تاریخ : ۰۹:۴۵ - ۱۴۰۴/۰۸/۱۴
کد خبر : 217407
سرویس خبری : گفت‌وگو

در پیک انتقال قدرت آمریکا قرار داریم

تحلیل دهقانی‌فیروزآبادی از مختصات نظم پساغربی

در پیک انتقال قدرت آمریکا قرار داریم

دهه‌هاست که مسئله افول هژمونیک آمریکا مطرح است و موضوع امروز و دیروز نیست و حداقل از اواخر دهه ۷۰ و ۸۰ میلادی این موضوع مطرح بوده است. اساساً یکی از رویکرد‌هایی که در آمریکا نسبت به قدرت و جایگاه آمریکا در نظام بین‌الملل وجود دارد مکتب افول‌گرایی است و افرادی در آمریکا به افول‌گرایان مشهورند.

شاید اگر در میانه دهه 1970 این سؤال را از افکار عمومی جهان می‌پرسیدید که قدرت آمریکا روبه افول است؛ حتماً مورد تمسخر قرار می‌گرفتید اکنون اما این موضوع به‌وضوح قابل مشاهده است که قدرت بلامنازع آمریکا رو به افول می‌رود؛ اما طبیعی است که این اتفاق، یک شبه و دفعتاً رخ نداده و ابعاد آن نیاز به بررسی دارد. برای بررسی علل افول قدرت هژمونیک آمریکا و تحلیل رفتار‌های این قدرت تک‌قطبی در شرایط افول با سیدجلال دهقانی‌فیروزآبادی، استاد روابط بین‌الملل دانشگاه علامه‌طباطبایی گفت‌وگو کرده‌ایم که در ادامه مشروح آن را از نظر می‌گذرانید.

آیا اساساً چیزی تحت عنوان افول قدرت هژمونیک آمریکا در حال حاضر در حال وقوع است؟ نقطه آغاز این افول را چه برهه‌ای از تاریخ می‌توان دانست؟
ابتدا باید تعریفی از مفهوم قدرت هژمونیک ارائه کنیم. دو دیدگاه در مورد مفهوم هژمونی وجود دارد، یک گروه معتقدند که داشتن قدرت بلامنازع به معنی هژمونی است. در نگاه آن‌ها نظم هژمونیک با نظم تک‌قطبی مترادف است. واقع‌گرا‌ها در روابط بین‌الملل این نگاه را دارند؛ اما عده دیگر معتقدند هژمونی، صرفاً داشتن قدرت بلامنازع مادی نیست، بلکه قدرت بلامنازع به‌علاوه رضایت و مشروعیت است و اگر این تعبیر را از هژمونی داشته باشیم، بعد از فروپاشی شوروی، پس از آنکه آمریکایی‌ها تلاش کردند نظم هژمونیک ایجاد کنند، موفق نشدند و نهایتاً می‌توان گفت که نظم تک‌قطبی، ایجاد کردند، ایجاد و تثبیت این نظم با حمله آمریکا به عراق شروع شد که همین به افول قدرت هژمونیک آمریکا، ضریب داد و با شروع حمله این نظم متزلزل شد. شروع این افول از 1970 بود؛ اما اگر مؤلفه‌های اقتصادی را هم در نظر بگیریم، نقطه آغاز آن حمله به عراق بود. پس از بحرانی که آمریکا نتوانست آن را مدیریت کند، رئیس‌جمهور وقت آمریکا زمانی که به قدرت رسید صحبت از اعاده رهبری آمریکا کرد به این خاطر که معتقد بودند علی‌رغم تلاش نئوکان‌ها برای احیای هژمونی، آمریکا دچار افول شده است.
شاخص دیگر افول لیبرالیسم است. نکته این است که نظم لیبرال دموکراسی در داخل آمریکا با چالش روبه‌رو شده است، ظهور راست افراطی در کشور‌های لیبرال‌دموکراسی در اروپا و ظهور قدرت‌های بزرگی مثل چین که نظام سیاسی آن‌ها، لیبرال‌دموکراسی نیست. مجموعه این‌ها بیانگر این موضوع است که هژمونی آمریکا به مفهوم قدرت، رضایت و مشروعیت روبه افول است.
دهه‌هاست که مسئله افول هژمونیک آمریکا مطرح است و موضوع امروز و دیروز نیست و حداقل از اواخر دهه 70 و 80 میلادی این موضوع مطرح بوده است. اساساً یکی از رویکرد‌هایی که در آمریکا نسبت به قدرت و جایگاه آمریکا در نظام بین‌الملل وجود دارد مکتب افول‌گرایی است و افرادی در آمریکا به افول‌گرایان مشهورند. افرادی مثل پل کندی، والنسین، ادوارد کوییس، رابرت کوهن، از اوایل 1970 تا 1980 موضوع افول آمریکا را مطرح کردند، برای مثال پل کندی در سال 1982 کتابی به نام «ظهور و سقوط قدرت‌های بزرگ» نوشت، والرشتاین در 2004 کتابی تحت عنوان «افول قدرت آمریکا» نوشت. حرف آن‌ها این است که مجموع قدرت آمریکا به نسبت قبل رو به کاهش است. رابرت کوهن در 1984 کتابی با نام «پس از هژمونی آمریکا» نوشت. فرید زکریا نیز کتابی نوشته با عنوان «جهان پساآمریکایی».
عده دیگر قائل به افول نظم لیبرالی نظام بین‌الملل هستند و می‌گویند در کانون این نظم، آمریکا قرار دارد؛ بنابراین می‌گویند نظم لیبرال در آمریکا در حال ضعیف‌شدن است که تضمناً به معنای افول آمریکا نیز است. صحبت از این مفهوم حرفی نیست که ما در ایران می‌زنیم حرفی است که از دهه‌ها، وجود داشته است، بحث تئوریک و نظری در روابط بین‌الملل است و اندیشمندان بزرگی در مورد آن مقاله نوشتند، البته مخالفانی هم در خود آمریکا دارد؛ به‌خصوص که برخی اعاده‌گرایان می‌گویند باوجوداینکه آمریکا در حال افول بوده و است، این امکان را دارد که قدرتش را بازیابی و ریکاوری کند.
در واقعیت افول هژمون آمریکا از حوزه اقتصادی شروع شد. کسانی که از افول آمریکا صحبت می‌کنند، معتقدند جایگاه اقتصادی آمریکا به‌ویژه در نظم بین‌المللی لیبرال کاهش پیدا کرده است و این کاهش به‌مرور در حال افزایش پیدا کردن است. برای مثال زمانی آمریکا، 50 درصد تولید ناخالص دنیا را داشت؛ اما الان به حدود 20 درصد رسیده است. در 1980، آمریکا 24 درصد درآمد جهانی را داشت که امروز به حدود 20 درصد کاهش پیدا کرده است. هزینه‌های تسهیل بودجه‌ای آمریکا بیانگر این است که آمریکا به‌ویژه در حوزه اقتصادی دچار افول شده است.

