی در گذشته برای انسان گشوده بوده، چنانکه ظهور و تجلی آن را در خدایان یونان باستان، انبیای بنی‌اسرائیل و گفته‌های عیسی مسیح می‌بینیم.

  یاسپرس، شیدای مسیح

مهم‌ترین اظهارنظر یاسپرس درباره مسیح، در کتابی به همین عنوان که به قلم اوست، بیان شده است. یاسپرس پیش از هرچیز، حضرت عیسی(ع) را با «بشارت» معرفی می‌کند. اصلی که مبین فرا رسیدن ملکوت خداوند و رستگاری از راه ایمان است. برای یاسپرس، مسیح پایان جهان بود و ملکوت خداوند را متجلی می‌کرد. او رفتار اخلاقی مسیح را می‌ستود زیرا اعمال مسیح نه براساس دستگاه اخلاقی خود‌ساخته، بلکه بر مبنای خواست خدا و آمادگی برای پایان جهان و نشان ملکوت آسمان‌ها معنی می‌یافت. یاسپرس بر قول «بشارت را ایمان آورید» آن حضرت تاکید می‌کرد و معتقد بود ایمان، شرط رستگاری و به‌خودی‌خود و فی‌نفسه، رستگاری است. این فیلسوف آلمانی برای ترسیم شخصیت عیسی مسیح، به سه طریق متوسل می‌شود. وی ابتدا جنبه‌های روانی ممکن مسیح را که پیش از این توسط نیچه در کتاب دجال توصیف شده بود، معرفی می‌کند. از این نظر، مسیح در «رمزها و آیات» زیست می‌کند نه در واقعیت، زیرا واقعیت برای مسیح برتافتنی نبود. یاسپرس در جست‌وجوی جنبه‌های تاریخی شخصیت مسیح، به این نکته اشاره می‌کند که عیسی(ع) در سنجش با جهان هلنی و رومی، اصیل و به منزله سرآغاز شمرده می‌شد. یاسپرس جنبه نهایی شخصیت عیسی را در فکر اساسی او که در ایمان خلاصه می‌شد، می‌فهمید. او آزادی را گوهر این ایمان می‌دانست، امری که آدمی را فراتر از این جهان قرار می‌داد. درنهایت نیز یاسپرس، مسیح را صورت مفهومی یهودی «بنده‌خدا و رنج‌های او» که هنوز زنده و منشأ اثر است، می‌فهمید و عنصر مشترک مسیحیت و یهودیت را در مفهوم خدا و صلیب می‌دانست.


منابع:

کارپنتر، هامفری، عیسی، ترجمه حسن کامشاد، طرح نو، 1393.
هگل، گئورک ویلهلم فریدریش، استقرار شریعت در مذهب مسیح، ترجمه باقر پرهام، موسسه انتشارات آگاه، 1394.
بیزر، فردریک، هگل، ترجمه مسعود حسینی، ققنوس، 1393.
وودهد، لیندا، درآمدی بر مسیحیت، ترجمه محمد‌کاظم مهاجری، 1391.
یاسپرس، کارل، نیچه و مسیحیت، ترجمه عزت‌الله فولادوند، ماهی، 1393.
یاسپرس، کارل، مسیح، ترجمه احمد سمیعی، خوارزمی، 1373.
وال، ژان، ناخشنودی آگاهی در فلسفه هگل، ترجمه باقر پرهام، موسسه انتشارات آگاه، 1387.
مرادخانی، علی، تاملی در رساله «روح مسیحی و سرنوشت آن» از آثار دوره جوانی هگل، نشریه فلسفه دین، سال هشتم، شماره یازدهم، پاییز و زمستان 1390، صفحات 189-205.
علمی، قربان، ساحت دینی در اندیشه مارتین هایدگر، فصلنامه علمی پژوهشی دانشگاه قم، سال یازدهم، شماره دوم، صفحات 35- 55.

 

* نویسنده : داوود طالقانی روزنامه‌نگار