
فیلم فرانکنشتاین به کارگردانی گیلرمو دلتورو، یکی از موردانتظارترین آثار سینمایی سال ۱۴۰۴ بود که پس از سالها انتظار، سرانجام ماه گذشته در سینماهای منتخب در آمریکا اکران محدود شد و از آبانماه روی پلتفرم نتفلیکس در دسترس قرار گرفت. این فیلم اقتباسی شخصی و عمیقاً وفادارانه از رمان جاودانه مری شلی است؛ اثری که دلتورو از کودکی عاشق آن بوده و بیش از سه دهه برای ساخت نسخهای ایدهآل از آن صبر کرده بود. نتیجه، درامی گوتیک و حماسی است که بیش از یک فیلم ترسناک، قصیدهای غمانگیز برای تنهایی، طردشدگی و مرزهای انسانیت به شمار میرود.
دلتورو اصولا به هیولا علاقه عجیبی دارد. او پیشتر در آثاری چون هزارتوی پن، ستون فقرات شیطان و شکل آب، انسانیت را در دل موجودات عجیب و غریب جستوجو کرده بود و اینجا نیز همان مسیر را با قدرت بیشتری ادامه میدهد. فیلم با صحنهای تأثیرگذار در قطب شمال آغاز میشود -دقیقاً مانند رمان شلی- و سپس به گذشته بازمیگردد تا داستان ویکتور فرانکنشتاین، دانشمند جاهطلب و خودشیفته با بازی اسکار آیزاک و فرآیند آفرینش موجودی را روایت کند که قرار است زندگی هر دوی آنها را برای همیشه دگرگون سازد.
بزرگترین نقطه قوت فیلم، بدون تردید بازی جیکوب الوردی در نقش موجود است. الوردی که پیشتر بیشتر با نقشهای جوانپسند شناخته میشد -در سالتبرن عالی بود- اینجا تحولی خیرهکننده خلق کرده و موجود را نه بهعنوان هیولایی وحشتناک، بلکه بهمثابه انسانی شکننده، حساس و سرشار از درد و خشم بهتصویر میکشد. حرکات بدن، نگاههای پرمعنا و حتی سکوتهای طولانی او، تماشاگر را عمیقاً تحت تأثیر قرار میدهد و موجود را به قهرمان واقعی و قربانی اصلی داستان تبدیل میکند. دلتورو موجود را همچون یک اثر هنری ناتمام و زیبا تصور کرده؛ موجودی که با وجود ظاهر ترسناکش، بیش از خالق خود انسان است.
از نظر بصری، فرانکنشتاین یکی از زیباترین و باشکوهترین آثار دلتورو به شمار میرود. هر نما مانند تابلویی از نقاشان رمانتیک قرن نوزدهم است؛ برف مداوم، نورپردازی سبز و سرخ که سایههای بلند و مرموز میآفریند، آزمایشگاه عظیم بر فراز کوه با تجهیزات واقعی و نه صرفاً دیجیتال، و لباسهایی که با دقت تاریخی طراحی شدهاند. دلتورو ترجیح داده بیشتر از ستهای واقعی استفاده کند تا حس اصالت و سنگینی گوتیک حفظ شود. موسیقی متن نیز با ملودیهای احساسی و حماسی خود، عمق تراژدی را دوچندان میکند و فیلم را به یک اپرای بصری تبدیل کرده است.
فیلم بیش از آنکه به دنبال ترساندن تماشاگر باشد، میخواهد او را به تأمل وادارد. موضوعات اصلی آن تنهایی مطلق، رابطه پیچیده خالق و مخلوق که شبیه رابطه پدر و فرزند است و پرسشهای بنیادین درباره معنای انسان بودن، عشق و طردشدگی هستند. دلتورو با تغییراتی هوشمندانه در روایت، موجود را در مرکز داستان قرار میدهد و ویکتور را بهعنوان هیولای واقعی نشان میدهد؛ انسانی که از مسئولیت خلقت خود فرار میکند و موجودی را که با عشق و امید آفریده، به حال خود رها میسازد.
اسکار آیزاک در نقش ویکتور نیز بازی پرشور و گاهی بیش از حد دراماتیکی ارائه میدهد که با جنون تدریجی شخصیت همخوانی دارد. میا گات در نقش الیزابت، معشوقه ویکتور، و کریستوف والتز در نقش شخصیتی مرموز، مکملهای خوبی هستند، هرچند درخشش الوردی آنقدر قدرتمند است که گاهی بقیه بازیگران را در سایه قرار میدهد.
با وجود همه زیباییها، فیلم خالی از ضعف نیست. مدت زمان نزدیک به دو ساعت و نیم و ریتم آرام بهویژه در نیمه نخست -که بیشتر به گذشته ویکتور میپردازد- ممکن است برای برخی تماشاگران خستهکننده باشد. همچنین وفاداری بیش از حد دلتورو به روح رمان اصلی، گاهی باعث میشود فیلم کمی سنگین و کلاسیک به نظر برسد و از سرعت و هیجان مدرن فاصله بگیرد.
در مجموع، فرانکنشتاین جدید گیلرمو دلتورو نهتنها یکی از کاملترین و احساسیترین اقتباسهای تاریخ سینما از این داستان جاودانه است، بلکه شاهکاری شخصی از کارگردانش بهشمار میرود که احتمالاً در فصل جوایز نیز خواهد درخشید. اگر به آثار عمیق، تصویری خیرهکننده و داستانهایی علاقهمندید که قلب را به درد میآورند، تماشای این فیلم را تحت هیچ شرایطی از دست ندهید. این اثر، یادآوری زیبایی است بر اینکه گاهی هیولاهای واقعی، آنهایی نیستند که در تاریکی پنهان شدهاند، بلکه در درون خود ما زندگی میکنند.