تاریخ : Mon 24 Dec 2018 - 14:41
کد خبر : 24429
سرویس خبری : فرهنگ و هنر

تابستان و غم

تابستان و غم

امسال احمدرضا احمدی 300 قطعه از شعرهای خود را در کتابی تحت عنوان «تابستان و غم» به نشر چشمه سپرده است. اشعار، هر کدام نامی دارند ولی هدر کتاب، هیچ‌گونه فصل‌بندی‌ای ندارد و جز تاریخ چاپ اثر در شابک هیچ تاریخ دیگری در سراسر کتاب یافت نمی‌شود.

به گزارش «فرهیختگان آنلاین»،  فقط کافی بود اهل شعر باشند. همه نسل‌های قبل از ما خاطراتی با اشعار احمدرضا احمدی دارند. خب او شاعری پرکار بود که در میانه می‌ایستاد. جایی که نه می‌توانستند حضورش را نادیده بگیرند و نه احتمال داشت کار خارق‌ عادتی وسط بگذارد. ولی به‌نحوی تاثیر دلپذیر بر اهل شعر می‌گذاشت که باعث می‌شد مجله را ورق بزنیم تا شعر او را «هم» بخوانیم. ما هم که به سن و سال شعر خواندن رسیدیم به همان روال با اشعار احمدی تا کردیم. امسال احمدرضا احمدی 300 قطعه از شعرهای خود را در کتابی تحت عنوان «تابستان و غم» به نشر چشمه سپرده است. اشعار، هر کدام نامی دارند ولی هدر کتاب، هیچ‌گونه فصل‌بندی‌ای ندارد و جز تاریخ چاپ اثر در شابک هیچ تاریخ دیگری در سراسر کتاب یافت نمی‌شود. حتی نمی‌دانیم این کارها، اشعار چه دوره‌ای هستند و بنابراین باید حدس بزنیم که پس از کتاب قبلی‌اش هر چه نوشته در اینجا آمده است؛ یعنی اشعاری که تا سال 1397 سروده شده‌اند. گو اینکه حجم کتاب غیرعادی به نظر می‌رسد. ما انتظار نداریم کتاب شعری در 453 صفحه ببینیم درحالی که گزیده اشعار نیست بلکه اشعار یکی، دو سال اخیر است. طرح جلد خیلی ساده عبارت از عکس شاعر، نام کتاب و سبدی از سیب است؛ شاید به این خاطر که میوه مورد علاقه شعرهای احمدی‌ است. اینها در پس‌زمینه‌ای سیاه، طرحی معمولی ساخته‌اند.

احمدرضا احمدی پرکار است و در این اثر شمه‌ای از پرکاری‌اش را می‌بینیم. هر شعر از نیمه‌‌صفحه شروع می‌شود و در صفحه بعد پایان می‌یابد؛ زیرا نسبتا کوتاه هستند. هرچند نه آنقدر کوتاه که بتوان آنها را طرح‌واره یا شعر کوتاه نامید. با این حال دفتر بزرگی روبه‌روی ما باز کرده است. این کارها رویاپردازی بی‌وقفه اوست که حول دلتنگی‌های روزانه می‌چرخد و تا دلتان بخواهد تصاویر خیال‌انگیز می‌دهد. البته خیال، جنبه جدایی‌ناپذیر این صنعت است، اما در کار احمدی چنان پررنگ شده که دیگر جنبه‌های کارهای ادبی در محاق رفته‌اند. درنتیجه کارهای فراوانی می‌بینیم که صرفا احساسات عادی آدمیزادند و اگر زیر هم نوشته نمی‌شدند به زحمت می‌توانست شعر نامیده شود: «با احتیاط تقویم را/ ورق می‌زنیم/ نمی‌دانم چندم ماه است...»ص:156، در بسیاری اوقات چیزی به نام ساختار حتی در ساده‌ترین صورت آن یعنی دقت در سطربندی هم به چشم نمی‌آید: «شاهد رشد و زرد/ شدن گندم‌ها باشد...» ص:192 درحالی که می‌توانست به این صورت باشد: «شاهد و رشد و زرد شدن گندم‌ها باشد...» این شکستگی هیچ کمکی به چند معنایی و این‌طور چیزها که در شعر معاصر رواج دارند، نشده است. اشعار می‌توانند به‌هم بریزند و از مجموع قطعات چند اثر به یک شعر رسید: «ما به سوی پنجره رفتیم/ پرده را کنار زدیم/ روز در کوچه بود/ جهان در دستان ما / می‌چرخید در چمدان را بستم/ شاید به سفری نایاب/ می‌رفتیم...» آنچه خواندید ترکیبی بود از شعرهای صفحه 221‌، 262 و 343 و این بازی را هر قدر بخواهید می‌توانید انجام دهید. احساسات شاعر به‌نحو افسار گسیخته‌ای همه‌جا درهم و برهم است، بدون اینکه نشان‌دهنده آشفتگی انسان در جهان معاصر، نمایش نژندی روح یا هر چیز دیگری باشد که امروزه باب مدهای ادبی است. از این رو کمتر احتمال دارد هنگام خواندن کارهای او احساس کنیم در لحظه خاصی از تاریخ ادبیات قرار داریم.