طبیعتاً این افول دفعتاً اتفاق نمی‌افتد و مراحلی را طی می‌کند. اگر قرار باشد تقسیم‌بندی در این باب ارائه کنیم، الان آمریکا در کدام مرحله از این افول قرار دارد؟
در روابط بین‌الملل نظریه‌ای تحت عنوان تئوری چرخه بلند قدرت است که معتقد است که هرچند سال یک‌بار قدرتی که رهبری را در نظام بین‌الملل در اختیار دارد، تضعیف می‌شود و قدرت چالش‌گری به وجود می‌آید و قدرت او را به چالش می‌کشد. به نظر الان آمریکا در مرحله اوج یا پیک انتقال قدرت قرار دارد که هم قدرت به طور کامل از غرب به شرق منتقل می‌شود؛ یعنی از آمریکا به چین و هم تأسیس نهاد‌های بین‌المللی غیرغربی مثل بریکس، شانگهای بیانگر این موضوعند که آمریکا در چرخه بلند قدرت، به سمت کاهش قدرت می‌رود و چین در حال ظهور است؛ اما اکنون آمریکا با یک مشروعیت‌زدایی از قدرت مواجه است، به این معنی که آمریکا دیگر توان این را ندارد تا همه مسائل بین‌المللی را مدیریت کند و این باعث شده که دیگران نسبت به او به‌عنوان ناظم بین‌المللی دچار تردید شوند و اساساً اعتماد آن‌ها سلب شده باشد. مثل اتفاقاتی که در اقصی‌نقاط دنیا می‌افتد و آمریکایی‌ها قدرت اینکه بتوانند آن را به‌تنهایی مدیریت کنند، ندارند. نکته مهم‌تر در مرحله تمرکززدایی از قدرت هژمون نظام بین‌الملل قرار گرفته است، به این معنی که بعضی از کشور‌ها، عملاً نظم بین‌الملل را نادیده گرفتند و اصول بین‌المللی آن را براساس آنچه آمریکایی‌ها تعریف می‌کردند، تعریف نمی‌کنند. اوج آن در ماجرای جنگ اوکراین است، چون هژمون اصطلاحاً شبه‌حکومت است و مهم‌ترین ویژگی حکومت، حق انحصاری به کارگیری زور است. اگر آمریکایی‌ها هژمون بودند به این معنی بود که بتوانند نقش دولت را برای نظام بین‌الملل ایفا کنند و یکی از شاخص‌های آن توسل به زور توسط دیگران است. پس جنگ اوکراین بیانگر آن است که نظام بین‌الملل در حال تمرکززدایی است و همین‌طور جنگ اقتصادی که بین آمریکا و چین رخ داده نشانه دیگری از تمرکززدایی است، نظم بین‌الملل لیبرال در حال تضعیف است. می‌توان گفت که الان در مرحله نظم بین‌الملل پساغربی قرار داریم. آمریکا به‌تنهایی نمی‌تواند دستور کار بین‌المللی را تعریف کند، نمی‌تواند بحران‌های بین‌المللی را مدیریت کند. نقش رقبای آمریکایی برجسته‌تر شده است، به‌ویژه چین. درست است که چین اصطلاح ظهور مسالمت‌آمیز را به کار می‌برد؛ اما مهم‌ترین چالش برای نظم آمریکایی است. آمریکایی‌ها نمی‌توانند به‌تنهایی نظم‌های منطقه‌ای را تعریف و تعیین کنند. این موضوع بیانگر این است که آمریکا در مرحله تمرکززدایی از قدرت هژمونیکش قرار گرفته است. البته افول هژمونیک آمریکا در منطقه غرب آسیا مشهودتر است. 

