
فرهیختگان:در واشنگتن هنوز کسانی هستند که معتقدند ایالات متحده پس از ۱۹۹۱ وارد عصر «لحظه تکقطبی» شد و وظیفه تاریخیاش این است که نظم جهانی را برای همیشه مدیریت کند تا منافع آمریکا در حداکثریترین حالت تأمین شود. سند امنیت ملی تازهای که دیروز با امضای ترامپ منتشر شد این فرض را به شکل قاطع کنار میگذارد و میگوید آن پروژه نهتنها محقق نشد، بلکه دقیقاً به تضعیف موقعیت بلندمدت آمریکا منجر شد. در این سند ادعا شده است پول مالیاتدهندگان در جاهایی خرج شد که ارتباط مستقیمی با امنیت یا رفاه مردم آمریکا نداشت، کارخانهها تعطیل شدند، متحدان اروپایی و آسیایی هزینه واقعی دفاع خود را پرداخت نکردند و درنهایت همان نهادهای بینالمللی که قرار بود جهان را آرام کنند گاهی به مانعی برای تصمیمگیری مستقل واشنگتن تبدیل شدند. این سند به طور واضح نظم سیاسی کنونی حاکم بر جهان که آمریکا یکی از اضلاع شکلدهنده به آن بوده و اکنون نیز با اقداماتی همچون وتو هرگونه قطعنامه ضداسرائیلی در شورای امنیت سازمان ملل نشان داده قدرت اثرگذاری بر آن را دارد، کنار زده تا بگوید به چیزی جز استفاده مطلق از ظرفیت این نهادها قانع نیست.
هدف نهایی چیزی است که نویسندگان سند «عصر طلایی جدید» مینامند و مدعی هستند در این عصر آمریکا باید دوباره روی پای خودش بایستد، منابعش را صرف خودش کند و دیگران را مجبور کند هزینه رفتارشان را بپردازند. باید اشاره کرد که تاکنون نیز آمریکا چیزی جز منافع خود را در سیاست خارجی دنبال نمیکرد و با مرور سند جدید نیز مشخص میشود راهبردهای اشغالگرانه آمریکا در جهان قرار نیست پایان یابد، بلکه صرفاً سیاستهای توسعهطلبانه گذشته با شدت بیشتر پیگیری میشوند. دونرو نامی است که برخی بر سند جدید امنیت ملی آمریکا نهادهاند که ترکیبی از ایدههای دونالد ترامپ و دکترین رادیکال مونرو. طبق این سند آمریکا بدون روتوش و امپریالیستیتر رفتار خواهد کرد و برای تحقق منافع خود ابزار نظامیاش را تقویت میکند.
در این سند قید شده که چند اصل اساسی قرار است همه تصمیمات را هدایت کنند. در ابتدا «اول آمریکا»، یعنی هر سیاستی باید مستقیماً به نفع شهروندان آمریکایی باشد. دوم، «صلح از طریق قدرت» یعنی بازدارندگی بهجای ماجراجویی. سوم، تمرکز شدید روی منافع حیاتی و پرهیز از مداخله در جاهایی که ضرورتی ندارد. در ادامه هم ادعا شده آمریکا این واقعیت را میپذیرد که دیگر کشورها هم حق دارند منافع خودشان را در اولویت بگذارند و همچنین آمریکا نباید سعی کند مدل حکومتی یا اجتماعی خودش را به دیگران تحمیل کند. این ادعاها اما با بخش زیادی از متن که در آن آمریکا برخی کشورها را دشمن نام نهاده و مجوز تقابل با آنها را صادر کرده تناقض دارد. درحقیقت چیزی بهعنوان بهرسمیتشناختن حقوق سایر کشورها وجود نداشته و صرفاً تعابیری انسانی که آمریکا در عمل به آن پایبند نیست گنجانده شدهاند. در مقابل نیز ضایع کردن حقوق کشورهای مختلف با دشمن خطاب قراردادن آنها توجیه شده است. یکی از جالبترین بخشها تأکید بر «انصاف» است، به این معنی که دوران سوءاستفاده متحدان از سخاوت آمریکا پایانیافته اعلام شده است. اروپا، ژاپن، کره جنوبی و دیگران باید هزینه واقعی دفاع از خودشان را بپردازند. در این سند آمده است که کشورها باید 5 درصد از تولید ناخالص داخلی را به حوزه تواناییهای دفاعی اختصاص داده و از این طریق هزینههای ناتو را بپردازند. این درحالی است که پیش از این، این کشورها 2 درصد از تولید ناخالص داخلی را به این موضوع اختصاص میدادند.
ادعای سوءاستفاده از آمریکا برای تأمین امنیت درحالی مطرح میشود که کاخ سفید با هدف تأمین منافع امنیتی و تجاری خود به بهانه ایجاد چتر امنیتی نفوذ نظامی خود را در کشورهای مختلف گسترش داده و از این ابزار برای تحتفشار قراردادن دولتهای حاکم سود میبرد. نمونه بارز این سوءاستفاده را میتوان در عراق دید که علیرغم خواست مردم این کشور برای خروج نیروهای نظامی خارجی، آمریکا همچنان تن به خروج نمیدهد.
این سند در بخش خاورمیانه بهظاهر میخواهد اعلام کند «عصر سلطه خاورمیانه بر سیاست خارجی آمریکا به پایان رسیده»؛ اما در عمل دقیقاً همان سیاستهای قدیمی را با بستهبندی جدید ادامه میدهد. نویسنده مدعی است دو دلیل تاریخی اولویت این منطقه، یعنی «وابستگی انرژی و رقابت ابرقدرتها در این منطقه» عملاً از بین رفتهاند و حالا وقت آن است که آمریکا بار سنگین خاورمیانه را زمین بگذارد؛ اما وقتی به منافع «اصلی و دائمی» آمریکا میرسد، همان فهرست آشنای پنجگانه را تکرار میکند: «کنترل منابع انرژی خلیجفارس، باز نگهداشتن تنگه هرمز و دریای سرخ، جلوگیری از صدور آنچه آمریکا تروریسم تعریف کرده و تضمین امنیت اسرائیل.»
تنها تغییر واقعی، تغییر واژگان است: بهجای «ملتسازی» و «دموکراسیسازی» دهههای گذشته، حالا صحبت از «رفع تهدید بهصورت ایدئولوژیک و نظامی» بدون جنگهای طولانی است. یعنی همان مداخله، همان فشار نظامی و سیاسی، همان حمایت بیقیدوشرط از اسرائیل فقط با روکش شعارهای ضدتروریستی. اگر خاورمیانه واقعاً دیگر «محرک دائمی و منبع فاجعه قریبالوقوع» نیست، این سؤال ایجاد میشود که چرا همچنان پنج علاقه غیرقابلمذاکره تعریف میشود که هرکدام میتواند آمریکا را به درگیری مستقیم بکشاند؟ سیاست تقابلی سابق همچنان حفظ شده و فقط مشروعتر جلوه داده شده است. خاورمیانه از «اولویت اول» به «اولویت پنهان اما حیاتی» تغییر یافته تا همان بازی قدیمی با اسامی جدید پیگیری شود.