تاریخ : ۱۷:۲۱ - ۱۴۰۴/۰۸/۳۰
کد خبر : 218505
سرویس خبری : سیاست و بین‌الملل

برای مرد میهمان

محمد الضیف؛ میهمان ‌خانه‌های غزه

برای مرد میهمان

میهمان غزه و فلسطین؛ ای محمد ضیف! از اینکه عمرمان را برای شناخت تو - ولو اندک - گذاشتیم خدا را شکر می‌کنیم؛ چه مبارک روز‌هایی بود.

هنوز زنده بود؛ از نظر من البته زنده است و میهمان خانه‌های غزه. هنوز 7 اکتبر نشده بود؛ آن روز‌ها مردم بیت‌المقدس صدایش می‌زدند و از او می‌خواستند موشک بزند. تازه سیف‌القدس به پایان رسیده بود و صدایی در صحن مسجدالاقصی او را شمشیر برنده فلسطین می‌نامید. با رفیقی که رفیق خوب خداست گپ می‌زدیم و از آرزو‌هایم درباره ساخت مستندی در غزه می‌گفتم. صحبت به یکباره رفت روی «او»، رفیق ما چندین فیلم و عکس فرستاد و ترغیب کرد که روی سوژه زندگی‌اش کار کنیم. چه پیشنهاد جذابی! هنوز غبار جنگ سیف‌القدس وجود داشت و خانه‌های شیخ جراح غصب نشده بود که برایمان میهمان آمده بود... مستندش را می‌ساختیم و چقدر شیرین و سخت بود.  محسن فائضی را خیلی‌ها با نام فلسطین می‌شناسند. از دلبستگان به آرمان قدس و پژوهشگری باحوصله و خوش‌خلق و بی‌ادعا و چه‌کسی بهتر از او در دانستن مرموزترین شخصیت همه سال‌های مبارزه با دشمن. کسی که نه عکسی دارد و نه چهره‌ای. هیچ‌کس حتی تعقیب‌کنندگان که بنابر قولی 9 بار او را ترور کردند نیز در شناخت او به‌روز نبودند. البته محسن فائضی هم در میان مشهودات به دنبالش می‌گشت و همین نیز در منابع اندک صورت می‌گرفت؛ اما سازنده بود. در فاز بعدی با عمار یاسر، فیلمساز هنرمند فلسطینی ساکن ترکیه سخن گفتیم. سوژه را که برایش تعریف کردیم جا خورد، از سختی‌هایش گفت و اینکه در شرایط سخت امنیتی غزه و فلسطین در جست‌وجوی مرد همیشه میهمان، سخت است و حتی نابجا. گفتم نابجا؟! گفت بله، مرسوم نیست! چرا اصلاً می‌خواهید او را بشناسید! او که در گمنامی خودش، آشناترین انسان فلسطینی است برای ساکنان غزه. شاید از کنارشان رد شوند و او را نشناسند، شاید میهمان سفر‌هایشان شود. شاید... بحث بیهوده‌ای نبود، هر کلامش اشتیاق را در دل‌های ما بیشتر می‌کرد. قلبم شعله‌ور شده بود... عمار یاسر که اسمش تو را به یاد صحابه و یار محمد(ص) و مولانا علی علیه‌السلام می‌اندازد؛ بالاخره راضی شد در باریکه غزه، جایی که «او» به دنیا آمده کار را با تیم فلسطینی شروع کند.

