
علی قاسمی، مشاور تحصیلی دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارومیه: در دنیای اقتصاد، موفقیت یک سرمایهگذاری را نه با میزان سود مطلق، بلکه با بازده نسبی آن در مقایسه با سرمایه اولیه می سنجند و این رویکرد به ما کمک میکند تا کارایی و مدیریت بهینه منابع را بهتر ارزیابی کنیم. جهت تقرب به ذهن، این موضوع را با ذکر مثالهایی توضیح می دهم، تصور کنید پدری برای آموزش تجارت در بازار، به یکی از فرزندانش ۱۰ میلیون تومان و به دیگری ۲۰ میلیون تومان برای شروع یک تجارت کوچک میدهد. پس از یک سال تلاش، فرزند اول با مدیریت دقیق و هوشمندانه، موفق میشود ۱ میلیون تومان سود به دست آورد که معادل ۱۰ درصد بازده سرمایهاش است. در مقابل، فرزند دوم با وجود سرمایه دو برابری، تنها ۱.۲ میلیون تومان سود میکند که بازدهای حدود ۶ درصد را نشان میدهد. در نگاه اول، ممکن است به نظر بیاید که فرزند دوم با سود بیشتر، موفقتر بوده است، اما وقتی بازده نسبی را محاسبه میکنیم، واقعیت روشن میشود: فرزند اول با استفاده بهینه از منابع محدود خود، کارایی بیشتری داشته و از این منظر، موفقتر عمل کرده است. یا به عنوان مثالی دیگر، در عرصه علم و مدیریت منابع، کارایی یک فعالیت فکری را نه صرفاً از طریق حجم دستاوردهای مطلق، بلکه از منظر بازده نسبی آن در قبال سرمایهگذاری زمانی ارزیابی مینمایند. بهعنوان نمونه، فرض کنید دو فرد با انگیزه در مسیر تعمیق دانش خویش، به مطالعه کتاب اختصاص میدهند. فرد نخست، با نظم و دقت، روزانه یک ساعت از وقت خویش را (معادل هفت ساعت در هفته) به این مهم اختصاص میدهد، در حالی که فرد دوم، با صرف دو ساعت در روز (معادل چهارده ساعت در هفته)، به این فعالیت میپردازد. پس از یک دوره یکماهه (شامل چهار هفته)، فرد اول با بهرهوری شایسته، دو اثر ادبی یا علمی را به اتمام میرساند، که بازدهای معادل( ۰.۲۸۶ )کتاب در هر ساعت مطالعه را به نمایش میگذارد. در مقابل، فرد دوم با تلاشی بیشتر، سه کتاب را به پایان میبرد، که بازده او را به حدود( ۰.۲۱۴) کتاب در هر ساعت میرساند. در نگاه اول فرد دومی سه کتاب مطالعه کرده و نفر نخست، یک کتاب. لیکن با دقت در مثال متوجه خواهیم شد، فرد اول با بهرهگیری بهینه از زمان محدود و تمرکز عمیقتر، کارایی بالاتری را به اثبات میرساند. حالا بنده قصد دارم از موارد مطروحه در مقدمه، وضعیت مدارس و میزان قبولی دانش آموزان آنها را در کنکور مورد بررسی قرار دهم.
