
مرحوم نائینی حکومت ولائیه را مقابل حکومت استبدادیه تعریف میکند. اگرچه در دوران مشروطه مفهوم ولایت فقیه به تعبیر امروزی، نظاممند و شاکلهمند نشده بود؛ اما رهبر انقلاب در دیدار به مناسبت بزرگداشت مرحوم نائینی و در تشریح نگاه او به ساختار نظام سیاسی اسلامی آن را همراستا با شکل فعلی نظام حکمرانی ایران تعریف کردند. اهمیت توجه به این موضوع زمانی بیشتر میشود که به این نکته توجه کنیم که برخی از اندیشمندان و روشنفکران منتسب به اصلاحطلبی، خوانشهای سکولار از اندیشه مرحوم نائینی در مورد شکل حکومت با استناد به اهمیت نظر مردم داشتند. رهبر انقلاب اما تعبیری کاملتر و دقیقتر از اندیشه او ارائه کردند که برخلاف این تعبیر بود. برای بررسی آرا و اندیشه آیتالله نائینی با محمدرضا کائینی، تاریخپژوه گفتوگو کردیم که در ادامه مشروح آن را از نظر میگذرانید.
نظام فکری حاکم بر اندیشه مرحوم نائینی را چقدر همراستا با نظام حکمرانی اسلامی میبینید؟
آنچه آینه فکر مرحوم نائینی است و ما میتوانیم به شکل اصیل و بیواسطه، افکار او را از آن طریق به دست بیاوریم، کتاب «تنبیهالامه و تنزیه المله» است. ایشان این کتاب را برای نشاندادن مخالفت با استبداد و انتقال قدرت به نمایندگان مردم و شورای منتخب آنان به نگارش درآوردند. منتها نکته اینجاست که ایشان در آنجا تصریح میکنند؛ چون اکنون زمینه برای اعمال ولایت نواب عام امام، بهعنوان کسانی که مجاری امور در زمان غیبت در دستشان است و آنان باید متولی اداره امور شوند، فراهم نیست، ما رضایت میدهیم که از یک حاکم مستبد و یک سلطان جائر رفع ید شود و قدرت از او سلب گردد و مجمعی از نمایندگان مردم به اداره کشور بپردازند. این به آن معنا نیست که نظام ایدئال مرحوم نائینی همان نظام موجود مشروطیت است، بلکه دفعِ اَفسد به فاسد مدنظر است؛ یعنی نظام حکمرانی فردی و استبدادی دور از احکام، جای خود را میدهد به مجمعی که بههرحال فردی نیست، جمعی است، حاکی از نمایندگان مردم است و به طور نسبی هم به احکام، پایبند هستند. این مغالطهای که معمولاً صورت میگیرد که ایشان به حکومتِ شورا یا اکثریت، اعتقاد داشته است، منتها از نوعی که امروزه از آن به «سکولار» تعبیر میشود، کاملاً غلط است. ایشان اعتقاد به ولایتفقیه دارد، منتها چون زمینه را برای اعمال آن فراهم نمیبیند و آن را بهتر از حکومت استبدادی ناصرالدینشاه و مظفرالدینشاه میداند، مشروطه را تئوریزه میکند.
برخی اندیشه آقای نائینی را در تقابل با نظام جمهوری اسلامی فعلی میبینند، برای مثال در موضوع اهمیتدادن به آرا و نظر مردم یک خوانش غربی از اندیشه ایشان ارائه میکنند. حضرتآقا در صحبتهایشان دقیقاً به همین موضوع اشاره میکنند و این اندیشه را همراستا با نگاه جمهوری اسلامی میدانند و تأکید میکنند، تقریباً آنچه که در نظام حکمرانی اسلامی ما حاکم است، مطابق با اندیشههای مرحوم نائینی است.
در نگاه کلان، توجه به رأی، اراده و خواست مردم، در ذات و جوهره اسلام وجود داشته است. شاهدش هم رفتار پیامبر در دوران حکومت است. اما اگر منظور این حضرات این است که صرفاً رأی مردم حاکم است، منهای اراده الهی و احکام اسلام، چنین چیزی را نه بهنوعی، نه به هیچ فقیهی، بلکه به هیچ مسلمانی نمیشود نسبت داد. مغالطه اینجاست که اگر میخواهند نائینی را بهعنوان یک سکولار نشان دهند، طبعاً نه او و نه هیچ فقیه دیگری نسبت به این مسئله فتوا نداده است. نائینی در تنبیه الامه، مشروطیت را به کنیز سیاهی تشبیه میکند که میشود دستانش را شست؛ یعنی هم حکومت پادشاهی و هم مشروطیت هر دو سیاه هستند، منتها فقط آلودگی دستان این کنیز سیاهِ مشروطیت را میتوان برطرف کرد و دستانش را شست. یعنی همان تطابق نسبی با مقصد شریعت و احکام اسلام مدنظر ایشان است. آنچه اسلام مدعی است و فقها نیز مدعی آن هستند، این است که پیامبر مشورت میکرد و مسلمانان را جدی میگرفت، منتها در محدودهای که جای رأی آنان بود. اما جایی که قبلاً تکلیفش را احکام مشخص کرده، هیچ فقیهی نسبت به چنین چیزی روی خوشی نشان نداده و دادن چنین نسبتی توهین به اوست.