آمریکا برای جلوگیری از افول قدرتش، بیکار نخواهد نشست. کمااینکه اکنون نیز همین است، راهی که آمریکا برای جلوگیری از افول هژمونیکش در پیش گرفته، استفاده از قدرت نظامی و درگرفتن جنگی تمام‌عیار است؟ به نظر می‌رسد رفتار ترامپ برای حفظ این قدرت متناقض است.
افول و ظهور یک قدرت هژمون و چالش‌گر تبعاتی دارد که یکی از آن‌ها رویارویی تقابل دو قدرت است. یا نقش قدرت‌هایی که از وضع موجود ناراضی‌اند افزایش پیدا می‌کنند. مسئله این است که قدرت هژمون مستقر که اگر آن را آمریکا فرض کنیم و متحدان، تلاش می‌کنند از افول جلوگیری کنند، خیلی از اندیشمندان، براساس شواهد گذشته معتقدند که هیچ زمان نظم بین‌المللی شاهد انتقال قدرت نبوده است مگر آنکه بین حفظ موجود و چالشگر قدرت جنگ درگرفته است و این موضوع در مورد آینده روابط آمریکا و چین نیز مطرح است و بحث جدی دراین‌رابطه مطرح است که آیا براساس تجربه تاریخی، این اتفاق در مورد آمریکا و چین هم رخ خواهد داد؟ در این مورد اختلاف‌نظر وجود دارد، برخی می‌گویند به‌زودی شاهد تقابل نظامی بین دو قدرت خواهیم بود. بعضی معتقدند این استثناست و ما شاهد این خواهیم بود که انتقال قدرت مسالمت‌آمیز صورت خواهد گرفت. اما نکته مسلم این است که قدرت مسلط موجود بیکار نخواهد نشست که دیگران قدرت آن را به چالش بکشند و نهایت تلاشش را خواهد کرد. رفتار‌های آمریکا چه در کلیت نظام بین‌الملل چه در غرب آسیا، بیانگر این است که رفتار‌های آمریکا، معطوف به حفظ نظم هژمونیکش است که جایگاه آن حفظ شود. به‌هرحال آمریکا احساس خطر می‌کند که به لحاظ تاریخی جایگاهی که در نظام بین‌الملل داشته تضعیف شود. نمی‌توان گفت آمریکایی‌ها صرفاً به قدرت نظامی متوسل می‌شوند؛ بلکه از ابزار‌های مختلف قدرت استفاده می‌کنند تا از افول قدرت خود و ظهور نظم بین‌الملل چندقطبی جلوگیری کنند. یکی از آن ابزار‌ها استفاده بی‌رویه و لجام‌گسیخته از قدرت نظامی است، تعریف و تلقی آمریکا از قدرت بلامنازع است که در قالب شبه‌حکومت این حق را برای خود قائل است که از قدرت نظامی استفاده کند، طبیعتاً بیشتر از این ابزار استفاده خواهد کرد. اما از ابزار دیگر تعرفه، تحریم و جنگ اقتصادی‌ای که ترامپ با قدرت‌های مختلف، حتی با متحدانش راه انداخته نشانگر این است که آمریکا نگران افول جایگاه قدرت خود در نظام بین‌الملل است. حرفش با رقبا این است که می‌خواهند جای او را بگیرند، با متحدان حرفش آن است که چرا بقیه سهم خودشان را نمی‌دهند و چرا فقط آمریکا باید هزینه حفظ وضع موجود را بدهد. به‌هرحال نظم هژمونیک، ویژه‌خوارانی هم دارد، کسانی که از قبل آمریکا سود بردند و منفعتشان در این است که آمریکا در موضع هژمون و برتر باشد. آمریکا و ترامپ به آن‌ها اعتراض می‌کند که آن‌ها هم باید سهم خودشان را بدهند. بخشی از تلاش این است که در مناطقی مثل غرب آسیا احاله مسئولیت دهد و ما شاهد این هستیم که آمریکایی‌ها دنبال ایجاد نظم هژمونیک نیابتی هستند که مدیریت آن را به اسرائیل بدهند. اساساً اینکه جریانی در آمریکا به نام ماگا شکل گرفته، نشانه این است که آمریکا عظمت گذشته خود را از دست داده که آن‌ها به دنبال بازیابی آن هستند. براین‌اساس خود این شعار، نشان‌دهنده این است که افول هژمونی در نظام بین‌الملل فراتر از یک شعار است.

گزارش کامل را در روزنامه فرهیختگان بخوانید.