کنکور، این اژدهای عظیمالجثه نظام آموزشی ایران، به سان سرمایهگذاری پرریسکی است که میلیونها دانشآموز و خانوادههایشان را در گرداب امید و نومیدی فرو میبرد. میلیونها انسان جوان، منابع گرانبهای عمر خویش—از زمان و انرژی گرفته تا رویاهای شبانه و هزینههای مالی طاقتفرسا—را در این میدان رقابت سرمایهگذاری میکنند. با این حال، این سیستم، تنها به اقلیت اندکی اجازه میدهد تا میوه شیرین موفقیت را بچینند، در حالی که اکثریت قریب به اتفاق را با چنگالهای ناکامی و یأس مواجه میسازد. به عنوان مثال، در یک مدرسه فرضی با ۳۰۰ دانشآموز کنکوری، اگر تنها ۱۰ نفر به دانشگاه و رشته های به اصطلاح خوب راه بیابند، آیا این موفقیت اندک، ارزش نابودی رویاهای ۲۹۰ نفر دیگر را دارد؟ یا برای خوشحالی ۱۰ خانواده، آیا میتوان ۲۹۰ خانواده دیگر را به ورطه اندوه و حسرت فرو برد؟
به عبارت دیگر و به بیانی متفاوت، سرمایه روانی و عاطفی که خانوادهها و فرزندانشان با جان و دل در مسیر کنکور به گرو مینهند، (از استرس شبانه و امیدهای والدین تا فشار روانی دانشآموزان و هزینه های هنگفت کلاسهای کنکور و آزمون ها و پانسیون ها، در اینجا به معنای سرمایه) سؤالی اساسی را پیش روی ما مینهد که آیا این سرمایه عظیم با سودی ناچیز (قبولی تعداد محدودی از دانش آموزان) همخوانی دارد؟ به عبارت دیگر آیا این میزان سود با آن میزان سرمایه همخوانی منطقی دارد؟ به زبان ساده تر، آیا نصب بنری در برابر مدرسه که تصویر ۱۰ دانشآموز به اصطلاح پیروز را به رخ میکشد، با اندوه و دلشکستگی ۲۹۰ نفر دانش آموز دیگر و خانواده هایشان، توازنی منطقی دارد؟ آیا سودی که به دست می آوریم با سرمایه ای که هزینه می کنیم، همخوانی پیدا می کند؟ این پرسشها، ما را به کاوش عمیقتر در وضعیت کنکور ایران و پیامدهایش بر جامعه میکشانند و ضرورت بازنگری در این سیستم پرتناقض را برجسته میکنند.
قبول نشدن در کنکور (دانشگاه های خاص و رشته های خاص) استعداد این را دارد که یک ضربه عمیق روانی به خود دانشآموز بزند. شاید نتوان آمار دقیقی استخراج کرد، لیکن به تجربه می توان ادعا نمود که این ناکامی، سالانه بیش از ۸۵ درصد داوطلبان را تحت تأثیر قرار میدهد. از منظر روانشناختی، نظریه اسناد هارولد کلی ، (نظریه اسناد هارولد کلی، ارائهشده توسط روانشناس برجسته هارولد کلی در سال ۱۹۶۷، یک چارچوب علمی برای تحلیل فرآیندهای شناختی افراد در تفسیر علل موفقیتها و ناکامیهایشان است. این نظریه بیان میکند که افراد بهطور طبیعی به دنبال نسبتدادن علل به نتایج تجربهشده هستند و این اسناد میتواند به عوامل داخلی (مانند تلاش یا توانایی شخصی) یا خارجی (مانند شرایط محیطی، سیستم یا شانس) متمایل شود. بهویژه، در مواجهه با شکست، افراد اغلب از مکانیسم دفاعی استفاده میکنند و آن را به عوامل خارجی نسبت میدهند تا عزتنفس و تصویر ذهنی خود را حفظ کنند. برای نمونه، یک دانشآموز ناکام در کنکور ممکن است ناکامی خود را به "ناعادلانه بودن سیستم آموزشی" نسبت دهد تا احساس ناکارآمدی را کاهش دهد. این رویکرد، اگرچه به تنظیم هیجانی کمک میکند، اما میتواند درک واقعبینانه از وضعیت را مختل کند و بر رفتارهای آتی تأثیر بگذارد.) توضیح میدهد که افراد ناکام، شکست را به عوامل خارجی مانند سیستم آموزشی نسبت میدهند تا عزت نفس خود را حفظ کنند. اما این مکانیسم دفاعی، اغلب به انزوای اجتماعی و کاهش انگیزه تحصیلی میانجامد. برای مثال، دانشآموزی که پس از سالها تلاش در کنکور ناکام میماند، ممکن است احساس بیارزشی کند و این حس، به افسردگی یا اضطراب تبدیل شود. برخی از گزارشهای جهانی نشان میدهد که حدود ۳۰ درصد کودکان تحت فشار تحصیلی، با علائم افسردگی روبهرو میشوند، و در ایران با شدت رقابت و مقایسه، این رقم می تواند بالاتر از این باشد. . این آسیبها، نه تنها عاطفی، بلکه می توانند آسیبهای جسمی نیز باشند. استرس مزمن ناشی از ناکامی، به مشکلات خواب، سردردهای تنشی و میگرنی، اختلالات سیستم گوارشی و حتی کاهش ایمنی بدن منجر میشود. در موارد حادتر، این فشار حتی می تواند به افکار خودکشی نیز منجر شود. (این میزان آسیب می شود سرمایه ای که می پردازیم، قبولی تعداد محدودی می شود، سود!)
