
اینها در مقدمه کتابش آمده است و توضیح داده که چرا تصمیم گرفت که این کتاب را بنویسد. یکی از دلایلش این است که نمیخواسته تا ستونهایش در هفتهنامه و روزنامهها خاک بخورد و بتواند یک جایی این مطالب را جمع کند. و میگوید: «نه میگویم این متن را حاج سیاح نوشته و نه میگویم حاج سیاح ننوشته، نه میگویم پرونده شمسهای در دست شرلوک هلمز و رفیقش بوده و نه میگویم نبوده. من فقط همت کردم و این متن را که گذر ایام کمر به نابودیاش بسته بود، به زیور طبع آراستم و جلوی فراموش شدن و اضمحلالش را گرفتم. راست و دروغش با شما... .» کتاب «شمسیه لندنیه» رمان جدید و طنزآمیز علی میرفتاح است.
میرفتاح که قبل از این کتابهای دیگری هم نوشته است، کتاب «قلندران پیژامهپوش» کتابی بود که یادداشتهای او را در هفتهنامه کرگردن و روزنامه شرق در بر میگرفت.
کتابی که در آن، میرفتاح تمام تلاش خود را به کار برده تا بدون اغراق در شخصیتپردازی، شخصیتهایی ملموس بیافریند و از تبدیل شدن آنها به کاریکاتور پرهیز کند. در این بین گاه نویسنده در این محفل حضور پیدا میکند و از ماوقع گزارش میدهد و گاه شخصیتهای حقیقی را در این مجلس میآورد و میهمان میکند.
حالا او در کتاب جدیدش باز هم به سراغ همان یادداشتهای روزانه و هفتگیاش رفته است، داستان رمان «شمسیه لندنیه» روایتی طنزآلود از مواجهه حاجسیاح محلاتی از سفرنامهنویسان به نام عصر قاجار با شرلوک هولمز کارآگاه انگلیسی است. «ای حاجی بیچاره، این هم از حسن عاقبتت. آدم نکشته بودی که کشتی. آن هم یک نکرهای را که نمیدانی کیست، نه میدانی با تو چه خصومتی دارد... صدای تیر و تفنگ که درآمد سر و کله هلمز و واتسون و میرزا هم پیدا شد. اول مرا که خونین و مالین افتاده بودم کف اتاق دیدند و گفتند حکما گلوله خوردهام. لیکن خیلی زود حساب کار دستشان آمده که مضروب یکی دیگر است و ضارب من هستم... بعد جناب هلمز تفنگش را به سمت آن مردکی که روی صندلی قرمز مخملی تمرگیده بود گرفت و گفت «بهبه جناب شرالاشرار، خبیث الخبثا، پروفسور جیمز موریاتی... .»
کتاب که شروع میشود، میتوانید آن لحن قاجاری را از بین کلمات تشخیص دهید، لحنی که خودش به خودیخود، میتواند باعث جذابیت کتاب شود، به قول خود میرفتاح سعی کرده است تا با زبان فارسی دوران قاجاریه کتاب را بنویسد. «... وجود محترم میرزا محمدباقر بواناتی در لندن بسیار مغتنم است، این مرد درویشمسلک، اکثر جاهای ربع مسکون را سیاحت کرده، بسیار السنه مردم را آموخته، به نحوی به آنها تکلم میکند کانه یکی از اهالی آن بلاد است. بلکه بعضی از السنه منسی را از قبیل هیروقلیف و سانسکریت و از این قبیل را به نحواحسن میداند. شعر هم میگوید، اما چندان پروپایی نداشته، در برابر اشعار خواجه حافظ و حکیم سنایی و غیر و ذالک... .»طنز میرفتاح همیشه همراه با یک ملامت است، ملامتی که به دل مخاطب مینشیند و او را با کتاب همراه میکند. «ابیات نیکو بسیار داشت اما ابیات مشکله هم کم نداشت. بر سر یکی دو بیت چنان به خودم فشار آوردم که دفعتا قولنج کردم و همانطور که نشسته بودم سیخ ماندم هیچ از جای خود جنب نمیتوانستم بخورم. براون هرچه علاج مقدماتی کرد، افاقه نکرد. یک حالتی شدم که تنفسم هم به سختی ممکن بود. یک شعر چطور میتواند آدمیزاد را گرفتار کند. حالا با این اوضاع چطور به سر راندوو بروم؟» این رمان که آبانماه امسال توسط نشر پیدایش چاپ شد، پیش از انتشار در قالب یک پاورقی ممتد در هفتهنامه «کرگدن» منتشر شده است.