ایشان در مقابل حکومت استبدادیه، حکومت ولائیه را طرح میکنند.
آقای نائینی در همان فقرهای که به آن استناد کردم از «تنبیه الامه» میگوید که حکومت از آنِ خداست، از آنِ پیامبر و امام معصوم و نواب امام معصوم، نواب عام که از باب امور حسبیه در عصر غیبت متولی حکومت هستند. منتها چون اکنون امکان برقراری این حکومت نیست، ما مشروطه را به اسلام و مصدر اسلام نزدیکتر میبینیم، این کاملاً مشخص است که ایشان هم به ولایت، به معنای تنفیذ و نافذ بودن، اعتقاد دارد، منتها آن زمان زمینه را برای اجرای آن فراهم نمیدید. بهرغم همه این حرفها، نائینی را فقیه بسیار بزرگی میدانم، اما از تناقض و خلل در اندیشهپردازی خالی نیست. قطعاً به آرای او هم ایراداتی وارد است.
آقای نائینی قائل به ولایت مطلقه فقیه بودند؟
در آن زمان چون اساساً بحث ولایتفقیه، امکان ظهور و بروز نداشته، در این زمینه به شکل شفاف بررسی نکردهاند. اما آنچه برای ما مهم است این است که ایشان حداقل تصدی فقها در امور اجتماعی را از باب حسبه پذیرفته و این را در «تنبیه» بهصراحت بیان داشته است. اما اینکه وسعت نظرشان مثل امام بوده یا خیر، جای بحث و تحقیق دارد. فقهای پیشین بهخاطر اینکه زمینه را فراهم نمیدیدند، به این مسائل نپرداختند. علت اینکه امام به این مسئله پرداخت این بود که خودش بهعنوان فقیه، حکومت تشکیل داد و به نیازهای زمان نیز پاسخ میداد و بهخاطر همین، دامنهاش را توسعه داد. شاید اگر همان زمان نائینی نیز چنین حکومتی را تأسیس میکرد و به چهارچوبهایی که در مقابلش قرار میگرفت و چالشها برمیخورد او هم این کار را انجام میداد. منتها خیلی معتقد بودند نیاز نیست که به چنین مسائلی پرداخته شود، چون اساساً نیاز نیست. به همین دلیل تصور دقیقی از نظریات آنها نداریم.
حضرت آقا در صحبتهایشان، نظام مشروطه را یک نظام وارداتی میدانند که خروجیاش میشود اعدام شیخ فضلالله نوری و ترور آقای بهبهانی و اساساً حتی این واژه مشروطه را هم واژهای انگلیسی میدانند.
در آغاز نهضت مشروطه دعوا سر این بود که حکومت و دولت مطلقالعنان است، هر که را بخواهد به فلک میبندد، هر که را بخواهد نفی بلد میکند، هر که را بخواهد میکشد. صحبت این بود که باید قاعده و قانون و نظامنامهای وجود داشته باشد. صحبت این بود که دولت حق ندارد هر وقت دلش خواست فردی را بردارد، فلان تاجر را به چوب فلک ببندد، فلانی را هر وقت خواست، تبعید کند یا هر وقت دلش خواست کسی را بزند. باید حسابوکتاب و قاعدهای وجود داشته باشد که ظلم وجود نداشته باشد و ظلم اتفاق نیفتد. به همین دلیل اسم مشروطه و مشروطهخواهی، «عدالتخانه» بود و میگفتند ما عدالتخانه میخواهیم. مشروطه پدیدهای بود که روشنفکران باب کردند و نهایتاً قبولاندند و علما هم سعی کردند آن را تصحیح کنند یا از نظر دینی به توجیهش بپردازند. در ابتدا مقصود مردم از مشروطه، برقراری عدالتخانه بود؛ جایی که به تظلمات رسیدگی میکند و مانع از سرکشی و طغیان و طاغوت دولتها میشود.
و بعد دچار انحراف شد.
ما سه جریان در مشروطه داریم که هر کدام سرنوشتهای جالبی پیدا کردند. یک جریان مشروطهخواهِ مشروعهخواه داریم که سر مدار آن شیخ فضلالله است که همان اول بعد از مشروطه اول او را اعدام کردند و کار را تمام کردند. یک مشروطهخواه داریم که پسوند «مشروعهخواه» هم ندارد و با جریان روشنفکری همکاری کرده که سمبل و نمادهایش طباطبایی و بهبهانی هستند. آنها هم در گام بعدی کشته و منزوی گشتند. حتی تفنگداران و تفنگچیان مشروطهخواه داریم که به آنها هم رحم نکردند و آنها را هم منزوی کردند و کشتند، مثل ستارخان و باقرخان. کار افتاد دست سوسیالیستهای قفقازی، امثال حزب دموکرات و چهرههای شاخصش، مانند حیدر عمواُغلی، بمب ساز و تقیزاده ارمنی که دموکرات است؛ بنابراین نهتنها به اهدافشان نرسیدند، بلکه تمام رهبران واقعیشان هم کشته شدند.