
سردار آزمون امروز بیش از هر بازیکن دیگری نماد بحران محبوبیت و توهم در فوتبال ایران است. او در سخنانش چنان رفتار میکند که انگار پشت سرش ویترینی پر از جامهای معتبر بینالمللی قرار دارد، اما حقیقت این است که هیچ جامی وجود ندارد. تنها دستاوردش حضور در جام جهانی بوده؛ حضوری که نه با افتخار ویژه همراه بوده و نه با نتایج شگفتانگیز.
بحران محبوبیت آزمون از آنجا آغاز میشود که هر بار زبان به سخن میگشاید، به جای ایجاد همدلی، موجی از سوءتفاهم و واکنش منفی به راه میافتد. او نه توانسته احترام مردم را به دست آورد و نه در رفتار و گفتارش نشانی از مردمداری دیده میشود. فاصلهاش با جامعه هر روز بیشتر میشود و این فاصله به شکلی آشکار در واکنش هواداران نمود دارد.
در کنار این بحران، توهمی بزرگ هم وجود دارد. آزمون گمان میکند نسل طلایی فوتبال ایران را نمایندگی میکند، در حالی که کارنامهاش چیزی جز ناکامی در تورنمنتهای منطقهای، مساوی با تیمهای متوسط و شکست برابر حریفان آسیایی نیست. این توهم، همراه با ضعف در ارتباط با مردم، تصویری از بازیکنی ساخته که بیش از آنکه میراثی از افتخار به جا بگذارد، نماد فاصله و بیاعتمادی شده است.
و پرسش مهم اینجاست: اگر سردار آزمون واقعاً رکورددار آقای گلی جهان بود، اگر در بایرن مونیخ بازی کرده بود، اگر مرد سال فوتبال آسیا شده بود، چه بر سر ماها میآورد؟ وقتی با دستاوردی کوچک چنین ادعاهای بزرگی میکند، تصور کنید اگر واقعاً افتخاراتی در سطح جهانی داشت، چه میزان فاصله و غرور و بیتوجهی به مردم در رفتار و گفتارش شکل میگرفت. همین پرسش نشان میدهد که مشکل اصلی نه فقدان افتخار، بلکه فقدان فروتنی و مردمداری است؛ چیزی که هیچ جامی نمیتواند جایگزینش شود.