سرزنش؛ سمّی که اعتماد را میکشد. "این همه خرج کردیم، این شد نتیجه؟" "چه فلانی رتبه آورد، تو چرا نتونستی؟"
مقایسه؛ شمشیری که قلب را میشکافد. "ببین پسر عموت چطور قبول شد، تو چرا نتونستی؟"
توهین و تحقیر؛ زخمی که دیده نمیشود. "تو هیچی نمیشی"" این همه پول دادیم، حرام شد"
قربانی شدن والدین؛ حس بدی که وجود دانش آموز را پر از احساس گناه می کند. "من دیگه نمیتونم سرمو بالا بگیرم"
ناکامی در کنکور، همچنین میتواند موجی از تنشها را به خانوادهها منتقل کند و روابط خانوادگی را مختل نماید. مخصوصاً برای والدینی که موفقیت فرزندشان در کنکور را معیار ارزش خود و آنها میدانند، اهمیت این موضوع صدچندان میشود. این قبیل خانوادهها، به عدم موفقیت فرزندشان در کنکور، اغلب با مجادله، سرزنش، توهین، تحقیر و مقایسه روی می آورند، که این امر به شدت بر روابط خانوادگی لطمه وارد میکند.
این سرزنشها، مثل «چرا مثل بقیه نشدی؟»، اعتمادبهنفس فرزند را نابود میکند و فاصله عاطفی را افزایش میدهد. وقتی پدر یا مادری میگوید: «این همه خرج کردیم، این شد نتیجه؟» یا «بچه فلانی رتبه آورد، تو چرا نتونستی؟» این جملات، نه تنها شکست تحصیلی، بلکه هویت و ارزش انسانی فرزند را هدف قرار میدهند. روانشناسان معتقدند که سرزنش مداوم، سندرم شکستخورده را در ذهن نوجوان تثبیت میکند؛ او دیگر خودش را ناتوان میبیند، نه فقط در درس، بلکه در زندگی. این حس ناتوانی، بهتدریج از حوزه تحصیلی فراتر میرود و به تمام جنبههای زندگی سرایت میکند؛ نوجوان ممکن است در آینده از هر چالش جدیدی فرار کند، چون باور دارد «من نمیتوانم». این باور، ریشههای عمیقی در روان او میزند و حتی پس از سالها، در تصمیمگیریهای شغلی، عاطفی و اجتماعیاش اثر میگذارد.
در کنار این سرزنش ها، برخی خانواده ها شروع به مقایسه فرزندان خود با دیگر بچه ها می نمایند که به گفته صاحبنظران، مقایسه شدن با دیگران، بدترین نوع تحقیر عاطفی است. فاصله عاطفی ایجاد شده توسط مقایسه، گاهی غیرقابل جبران است. در بلندمدت، این مقایسهها به یک الگوی ذهنی منفی تبدیل میشود؛ نوجوان در بزرگسالی نیز خود را با همکاران، دوستان یا حتی شریک زندگیاش مقایسه میکند و همیشه احساس کمبود خواهد کرد. این چرخه، نه تنها رابطه با والدین، بلکه همه روابط نزدیک او را تحت تأثیر قرار میدهد.
توهینهایی مثل: «تو هیچی نمیشی»، «این همه پول دادیم، حرام شد»، «دیگه بهت افتخار نمیکنم» این جملات، زخمهای روانی ایجاد میکنند که سالها باقی میمانند. این توهینها، نه فقط در لحظه، که در حافظه بلندمدت فرزند ثبت میشوند و در موقعیتهای استرسزا، دوباره فعال میشوند. یک نوجوان ممکن است سالها بعد، در یک مصاحبه شغلی، با شنیدن کلمه «شکست»، ناگهان یاد جمله «تو هیچی نمیشی» بیفتد و اعتمادبهنفسش فرو بریزد.