ابتدا دوستان دوران جوانی و نوجوانی - یکی از آن‌ها می‌گفت رفیقم را 30 سال است، ندیده‌ام - دیگری در دانشگاه همکلاسی‌اش بوده - با هم تئاتر کار می‌کردیم، سخنور بود - دیگری عضو تشکیلات، اما هیچ‌گاه فرمانده را ندیده بود و تنها نامش یا فرمانش را شنیده و اجرا کرده بود. تاریخ‌نویسی از اتمسفر غزه گفت. شروع نسبتاً خوب، کار جدی‌تر شده بود. 
همین موقع‌هاست که یکدفعه سروکله «دوستان» پیدا می‌شود. نامه‌ای آمد که مخالفت صریح اعلام الحربی گردان‌های قسام را در ساخت مستند از فرمانده اعلام کرده بود. لحن نامه دوستانه، محبت‌آمیز و حتی دلجویی هم داشت. دو ماه مانده بود به طوفان... دقیقاً یادم است! با خودم گفتم یعنی می‌داند ما می‌خواهیم مستندش را بسازیم؟! شنیده؟! فهمیده؟! حس ناراحتی و خوشحالی همزمان. گفتم بادا باد... می‌سازم... حتی اگر نگذارند.  صبح روز طوفان، در جاده بغداد به نجف، وقتی راننده با سرعت می‌رفت با سروصدای گروهی تلگرامی که رفقا معمولاً آنجا بحث و جدل می‌کنند فهمیدم چه گردوخاکی بلند کرده... هنوز آفتاب بالا نیامده بود و من برای جلسه‌ای به نجف می‌رفتم. صدایش را که شنیدم، با آن تصویر مات و سیاه شده؛ چقدر با صلابت سخن می‌گفت! هنوز صدایش در گوشم طنین دارد: باید اشغالگران را از فلسطین جارو کنیم...
در بیم و امید بودم؛ هیجان‌زده از طوفان‌الاقصی؛ اما بیمناک اینکه دیگر به او نمی‌رسم. فهمیدم تمام شد، مگر می‌شود دیگر او را پیدا کرد و امید پاسخ دادن به سؤالاتمان هم به پایان رسید... اما «او» کار خود را کرده بود؛ کاری که سال‌ها منتظرش بود... فرمانده طوفان. چه اسم با مسمایی. 
در ماه‌های بعد در میان اخبار غزه و شهادت و ویرانی‌های گسترده نام او همواره به‌عنوان هدف شماره یک برده می‌شد - راستی کی هدف شماره یک نبوده است؟! چندباری گفتند مورد هدف قرارگرفته و شهید شده و عکس‌های متعددی با نامه‌هایش را منتشر می‌کردند که او واکنشی نشان دهد... تا اینکه حکم شهادت او هم آمد... بار نهم بود یا دهم...چه‌کسی می‌داند؟ خود قاتلینش نیز نمی‌دانستند که چندبار برای کشتنش تلاش کرده‌اند، حتی آن روزی که همسر اول و کودک خردسالش را به ظن اینکه در آن خانه است، شهید کردند. 
در همه روز‌هایی که طوفان‌الاقصی جریان داشت در لبنان، سوریه سابق و حتی ایران و از هر فلسطینی قابلی که می‌دیدم، از آن‌ها درباره «او» گفت‌وگو می‌گرفتم؛ پاسخ‌هایشان گاه درخشان بود، برایش شعر و حماسه می‌سرودند...
وقتی شهید شد؛ یعنی ابوعبیده سخنگوی قسام رسماً اعلام کرد؛ فروریختیم. مستندمان چه می‌شود؟! ر‌هایش کنیم. ما هنوز او را درک نکرده‌ایم... دوست عزیزی از فلسطین وقتی فهمید، کمکی بزرگ کرد. گفت: «می‌خواهید با فرزندان و همسرش که بعد از شهادت همسر اول در کنارش بودند و مادرش گفت‌وگو کنید.» شکفتیم! مگر امکان دارد؟! گفت بله! هماهنگ می‌کنم. تازه آتش‌بس اول شده بود و آن‌ها به طرز معجزه‌آسایی جلوی دوربین ما نشستند. پسرش جمله‌ای گفت که باور نکردنی بود، من 14 سال عمر دارم، پدر را شاید جمعاً بیشتر از دوسال ندیده‌ام. دخترش گفت: «میهمان فلسطین بود و الان میهمان خداست.» همسرش از شجاعت اخلاقی، ایمان و شخصیت منحصر به فردش گفت.   کارمان تقریباً تمام شده بود؛ حالا کمی از «او» می‌دانستیم. کمی تا قسمتی قابل مراجعه...  «او» محمد دیاب المصری معروف به محمد الضیف، فرمانده بزرگ گردان‌های عزالدین‌ قسام؛ مرد بی‌صورت، فرمانده سایه، آشنای همه مردم غزه بود. او را ضیف می‌گفتند یعنی میهمان - در خانه مردم غزه به رویش باز بود و برایش حاضر بودند جانشان را بدهند. هیچ‌کس شاید جز خودش، ضیف را نمی‌شناخت؛ ناشناخته‌ای که راز‌هایش به‌قدری زیاد است که خدا می‌داند و خودش! در تاریخ مانند او نیست، رهبری که همه می‌شناسندش اما نمی‌دانند کیست؟! به راستی محمد الضیف که بود؟! محسن فائضی که حالا کارگردان مستندش هم است جمله‌ای گفته که به نظر بخشی نه همه زوایای او را بازگو می‌کند: «نمونه کامل انسان فلسطینی با همه بیم و امید‌هایش؛ برای فلسطین زیست و برای فلسطین جاودانه شد.» 
شاید عاشقانه‌ای که همسر شهیدش برایش نوشته بود؛ بخشی از رازآلودگی‌اش را فاش می‌کند: «تو به اسرائیلی‌ها اجازه دادی کار‌هایت را ببینند؛ اما صورتت را نه و این اسرائیلی‌ها را دیوانه کرده است. همه تلاش‌های آن‌ها برای ترور تو بی‌ثمر مانده و تمامی ملت فلسطین در آرزوی دیدن سایه تو حتی از دور هستند، ولی قهرمان من، تنها من هستم که رنگ چشمانت، شمایل صورتت و بلندی قدت را می‌شناسم.»  ما در مستند «ضیف» این شانس را داشتیم کمی به او نزدیک شویم؛ سعی‌مان را کردیم اما ضیف - میهمان ‌خانه‌های غزه - از مستند ما بزرگ‌تر است. اصلاً راستش را بگویم ارزش او به همین رازی است که در دل دارد و با خود برده؛ همین طوفان‌الاقصی که جهان را شیفته و شیدای فلسطین کرد! رازی است که هنوز همه ابعادش فاش نشده است. میهمان غزه و فلسطین؛ ای محمد ضیف! از اینکه عمرمان را برای شناخت تو - ولو اندک - گذاشتیم خدا را شکر می‌کنیم؛ چه مبارک روز‌هایی بود... متبرک هستیم از نامت، آرمانت و مرامت.