
بین همه خبرهایی که در زندگی باید تایپ کنی، مرگ بدترینش است. بین همه مرگها، جوانمرگی از همه بدتر است. بین همه جوانهایی که خبر مرگشان به پُستت میخورد، آنها که محبوبترند، سربهزیرترند، همه دوستشان دارند و خبر مرگشان عین کشیدهای محکم روی صورت جامعه فرود میآید، از همه بدتر!
تلختر اینکه طرف در حادثهای دنیا را ترک کند که اصلاً نمیتوانی درکش کنی. این قصه مرگ صابر کاظمی است. وقتی خبر سانحهاش در قطر آمد، به خودمان گفتیم یک سانحه است. خوب میشود. بدتر که نمیشود. وقتی گفتند اگر خوب شود دیگر نمیتواند ورزش کند، به خودمان گفتیم زنده بماند و بازی نکند. بعدش حتماً بهتر میشود. بدتر که نمیشود. و مثل همیشه، زندگی نشان داد که بدتر میشود، شد. حالا والیبالیست جوان و رعنا و بلندبالای ملت ایران دیگر بین ما نیست. زندگی شوخی شوخی با خودش برش داشت و بردش. درست در این روزها که مشغول دفن کردن سنبالاهای ورزشمان بودیم، صابر کاظمی هم ترکمان کرد. دلیلش را آخر سر هم نفهمیدیم و خوب، چه دلیلی محکمتر از مرگ؟ مرگ مگر دلیل میخواهد رفیق؟ به سنی رسیدهایم که دیگر مرگ برایمان نمیتواند یک علامت سؤال باشد. فقط خبر است و ما همه دون کورلئونههایی هستیم که عادت داریم خبرهای بد را خیلی زود بشنویم.
همین چند روز پیش، امیر قلعهنویی در تشییع پیکر اکبر کارگرجم، به آنها که میشناخت تعارف میزد که در شادیها ببینیمتان... داشتیم فکر میکردیم که میرسیم به چنین روزی؟ به روزی که دور هم جمع شویم، حال خوب باشد و دل خون نباشد و آدمها با هم قهر نباشند و بنشینیم رعناییِ جوانهایمان را عشق کنیم؟ بنشینیم سرسلامتی و چاقسلامتیِ جوانیِ استعدادهای وطنمان، دلی به هم نزدیک کنیم؟
تهش اما، زندگی ما را میبرد به همان یک وجب خاک آخر... دور ورزشگاهی جمع میشویم، تابوت ستارهای بر دوش، زیر خورشیدی ماهگرفته، دور چمنی از یاد رفته، رقص مرگ میکنیم. رقص مرگ، آخرین چشمهی زندگیِ جوانهای از جان تهیشده است. عین مراسمی آیینی دور هم جمع میشویم، تابوت بر دوش میگیریم و عباراتی بر زبان میآوریم برای تسلای خاطر خودمان... به شرف لا اله الا الله...
حالا باید منتظر ماند و دید، قطریها درباره علل فاجعه درگذشت کاظمی شفافسازی میکنند؟