والدینی که هویت خود را به موفقیت فرزند گره زدهاند، با شکست او، خود را شکستخورده میبینند. این حس، به عصبانیت، افسردگی، یا حتی پرخاشگری فیزیکی منجر میشود. این انتقال خشم، یک چرخه معیوب چندنسلهای ایجاد میکند؛ والدینی که خود در کودکی تحت فشار بودهاند، همان فشار را به فرزندانشان منتقل میکنند و این الگو، نسل به نسل ادامه مییابد.
علاوه بر این، ناکامی در کنکور میتواند ساختار قدرت در خانواده را نیز تغییر دهد. در بسیاری از خانوادهها، والدین تا قبل از کنکور، اقتدار مطلق دارند؛ اما پس از اعلام نتایج، اگر فرزند رتبه خوبی نیاورد، ممکن است والدین احساس کنند کنترل خود را از دست دادهاند. این حس، به تلاش برای بازگرداندن اقتدار از راههای نادرست — مثل تحقیر یا کنترل بیش از حد — منجر میشود. در مقابل، نوجوان نیز ممکن است با سرکشی، دروغ، یا انزوا پاسخ دهد و این، فاصله را عمیقتر میکند. گاهی هم موفقیت فرزند در رشتههای مدنظر خانواده، فرزند را دچار توهم قدرت میکند و او را به سمت رفتارهای خودمحورانه سوق میدهد، که این نیز تعادل خانوادگی را برهم میزند. در نتیجه، فرزند ممکن است احترام به والدین را از دست بدهد و در بزرگسالی، حمایت عاطفی یا مالی از خانواده را قطع کند. این توهم قدرت، نه تنها رابطه والد-فرزند را تضعیف میکند، بلکه الگویی ناسالم برای نسل بعدی میسازد. حتی برخی گزارش ها بروز درصدی از طلاق به دلیل اختلافات ناشی از فشار تحصیلی فرزندان را نشان می دهد که این می تواند عمق فاجعه را نشان داده و این نکته را یاداور شود که کنکور، نه فقط آینده یک نفر، بلکه آینده یک خانواده را تحت تاثیر قرار می دهد.
آمادگی برای کنکور و نیز ناکامی در کنکور، جامعه را نیز تحت تأثیر قرار میدهد و شکافهای طبقاتی را نمایان و نارضایتی اجتماعی را دامن میزند. به این صورت که هزینههای شرکت در کلاسهای کنکور، آزمونهای آمادگی برای کنکور، تهیه کتابها، جزوات و منابع کمکآموزشی، تنها بخشی از بار مالی سنگین این فرآیند است. این هزینهها، که در سالهای اخیر بهطور میانگین بین چند ده تا چند صد میلیون تومان برای یک داوطلب متمرکز بر رشتههای خاص رسیده، خانوادههای متوسط و پاییندست را در موقعیت نابرابر قرار میدهد و دسترسی به آموزش باکیفیت را به یک کالای لوکس تبدیل کرده و کنکور را از یک آزمون استعدادمحور به یک مسابقه سرمایهمحور بدل میکند.
این نابرابری، حس محرومیت و خشم پنهان را در جامعه گسترش میدهد، بهویژه در شهرهای کوچک و روستاها که دسترسی به کلاسهای کنکور برای خانواده های کم درآمد تقریباً صفر است. در این مناطق، اینترنت پرسرعت وجود ندارد، کتابخانههای مجهز غایباند و حتی معلمان متخصص برای مشاوره رایگان هم کمیاب هستند؛ دانشآموزان اغلب با گوشیهای قدیمی و جزوههای کپیشده از دوستان، در برابر رقبایی قرار میگیرند که با لپتاپهای پیشرفته و کلاسهای آنلاین ۲۴ ساعته درس میخوانند. این فاصله، نه تنها شانس قبولی را کاهش میدهد، بلکه یک احساس تحقیر طبقاتی عمیق ایجاد میکند که از نوجوانی تا بزرگسالی همراه فرد میماند.در نهایت این بچه ها به این نتیجه می رسند که سیستم آموزشی برای آنها طراحی نشده. این حس، به انزوای اجتماعی، کاهش اعتمادبهنفس جمعی و حتی مهاجرت اجباری به شهرهای بزرگ منجر میشود
در این شیوه، تحصیل دیگر یک ارزش نیست، بلکه یک سرمایهگذاری سودآور تلقی میشود و والدین میگویند: «این همه پول دادیم، باید پزشک بشی!» مردم میبینند که پول برابر است با موفقیت. این چرخه، نسل بعدی را با والدینی پزشک یا مهندس دوباره پولدارتر میکند و نابرابری ادامه مییابد و ادامه می یابد و ادامه می یابد.
