
یکی از سؤالات مهم تاریخ ایران، چگونگی حفظ تشیع در میان ایرانیان و نهایتاً تبدیل شدن آن به عنصر مقوّم ایران، بهرغم همه معارضان و مخالفان است! پاسخهایی نیز برای آن طرح شده است. در میان پاسخها اما آنچه مغفول، ناگفته و شاید «کمتر موردتوجه قرار گرفته» است، نقش زن ایرانی است. زن ایرانی چه کرده است که مدعای این نوشته، نقش تأثیرگذارش در جانبخشی و حفظ میراث تشیع تا رسیدن به تشکیل دولت شیعی در ایران است؟ ایران در آغاز ورود اسلام به ایران که برخی علاقهمندانه آن را به جمله «حمله اعراب به ایران» تقلیل میدهند، با سه جریان عمده مواجه بود.
یک مواجهه اکثریت و دو مواجهه اقلیت بود. عبدالحسین زرینکوب که حالا از نظر آنان که صرفاً با نام «دو قرن سکوت» و بدون خواندن آن، کباده تاریخدانی میکشند و در فضای اجتماعی از مؤثرین بدبینی نسبت به اعراب است در همان نسخه ابتدایی «دو قرن سکوت» مینویسند: «بسیاری از ایرانیان، از همان آغاز کار دین مسلمانی را با شوروشوق پذیرا شدند.
دین تازهای را که عربان آورده بودند، از آیین دیرین نیاکان خویش برتر مییافتند و ثنویت مبهم و تاریک زرتشتی را در برابر توحید محض و بیشائبه اسلام شرک و کفر میشناختند. ازاینرو آیین مسلمانی را دینی پاک و آسان و درست یافتند و با شوق و مهر بدان گرویدند.» زرینکوب، آنان که این پذیرش را تخطئه میکنند نیز اینگونه خطاب قرار میدهد: «آن شور حماسی نیز که در طبایع تند و سرکش هست و آنان را وامیدارد که هرچه را پاک و نیک و درست است ایرانی بشمارند و هرچه را زشت و پلید و نادرست است غیرایرانی بدانند، در دلهای آنان نبود.»
دو مواجهه اقلیت، یکی نپذیرفتن اسلام بهعنوان دینی برتر از زرتشت و دیگری نپذیرفتن اعراب بود. دو قرن سکوت هم البته خلاصه توضیح این ماجراست که ایرانیها پس از شکست ساسانی، چگونه خود را در هر یک از این سه وضعیت جا دادند و در هر کدام چه تغییراتی حاصل کردند. منظور از دو قرن ابتدایی ورود اسلام و پایان آن کاهش نفوذ اعراب در فضای سیاسی و اجتماعی ایران است. اما پس از این دو قرن، آنچه بر سر ایران آمد چهبسا دارای بسامدی طولانیمدتتر بود. آنچه 700 سال ایران را محل نزاع حکومتهای محلی ایران از آذربایجان و سیستان و مازندران و فارس با مهاجمانی کرد که از شرق و شمال به ایران میتاختند. غزنویان، سلجوقیان، خوارزمشاهیان، ایلخانان مغول، تیموریان و دیگران، نه تنها به تشیع رغبتی نداشتند که هر وقت میتوانستند به نسلکشی از آنان دست میزدند.
در واقع تشیع تا پیش از دولت صفوی، جز مقطعی از تسلط آلبویه، امکان لازم و مناسب برای ترویج نداشت، از سویی دیگر فرقههای انحرافی مانند اسماعیلیه، تفسیری نابجا از تشیع ساخته بودند که آن اندک مجال برای توسعه را نیز از شیعیان واقعی سلب میکرد. به عبارت دیگر فضای اجتماعی محل ظهور و بروز تشیع نبود و البته ایرانیت ایرانی نیز در همین خطر بود. چهبسا آنچه سرنوشت ایرانیت و تشیع را به هم گره زد، همین مظلومیت و تقیه اجتماعی بود. آنچنان که اگر حکمت فردوسی و تدبیر خواجه نصیرها و دوراندیشی شیخصفیالدین نبود چهبسا وضع به گونهای دیگر رقم میخورد و چهبسا امروز ایران با چهرهای دیگر شناخته میشد. هرکدام از اینها که نام بردیم، یک ملت بودند.
ایران اما بهرغم همه حملات و تهاجمات و درگیریها و با همه مظلومیتها و در تنگنا قرارگرفتنها و محدودیتها، هیچگاه تکفیرخیز نشد و آنچه او را در حد تعادل نگه داشت، تشیعی بود که طی 700 سال هجوم، حفظ شد. اما چگونه؟ وقتی مجال و امکان عرضه حقیقت، در فضای اجتماعی مهیا نباشد، کجا باید آن را حفظ کرد؟ جز در بستر خانه و خانواده؟ و این کاری بود که خانواده ایرانی با محوریت مادر و نقش تربیتی او انجام داد. زن ایرانی همانگونه که الهامبخش فردوسی است، شریک تدبیر خواجهنصیرهاست و رازدار شیخ صفیها. وقتی در بستر اجتماعی به دلیل عداوت غزنویها و شرارت بوسهل زوزنیها امکان حفظ حقیقت پدیدهای چون تشیع و البته ایرانیت ایرانی نباشد، زن ایرانی است که آن را در محیط خانواده حفظ میکند.
مادری به دخترش، و دختر به دخترش و اینگونه است که حفظ جان شاه اسماعیل اولین پادشاه دودمان شیعه صفوی نیز به دست یک زن رقم میخورد؛ مادرش و آن دیگر زن جراح که در طفولیت از اسماعیل در آذربایجان مراقبت میکند تا زمان برسد و شاه اسماعیل مؤسس اولین سلسله شیعه ششدانگ، در تاریخ ایران باشد و این مجاهدتهای زنانه به تاریخ معاصر ما نیز رسید. آنجا که امام در میان جنگ گفت: «مرد از دامن زن به معراج میرود» یا آنجا که سالها پیشتر از انقلاب گفت: «سربازان من در گهوارهاند»، یادآوری این حقیقت بود که در کنار همه مجاهدتها برای حفظ تشیع، این زن ایرانی است که میراثدار اسلام فاطمه(س) است.