آنچه هنگام خواندن آثار وی به دست می‌آوریم، خیالات آرام مردی سالخورده است و شاید خطا نباشد اگر فرض کنیم هسته اصلی و پیش‌برنده این اشعار چیزی شبیه این قطعه باشد: «چه بی‌خبر پیری رسید/ آسمان‌های جوانی/ دیگر زبانه نمی‌کشد...» ص:130

این دلتنگی‌های خاص طبقه متوسط که دائم در مسافرخانه، در قایق، زیر باران، در آستان گلدان‌ها و رنگ‌ها و... می‌چرخد، بیشتر نشان‌دهنده زندگی آرام ولی رو به زوالی است که هر مردی از طبقه متوسط رو به بالا، بعد از 70سالگی تجربه می‌کند. به شرط آنکه جوانی و میانسالی بی‌دردسری داشته باشد و قلب خسته‌اش از تاراج زخم‌های اجتماعی و سیاسی و حتی زخم‌های عاشقانه آزرده نباشد. گذشته رفته، مرگ پیش رو است و شاعر سری پر از رویا دارد. آثار قبلی شاعر در همین رویا‌پردازی غوطه‌ور بود. با این تفاوت که در گذشته بیشتر ملایمت عاشقانه‌ داشت که در شعر معروف «زیر باران» از وی خوانده بودیم. می‌دانیم که او در دهه 40 و 50 به گروهی پیوست که نام خود را «موج نو» گذاشته بودند. آنها یکسره از دلمشغولی‌های سیاسی و اجتماعی برکنار بودند و الگویی داشتند که ترکیبی از خیال‌پردازی سپهری و ساده‌نویسی فروغ بود. به همین خاطر هیچ‌وقت در متن کشمکش‌های ادبی و سیاسی حضور نداشتند و هر چند انقلاب و جنگ داشت در مرزهای ما خون می‌مکید بیشتر نگران غروب و محیط‌زیست و غصه‌های عاشقانه بودند. آنها به‌جز زدودن جنبه‌های اعتراضی و گرایش‌های افراطی، به فرم کاری نداشتند. از این رو می‌توانستند با «شاملو» و «شاهرودی» رفاقت کنند بدون آنکه درگیری‌های سیاسی داشته باشند؛ با «براهنی» و «رویایی» و بازی‌های فرمی هم نسبتی نداشتند و حتی می‌توانستند حساسیت «اخوان ثالث» نسبت به میراث ادبی گذشته را پشت‌گوش بیندازند. پس از زدودن دغدغه‌ تعهد، غمخواری سنت و ماجراجویی فرمی، فقط و فقط دلی رویا‌پرداز داشتند و دستی که بی‌وقفه احساسات‌نگاری می‌کرد. کار احمدی به‌نحوی سلبی افراطی است. بی‌توجهی عمدی به تعهد و میراث ادبی و فرم، خودش برای ایشان سبکی متفاوت ساخته که هر چند مایه تمایز است نمی‌تواند به ایده‌ای آینده‌دار بدل شود. ما کتاب او را ورق می‌‌زنیم اما بلافاصله بعد از بستنش صدای تلویزیون را می‌شنویم که زندگی واقعی را ترسیم می‌کند. زندگی‌ای که در اخبارش جنگ‌ها مرور می‌شوند و در مستندهایش طبیعت را تجزیه و تحلیل می‌کنند. ولی ما باری از اشعار احمد‌رضا احمدی نبسته‌ایم تا بتوانیم زندگی حقیقی را با غنای بیشتری تجربه کنیم. اشعار احمدی لای کتابش گیر افتاده‌اند.

 

* نویسنده : علیرضا سمیعی نویسنده