کنکور در ایران، بهسان یک سرمایهگذاری پرریسک، میلیونها دانشآموز و خانواده را در گردابی از امید، هزینه و ناکامی فرو میبرد. با بررسی نسبت سود به سرمایه — جایی که سرمایه شامل زمان، انرژی، هزینههای مالی (تا چند صد میلیون تومان)، و سرمایه عاطفی-روانی است و سود تنها قبولی محدود (کمتر از چند درصد در رشتههای خاص) — مشخص میشود که این سیستم کارایی پایینی دارد. سود مطلق (قبولی حدود ۱۰ نفر از ۳۰۰ دانشآموز) در برابر سرمایه عظیم (نابودی رویاهای ۲۹۰ نفر، افسردگی، انزوا، سرزنش خانوادگی، و شکاف طبقاتی) توازنی منطقی ندارد.
از منظر روانشناختی (نظریه اسناد کلی)، ناکامی به عوامل خارجی نسبت داده میشود، اما مکانیسم دفاعی آن به کاهش انگیزه، افسردگی (درصد بالایی از نوجوانان)، و حتی خودکشی منجر میگردد. در خانوادهها، سرزنش، مقایسه و تحقیر اعتماد را نابود میکند، ساختار قدرت را برهم میزند (توهم قدرت در موفقها، سرکشی در ناکامها)، و حتی به طلاق میانجامد.
در سطح اجتماعی، کنکور مسابقه سرمایه است: درصد بسیار قابل توجهی از رتبههای برتر از خانوادههای مرفهاند، در حالی که مناطق محروم با دسترسی صفر، حس محرومیت و خشم پنهان را دامن میزند. این نابرابری، چرخه فقر را تداوم میبخشد، مهاجرت اجباری ایجاد میکند، و اعتماد عمومی به عدالت را نابود مینماید و در نهایت به انسجام اجتماعی و کشور دوستی آسیب وارد می کند.
کنکور، نه آزمون استعداد، بلکه آینه نابرابری جامعه است. سود ناچیز آن (قبولی اقلیت) با سرمایه عظیم (آسیب روانی، خانوادگی و اجتماعی اکثریت) همخوانی ندارد — این سیستم، نه رشد، بلکه نابودی نسلها را به بار میآورد.
۱. بازنگری ساختاری کنکور:
حذف کنکور و استفاده از تجربیات کشورهایی که این اژدها را سر بریده اند.
حذف تمرکز مطلق روی یک آزمون؛ جایگزینی با ارزیابی مستمر، نه اینکه استرس سال آخر مدرسه را به کل سال های تحصیل یا دور دوم دبیرستان تسری بدهیم.
سهمیه واقعی بر اساس درآمد خانواده (نه فقط منطقه)، تا درصد قابل توجهی ظرفیت برای کمدرآمدها.
۲. حمایت آموزشی رایگان:
پلتفرم ملی آنلاین با کلاسها، آزمونها و مشاوران رایگان (توسعه توسط وزارت آموزش و پرورش)
مراکز آموزشی روستایی با معلمان متخصص و اینترنت پرسرعت و ....
۳. کاهش بار مالی و روانی:
بورسیه کامل کلاسهای کنکوری برای خانوادههای زیر خط فقر.
برنامههای سلامت روان در مدارس (مشاوره هفتگی، کارگاههای مدیریت استرس).
۴. تغییر فرهنگ اجتماعی:
کمپین رسانهای: نشان دادن موفقیت بدون کنکور (کارآفرینان، هنرمندان، صنعتگران).
آموزش والدین: کارگاههای "عشق بیقیدوشرط" برای جلوگیری از سرزنش و مقایسه.
۵. پیگیری بلندمدت:
مطالعه سالانه نسبت سود به سرمایه توسط مرکز آمار (با شاخصهای روانی-اجتماعی).
قانون ممنوعیت تبلیغ رتبههای برتر مدارس برای کاهش فشار مقایسه.